فَلْيَنْتَفِعِ امْرُؤٌ بِنَفْسِهِ، فَإِنَّمَا الْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَكَّرَ وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ، ثُمَّ سَلَكَ جَدَداً وَاضِحاً، يَتَجَنَّبُ فِيهِ الصَّرْعَةَ فِي الْمَهَاوِي وَ الضَّلَالَ فِي الْمَغَاوِي، وَ لَا يُعِينُ عَلَى نَفْسِهِ الْغُوَاةَ بِتَعَسُّفٍ فِي حَقٍّ، أَوْ تَحْرِيفٍ فِي نُطْقٍ، أَوْ تَخَوُّفٍ مِنْ صِدْقٍ.
المَغَاوِي: جمع مغواة، شبهاتى كه انسان را به راه غير حق بكشاند.
جَدَد: زمين و راه هموار كه حركت در آن آسان باشديَتَجَنّب: دورى ميكندصَرعَة: افتادن و بزمين خوردنمَهاوِى: جمع مهوى: سقوط گاهمَغاوِى: جاى گمراهى، از ماده غوىتَعَسُّف: بيراهه رفتن
هر كس بايد از عمل خود سود برد. اهل بصيرت كسى است كه بشنود و بينديشد و بنگرد و ببيند و از حوادث عبرت گيرد، سپس به راهى روشن قدم نهد. از فرو غلطيدن در پرتگاهها و گم شدن در كوره راهها دورى گزيند. و با اعمالى چون به بيراهه رفتن و در سخن حق تحريف نمودن و از گفتن حقيقت ترسيدن، گمراهان را بر زيان خويش يارى نكند.
بايد هر انسانى از وجود خود بهره مند گردد، كه بينا كسى است كه شنيد و انديشه كرد، و نظر كرد و بصير شد، و از عبرتها پند گرفت، سپس در راه روشن حركت كرد، او در آن راه از افتادن در مواضع تباهى، و قرار گرفتن در مراحل گمراهى اجتناب مى كند، و گمراهان را به زيان خود با بيراهه رفتن نسبت به حق، و تحريف در گفتار، يا ترس از راستگويى يارى نمى نمايد.
2. درمان غفلت زدگى ها:هر كس بايد از كار خويش بهره گيرد، و انسان بينا كسى است كه به درستى شنيد و انديشه كرد، پس به درستى نگريست و آگاه شد، و از عبرت ها پند گرفت، سپس راه روشنى را پيمود، و از افتادن در پرتگاه ها، و گم شدن در كوره راهها، دورى كرد، و كوشيد تا عدالت را پاس دارد و براى گمراهان جاى اعتراض باقى نگذارد، كه در حق سختگيرى كند، يا در سخن حق تحريف روا دارد، يا در گفتن سخن راست بترسد.
هر كسى بايد از -كار- خود سود ببرد، كه بينا كسى است كه شنيد، و انديشيد، و ديد، و به دل بينا گرديد، و از آنچه مايه عبرت است سود گزيد، سپس راهى روشن را سپرد، و از افتادن در پرتگاهها و گم شدن در كوره راهها دورى كرد، -و بكوشيد تا جانب عدالت را نگه دارد- و براى گمراهان جاى اعتراض نگذارد، با ستم و سختگيرى در راه حق كردن، يا معنى سخنى را دگرگون نمودن، يا از سخن راست گفتن ترسيدن.
(در باره گناهكاران و اندرز به شنوندگان):(4) پس بايد مرد از خود سود برد (در بدبختى و زيان نماند) زيرا بينا (ى واقعى) كسى است كه (اندرز خدا و رسول و ائّمه اطهار را) شنيده (در آن) تفكّر و انديشه نمايد، و (بدنيا) نگاه كرده، و (به بيوفائى آن) آشنا گردد، و از عبرتها (گذشتگان) سودمند شود،(5) آنگاه در راه راست روشن (فرمانبردارى از خدا و رسول) سير نمايد، بشرط آنكه در آن از افتادن در گودالها و درّه ها (خواهشهاى نفس) و از گمراه شدن در اشتباه كاريها (ى شيطان) دورى كند، و بر زيان خود اقدام نكرده گمراهان را يارى ننمايد: به بيراه رفتن در راه حقّ (نهى نكردن آنان را از منكر) يا تغيير در گفتار (به دلخواه آنها سخن گفتن اگر چه بر خلاف رضاء و خوشنودى خدا باشد) يا براى گفتن سخن راست ترس به خويشتن راه دادن (اگر چه در واقع نترسد).
هر کس بايد از (مواهب و امکانات) خويشتن بهره گيرد; چرا که شخص بصير و بينا کسى است که (با گوش خود) بشنود و بينديشد و با (چشم خود) ببيند و عبرت گيرد; سپس در جاده روشنى گام نهد که در آن از راه هايى که به سقوط و گمراهى و شبهات اغواگر منتهى مى شود، دورى جويد و گمراهان را از طريق سازشکارى در حق، يا تحريف در سخن، يا ترس از راستگويى (بر خود) مسلط نکند.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج6، ص: 69-67
امام (عليه السلام) به دنبال آن راه نجات را از غفلت مرگبار ضمن اشاره به پنج دستور بيان مى کند; مى فرمايد: «هر کس بايد از (مواهب و امکانات) خويشتن بهره گيرد; چرا که شخص بصير و بينا کسى است که (با گوش خود) بشنود و بينديشد و (با چشم خود) ببيند و عبرت گيرد; سپس در جاده روشنى گام نهد که در آن از راه هايى که به سقوط و گمراهى و شبهات اغواگر منتهى مى شود دورى جويد» (فَلْيَنْتَفِعِ امْرُؤٌ بِنَفْسِهِ، فَإِنَّمَا الْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ، وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ، وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ، ثُمَّ سَلَکَ جَدَداً وَاضِحاً يَتَجَنَّبُ فِيهِ الصَّرْعَةَ فِي الْمَهَاوِي، وَالضَّلاَلَ فِي الْمَغَاوِي).در اين تعبيرات امام(عليه السلام) نخست خود و مخاطبان را خطاب مى کند تا سخن تأثير بيشترى بگذارد; چرا که شنونده هنگامى که ببيند گوينده سخنان خود را باور دارد و به کار مى بندد، تأثير بيشترى خواهد پذيرفت.و به دنبال آن به همگان هشدار مى دهد که خداوند مواهب بسيارى در اختيارشان گذاشته و استعدادهاى مهمى در درونشان نهفته، بايد از آن ها به نفع خويش بهره گيرند و راه بهره گيرى را در گوش شنوا و چشم بينا و استفاده از تجارب ديگران و سپس گام نهادن در جاده هاى روشن دوراز پرتگاه ها و عوامل گمراهى مى شمرد.و در آخرين دستور، هشدار مهمى مى دهد که از مسلّط کردن گمراهان بر خويش که سبب انواع مزاحمت ها مى شود، بپرهيزد. مى فرمايد: «گمراهان را از طريق سازشکارى در حق يا تحريف در سخن يا ترس از راستگويى بر خود مسلّط نکند» (وَ لاَ يُعِينُ عَلَى نَفْسِهِ الْغُواةَ بِتَعَسُّف فِي حَقٍّ، أَوْ تَحْرِيف فِي نُطْق، أَوْ تَخَوُّف مِنْ صِدْق).اشاره به اين که بعضى از افراد ضعيف النفس و عافيت طلب هنگامى که در برابر افراد گمراه قرار مى گيرند سعى دارند با چشم پوشى از بعضى حقايق يا تحريف در بيان مطالب حق يا ترس از راستگويى و صراحت در بيان، مخالفت هاى آن ها را کاهش دهند و همين امر سبب مى شود که آن ها بر انسان مسلّط شوند و جسور گردند که جلوگيرى از آنان بعد از آن مشکل خواهد شد. بايد با صراحت آميخته با ادب و دلسوزى حقايق را بيان کرد و از مخالفت گمراهان نترسيد، آن ها غالباً در برابر موضع گيرى هاى شجاعانه عقب نشينى مى کنند و اجازه جسارت به خود نمى دهند.داستان قريه «حوأب» در «جنگ جمل» معروف است. «عايشه» از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) شنيده بود که رو به او کرد و فرمود: گويا مى بينم يکى از شما همسرانم را (که در يک مسير باطل) به قريه «حوأب» مى رسيد و سگ هاى آن در برابر او پارس مى کنند. اى «عايشه» بترس که تو آن فرد باشى. اتفاقاً در مسير آتش افروزان در جنگ جمل به سوى «بصره» هنگامى که «عايشه» همراه لشکر به «حوأب» رسيد، صداى پارس کردن سگ ها را شنيد. سؤال کرد: اين جا کجاست؟ گفتند: «حوأب» است. «عايشه» در وحشت فرو رفت. گفت: من از همين جا به «مدينه» بر مى گردم. «محمّد بن طلحه» گفت: اين سخنان را کنار بگذار! ديگرى گفت: که اين جا به يقين «حوأب» نيست و گروه زيادى از مردم آن محل را آوردند که به دروغ شهادت دهند اين جا «حوأب» نيست. عايشه پذيرفت و به راه خود ادامه داد. نظير اين داستان در گذشته و حال بسيار بوده و هست.(1)****پی نوشت:1. شرح نهج البلاغه شوشترى، جلد 12، صفحه 74.
«فلينتفع امرء بنفسه، فانما البصير من سمع فتفكر، و نظر فابصر و انتفع بالعبر ثم سلك جددا واضحا يتجنب فيه الصرعه في المهاوي و الضلال في المغاوي، و لا يعين علي نفسه الغواه بتعسف في حق، او تحريف في نطق او تخوف من صدق». (پس هر كسي براي خود به وسيله خويشتن منتفع گردد، جز اين نيست كه انسان بينا كسي است كه بشنود و در آن بينديشد، و نظر كند و بينا شود و از تجارب دنيا بهرهها گيرد، سپس در راه راست و روشن حركت كند و از سقوط در سيهچالها و گمراهي در كژراههها بپرهيزد، گمگشتگان وادي معصيت را به وسيله كجروي در مسير حق يا تحريف و اخلال در گفتار يا به وسيله ترس و هراس در صدق و صفا بر ضرر خود كمك نكند.)براي پرواز در فضاي حيات معقول به سوي هدف اعلاي حيات از دو بال ذات خويشتن بهره برداريد:تفاوت بسيار است مابين چسباندن يك بوته گل به سر يك چوب خشك به وسيله چسب، و روييدن گل از شاخه و ساقه خويشتن كه عناصر اوليه آن را از درون خود عبور داده و شكوفا ساخته است. هواپيما پرواز نميكند، بلكه اجزاء و روابط بسيار زيادي با نيروي محرك مناسب با مديريت و رانندگي خلبان از زمين جدا ميشود و در فضا به حركتش در ميآورند، ولي يك پرنده ناچيز به جهت داشتن جان و عناصري براي روييدن بال در جسم او، به پرواز درميآيد. به قول مولوي:آن شغالت رفت اندر خم رنگ اندر آن خم كرد يك ساعت درنگپس برآمد پوستش رنگين شده كه منم طاووس عليين شده!پشم رنگين رونق خوش يافته ز آفتاب آن رنگها برتافتهديد خود را سرخ و سبز و فور و زرد خويشتن را بر شغالان عرضه كردجمله گفتند اي شغالك حال چيست؟ كه ترا در سر نشاط معنويستاز نشاط ما كرانه كردهاي اين تكبر از كجا آوردهاييك شغالي پيش او شد كاي فلان شيد كردي يا شدي از خوشدلانشيد كردي تا به منبر برجهي تا زلاف اين خلق را حسرت دهيپس بجوشيدي نديده گرمئي پس ز شيد آوردهاي بيشرمئيصدق و گرمي خود شعار اولياست باز بيشرمي پناه هر دغاستخويش را هم لحن مرغان خدا ميشمرد آن بد صفيري چون صدالحن مرغان را اگر واصف شوي بر ضمير مرغ كي واقف شويگر بياموزي صفير بلبلي تو چه داني كاو چه گويد با گليور بداني از قياس و از گمان باشد آن بر عكس آن، اي ناتواناگر خود را بينا ميدانيد بشنويد، بينديشيد، بنگريد و ديدهور شويد بشر در گذرگاه تاريخي كه پشت سر گذاشته است، خيلي چيزها شنيده است و اينك در روزگار ما در هر لحظه اگر ميتوانست، مطالبي بسيار زياد ميشنيد و اگر بخواهد امروز درباره يك موضوع، مقاله يا كتابي بخواند، قطعي است كه ميتواند صدها مقاله و كتاب براي خواندن بدست بياورد. ولي آيا انسان درباره آنچه كه ميخواند و ميشنود (تنها در آنچه مربوط به وجود او در دو قلمرو ( آنچنانكه هست) و (آنچنانكه بايد) چقدر ميانديشد و چگونه ميانديشد؟ آيا اصلا فرصتي براي انديشه دارد؟ آيا اصول و مباني انديشه را بطور صحيح آموخته است؟اينها سوالاتي است كه شما هرگز نميتوانيد درباره پاسخ آنها به قضاياي قانعكنندهاي برسيد. اكثريت مردم در جوامع دنيا، از قدرت انديشه در حدود ضرورتها و نيازها و تجملاتي كه براي آنان عرضه ميشود، ميانديشند. طبيعي است كه اين گونه انديشههاي تحميلي باعث شده است كه اكثريت بسيار چشمگير دنيا، از زندگي طبيعي جز ابعاد محدود مادي آن را درك نكنند. و نفهمند كه موجوديتشان چيست؟ از كجا آمده است؟ به كجا آمده است؟ با كه زندگي ميكند و براي چه آمده است؟ و به كجا ميرود؟ و بديهي است كه هيچ فردي در اين دنيا، بدون دريافت پاسخ جدي به سوالات فوق، نميتواند تفسير و توجيهي قانعكننده براي زندگي خود دريابد.اميرالمومنين عليهالسلام ميفرمايد: بنگريد و ديدهور شويد. نديده بينا شدن! نظر نكرده ديدهور شدن! اينست آرزوي محال كه عدهاي فراوان آن را در سر ميپرورانند! ممكن است بگوييد: مگر مردم چشم ندارند! مگر مردم تعليمات نميبينند! مسلم است كه انسانها به هر چه كه جلب نظر كند، مينگرند و هر چه را كه مورد نياز بينند، آن را ميآموزند. آري صحيح است. ولي بحث در اين است كه ملاك جلب شدن آنانبه اشياء و پديدهها چيست؟ آيا واقعا آنچه را كه بايد ببينند، تشخيص دادهاند و به آن دست يافتهاند؟ و از آنچه كه ميبينند، نتيجهگيري ميكنند؟ اگر پاسخ اين سوالات مثبت بود، آيا تاريخ بشر همين مسير را پيش ميگرفت كه امروزه نام قرن خود را (قرن بيگانگي انسان از انسان)، ( قرن از خود بيگانگي)، (قرن محكوميت انديشه)، (قرني كه به دنبالش بقاء زندگي مردم در روي زمين مشكوك شده است) همچنانكه در بيانيه كنفرانس ونك اور- كانادا آمده است. اگر گردانندگان جوامع ميخواهند به انسانها حكومت كنند و اين قرن بيستم كه به پايانش نزديك ميشويم، آخرين قرن زندگي انسانها در روي زمين نباشند، بايد و به طور حتم فرهنگ شنيدن و ديدن را ترويج كنند.
سپس دستور مى دهد كه هر كسى بايد از وجود خود سود برد، و چون تنها افراد با بينش مى توانند از وجود خود منتفع شوند، با شرح حال افراد بصير، كيفيّت اين انتفاع را بيان فرموده و امورى را متذكّر شده است:1- اين كه انسان در باره آنچه از كلام خدا و سخنان پيامبرش (ص) مى شنود، و پندهاى مؤثّرى كه از آنها به گوش او مى رسد انديشه كند، زيرا چنان كه مى دانيم بدون تفكّر، سودى از اينها نخواهد برد.2- به چشم سر و به ديده دل بنگرد، و مقاصد مفيدى را دنبال كند و پس از شناخت با هوشمندى از آنها اندرز گيرد.3- از عبرتها و دريافتهاى خود بهره بردارد، و اين در هنگامى ميسّر است كه همواره بر طبق آنچه دانسته و دريافته است عمل كند.4- اين كه در صراط مستقيم گام بردارد، همان راهى كه شرع آن را نشان داده است، و راههاى آن روشن است، و بايد از عدول و انحراف از آن دورى كند، زيرا هر كس از راه دين منحرف شود، هر چند انحراف او كم باشد در پرتگاه نابودى مى افتد، و در وادى گمراهى سرگردان مى شود، و ما ضمن سطور گذشته مثلى را كه در اين باره پيامبر گرامى (ص) بيان كرده است ذكر كرده ايم، در آن جا كه فرموده است: «خداوند مثل درستى زده، كه در دو سوى صراط، درهاى گشاده اى است و بر اين درها پرده ها انداخته شده، و بر ابتداى صراط گوينده اى است كه مى گويد: بگذريد و درنگ نكنيد» صراط عبارت از دين است و در اين جا به راه روشن از آن تعبير شده، گوينده قرآن است، و درهاى گشاده محرّمات الهى است كه در اين جا مهاوى و مغاوى گفته شده اند و اسباب تباهى و گمراهيند، پرده هاى انداخته شده حدود الهى و نواهى اوست.سپس امام (ع) نهى مى كند از اين كه انسان، گمراهان را به سبب امورى كه ذكر مى شود بر ضدّ خود برانگيزد، يعنى در امر حقّ بيراهه رود، و گمراهان را وادار كند كه حقّ را تمام و كمال انجام دهند و يك باره همگى سختيها و دشواريهاى آن را بپذيرند، زيرا براى حقّ درجاتى است كه برخى آسانتر از ديگرى است، و تحميل مشكل ترين درجات آن به كسى كه اهل آن نيست موجب پديد آمدن نفرت او از گفتار و دستورى است كه به وى داده مى شود، و باعث برانگيختن دشمنى و اعتراض اوست، ممكن است مراد از جمله بتعسّف فى حقّ اين باشد كه كسى با تكلّف و دشوارى كار حقّى را انجام دهد، و در عين حال به گونه اى در آن كار مقصّر باشد، و چون گمراهان همان كسانى هستند كه حقّ را رها كرده اند، هنگامى كه چيز ناخوشايندى در اين باره ببينند، يا كسى را مشاهده كنند كه در عمل به حقّ، تكلّف به خرج مى دهد و كوتاهى مى كند زبان به باطل مى گشايند و سخن ناهنجار مى گويند، در اين صورت او چنين افراد گمراهى را بر ضدّ خود برانگيخته است، همچنين است هنگامى كه از او دروغ يا تحريف گفتارى را بشنوند، يا دريابند كه او از گفتن سخن راست بيم دارد، كه در اين موقع اينها بيشتر از هر چيز به طمع مى افتند كه او را تحت تأثير باطل خود قرار دهند و او را در جرگه خود وارد سازند، در اين صورت او آنان را در گمراه ساختن خود، بدين طريق كمك كرده است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 9، ص: 210
فلينتفع امرء بنفسه، فإنّما البصير من سمع فتفكّر، و نظر فأبصر، و انتفع بالعبر، ثمّ سلك جددا واضحا، يتجنّب فيه الصرّعة في المهاوي، و الضّلال في المغاوي، و لا يعين على نفسه الغواة بتعسّف في حقّ، أو تحريف في نطق، أو تخوّف من صدق.اللغة:و (الجدد) محرّكة ما أشرق من الرّمل و الأرض الغليظة المستوية و بالضمّ جمع جدّة كغرف و غرفة و هو الطريق و (الصّرعة) بالفتح الطّرح على الأرض و (المهاوى) جمع المهواة و هو بفتح الميم ما بين الجبلين و قيل الحفرة و قيل الوهدة العميقة و (المغاوى) جمع المغوة قال الشّارح المعتزلي: و هي الشّبهة التي يغوى بها الانسان أى يضلّ و (الغواة) جمع غاو من غوى غيّا انهمك في الجهل و ضلّ.الاعراب:و قوله: بتعسّف، متعلّق بقوله يعين.المعنى:و لمّا نبّههم بعدم الانتفاع بالمطالب و المآرب الدّنيوية أردف ذلك بالتنبيه على ما نفعه أعمّ، و صرف الهمّة إليه أهمّ فقال: (فلينتفع امرء بنفسه) بأن يصرفها فيما صرفها فيه أولوا الأبصار و الفكر و يوجّهها الى ما وجّهها إليه أرباب العقول و النظر و إليه أشار بقوله (فانّما البصير) العارف بما يصلحه و يفسده و الخبير المميّز بين ما يضرّه و ينفعه (من سمع) الآيات البيّنات (فتفكّر) فيها (و نظر) إلى البراهين الساطعات (فأبصر) ها و أمعن فيها (و انتفع بالعبر) أى نظر بعين الاعتبار إلى السلف الماضين من الجبابرة و الملوك و السلاطين و غيرهم من الناس أجمعين كيف انتقلوا من ذروة القصور إلى و هدة القبور، و من دار العزّ و المنعة إلى بيت الذّلّ و المحنة، و فارقوا من الأموال و الأوطان، و جانبوا الأقوام و الجيران، و صاحبوا الحيّات و الديدان، و كيف كانت الدّيار منهم بلاقع، و القبور لهم مضاجع و اندرست آثارهم، و انقطعت أخبارهم، و خربت ديارهم، و قسمت أموالهم، و نكحت أزواجهم، و حشر في اليتامى أولادهم، و أنكرهم صديقهم، و تركهم وحيدا شفيقهم، ففى أقلّ هذه عبرة لمن اعتبر، و تذكرة لمن اتّعظ و تذكّر (ثمّ سلك جددا) أى طريقا (واضحا) و هو الصراط المستقيم، و النهج القويم أى جادّة الشريعة و منهج الدّين الموصل لسالكه إلى حظاير القدس، و مجالس الانس بشرط أن (يتجنّب) و يتباعد (فيه) عن اليمين و الشمال فانّ الطريق الوسطى هى الجادّة و اليمين و الشمال مزلّة و مضلّة توجبان (الصّرعة في المهاوى و الضلال
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 9، ص: 213
في المغاوي) كما قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله: ضرب اللَّه مثلا صراطا مستقيما و على جنبتى الصّراط أبواب مفتّحة، و عليها ستور مرخاة و على رأس الصّراط داع يقول جوزوا و لا تعرّجوا، قال: فالصّراط هو الدّين و هو الجدد الواضح هنا، و الدّاعى هو القرآن و الأبواب المفتّحة محارم اللَّه، و هي المهاوى و المغاوى هنا، و السّتور المرخاة هى حدود اللَّه و نواهيه.و لمّا نبّه عليه السّلام على ما ينفع المرء و يصلحه نبّه على ما يضرّه و يفسده فقال عليه السّلام (و لا يعين على نفسه الغواة) أى أهل الضّلالات و المنهمكين في الجهالات (بتعسّف في حقّ) قال الشّارح البحراني: أى لا يحملهم على مرّ الحقّ و صعبه، فانّ الحقّ له درجات بعضها سهل من بعض، فالاستقصاء فيه على غير أهله يوجب لهم النّفرة عمّن يقوله و يأمر به، و العداوة له و القول فيه، و قريب منه ما قاله الشّارح المعتزلي أى يتعسّف في حقّ يقوله أو يأمر به فانّ الرّفق أنجح.أقول: و ظاهر كلامهما يفيد أنّهما فهما من التّعسف من كلامه عليه السّلام تشديد التّكليف على الغواة و التّضييق عليهم في الأحكام، فيكون محصّل مقصوده عليه السّلام على ما قالاه الرّفق بهم عند الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر، لئلّا يجلب العداوة منهم لنفسه بتركه فيصيبه منهم مكروه و ضرر و هذا معنى لا بأس به، و قد مرّ نظيره في قوله عليه السّلام في الفصل الثّاني من الكلام السّادس عشر: من أبدى صفحته للحقّ هلك عند جهلة النّاس، إلّا أنّ الظّاهر أنّه عليه السّلام أراد معنى آخر أى لا يعين الغاوين بما ضرره عايد إليه، و هو تعسّفه في حقّ و عدم كشفه لهم و تبليغه عليهم و إرجاعهم إليه، و ذلك لما رأى من تركهم للحقّ و عدو لهم عنه و انهما كهم في الغيّ و الضّلال و رغبتهم في الباطل، فيتعسّف تطييبا لنفوسهم و تحصيلا لرضاهم، و عود ضرر هذا التّعسف إليه معلوم حيث يشترى رضاء المخلوق بسخط الخالق.فعلى ما قلناه يكون المراد بالضّرر الضّرر الأخروى، و بالتّعسف العدول و الانحراف عن قول الحقّ و العمل به (أو تحريف في نطق) أى يحرّف الكلم
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 9، ص: 214
عن مواضعه، و يكذب مداراة معهم و منازلة أذواقهم (أو تخوّف من صدق) أى يتكلّف الخوف من قول الصّدق و إن لم يكن خائفا في الواقع، و عود ضرر التّحريف و التّخوف على المحرّف و المتخوّف لاستلزامها مداهنة الغواة، و قد ذمّ اللَّه أقواما بترك الصّدق و الجهاد في الحقّ بقوله: «إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ».فاللّازم على المرء أن لا يأخذه في اللَّه لومة لائم، و لا يكون له من ردع من خالف الحقّ و خابط الغيّ و زجره من أوهان و لا ايهان.الترجمه:پس بايد كه منتفع بشود مرد بنفس خود، پس بدرستى كه صاحب بصيرت شخصى است كه بشنود پس تفكر نمايد، و نظر كند پس بينا گردد، و منتفع بشود با عبرتهاى روزگار پس از آن راه برود در راه راست آشكار كه دورى ورزد در آن راه از افتادن مواضع پستى و تباهى و از گمراه شدن در مواضع گمراهى، و اعانت نكند بر ضرر خود گمراهان را بجهة كج روى در امر حق يا بجهة تغيير دادن در گفتار، يا بجهة اظهار خوف در راستى و صداقت.