و من خطبة له (علیه السلام) عند مسير أصحاب الجمل إلى البصرة:الأمور الجامعة للمسلمين:إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ رَسُولًا هَادِياً بِكِتَابٍ نَاطِقٍ وَ أَمْرٍ قَائِمٍ، لَا يَهْلِكُ عَنْهُ إِلَّا هَالِكٌ، وَ إِنَّ الْمُبْتَدَعَاتِ الْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ الْمُهْلِكَاتُ إِلَّا مَا حَفِظَ اللَّهُ مِنْهَا، وَ إِنَّ فِي سُلْطَانِ اللَّهِ عِصْمَةً لِأَمْرِكُمْ، فَأَعْطُوهُ طَاعَتَكُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لَا مُسْتَكْرَهٍ بِهَا؛ وَ اللَّهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَيَنْقُلَنَّ اللَّهُ عَنْكُمْ سُلْطَانَ الْإِسْلَامِ، ثُمَّ لَا يَنْقُلُهُ إِلَيْكُمْ أَبَداً حَتَّى يَأْرِزَ الْأَمْرُ إِلَى غَيْرِكُمْ.
هَالِك: كسى كه خواستار هلاكت شده و شقاوت را بر خود حتمى گردانيده است.الْمُبْتَدَعَات: نوآوريها، سننى كه در زمان پيامبر (ص) نبوده، بدعتها.الْمُشَبَّهَات: بدعتهائى كه ظاهرا مشابه دين هستند ولى در واقع از آن نيستند.مُلَوَّمَة: سرزنش شده.يَاْرِزُ: احاطه مي كند، نيرو مى بخشد، ولى در اينجا بمعنى «بازگشت» است.
مُبتَدَعات: چيزهاى نوآور، بدعتهامُشَبَّهات: چيزهائى كه شبيه بحق شده اندمَلَوَّمَة: سرزنش شده، از ملامت استمُستَكرَه: مجبور شدهيَأرِزُ: بر مى گردد، كشيده مى شود
خطبه اى از آن حضرت (ع) هنگام رهسپار شدن اصحاب جمل به بصره:خداوند پيامبرى فرستاد، راه نماينده، با كتابى ناطق و آيينى برپا و پايدار. هلاك و تباه نشود، جز آنكه خود هدايت نپذيرد و به صلاح نيايد. بدعتها و كارهايى كه به سنّتها همانندند و از سنّتها نيستند، هلاكت و تباهى مردم را در پى دارند. مگر آنكه خدا بندگان خود را از تباهى نگه دارد.حكومت خدايى، نگهبان كارهاى شماست. پس به رغبت تمام از آن فرمان بريد، نه از بيم ملامت ديگران يا از روى اكراه. بايد كه چنين كنيد و گرنه، به خدا سوگند، خدا دولت اسلام را از ميان شما به درخواهد برد. و ديگر هرگزش بازنگرداند تا كارها به دست ديگران افتد.
از خطبه هاى آن حضرت است به هنگام رفتن اصحاب جمل به شهر بصره:خداوند پيامبرى راهنما با كتابى گويا و دينى استوار بر انگيخت، هلاك نمى شود مگر مخالف آن كه اهل هلاكت است. عوامل هلاك كننده بدعتهاى مشتبه به دين است، مگر خداوند انسان را از آنها حفظ كند.پيروى از حجّت خداوند حافظ زندگى شماست، از حجّت خدا اطاعت كنيد بدون اينكه سرزنش شويد و به آن مجبور گرديد. به خدا قسم بايد پيروى كنيد و گر نه خداوند حكومت اسلام را از شما خواهد گرفت، و آن را تا به ديگرى منتقل نكند به دست شما نخواهد داد.
(اين سخنرانى را در سال 36 هجرى به هنگام حركت اصحاب به سوى بصره ايراد فرمود).1. ضرورت اطاعت از رهبرى:همانا خداوند پيامبرى راهنما را با كتابى گويا، و دستورى استوار بر انگيخت. هلاك نشود جز كسى كه تبهكار است و بدانيد كه بدعت ها به رنگ حق در آمده و هلاك كننده اند، مگر خداوند ما را از آنها حفظ فرمايد. و همانا حكومت الهى حافظ امور شماست، بنابر اين زمام امور خود را بى آن كه نفاق ورزيد يا كراهتى داشته باشيد به دست امام خود سپاريد.به خدا سوگند اگر در پيروى از حكومت و امام، اخلاص نداشته باشيد، خدا دولت اسلام را از شما خواهد گرفت كه هرگز به شما باز نخواهد گردانيد و در دست ديگران قرار خواهد داد.
و از خطبه هاى آن حضرت است هنگامى كه اصحاب جمل به بصره رفتند:همانا خداوند پيامبرى را برانگيخت راهنما، با كتابى به حق گويا، و شريعتى راست و برپا. -آن كه با اوست رستگار است- و هلاك نشود جز كسى كه تبهكار است. همانا آنچه در دين نبود و نو پديد آمده است، و آنچه سنّت نيست و همانند سنّت است، موجب تباهى امّت است. جز آنكه خدا -رحمت آرد- و بنده را از آن نگاه دارد.همانا حكومتى كه از جانب خدا برپاست، نگاهبان كارهاى شماست. پس فرمانش را گردن نهيد از بن دندان، نه از روى كراهت تا سرزنش شويد بدان. به خدا سوگند، كه بايد چنين كنيد، و گرنه خدا دولت اسلام را از شما منتقل خواهد كرد، سپس هيچگاه آن را به شما بازنخواهد آورد، و به هم در شود و به دست مردمى ديگر شود.
از خطبه هاى آن حضرت عليه السَّلام است هنگام رفتن اصحاب جمل (پيروان عائشه شتر سوار) ببصره:(1) خداوند پيغمبر را كه راهنما (ى بشر) بود بر انگيخت با كتابى (قرآن كريم) گويا (راه خير و شرّ را بيان نموده) و با امرى (آئينى) برپا (تا قيامت باقى و بر قرار بوده كجى و نادرستى در آن راه ندارد) تباه نمى شود مگر مخالف آن كه تباه شونده است،(2) و بتحقيق بدعتهاى مشتبه (كه به سنّت پيغمبر اكرم جلوه داده ميشود) هلاك كننده ها (ى مردم) هستند مگر آنرا كه خدا از آنها حفظ كند (توفيق دهد تا از آنها پيروى نكرده به سلامت ماند) و اطاعت از حجّت خدا (امام عليه السّلام) نگاه دارى امر (دين و دنياى) شما است، پس او را پيروى كنيد به حالى كه سرزنش شده و مجبور نبوده باشيد (با اخلاص و صميم قلب بدستور او رفتار نمائيد، نه از روى بى ميلى كه چنين كسيرا منافق و رئاء كار دانسته او را توبيخ و سرزنش نمايند)(3) و سوگند بخدا (يا مرا) بايد اطاعت كنيد، يا آنكه خداوند خلافت حقّه را از شما انتقال مى دهد، پس هرگز آنرا بسوى شما باز نمى گرداند تا بغير شما (بنى اميّه و بنى عبّاس) باز گردد.
خداوند، پيامبرى راهنما با کتابى گويا و دستورى استوار (براى هدايت مردم) برانگيخت و (اين کتاب به گونه اى است که) جز افراد گمراه از آن روى گردان نمى شوند. بدعت هايى که به رنگ حق درآمده گمراه کننده است; مگر اين که خداوند حفظ کند. (بدانيد) پيروى از حکومت الهى، حافظ امور شماست; بنابراين زمام اطاعت خود را ـ بى آن که نفاق ورزيد يا ذره اى اکراه داشته باشيد ـ به دست آن بسپاريد. به خدا سوگند! بايد چنين کنيد و گرنه خداوند، حکومت اسلامى را از شما خواهد گرفت; سپس به شما باز نمى گرداند، و به غير شما بر مى گردد.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 6، ص: 456-451
وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ عند مسير أصحاب الجمل إلى البصرة؛ الامور الجامعة للمسلمين.از خطبه هاى امام عليه السلام است كه به هنگام حركت اصحاب جمل (لشكر طلحه و زبير) به سوى بصره ايراد فرموده است.
خطبه در يك نگاه:اين خطبه از دو بخش تشكيل يافته: در بخش اوّل، بعد از دعوت به پيروى از قرآن مجيد و ترك بدعت هاى گمراه كننده، مردم را به پيروى از حكومت الهى خود دعوت مى كند و هشدار مى دهد كه اگر خالصانه، اطاعت و پيروى نكنيد، خداوند اين نعمت را از شما مى گيرد و به اين ترتيب، مردم را دعوت مى كند كه براى پيكار با پيمان شكنان آماده باشند.در بخش دوّم، به اين نكته اشاره مى كند كه دشمنان حق با تمام اختلافى كه با هم دارند دست به دست هم داده اند تا در برابر من قيام كنند؛ من تا آن جا كه مجبور نشوم صبر خواهم كرد؛ ولى اگر آن ها بر هدف شوم خود كه از هم گسيختن نظام جامعه اسلامى است اصرار ورزند، در برابر آنان خواهم ايستاد.
اگر قيام نکنيد حکومت اسلامى از دست مى رود:امام(عليه السلام) اين خطبه را زمانى ايراد فرمود که آگاه شد ناکثين و پيمان شکنان دست به دست هم داده اند و بصره را براى تشکيل حکومتى بر خلاف حکومت اسلامى اميرمؤمنان(عليه السلام) انتخاب کرده اند و به سوى آن حرکت نموده اند. هدف امام(عليه السلام) از ايراد اين خطبه، آماده ساختن مردم براى مقابله اين ياغيان بود.در آغاز، مردم را به تمسّک، به قرآن فرا مى خواند و مى فرمايد: «خداوند، پيامبرى راهنما با کتابى گويا و دستورى استوار (براى هدايت مردم) برانگيخت و (اين کتاب به گونه اى است که) جز افراد گمراه از آن روى گردان نمى شوند» (إِنَّ اللهَ بَعَثَ رَسُولا هَادِياً بِکِتَاب نَاطِق وَ أَمْر قَائِم، لاَ يَهْلِکُ عَنْهُ إِلاَّ هَالِکٌ(1)).سپس هشدار مى دهد که «بدعت هايى که به رنگ حق درآمده گمراه کننده است; مگر اين که خداوند حفظ کند» (وَ إِنَّ الْمُبْتَدَعَاتِ(2) الْمُشَبَّهَاتِ(3) هُنَّ الْمُهْلِکَاتُ إِلاَّ مَا حَفِظَ اللهُ مِنْهَا).اشاره به اين که بعد از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) فتنه جويان سعى دارند اهداف ضد اسلامى خود را به لباس اسلام درآورند; مثلا پيمان شکنى را در لباس خونخواهى عثمان نشان دهند. مردم بايد به هوش باشند و فريب ظواهر دروغين را نخورند و خود را به خدا بسپارند.و در ادامه آن ها را به اطاعت از حکومت الهى خود دعوت کرده، مى فرمايد: «(بدانيد) پيروى از حکومت الهى، حافظ امور شماست; بنابراين زمام اطاعت خود را ـ بى آن که نفاق ورزيد يا ذره اى اکراه داشته باشيد ـ به دست آن بسپاريد. به خدا سوگند! بايد چنين کنيد و گرنه خداوند، حکومت اسلامى را از شما خواهد گرفت; سپس به شما باز نخواهد گردانيد، و به غير شما بر مى گردد» (وَ إِنَّ فِي سُلْطَانِ اللهِ عِصْمَةً لاَِمْرِکُمْ، فَأَعْطُوهُ طَاعَتَکُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَة(4) وَ لاَ مُسْتَکْرَه بِهَا. وَاللهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَيَنْقُلَنَّ اللهُ عَنْکُمْ سُلْطَانَ الاِْسْلاَمِ، ثُمَّ لاَ يَنْقُلُهُ إِلَيْکُمْ أَبَداً حَتَّى يَأْرِزَ(5) الاَْمْرُ إِلَى غَيْرِکُمْ).آرى، هر گاه اين نعمت الهى را کفران کنيد، خداوند به جرم اين ناسپاسى آن را از شما خواهد گرفت; همان گونه که درباره تمام نعمت ها فرموده است: (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاََزِيدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ).(6)آن چه از عبارت مذکور استفاده مى شود (بنابراين که «حتّى» براى غايت باشد) اين است که: اگر از امام به حق اطاعت نکنيد، خداوند حکومت اسلامى را از شما مى گيرد و ديگر به شما باز نمى گردد ; مگر بعد از آن که گروهى از دشمنان شما بر سر کار آيند و بعد از انقراض آن ها باز حکومت الهى به شما بر مى گردد.اين تعبير، مفسّران نهج البلاغه را سخت به زحمت افکنده; چرا که حکومت ناصالح بعد از امام(عليه السلام) در دست حکام «بنى اميّه» بود; ولى بعد از «بنى اميّه» به اهل بيت(عليهم السلام) باز نگشت.بعضى گفته اند: بازگشت حکومت به «بنى عبّاس» با توجّه به اين که آن ها از «بنى هاشم» بودند نوعى بازگشت به اهل بيت است; ولى با عنايت به اين که ظلم بنى عبّاس کمتر از ظلم بنى اميّه نبود، اين تفسير بعيد به نظر مى رسد.بعضى نيز احتمال داده اند: منظور، بازگشت حکومت به اهل بيت(عليهم السلام) در عصر ظهور حضرت ولى امر ـ ارواحنا فداه ـ است.و اگر «حتى» در اين جا به معناى «واو» عاطفه باشد ـ آن گونه که بعضى احتمال داده اند ـ مشکل حل مى شود; زيرا معناى جمله چنين خواهد بود: اگر اطاعت امام حق نکنيد، خداوند، حکومت اسلامى را از شما مى گيرد و ديگر باز نمى گردد و کار به دست غير شما خواهد افتاد (البتّه منظور در آينده نزديک است; وگرنه در آينده دور و حکومت امام زمان(عليه السلام) در بازگشت حکومت جهانى به اهل بيت(عليهم السلام) ترديدى نيست).(7)* * *پی نوشت:1. «هالک» از ماده «هلاک» در اصل به معناى مرگ و نابودى و فناست; ولى گاه به معناى هلاکت معنوى که گمراهى و شقاوت و بدبختى است نيز به کار مى رود و مقصود در جمله مزبور، همين هلاکت معنوى است; بنابراين جمله «لا يهلک عنه الا هالک» به اين معناست که تنها کسانى گمراه مى شوند که براى پذيرش آن آمادگى دارند.2. «مبتدعات» ازماده «بدع» (بر وزن بدر) به معناى به وجود آوردن چيزى بدون سابقه است و در اصطلاح شريعت به کارهايى که بر خلاف کتاب و سنّت است گفته مى شود; بنابراين «مبتدعات» به معناى کارها و روش هايى است که آن را بر خلاف کتاب و سنت پديد آورده اند.3. «مشبّهات» در اين جا اشاره به بدعت هايى است که رنگ دين دارد و موجب گمراهى مى شود.4. «ملوّمة» به معناى سرزنش شده از ماده «لوم» (بر وزن قوم) گرفته شده است.5. «يأرز» از ماده «أرز» (بر وزن فرض) به معناى جمع شدن گرفته شده است.6. ابراهيم، آيه 7.7. سند خطبه: تنها منبعى (غير از نهج البلاغه) كه قبل از مرحوم سيّد رضى اين خطبه را نقل كرده، تاريخ طبرى است كه در حوادث سال 36 قمرى در جلد 3، صفحه 465 نقل كرده است (طبرى فقط بخش اوّل خطبه را ذكر كرده است).
«ان الله بعث رسولا هاديا بكتاب ناطق و امر قائم لا يهلك عنه الا هالك، و ان المبتدعات المشبهات هن المهلكات الا ما حفظ الله منها» (خداوند سبحان پيامبري راهنما با كتاب گويا و ديني قائم برانگيخت. كسي جز تبهكاري ساقط و منحرف از آن راهنما، گمراه نگردد. قطعي است كه بدعتهاي ضد دين شباهت ساختگي به دين دارند عوامل تباهي انسانهايند مگر آنچه كه خداوند مردم را از آنها حفظ نمايد.)خطرناكترين عامل تباهي مردم، همانا شعبدهبازان ماهري هستند كه حق و باطل را با يكديگر مخلوط نموده با ظاهري عوام فريب، در جامعه مطرح نموده و به مقاصد پليد خود نائل ميگردند:قانون كلي اينست كه اشاعه باطل و ترويج مطالب گمراهكننده در جوامعي كه مردم آنها اطلاعي از حق و باطل دارند به وسيله آراستن باطل با حق و ارائه ماهرانه آن به مردم سطحنگر و بيانديشه آنان ميباشد. به طور كلي مردم جوامع دنيا در مقابل حق و باطل بر چند گروه تقسيم ميشود:گروه يكم- اين گروه بر دو تقسيم ميگردند: دسته يكم را افرادي تشكيل ميدهند كه توانايي تشخيص حق از باطل را دارا ميباشند، به اين معني كه آنان اطلاعات و معارفي عميق درباره هر يك از اين دو مفهوم را دارند و حتي به درجه صاحبنظري هم درباره آن دو توفيق يافتهاند. بديهي است كه اينان در برابر اغواگريهاي شعبدهبازان چشمبند گيج و كلافه نميشوند، ولي متاسفانه افراد اين دسته در همه جوامع در اقليت ميباشند. دسته دوم كساني هستند كه شناخت و قدرت تشخيص آنان درباره حق و باطل اگر چه به قدر لازم براي زندگي، وجود دارد، ولي آنچنان صاحبنظر نيستند كه توانايي تحقيق و نقد را درباره آنچه به نام حق يا باطل مطرح ميگردد، داشته باشند.گروه دوم- مردمي هستند كه توانايي آنان در تشخيص حق و باطل بسيار محدود است، با اينحال، ولو به اجمال عظمت و شايستگي حق و برتري آن را بر باطل درك كردهاند.گروه سوم- دو پديده به نام حق و شايستگي آن را و باطل و ناشايستگي آن را در زندگي نميشناسند، زيرا زندگي آنان كه مستند به شخصيت مدير دروني نيست، همواره تحت تاثير عوامل جبري و شبه جبري حقوق و تكاليف مقرره سپري ميشود. افراد اين گروه و گروه دوم اكثريت قريب به اتفاق جامعه را تشكيل ميدهند، به همين جهت است كه بازيگري شعبدهبازان جوامع با مخلوط ساختن حق و باطل و ارائه آن، با سخنان جذاب پر از مغالطه و سفسطه، نقش بزرگي در جهل و انحراف اكثريت مردم دارد. آنان كه با در آميختن حق و باطل، به يكديگر، و به راه انداختن چشمبندي، مردم سادهلوح و ناآگاه را از حقيقت محروم ميسازند، در هر چشمبندي انحرافي در مردم و آتشي در درون خود شعلهور ميسازند.آري، حقيقت چنين است كه كساني كه با درآميختن حق و باطل به يكديگر و به راه انداختن چشمبندي سادهلوحان ناآگاه، خود را يكهتاز ميدان فهم و شعور علم قلمداد ميكنند، آتشي سوزانندهتر از آتش انحرافي كه در مردم شعلهور ميسازند، و تباه كنندهتر از آن را در درون خود به وجود ميآورند. اين تيرهروزان خفاش صفت كه از ديدن نور حقايق خود را محروم ساختهاند، قرباني تعجب و حيرت مردم، احسنت، آفرين، بهبه، چه مردي بزرگ! … و امثال اين فريبكاريها گشته و از نشاط اين اعواگريها (اغواگريها)، آتش پنهاني اين هيزمها را كه آتش در جان خودپرستها شعلهور ميسازند نميبينيد كه:هر كه را مردم سجودي ميكنند زهرها در جان او ميآكنند (مولوي)اي شعبدهبازان بهم زننده حق و باطل، اي اسيران محور خودپرستي و خودنماييها بدانيد كه اقبال و ادبار بياساس مردم را وفايي نيست، اگر چه در صورت اقبال، چند صباحي شما را شاد ميسازد و در صورت ادبار مدتي شرنگ اندوه بر جانتان ميريزد- بشنويد، اگر چه با آن پنبه كه شما با انگشتان خودپرستي به گوشتان فرو بردهايد، نخواهيد شنيد، ولي ناشنوايي شما مانع آن نيست كه اين هشدارهاي انسانساز و حكيمانه، براي مردمي كه خورشيد جان آنان به كلي در كسوف ابدي فرو نرفته است، مفيد و آنان را از اغواگريهاي شما در امان داشته باشد:تن قفسشكل است زان شد خار جان در فريب داخلان و خارجاناينش گويد من شوم همراز تو وانش گويد ني منم انباز تواينش گويد نيست چون تو در وجود! در كمال و فضل و در احسان و جود!آنش گويد هر دو عالم آن تست! جمله جانهامان فداي جان تست!آنش خواند گاه عيش و خرمي اينش گويد گاه نوش و مرهمي!او چو بيند خلق را سرمست خويش از تكبر ميرود از دست خويش!او نداند كه هزاران را چو او ديو افكنده است اندر آب جولطف و سالوس جهان خوش لقمهايست كمترش خور كان پرآتش لقمهايستآتشش پنهان و ذوقش آشكار دود او ظاهر شود پايان كارتو مگو آن مدح را من كي خرم! از طمع ميگويد او من پي برممادحت گر هجو گويد بر ملا روزها سوزد دلت زان سوزهاآن اثر ميماندت در اندرون در مديح اين حالتت هست آزمونآن اثر هم روزها باقي بود مايه كبر و خداع جان شوداميرالمومنين عليهالسلام در خطبه 38 چنين فرموده است: «و انما سميت الشبهه شبهه لانها تشبه الحق فاما اولياء الله فضيائهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدي» (جز اين نيست كه شبه بدانجهت شبهه ناميده شده است كه شبيه به حق است. اما اولياي خداوندي، پس نور روشنگر آنان در آن شبهه، يقين است و جهت هدايت دليل آنان) ملاحظه ميكنيد كه افراد بشر با تواناييهاي متنوعي كه دارند، به جاي آن كه آنها را در نماياندن حق براي پيروي از آن و نماياندن باطل براي اجتناب از آن، به كار ببندند، باطلها را با آرايش پديدههاي حقنما به مردم مطرح ميكنند و حقوق جانهاي آدميان را پايمال مينمايند: به عبارت روشنتر سخنان حقنما ميگويند و حق مردم را از مردم سلب ميكنند!و در خطبه 50 ميفرمايد: «فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف علي المرتادين، و لو ان الحق خلص من لبس الباطل لا نقطعت عنه السن المعاندين ولكن يوخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك يستولي الشيطان علي اوليائه و ينجو الذين سبقت لهم من الله الحسني». (اگر باطل از آميختگي با حق تفكيك شود، بر طالبان حق و حقيقت مخفي نماند و اگر حق از اشتباه با باطل خالص شود زبانهاي مردم معاند از متهم ساختن حق به باطل بريده گردد، ولي قدري از اين (حق) و قدري از آن (باطل) گرفته ميشود و با يكديگر مخلوط ميگردند. در اين هنگام است كه شيطان به دوستان خود پيروز ميگردد و كساني كه از سوي خدا براي آنان عنايت زيبا سبقت داشته است، نجات پيدا ميكنند.)علل و انگيزههاي در هم آميختن حق و باطل:مسلم است كه اين نابكاري ويرانگر معلول علل و انگيزههاي مختلف ميباشد. ما به برخي از آنها در اين مبحث اشاره ميكنيم:1. جهل و يا غفلت و يا فراموشي- اين هر سه پديده رواني بر دو قسم مهم تقسيم ميگردند:قسم يكم- غير اختياري، يعني كسي حق را با باطل در هم آميخته است، ولي از روي جهل و يا غفلت و يا فراموشي غير اختياري، به اين معني كه اگر ميخواست درباره حق و باطل و لزوم تفكيك ميان آنها و وقاحت درآميختن آن دو با يكديگر اطلاعي به دست آورد يا از آن امور غفلت نورزد و يا آنها را به فراموشي نسپارد، براي او امكانپذير نبود. بديهي است كه چنين شخصي در كار خود مسئول نيست، ولي وظيفه قطعي مديران جامعه است كه از اشتباهات و انحرافات چنين شخصي و نتابج ويرانگر كارهاي او جلوگيري به عمل بياورند.قسم دوم- جهل يا غفلت يا فراموشي مستند به اختيار، يعني اگر شخص جاهل ميخواست به حق و باطل و ضرورت تفكيك آن دو از يكديگر علم پيدا كند، يا به جهت اهتمام شديد به آن دو غفلت نورزد، ميتوانست، ولي در تحصيل علم و آگاهي و تذكر تقصير ورزيده است. قطعي است كه چنين شخصي در نزد خداوند سبحان مسئول و در صفحات حساس تاريخ به بدنامي ثبت خواهد گشت.2. خودخواهي با نمودها و وسايل گوناگونش- كه از آغاز تاريخ تاكنون، اكثر مردم را از رويارويي با واقعيات و حقايق ناب محروم ساخته و آنانرا با نمودهايي ساختگي و ظواهر آراسته تحت سلطه (من مجازي) قرار داده است. اين وضع نابخردانه كه بيماران خودخواهي براي بشريت پيش آوردهاند، باعث شده است كه تاريخ طولاني بشري اينهمه عقايد و تمايلات بدبيني قلم زده است. اگر مشيت خداوندي و حكمت آن ذات اقدس بر اصالت هويت مستقل هر يك از افراد بشر نبود، قطعا عرصه جوامع انساني (اگر صورت انساني باقي ميماند) به جنگلهاي وحوش تبديل ميگشت. ولي اين لطف الهي است كه هر اندازه هم بيماران خودخواهي براي اشباع خود جست و جو كنند و هياهو راه بيندازند، نميتوانند از جريان آن لطف الهي بر بندگانش جلوگيري نمايند. يكي از بزرگترين مفاسد خودخواهي اين است كه مغالطهها و سفسطهها و ضد و نقيضهايي كه موجود خودخواه به راه مياندازد، خود او را هم فريب ميدهد، حتي براي خود با آن عمل تبهكارانهاش رسالتي احساس ميكند!در يك جمله منحصر ميتوان لازمه بيماري خودخواهي را چنين توصيف كرد: هنگامي كه يك انسان به اين بيماري مبتلاگشت، هر اندازه داراي استعدادها و قواي موثر در زندگي مردم باشد، به همان اندازه از درآميختن حق و باطل و شورش عليه ارزشها و تباه ساختن جانهاي آدميان بهرهمند خواهد بود.1- اگر صاحب انديشه قوي باشد در بر هم زدن خطوط حق و باطل از راه انديشه، ماهرتر خواهد بود. حتي اگر مقامات و قضايايي كه با انديشهاش ميخواهد از آنها نتيجهگيري كند، داراي محتوي و قابليت استنتاج حق باشند، آنها را به سوي اغرض پليد خود توجيه خواهد كرد. ما در شعار خوارج اين توجيه را سراغ داريم كه براي مبارزه با يگانه حامي حق و حقيقت علي بن ابيطالب عليهالسلام (كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم درباره او فرمود: (علي مع الحق و الحق مع علي) (علي با حق و حق با علي است) سر داده بودند: لا حكم الا لله (حكم نيست مگر از خدا يا از آن خدا) اين قضيه داراي محتوي صحيح و ماخوذ از قرآن مجيد است كه: ان الحكم الا لله (نيست حكم مگر از آن خدا). وقتي اميرالمومنين عليهالسلام اين شعار را شنيد، فرمود: «كلمه حق يراد بها الباطل نعم انه لا حكم الا لله ولكن هولاء يقولون لا امره الا لله، و انه لابد للناس من امير برّ او فاجر يعمل في امرته المومن و يتمتع فيها الكافر …» (سخني است حق، ولي از اين سخن باطل اراده شده است. آري، حكمي نيست مگر از آن خدا، ولي اين نابخردان مقصود ديگري دارند. اينان ميگويند حاكم و حاكميت نيست مگر از آن خدا، يعني بايد حكومت را خدا تعيين كند، در صورتي كه براي مردم، حاكم لازم است، چه نيكوكار باشد چه فاسق، كه انسان باايمان بتواند با اعمال صالحه زندگي كند و كافر هم براي خود، بهرهمند گردد … ).2- اگر صاحب حافظه نيرومند باشد (من تورم يافته آن بيمار) در مخلوط كردن حق و باطل، از آن واحدها و قضاياي موجود در حافظه استفاده ميكند كه چند پهلو و جذبكننده نشاط و شگفتي مردم باشد.3- در صورت تسلط بر الفاظ و هنر بيان، مخصوصا هنر شعري در آن جوامع كه تحت تاثير و احساسات شعري قرار ميگيرند، براي آرايش باطل از اين وسيله استفاده ميكنند. البته ميدانيد كه اندك اشخاصي هستند كه ميدانند:راه هموار است و زيرش دامها قحطي معنا ميان نامهالفظها و نامها چون دامهاست لفظ شيرين ريگ آب عمر ماست (مولوي)آري، سخنبازان لفظ پرداز اغلب نميدانند كه:ما چو خود را در سخن آغشتهايم از حكايتها حكايت گشتهايم (مولوي)4- چهره علمي و قيافه فلسفي به خود گرفتن كه در اغواي سادهلوحان مخصوصا نوباوگان كاروان معرفت تاثير بسزايي دارد و اين چهره گرفتنها گاهي خود آن جوفروشان گندمنما را هم وادار به باور كردن مينمايد، كه واقعا دارند به مردم جامعه گندم ميفروشند! چشم باز و گوش باز و اين عما، حيرتم از چشمبندي خدا!5- اينان مهارت فراواني در نشان دادن اشراف به حقايق عالم هستي در هر دو قلمرو (چنان كه هست) و (چنان كه بايد) دارند. موقع سخن گفتن و نوشتن چنان ارائه ميدهند كه خدا در آفرينش عالم هستي و مخصوصا انسانها با اين آرايشگران مشورت نموده و مطابق تمايلات آنان دست به كار خلقت زده است! براي همين است كه با يك نوع قيمومت و فرمانروايي كه در آشنايي نهايي با ارتباطات چهار گانه (1- ارتباط انسان با خويشتن 2- با خدا، 3- با جهان هستي، 4- با همنوع خود)، براي خويشتن قائلند! و با اين خودفريبيها چه دستورات و فرمانها كه حتي براي صاحبنظران و دانشمندان صادر نميكنند! در اين حال است كه سادهدلان ناآگاه در برابر آن نمايشگران اشراف از قله هستي كه در قعر چاه طبيعت، جز عكس ساختگي خود چيزي را نميبينند، خود را باخته، در شعاع جذابيت آنان، همانند لوحه بياختيار زيردست نقاش چيرهدست، قرار ميگيرند. خدايا، بندگان خود را از شر اين حقنمايان باطلفروش رها فرما.****«و ان في سلطان الله عصمه لامركم، فاعطوه طاعتكم غير ملومه و لا مستكره بها. و الله لتفعلن او لينقلن الله عنكم سلطان الاسلام. ثم لا ينقله اليكم ابدا حتي يارز الامر الي غيركم» (و جز اين نيست كه تنها سلطه و حمايت خداونديست كه نگهبان شئون حيات شما است. پس اطاعت كنيد آن ذات اقدس را بدون استحقاق سرزنش (به جهت ريا يا نفاق) و بدون اكراه به آن. سوگند به خدا، يا بايد خدا را از صميم قلب اطاعت كنيد و بدعتها را از ميان خود برداريد و يا در انتظار باشيد كه خداوند عظمت و قدرت اسلام را از شما به ديگران منتقل نمايد، سپس آنرا به شما برنميگرداند تا اين حكومت و دولت به مردمي غير از شما برگردد و در ميان آنان مستقر شود.)بياييد در پناه قدرت خداوندي و اطاعت از او، هويت و استقلال خود را حفظ نماييد:حتما چنين كنيد و الا خداوند قدرت و عظمت اسلام را از شما ميگيرد و به ديگران منتقل ميسازد. اميرالمومنين عليهالسلام نظير اين هشدار اعجازانگيز را در وصيت به دو فرزند معصومش امام حسن و امام حسين عليهماالسلام چنين فرموده است: «الله الله في القرآن لا يسبقكم بالعمل به غيركم» (نامهها، شماره 47) (خدا را در نظر بگيريد، خدا را، در تمسك و عمل به قرآن (مبادا) ديگران در عمل به آن بر شما سبقت بگيرند).درباره علوم غيبي اميرالمومنين عليهالسلام مطالب و شواهد فراواني گفته شده است، ولي متاسفانه درباره جمله فوق كه يك خبر غيبي را به طور هشدار فرموده است، كسي تحقيق لازم را ننموده است. به نظر ميرسد آن حضرت، رفتار منظم و متكي به علم و تلاش در اقتصاد و حقوق و نظم اجتماعي را كه در تعدادي از كشورهاي امروزه حاكم است، اعلام ميفرمايد كه ميتوان گفت: از جهات زيادي شباهت به اسلام دارند. امروزه نظم و قانونگرايي و پرهيز از دروغ و خيانت و نقشهكشيها و ريشهكن شدن فقر و فلاكت و آيندهنگري هر يك از آن كشورها براي مردم جامعه خويش (نه ديگران) معمولا مشابهت كامل به دين مقدس اسلام دارد، متاسفانه همين جريان، (تنظيم تفكرات و رفتار اسلامي در زندگي دنيوي كه آن كشورها پيش گرفتهاند) موجب احساس حقارت خود مردم جوامع اسلامي گشته و در هنگام بررسي وضع زندگي اجتماعي خويشتن، هر گونه تحقير را به خويشتن متوجه ميسازند!
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه هنگام رفتن اصحاب جمل به بصره ايراد فرموده است:فرموده است: «إنّ اللّه بعث...»:اين جملات كه مربوط به عموم مسلمانان و پايه دين و اساس حكومت آنان است سر آغاز خطبه قرار داده شده تا براى شنوندگان يادآورى، و موجب توجّه و بازگشت آنان به اين اصول و مبانى باشد. واژه قائم در جمله أمر قائم به معناى راست و پايدار است.فرموده است: «لا يهلك عنه إلّا هالك»:يعنى: در اين دين كسى هلاك نمى شود مگر آن كه در اوج مخالفت با آن بوده، و سرنوشتى جز هلاكت و نابودى براى خود فراهم نكرده باشد، چنان كه اگر گفته شود: اين رشته از دانش را جز دانشمند نمى داند يعنى دانشمندى آن را مى داند كه به منتهاى فضل و دانش رسيده باشد.فرموده است: «و إنّ المبتدعات المشبّهات...»:زيرا بدعتها و شبهه هايى كه در ميان مردم پديد مى آيد با كتاب خدا و سنّت پيامبر گرامى (ص) كه تمامى حدود و احكام خداوند را شاملند، منافات و مخالفت دارند و پيروى از آنها موجب خروج از دين و ترك متابعت از كتاب و سنّت مى باشد، منظور از هلاكت در اين عبارت نابودى در آخرت است.فرموده است: «إلّا ما حفظ اللّه»:اين جمله مستثناى المهلكات است يعنى مگر آنچه خداوند حفظ كند و انسان را از دچار شدن به اين مهلكات باز دارد، زيرا مهلكات يا اعمالى كه موجب نابودى و هلاكت انسان است تنها دامنگير كسى مى شود كه آنها را به جاى آورد، امّا مشبّهات عبارت از چيزهايى است كه شبيه سنّت است ليكن سنّت و سيرت رسول اكرم (ص) نيست، در برخى نسخه ها به جاى مشبّهات مشتبهات يعنى آنچه مايه اشتباه و التباس گردد نقل شده است.مراد از عبارت «سلطان اللّه» سلطه و قدرت اسلام است و منظور از آن سلطان دين اللّه است كه مضاف (دين) حذف شده است و ممكن است مقصود آن حضرت نفس نفيس خودش باشد، زيرا او جانشين خداوند در روى زمين است، و براى بيان اين كه حكومت و قدرت او، سلطنت حقّ و مظهر عزّت و شوكت خداوند است واژه سلطان به اللّه اضافه شده است، و اين روشن است كه پيروى از حكومت حقّ مايه توانمندى و مصونيّت از گناه است، زيرا كسى كه پيروان حقّ را در حالى كه شمار آنها اندك بوده در برابر دشمنان بسيار يارى داده زنده جاويد است، و اكنون با اين كثرت عدد اگر او را خالصانه فرمانبردارى و از حكومت او پيروى كنند هر چه بيشتر و شايسته تر آنان را يارى و پيروزى خواهد داد، از اين رو فرموده است: «فأعطوه طاعتكم غير ملوّمة» يعنى خداوند را آن چنان فرمانبردارى و بندگى كنيد كه به سبب آلودگى به نفاق و ريا مستوجب سرزنش و نكوهش نباشيد و پس از آن فرموده است: «و لا مستكره بها» يعنى طاعت و عبادت شما از روى بى ميلى و اجبار نباشد، به جاى عبارت «غير ملوم» غير ملويّة نيز روايت شده است، يعنى طاعت شما كژ و نادرست نباشد.پس از اين امير مؤمنان (ع) آنان را بيم مى دهد كه اگر فرمانبردارى نكنيد خداوند قدرت و حكومت اسلام را از شما خواهد گرفت، و هرگز به شما باز نمى گرداند تا اين كه آن را به جاى ديگر منتقل، و در ميان كسانى غير از شما مستقرّ سازد، منظور آن حضرت از اين سخن امر خلافت است، بايد دانست كه اگر در جمله «حتّى يأرز الأمر إلى غيركم» واژه حتّى و آنچه پس از آن آمده غايت و نهايت نقل سلطنت حقّ از آنها دانسته شود برگشت و استقرار دوباره آن چنان كه گفته شد از عبارت فهميده نمى شود، ليكن اگر حتّى را غايت و پايان عدم انتقال حكومت حقّه اسلام به آنان بدانيم، برگشت آن را به آنان مى توان از سخن دريافت.اگر گفته شود: چرا امام (ع) فرموده است: پس از آن حكومت اسلام هرگز به آنان باز نخواهد گشت، در حالى كه با پديد آمدن دولت عبّاسى حكومت به آنان بازگشته است. اين پرسش را مى توان به چند گونه پاسخ داد:1- گروهى كه در اين گفتار طرف خطاب آن حضرت و از اصحاب و ياران او بشمارند هرگز دولت و قدرت به آنها باز نگشته است، زيرا پس از انقضاى حكومت بنى اميّه هيچ يك از اينها زنده نمانده بود، و پس از آن هم در هيچ موقع قدرت به كسانى از فرزندان اينها منتقل نشده است.2- سخن امير مؤمنان (ع) مقيّد به واژه حتّى است كه به اصطلاح نحويان براى غايت و نهايت مى آيد، و فرموده است قدرت و حكومت اسلام هرگز به شما باز نمى گردد تا اين كه به گروه ديگرى منتقل گردد، چنان كه قضيّه به همين صورت واقع شد، و حكومت از دست آنها بيرون رفت و به چنگ بنى اميّه افتاد.3- برخى از شارحان گفته اند، گفتار امام (ع) كه «حكومت هرگز به شما باز نمى گردد تا اين كه...» به دنبال اين شرط است: «اگر خدا را فرمانبردار نباشيد»، و چون اين شرط واقع نشده و بسيارى از مسلمانان بدون آلودگى به ريا و نفاق و بى اكراه و اجبار خداوند را بندگى و فرمانبردارى كرده اند، حكومت به آنها باز گشته است.4- گروهى گفته اند: واژه ابدا براى مبالغه آمده است، چنان كه به بدهكارى كه وام خود را نمى پردازد گفته مى شود: لأحبسنّك أبدا يعنى تو را براى هميشه زندانى خواهم كرد.بارى مراد از قومى كه خلافت در كنار آنها قرار خواهد گرفت، بنى اميّه است چنان كه رويدادها به همين نحو اتّفاق، و اين امر به دست آنها افتاد.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 10، ص: 106
و من خطبة له عليه السّلام و هى المأة و الثامنة و الستون من المختار في باب الخطب عند مسير أصحاب الجمل إلى البصرة:إنّ اللّه بعث رسولا هاديا بكتاب ناطق و أمر قائم، لا يهلك عنه إلّا هالك و إنّ المبتدعات المشبّهات هنّ المهلكات إلّا ما حفظ اللّه منها و إنّ في سلطان اللّه عصمة لأمركم فأعطوه طاعتكم غير ملومة، و لا مستكره بها و اللّه لتفعلنّ أو لينقلنّ اللّه عنكم سلطان الإسلام ثمّ لا ينقله إليكم أبدا حتّى يأرز الأمر إلى غيركم.اللغة:(المشبّهات) في بعض النسخ بصيغة المفعول و في بعضها بصيغة الفاعل و في بعضها (المشتبهات) بدلها يقال شبّهت الشيء بالشيء أى جعلته شبيها به فهو مشبّه بالفتح و شبّهته عليه تشبيها مثل لبّسته تلبيسا وزنا و معنى فأنا مشبّه بالكسر و اشتبهت الامور و تشابهت التبست فلم تتميّز و لم تظهر قال سبحانه: إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا و قال: وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ . و (غير ملومة) في بعض النسخ بالتخفيف من لام يلوم و في بعضها بالتّضعيف للمبالغة، و في بعضها (ملويّة) بدلها أى غير معوّجة من لوّيت العود إذا عطفته و (أرز) يأرز من باب ضرب انقبض و اجتمع و أرزت الحيّة أي لاذت بجحرها و رجعت إليه قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إنّ الاسلام ليأرز إلى المدينة كما يأرز الحيّة على جحرهاالاعراب:الباء في قوله بكتاب للمصاحبة كما في دخلت عليه بثياب السفر، و غير ملومة بالنصب حال من الطاعة.المعنى:اعلم أنّ هذه الخطبة حسبما ذكره الرضيّ خطبها عند مسير أصحاب الجمل إلى البصرة و الغرض منها التنبيه على ضلال الناكثين و الكشف عن فساد نيّتهم و سوء عقيدتهم و أنّ مقصودهم في الخروج و البغي عليه عليه السّلام هو الدّنيا لا الدّين و صدّرها بامور نفعها عامّ تذكيرا للمخاطبين و انقاذا لهم من الضّلالة و ايقاظا من رقدة الجهالة.فقال عليه السّلام: (إنّ اللّه بعث رسولا هاديا) إلى شرايع الدّين و معالم الشرع المبين (بكتاب ناطق) بالحقّ لهج بالصّدق (و أمر قائم) مستقيم ليس بذي عوج أو باق حكمه بين الأمّة مستمرّا إلى يوم القيامة (لا يهلك) معرضا (عنه إلّا هالك) أى من بلغ الغاية في الهلاك فالتنكير لقصد النوع كما في قوله تعالى: «إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا».قال العلّامة التفتازاني أى ظنّا حقيرا ضعيفا اذ الظنّ ممّا يقبل الشدّة و الضّعف فالمفعول المطلق هنا للنوعية لا للتأكيد و بهذا الاعتبار صحّ وقوعه بعد الاستثناء مفرّغا مع امتناع ما ضربته إلّا ضربا على أن يكون المصدر للتأكيد لأنّ مصدر ضربته لا يحتمل غير الضرب و المستثنى منه يجب أن يكون متعدّدا يحتمل المستثنى و غيره (و إنّ المبتدعات المشبّهات) أى البدعات المحدثات في الاسلام بعد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم المشبّهات بالسّنن و ليس منها و الملبّسات الأمر على الناس أو الملتبسات عليهم على اختلاف روايات المتن حسبما تقدّم (هنّ المهلكات) في الاخرة لخروجها عن الكتاب و السنّة و قوله: (إلّا ما حفظ اللّه منها) استثناء من بعض متعلّقات المهلكات أى إنّها مهلكة في جميع الأحوال إلّا حال حفظ اللّه منها بالعصمة عن ارتكابها أو انّ ما بمعنى من أى مهلكة لكلّ أحد إلّا من حفظه اللّه سبحانه
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 10، ص: 109
ثمّ قال: (و إنّ في سلطان اللّه) أى سلطان دين اللّه و هو سلطان الاسلام الذي سيصرّح به أو أراد به السلطنة الالهيّة الّتي قوامها به لكونه خليفة اللّه في عباده و بلاده و وليّ أمره في أرضه فالاضافة من باب التشريف و الاعتزاز (عصمة لأمركم) و حفظا له عن التزلزل و الاختلال (فأعطوه طاعتكم غير ملومة) صاحبها (و لا مستكره بها) أي أطيعوه طوعا و بالاخلاص عن صميم القلب لا كرها و جبرا ينسب صاحبها الى الرّياء و النفاق فيستحقّ اللؤم و الملام (و اللّه لتفعلنّ) و لتطيعنّ (أو لينقلنّ اللّه عنكم سلطان الاسلام) أى الخلافة (ثمّ لا ينقله إليكم أبدا حتّى يأرز الأمر) أى ينقبض و يرجع (إلى غيركم).فان قيل كيف قال عليه السّلام لا ينقله إليكم أبدا و قد عاد إليهم بالدّولة العبّاسية قلنا قد أجيب عنه بوجوه:أولها، ما قاله الشّارح المعتزلي و هو أنّ الشرط لم يقع و هو عدم الطاعة، فانّ أكثرهم أطاعوه غير ملومة و لا مستكره بها و اذا لم يتحقّق الشرط لم يتحقّق المشروط.الثاني انه خاطب به الشيعة الطالبيّة فقال إن لم تعطوني الطاعة المحضة نقل الخلافة عن هذا البيت حتّى يأرز و ينضمّ إلى بيت آخر و هكذا وقع فانها انضمّت إلى بيت آخر من بني هاشم.الثالث أنه أراد بقوله أبدا المبالغة كما تقول: احبس هذا الغريم أبدا و المراد بالقوم الّذين يأرز إليهم بنو اميّة كأنّه قال إن لم تفعلوا نقل اللّه الخلافة عنكم حتّى يجعلها في قوم آخرين و هم أعدائكم من أهل الشّام و بني اميّة و لا يعيدها إليكم إلى مدّة طويلة و هكذا وقع.الرابع انه قيد بالغاية فقال لا يصير اليهم حتّى يصير في قوم آخرين و ظاهر أنّه كذلك بانتقاله إلى بني اميّة.و الخامس أنّ القوم الّذين خاطبهم من أصحابه بهذا الخطاب لم ترجع الدّولة اليهم أبدا فانّ اولئك بعد انقضاء دولة بني اميّة لم يبق منهم ثمّ لم يرجع إلى أحد من أولادهم أصلا.أقول و أحسنها الوجه الثالث و الرّابع و أحسنهما ثانيهما كما هو غير خفيّ على النّاقد الزكيّ.الترجمة:از جمله خطب فصيحه آن وليّ مؤمنين و وصيّ خاتم النبيّين است نزد رفتن أصحاب جمل بسوى بصره مى فرمايد:بدرستى كه خداى تعالى مبعوث فرمود پيغمبر را كه هدايت كننده بود بطريق نجاة با كتابي كه ناطق بود بحقّ، و با شريعتى كه باقي بود تا قيامت، هلاك نمى شود از آن مگر كسى كه بالغ شود بمنتهاى هلاكت، آگاه باشيد و بدرستى كه بدعتهائى كه تشبيه شده اند بسنت آنهايند هلاك كنندها مگر آنچه كه خدا حفظ فرمايد از آن.و بدرستى كه حجت خدا نگه داشتن است مر كار شما را، پس ببخشيد بأو اطاعت خودتان را در حالتي كه ملامت كرده نشده است و بكراهت داشته نشده بان و بخدا سوگند البته بايد اطاعت آن را نمائيد و الّا هر آينه محققا نقل ميكند خداى تعالى از شما سلطنت اسلام را، پس از آن نقل نمى كند آن را بسوى شما هرگز تا اين كه پناه ببرد آن أمر خلافت بسوى غير شما.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 343
از سخنان آن حضرت (ع) هنگام حركت اصحاب جمل به بصره اين خطبه با عبارت «ان الله بعث رسولا هاديا بكتاب ناطق و امر قائم...» (بدرستى كه خداوند رسولى راهنما با كتابى ناطق بر حق و فرمانى راست بفرستاد...) [در اين خطبه ابن ابى الحديد پس از شرح و توضيح برخى از لغات و اصطلاحات چنين آورده است:] على عليه السلام سوگند خورده است كه اگر آنان با خلوص و رغبت از حكومت اطاعت نكنند خداوند سلطان اسلام- خلافت- را از ايشان منتقل خواهد كرد و هرگز به سوى ايشان برنخواهد گشت و حكومت براى ديگران فراهم خواهد شد. [ابن ابى الحديد پس از آنكه لغت «ارز» را به معنى جمع شدن آورده به اين حديث استناد مى كند كه «همانا اسلام در مدينه مجتمع مى شود و پناه مى گيرد آنچنان كه مار در لانه خود»].
اگر بگويى چگونه على عليه السلام فرموده است خلافت به ايشان برنخواهد گشت و حال آنكه با خلافت بنى عباس به آنان برگشته است مى گويم: از اين جهت است كه آن شرط، يعنى عدم اطاعت، صورت نگرفته است بلكه بيشتر ايشان از على (ع) بدون آنكه اكراه داشته باشند خالصانه اطاعت كردند و چون شرط صورت نگيرد مشروط صورت نخواهد گرفت.
گروهى هم بر اين اعتراض پاسخ ديگر داده و گفته اند: امير المومنين شيعيان طالبيه و علويه را مورد خطاب قرار داده و فرموده است: اگر از من اطاعت محض نكنيد خداوند خلافت را از اين خاندان منتقل خواهد فرمود و براى خاندان ديگرى فراهم خواهد شد. و همين گونه شد و خلافت به خاندان ديگرى از بنى هاشم [يعنى عباسيان ] رسيد.
گروهى ديگر به گونه يى متفاوت پاسخ داده و گفته اند منظور على عليه السلام از كلمه «ابدا» مبالغه بوده است، آن چنان كه گفته مى شود اين وام دار را براى ابد زندانى كنيد، و مقصود از گروه ديگرى كه حكومت به آنان خواهد رسيد بنى اميه است، گويى على (ع) فرموده است اگر چنان نكنيد خداوند خلافت را از ميان شما مى برد و در قومى ديگر كه دشمنان شما از مردم شام و بنى اميه هستند قرار مى دهد و تا مدتى طولانى آن را به شما برنمى گرداند و همان گونه هم شد.