جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص153
از خطبه هاى آن حضرت (ع) كه در صفين ايراد فرموده است اين خطبه با عبارت «اما بعد فقد جعل الله سبحانه لى عليكم حقا بولاية امركم و لكم على من الحق مثل الذى لى عليكم» «اما بعد، همانا خداوند سبحان در قبال ولايت امر شما براى من بر شما حقى قرار داده است و براى شما هم نظر همان حق را بر عهده من قرار داده است» شروع ميشود. [در شرح اين خطبه بحث تاريخى مستقلى نيامده ولى دو مبحث اجتماعى آورده است كه خالى از نكات لطيف تاريخى نيست و به ترجمه برخى از آن نكات قناعت ميشود.]
فصلى در احاديث و اخبارى كه ملك را به صلاح مى آورد:
در مورد واجب بودن اطاعت از صاحبان امر فراوان و به صورت گسترده آيات و اخبار و احاديث آمده است. خداوند سبحان ميفرمايد «از خداوند اطاعت كنيد و از پيامبر و فرمانداران خود اطاعت كنيد»، عبد الله بن عمر در اين مورد از رسول خدا روايت ميكند كه فرموده اند «شنيدن و اطاعت كردن بر هر مسلمان در امورى كه خوش و ناخوش داشته باشد تا هنگامى است كه او را به گناه فرمان ندهند چون به گناه فرمان داده شد ديگر شنيدن و اطاعت كردن نيست».
از سخنان حكيمان است كه گفته اند. دلهاى رعيت گنجينه هاى حاكم است كه هر چه در آن نهد همان را باز خواهد يافت. و گفته شده است: دو صنف از مردم نسبت به يكديگر ستيز مى ورزند: سلطان و رعيت، در عين حال ملازم و پيوسته اند اگر يكى از آن دو صالح باشد ديگرى به صلاح ميرسد و اگر يكى تباه باشد ديگرى تباه ميشود.
گفته شده است ستم بر رعيت جلب كردن و فراهم آوردن بليه است، مرگ پادشاه ستمگر نعمت و وفور همگانى است، و هيچ قحطى سخت تر از ستم سلطان نيست، شگفتا از كسى كه رعيت خود را به تباهى ميكشد و حال آنكه ميداند شوكت او به طاعت ايشان وابسته است.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص154
آثارى كه در مورد عدل و انصاف آمده است:
پيامبر (ص) فرموده اند «خداوند آسمان را با سه چيز آراسته است: خورشيد و ماه و ستارگان و زمين را با سه چيز آراسته است: دانشمندان و باران و سلطان دادگر».
به نوشروان گفته شد: كدام سپر از همه استوارتر است گفت: دين. گفته شد: كدام ساز و برگ از همه نيرومندتر است گفت: دادگرى. در خزانه يكى از خسروان ايران سبدى يافت شد كه چون آن را گشودند در آن دانه هاى انارى به بزرگى دانه هاى زردآلو ديدند و در آن سبد نوشته يى بود چنين: اين دانه هاى انارى است كه ما در دريافت خراج زمين آن به داد رفتار كرديم.
مردى از مصر براى دادخواهى پيش عمر آمد و گفت: اى امير المومنين، اين جايگاه كسى است كه به تو پناه آورده است. عمر گفت: آرى، به بهترين پناهگاه پناه آورده اى اينك بگو كار تو چيست گفت: در مصر با پسر عمرو عاص مسابقه دادم و از او بردم و او شروع به زدن من با تازيانه خويش كرد و ميگفت: من پسر شخصى گرامى هستم، و چون اين خبر به پدرش رسيد مرا زندانى كرد كه مبادا به حضور تو بيايم. عمر به عمرو عاص نوشت: چون اين نامه من به دست تو رسيد تو و پسرت در مراسم حج حضور پيدا كنيد. چون عمرو عاص و پسرش آمدند، عمر تازيانه بدست آن مرد مصرى داد و گفت او را همان گونه كه تو را زده است بزن. مرد مصرى شروع به زدن او كرد و عمر ميگفت بزن، اميرزاده را بزن و اين سخن را تكرار ميكرد تا آنجا كه مرد مصرى گفت: اى امير المومنين، داد خويش از او ستاندم. عمر در حالى كه به عمرو عاص اشاره ميكرد به مرد مصرى گفت اكنون بر جلو سر عمرو عاص تازيانه بزن. گفت: اى امير المومنين من كسى را ميزنم كه مرا زده است. عمر گفت: او تو را با اتكاء به قدرت و چيرگى پدرش زده است اينك اگر ميخواهى او را بزن و به خدا سوگند اگر چنان كنى هيچ كس تو را از آن باز نميدارد تا هنگامى خودت دست از او بردارى. آنگاه عمر به عمرو عاص گفت: اى پسر عاص، از چه هنگامى شما مردم را بردگان خويش پنداشته ايد و حال آنكه مادران ايشان آنان را آزاده به دنيا آورده اند.
عدى بن ارطاة براى عمر بن عبد العزيز نوشت اينجا قومى هستند كه تا آن را عذاب و شكنجه نرسد خراج خود را نميپردازند. اينك اى امير المومنين، راى خويش را براى من بنويس. عمر بن عبد العزيز براى او نوشت: جاى كمال شگفتى است كه براى من نامه مينويسى و در آن براى آزار دادن آدميان اجازه ميخواهى گويا چنين ميپندارى كه اجازه دادن من براى تو سپرى از عذاب خداوند است يا خشنودى من تو را از خشم خداوند نجات ميدهد نه، هر كس آن چه را كه بر عهده اوست پرداخت كرد بگير و هر كس خوددارى كرد او را به خداوند واگذار كه ديدار آنان با خداوند همراه گناهان خودشان براى من خوشتر است كه من خداوند را ديدار كنم و پاسخ عذاب دادن آنان با من باشد.