و من كتاب له (علیه السلام) إلى بعض عُمّاله:أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى إِقَامَةِ الدِّينِ وَ أَقْمَعُ بِهِ نَخْوَةَ الْأَثِيمِ وَ أَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ الثَّغْرِ الْمَخُوفِ. فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَى مَا أَهَمَّكَ، وَ اخْلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغْثٍ مِنَ اللِّينِ، وَ ارْفُقْ مَا كَانَ الرِّفْقُ أَرْفَقَ وَ اعْتَزِمْ بِالشِّدَّةِ حِينَ لَا تُغْنِي عَنْكَ إِلَّا الشِّدَّةُ، وَ اخْفِضْ لِلرَّعِيَّةِ جَنَاحَكَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ، وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ التَّحِيَّةِ، حَتَّى لَا يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِكَ وَ لَا يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ؛ وَ السَّلَام.
أسْتَظْهِرُ بِهِ: از او كمك مى طلبم.أقْمَعُ: مى شكنم.النَّخْوَة: كبر.الَاثِيم: خطاكار، گناهكار.اللَهَاة: زبان كوچك كه در انتهاى دهان قرار دارد.لَهَاةُ الثَغَر: دهانه و مدخل ورود دشمن در مرز.الْمَخُوف: ترسناك.ضِغْث: خلط كردن، آميختن.آسِ: تساوى را رعايت كن.الْحَيْف: ستم، تضييع حقوق.
أقمَعُ: ريشه كن ميكنمنَخوَة: تكبر و غرورأسُدُّ: مى گيرم و سد ميكنمثَغر: مرز و سر حدضِغث: چيزى به پرى دست، يك مشتإعتَزِم: تصميم بگيرآسِ: مساوات و برابرى كنلَحظَة: نگاه گذراحَيف: ظلم نمودن، منحرف شدنلا يَيأسُ: مأيوس نشود
نامه اى از آن حضرت (ع) به يكى از عمال خود:اما بعد، تو از كسانى هستى كه در برپاى داشتن دين از آنان يارى مى جويم و نخوت و سركشى گناهكاران را به آنان فرو مى كوبم و مرزهايى را كه از آنها بيم رخنه يافتن دشمن است به آنان مى بندم.پس آهنگ هر كار كه مى كنى از خداى يارى بخواه و درشتى را به پاره اى نرمى بياميز و، در آنجا كه نرمى و مدارا بايد، نرمى و مدارا كن و در آنجا كه جز درشتى تو را به كار نيايد، درشتى نماى و با رعيت فرو تن باش و گشاده روى و نرمخوى. و مباد كه يكى را به گوشه چشم نگرى و يكى را روياروى نگاه كنى يا يكى را به اشارت پاسخ گويى و يكى را با درود و تحيت. با همگان يكسان باش تا بزرگان به طمع نيفتند كه تو را به ستم كردن بر ناتوانان برانگيزند و ناتوانان از عدالت تو نوميد نگردند. والسلام.
از نامه هاى آن حضرت است به يكى از كار گزارانش:اما بعد، تو از كسانى هستى كه من به پشتيبانى آنان دين را اقامه مى كنم، و نخوت گنه كار را قلع و قمع مى نمايم، و رخنه ترسناك حدود و مرزها را مى بندم.در هر چه بر تو مهم آيد از خداوند كمك بخواه، و سختگيرى را با آميزه اى از نرمى درهم آميز، آنجا كه نرمى و مدارا بهتر است نرمش داشته باش، و جايى كه جز خشونت به كار نيايد خشونت كن، نسبت به رعيت فروتن باش، و با خوشرويى برخورد كن، و با ملايمت رفتار نما، و در نظر انداختن به آنان با گوشه چشم و خيره نگاه كردن و اشاره و تحيت يكسان معامله كن، تا زورمندان به تو طمع ستمكارى نبندند، و ناتوانان از عدالتت نا اميد نشوند. و السلام.
(نامه به يكى از فرمانداران در سال 38 هجرى، نوشته اند اين نامه به مالك اشتر نوشته شد).مسئووليّت فرماندارى و اخلاق اجتماعى:پس از ياد خدا و درود همانا تو از كسانى هستى كه در يارى دين از آنها كمك مى گيرم، و سركشى و غرور گناهكاران را در هم مى كوبم. و مرزهاى كشور اسلامى را كه در تهديد دشمن قرار دارند حفظ مى كنم، پس در مشكلات از خدا يارى جوى، و درشتخويى را با اندك نرمى بياميز. در آنجا كه مدارا كردن بهتر است مدارا كن، و در جايى كه جز با درشتى كار انجام نگيرد، درشتى كن، پر و بالت را برابر رعيّت بگستران، با مردم گشاده روى و فروتن باش، و در نگاه و اشاره چشم، در سلام كردن و اشاره كردن با همگان يكسان باش، تا زورمندان در ستم تو طمع نكنند، و نا توانان از عدالت تو مأيوس نگردند. با درود.
و از نامه آن حضرت است به يكى از واليان خود:اما بعد، تو از آنانى كه در يارى دين پشتيبانى شان را خواهانم، و -ياد- خودستايى گنهكار را به آنان مى خوابانم، و رخنه مرزى را كه بيمى از آن است بدانها بستن توانم.پس در آنچه تو را مهم مى نمايد از خدا يارى جوى، و درشتى را به اندك نرمى بياميز، و آنجا كه مهربانى بايد راه مهربانى پوى، و جايى كه جز درشتى به كار نيايد درشتى پيش گير، و برابر رعيت فروتن باش، و آنان را با گشاده رويى و نرمخويى بپذير، و با همگان يكسان رفتار كن، گاهى كه گوشه چشم به آنان افكنى يا خيره شان نگاه كنى، يا يكى را به اشارت خوانى، يا به يكى تحيّتى رسانى، تا بزرگان در تو طمع ستم -بر ناتوان- نبندند، و ناتوانان از عدالتت مأيوس نگردند، و السّلام.
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به يكى از كار گردانان خود (كه در آن مداراة و خوش رفتارى با رعيّت و سختگيرى در هنگام مقتضى را باو امر مى فرمايد):(1) پس از ستايش خدا و درود بر پيغمبر اكرم، تو از كسانى هستى كه من براى نگاه داشتن دين بآنان يارى مى جويم، و سركشى گناهكار را فرو مى نشانم، و زبانك (مرز) ترسناك راه دشمن را مى بندم (مرز را به گوشتى كه نزديك گلوى شخص است و آنرا زبانك مى نامند تشبيه فرموده كه چون گرفته شود نفس قطع گردد) پس در كارى كه ترا اندوهناك سازد از خدا يارى بجو، و (با رعيّت در كارها) سختى و درشتى را با مقدارى نرمى و هموارى بياميز (تا اگر خواستى به آسانى دلش را بدست آورى بتوانى) و مداراة و مهربانى كن هنگاميكه مداراة شايسته تر باشد، و بسختى و درشتى بپرداز آنگاه كه از تو جز سختگيرى پيش نمى رود،(2) و براى رعيّت بالت را فرود آور، و رويت را بگشا، و پهلويت را نرم كن (مهربان و هموار و خوشخو باش) و در نگريستن به گوشه چشم و خيره نگاه كردن و اشاره نمودن و درود گفتن بين ايشان يكسان رفتار كن (يكى را بر ديگرى امتياز مده) تا بزرگان در ستم كردن تو طمع و آز ننمايند (در صدد دشمنى با تو بر نيايند) و زير دستان از دادگرى تو نوميد نشوند، و درود بر شايسته آن.
اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به يقين تو از کسانى هستى که من براى برپا داشتن دين از آنها کمک مى گيرم و سرکشى و تکبر گنهکاران را به وسيله آنان درهم مى شکنم و گلوگاه هاى خطرناک را به کمک آنها حفظ مى کنم، بنابراين از خداوند در امورى که براى تو مهم است يارى بجوى. سخت گيرى و شدت عمل را با نرمش در آميز. مادام که مدارا کردن بهتر است مدارا کن; اما در آنجا که جز شدت عمل تو را بى نياز نمى کند تصميم به شدت بگير. پر و بالت را براى مردم بگستران (و تواضع کن) و با چهره گشاده با آنان روبه رو شو و در برابر آنان نرم خو و ملايم باش و مساوات را در ميان آنها حتى در مشاهده و نگاه کردن با گوشه چشم و اشاره کردن و تحيت و تعارفات رعايت کن تا زورمندان در نقض عدالت به نفع خودشان طمع نورزند و ضعيفان از عدالت تو مأيوس نشوند. والسلام.
از نامه هاى امام(عليه السلام) خطاب به بعضى از فرماندارانش است.(1)
نامه در یک نگاه:این نامه در واقع دستور العملى است به یکى از کارگزاران حکومت آن حضرت که در جمله هاى کوتاه و پر معنا او را مخاطب ساخته و آماده انجام وظیفه مى کند. این نامه از سه بخش تشکیل شده است:امام(علیه السلام) در بخش اوّل به مقام والا و شخصیّت برجسته کارگزارِ خود اشاره مى کند تا او را براى پذیرش این مأموریت مهم آماده کند.در بخش دوم به فروتنى در برابر رعیّت و خوش رویى و ملایمت با مردم و مدارا و سعه صدر توصیه مى کند.در بخش سوم عدالت و مساوات در میان مردم را حتى در اشاره و نگاه و تحیّت و تعارفات معمولى به او گوشزد مى فرماید مبادا زورمندان، طمع در تبعیض کنند و ضعیفان از عدالت مأیوس شوند.از جمله کسانى که مخاطب در این نامه را مالک اشتر ذکر کرده اند مرحوم شیخ مفید در امالى صفحه 79 و طبرى مورخ معروف در تاریخ خود جلد 4، صفحه 71 در حوادث سال 38 است.
با مردم مدارا کن!همان گونه که در ذکر سند نامه اشاره شد، مخاطب در اين نامه ظاهرا مالک اشتر است و تعبيرات امام(عليه السلام) در مقام ستودن او نيز تناسب با شخصيتى همچون مالک دارد، هرچند بسيارى از شارحان نهج البلاغه ذکرى از مخاطب اين نامه نکرده و به اجمال از آن گذشته اند.امام(عليه السلام) در بخش اوّل اين نامه اوصاف برجسته اى براى اين کارگزار ذکر مى کند تا او را به اعتماد به نفس و قوت و قدرت در برابر مشکلات تشويق نمايد. مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به يقين تو از کسانى هستى که من براى برپا داشتن دين از آنها کمک مى گيرم و سرکشى و تکبر گنهکاران را به وسيله آنان درهم مى شکنم و گلوگاه هاى خطرناک را به کمک آنها حفظ مى کنم»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ(2) بِهِ عَلَى إِقَامَةِ الدِّينِ، وَأَقْمَعُ(3) بِهِ نَخْوَةَ(4) الاَْثِيمِ، وَأَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ(5) الثَّغْرِ(6) الْمَخُوفِ).اين تعبيرات نشان مى دهد که امام(عليه السلام) گروهى از افراد شجاع و دلير و صاحب معرفت را انتخاب کرده بود که در اين امور سه گانه يعنى اقامه ارکان دين، درهم کوبيدن سرکشان تبه کار و حفظ مرزهاى خطرناک از آنان کمک مى گرفته و مخاطب اين نامه يعنى مالک اشتر يکى از آنها بوده است.گويا امام(عليه السلام) مى خواهد بفرمايد: اگر مأموريتى را که به تو براى تدبير امور مصر و اقامه احکام دينى در آنجا و جلوگيرى از ظالمان و سرکشان و حفظ ثغور آنجا در برابر تهديدهاى لشکر شام و طرفداران معاويه سپرده ام به موجب شايستگى هايى است که در اين امور از تو سراغ دارم و به راستى مالک اشتر همين گونه بود که امام(عليه السلام) او را در اين جمله هاى کوتاه و پرمعنا ستوده است.حوادثى که در زندگى مالک اشتر واقع شد و در تواريخ آمده است گواه زنده اين معناست. از جمله زمانى که على(عليه السلام) مى خواست با شورشيان جمل بجنگد عمار ياسر را به کوفه فرستاد تا مردم را براى پيوستن به لشکر على(عليه السلام) بسيج کند. راوى مى گويد: من در مسجد کوفه بودم. عمار مردم را بسيج مى کرد و مى گفت برويد ولى ابوموسى اشعرى روى منبر ايستاده بود و مى گفت نرويد (و مردم سرگردان بودند). ناگهان غلامان ابو موسى دوان دوان به سراغ او آمدند و گفتند: مالک اشتر وارد قصر شد و ما را زد و بيرون کرد. ابو موسى که نام اشتر را شنيد از منبر فرود آمد و به سرعت به سوى قصر دارالاماره رفت و وارد قصر شد. اشتر به سراغ او آمد و گفت: بيرون آى خدا جانت را بيرون آورد. تو از کسانى هستى که از قديم جزو منافقان بودى. ابوموسى تقاضا کرد و گفت: امشب را به من مهلت بده. مالک گفت: تا اوّل شب مهلت دارى; ولى شب در آنجا نمان. مردم ريختند و مى خواستند اموال ابوموسى را غارت کنند اشتر آنها را نهى کرد.(7)نيز در تاريخ آمده است: هنگامى که على(عليه السلام) در مسير خود به سوى ميدان صفين به سرزمين رقّه رسيد و مى بايست آن حضرت و اصحابش از روى نهر عبور کنند. مردم آنجا (که گويا علاقه خاصّى به معاويه داشتند) حاضر نشدند که پلى براى حضرت و لشکريانش بسازند. حضرت تصميم گرفت از روى پل مَنبِج(8) (که نسبتاً دوردست بود) عبور کند. اشتر به مردم آنجا گفت: به خدا سوگند اگر اميرمؤمنان از روى اين پل بگذرد و شما پل خوبى در اينجا براى او نسازيد شمشير را در ميان شما مى کشم مردانتان را مى کشم و زمينتان را ويران مى سازم و اموالتان را مى گيرم. آنها به يکديگر نگاه کردند و گفتند: اين اشتر است به اين قسم وفا خواهد کرد. برخيزيد و پلى بسازيد. پل ساخته شد. تمام لشکر عبور کردند و اشتر آخرين کسى بود که از آنجا عبور کرد.به هر حال امام(عليه السلام) به دنبال اين سخن، دستورات مهمى را به مالک در زمينه رفتار با مردم مى دهد نخست مى فرمايد: «بنابراين از خداوند در امورى که براى تو مهم است يارى بجوى»; (فَاسْتَعِنْ بِاللهِ عَلَى مَا أَهَمَّکَ).اشاره به اينکه خميرمايه همه موفقيّت ها تکيه بر ذات پاک خدا و يارى جستن از اوست.در دستور دوم مى فرمايد: «سخت گيرى و شدت عمل را با نرمش در آميز»; (وَاخْلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغْث(9) مِنَ اللِّينِ).اشاره به اينکه کشوردارى و اصولا هيچ برنامه اجتماعى و شخصى را نمى توان با شدت عمل و عُنف به سامان رسانيد، بلکه بايد نرمش و شدت با هم آميخته شود که اگر تنها برنامه هاى شديد و سخت گيرانه باشد موجب تنفر و گاه کينه و عداوت مى گردد و کار به جايى نمى رسد و اگر تمام، نرمش و ملايمت باشد بسيارى از افراد کار خود را جدّى نمى گيرند و موجب سستى و فشَل مى شود. اين همان چيزى است که در برنامه انبيا تحت عنوان «مُبَشِّراً وَ نَذيراً» آمده است و خداوند عالم در عين اينکه در جاى عفو و رحمت ارحم الراحمين است، به هنگام مجازات اشد المعاقبين است.در دستور سوم براى اينکه معلوم شود اصل، رِفق است يا شدّت مى فرمايد: «مادام که مدارا کردن بهتر است مدارا کن; اما در آنجا که جز شدت عمل تو را بى نياز نمى کند تصميم به شدّت بگير»; (وَارْفُقْ مَا کَانَ الرِّفْقُ أَرْفَقَ، وَاعْتَزِمْ بِالشِّدَّةِ حِينَ لاَ تُغْنِي عَنْکَ إِلاَّ الشِّدَّةُ).به اين ترتيب اصل و اساس در مناسبات ميان حاکميّت و مردم، بلکه در تمام مديريت ها رفق و مداراست; ولى اگر کسانى از مدارا کردن مدير خواستند سوء استفاده کنند، جز برخورد شديد چيز ديگرى کارساز نيست.در روايتى معتبر مى خوانيم که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «إِنَّ الرِّفْقَ لَمْ يُوضَعْ عَلَى شَيْء إِلاَّ زَانَهُ وَلاَ نُزِعَ مِنْ شَيْء إِلاَّ شَانَهُ; رفق و مدارا بر هيچ چيز گذارده نمى شود مگر اينکه آن را زينت مى بخشد و از چيزى برگرفته نمى شود مگر اينکه آن را زشت و بدنما مى کند».(10)چو پرخاش بينى تحمل بيار *** که سهلى ببندد در کارزاربه شيرين زبانى و لطف و خوشى *** توانى که پيلى به مويى کَشىامروز هم مشاهده مى کنيم که بهترين راه براى مبارزه با مفاسد اجتماعى و امر به معروف و نهى از منکر استفاده از برخوردهاى محبّت آميز و منطق توأم با ادب و مداراست که اکثريت افراد از اين طريق رام مى شوند; ولى گروه اندکى هستند که جز با شدت عمل دست از اعمال خلاف برنمى دارند.در چهارمين، پنجمين و ششمين دستور مى فرمايد: «پر و بالت را براى مردم بگستران (و تواضع کن) و با چهره گشاده با آنان روبه رو شو و در برابر آنان نرم خو و ملايم باش»; (وَاخْفِضْ لِلرَّعِيَّةِ جَنَاحَکَ، وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ، وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ).اين تعبيرات در واقع برگرفته از آيات شريفه قرآن است; در يک جا خطاب به پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «(وَاخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنينَ); و پر و بال (عطوفت) خود را براى مؤمنين فرود آر».(11)و در جاى ديگر مى فرمايد: «(فَبِما رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُم); به سبب رحمت الهى، در برابر مؤمنان، نرم و مهربان شدى».(12)در هفتمين و آخرين توصيه مى فرمايد: «و مساوات را در ميان آنها حتى در مشاهده و نگاه کردن با گوشه چشم و اشاره کردن و تحيّت و تعارفات رعايت کن تا زورمندان در نقض عدالت به نفع خودشان طمع نورزند و ضعيفان از عدالت تو مأيوس نشوند. والسّلام»; (وَآسِ(13) بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ وَالاِْشَارَةِ وَالتَّحِيَّةِ، حَتَّى لاَ يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِکَ(14)، وَلاَ يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ، وَالسَّلاَمُ).اين دستور که هم در مورد زمامداران و مديران جامعه آمده و هم در کتاب القضاء در وظايف قضات ديده مى شود دستورى است شايد منحصراً در اسلام که قاضى يا فرماندار و زمامدار به هنگامى که ارباب رجوع نزد او مى آيند، همه را با يک چشم بنگرد; اگر احترام مى کند و برمى خيزد، براى همه برخيزد اگر تحيّت مى گويد و پاسخ سلام را به نحو اکمل ادا مى کند، با همه چنين باشد و حتى نبايد به بعضى با تمام چشم نگاه کند و بعضى ديگر با گوشه چشم. اين امر سبب مى شود که همه حساب خود را بکنند و بدانند جايى که در اين امور ساده مساوات و عدالت رعايت مى گردد نبايد انتظار داشت در امور مهم تبعيض واقع شود.******پی نوشت:1 . سند نامه: در اينکه مخاطب اين نامه کيست بسيارى از شارحان به اجمال از آن گذشته اند; ولى صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه مخاطب را مالک اشتر مى داند و در کتاب تمام نهج البلاغه نيز همين گونه ذکر شده است. صاحب مصادر مى افزايد: هنگامى که على(عليه السلام) از صفين بازگشت مالک را به منطقه حکومتش به «جزيره» (طبق گفته معجم البلدان، مناطقى از عراق است که در ميان دو رود دجله و فرات واقع شده است) فرستاد و هنگامى که مسأله حکميّت پايان يافت و اوضاع مصر دگرگون شد على(عليه السلام) به مالک اشتر دستور داد که به جاى محمد بن ابى بکر به مصر رود و اين نامه را براى او نوشت و فرمود: اين کار تنها از تو ساخته است و عهدنامه معروفش را که در پنجاه و سومين نامه خواهد آمد به او داد. از کسانى که اين نامه را پيش از سيد رضى نقل کرده اند: ابراهيم بن هلال ثقفى در کتاب الغارات، بلاذرى در انساب الاشراف و طبرى در تاريخ خود در حوادث سال 38 است و از کسانى که بعد از سيد رضى به آن اشاره کرده اند ابن اثير در کتاب کامل خود است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 376).2 . «أسْتَظْهِرُ» از ريشه «استظهار» به معناى کمک گرفتن و يارى طلبيدن است.3 . «أقْمَعُ» از ريشه «قَمع» بر وزن «قرض» به معناى منصرف ساختن کسى از مقصود خويش، مقهور کردن و درهم شکستن و به تسليم واداشتن است و «مِقمعة» به معناى گرز و عمود آهنينى است که بر سر افراد متمرّد مى کوبند و آنها را از کارشان باز مى دارند.4 . «نَخْوَة» به معناى تکبّر و خودبرتربينى است.5 . «لَهاة» به معناى زبان کوچک است. سپس به هرگونه گلوگاهى اطلاق شده است; مانند جمله بالا.6 . «الثَّغْر» به معناى مرز و در اصل به معناى هرگونه شکاف آمده است.7 . تاريخ طبرى، ج 3، ص 501، حوادث سال 36.8 . «منبج» بر وزن «مجلس» اسم شهرى از شهرهاى شام بود.9 . «ضِغْث» بر وزن «حرص» به معناى دسته اى از چوب هاى نازک مانند ساقه گندم و جو يا رشته هاى خوشه خرماست و به معناى بسته هيزم يا گياه خشکيده نيز آمده است و گاه به خواب هاى آشفته و درهم اطلاق مى شود و در اينجا به معناى مجموعه اى از عوامل نرمش است.10 . کافى، ج 2، ص 119، ح 6.11 . حجر، آيه 88 .12 . آل عمران، آيه 159.13 . «آسِ» از ريشه «مواساة» به معناى برابر ساختن با يکديگر گرفته شده است.14 . «حيف» به معناى انحراف از حق و عدالت است.
از جمله نامه هاى آن حضرت به يكى از كارگزاران:«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى إِقَامَةِ الدِّينِ...»،نخست امام (ع) او را با سه مطلبى كه از جانب خود اعلام كرده، دلجويى نموده و براى پذيرش فرمانهايش آماده ساخته است، آن سه مطلب عبارت است از اين كه وى از جمله كسانى است كه امام (ع) براى حفظ دين از ايشان كمك مى طلبد و با آنان سركشى گنهكاران را در هم مى كوبد و مرزهاى ناامن را مى بندد.كلمه «اللّهاة» را استعاره آورده است براى آنچه از مرزهاى كشور كه در صورت باز بودن احتمال فساد در آنها مى رود و براى بستن آن نياز به سپاه و ساز و برگ است، از باب تشبيه به شيرى كه دهانش را براى دريدن شكار خود باز كرده است، آن گاه به دنبال آن به مطالبى از مكارم اخلاق دستور داده است:اوّل: آن كه در هر كارى از كارهايش كه در نظر او مهمّ و بزرگ جلوه مى كند از خدا كمك بخواهد، زيرا زارى در پيشگاه او و كمك خواهى از او بهترين وسيله كمك بر رفع گرفتاريهاست.دوم: آن كه سختى و درشتى را با نوعى از نرمى و ملايمت درآميزد، و هر سخن را در جاى خود به كار ببرد تا وقتى كه مدارا و نرمش مناسب است، نرمى و مدارا كند و هنگامى كه راهى جز درشتى و سختى نيست درشتى كند.سوم: براى توده مردم بال خود را بگسترد، كنايه از فروتنى براى آنهاست.چهارم: با رعيّت گشاده رو باشد، و اين عبارت كنايه از برخورد با گشاده رويى و چهره باز با رعيّت است نه در هم كشيدگى و گرفته بودن چهره.پنجم: آن كه پهلوى خود را براى آنان نرم گرداند، و اين كنايه از آسان گرفتن و سختگيرى نداشتن با آنهاست.ششم: در نگاه با گوشه چشم و نگاه تند، اشاره و سلام ميان مردم، رفتار همسان داشته باشد. واژه «لحظه» اخصّ از «نظره» است. و اين عبارت دستور به صفت پسنديده عدالت در بين مردم است تا قدرتمندان چشم طمع به ستمكارى او نداشته باشند تا از اين راه بر او چيره شوند و ناتوانان از اجراى عدالت او در حق قدرتمندان نااميد نباشند تا در نتيجه خود را ناتوان سازد و از انجام اعمال شايسته درمانده شود، توفيق از آن خداست.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 126
المختار الخامس و الاربعون من كتبه عليه السّلام و من كتاب له عليه السّلام الى بعض عماله:أمّا بعد، فإنّك ممّن أستظهر به على إقامة الدّين، و أقمع به نخوة الأثيم، و أسدّ به لهاة الثغر المخوف، فاستعن باللّه على ما أهمّك، و أخلط الشّدّة بضغث من اللّين، و ارفق ما كان الرّفق أرفق، و اعتزم بالشّدّة حين لا يغني عنك إلّا الشّدّة و اخفض للرّعيّة جناحك، و ابسط لهم وجهك، و ألن لهم جانبك، و آس بينهم في اللّحظة و النّظرة و الإشارة و التّحيّة، حتّى لا يطمع العظماء في حيفك، و لا ييأس الضّعفاء من عدلك، و السّلام. (65353- 65271)اللغة:(أستظهر): أجعلك كظهري أتقوّى بك، (النخوة): الكبر، (الأثيم): المخطئ المذنب، كنايه (اللهات): ما بين الفكّين الأعلى و الأسفل، و هى كناية عن هجوم العدوّ كالسبع فاتحا فاه لأخذ الصيد، (الضغث): النصيب من الشيء يختلط بغيره.الاعراب:ما كان الرفق: ما مصدريّة زمانيّة و كان صلتها، حتّى لا يطمع: لفظة حتّى تفيد التعليل.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 127
المعنى:لم يشر الشراح إلى من كاتبه عليه السّلام بهذا الكتاب و إلى من خاطبه بهذه التوصيات الحكيمة، و لكن يستفاد من قوله عليه السّلام (و أسدّ به لهاة الثغر المخوف) أنّه كان من الأمراء و العمّال المرابطين في أحد الثغور الهامّة الهائلة، و الثغور الّتي لا بدّ من المراقبة منها في عصر حكومته على قسمين: منها ما كانت بين المسلمين و الكفار من ناحية المشرق و المغرب، و منها ما كان بين المؤمنين و الفسّاق في داخل البلاد الاسلاميّة كثغور الشام و العراق، فانّ معاوية يحكم في قطعة واسعة من البلاد الاسلاميّة تمتدّ من شمال الجزيرة إلى نواحي العراق، و كان يراقب الغرّة من المجاهدين المؤمنين الّذين يطيعون عليّا للفتك بهم و التسلّط على ما في يدهم كما فعله بحسّان بن حسّان البكري عامل عليّ عليه السّلام على أنبار، و ربما يشعر قوله عليه السّلام (و اقمع به نخوة الأثيم) على الوجه الثاني كما أنّ قوله عليه السّلام «لهاة الثغر المخوف» لا يخلو من ايماء إلى ذلك فانّ الثغور الداخليّة حينئذ كانت أخوف من الثغور الخارجيّة المجاورة مع الكفّار، و قد ارتكب معاوية أيّام الهدنة المضروبة طيلة سنة في قضيّة الحكمين من العيث و الفساد في نواحي العراق و الحجاز ما لا يرتكبه الكفّار في الثغور الاسلاميّة الخارجيّة.و قد أمر عليّ عليه السّلام عامله على محافظة امور ثلاثة:1- الاعانة على إقامة الدين الّذي هو برنامج تربية المسلمين مادّة و معنا.2- قمع العصاة و المخالفين الّذين يريدون الفساد و الافساد في حوزة المسلمين.3- المراقبة على الثغر الاسلامى و الدفاع عن هجوم الأعداء، و أمر عامله بالاستعانة على ما يهمّه من اللّه تعالى و الاستمداد من سياسة ذات جهتين مخلوطة و مركّبة من الرفق و الشدّة و اللين و الضغط، بحسب ما يعترضه من الحوادث و العوارض تجاه العدوّ و المخالف، فانّ مدار التدبير و السياسة على الانذار و التبشير و الاحسان و التقتير كما قال الشاعر:
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 128
فوضع الندى في موضع السيف بالعلا مضرّ كوضع السيف في موضع الندى و وصّاه في معاملته مع الرعايا المطيعين بمراعاة أربعة امور:1- التواضع لهم و خفض الجناح تجاههم لحفظ حرمتهم و عدم إظهار الكبرياء في وجوههم كما أمر اللّه نبيّه صلّى اللّه عليه و آله في السلوك مع المؤمنين فقال تعالى: «و اخفض جناحك للمؤمنين 88- الحجر».2- لقائهم بالبشر و البشاشة و الفرح للدلالة على مودّتهم و لتحكيم الرابطة الاخوية معهم3- الاستيناس بهم و التلطف معهم ليطمئنوا برحمة الحكومة و يخلصوا لها ايمانهم بها.4- المواساة بينهم و رفع التبعيض بحيث ينسلكون في نظم الأخوّة الاسلامية كملا، و لا يطمع العظماء و أرباب الثروة و النفوذ في سوء الاستفادة من الحاكم في الظلم على الضعفاء، و لا ييئس الضعفاء من عدل الحاكم و الشكاية عن الظالم.الترجمة:در نامه اى بيكى از كارگزاران خود چنين مى نويسد:أمّا بعد، تو يكى از كسانى هستى كه من براى پايدار كردن دين بدانها پشت گرم هستم، و سر بزرگى گنهكار را بوسيله آنها مى كوبم، و مرز معرض هجوم و بيمناك را مسدود مى سازم، از خدا در كارهائى كه بعهده تو است يارى بجو، سخت گيرى را با اندكى نرمش در آميز، تا آنجا كه نرمش براى پيشرفت كارت هموارتر است نرمش كن، و چون جز سخت گيرى چاره اى نماند بر دشمن سخت گير. در برابر رعيّت فرمانبر تواضع پيشه كن و بزرگى بدانها مفروش، با خوشروئى با آنها روبرو شو، و آنانرا بخود راه بده و مأنوس كن، و مساوات و برابرى كامل را ميان آنها رعايت كن تا آنجا كه نگاه و توجّه و إشاره و درود را ميان همه پخش كنى و برابرى را رعايت كنى تا آنكه بزرگان و أرباب نفوذ در طرفدارى و ستم تو طمع نورزند و بوسيله تقرّب بتو بر ديگران ستم نكنند و بينوايان از عدالت و داد خواهيت نوميد نگردند، و از شكايت ستمكاران دم در نبندند.