و من كتاب له (علیه السلام) إلى سهل بن حنيف الأنصاري و هو عاملُه على المدينة في معنى قوم من أهلها لَحقوا بمعاوية:أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالًا مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِيَةَ، فَلَا تَأْسَفْ عَلَى مَا يَفُوتُكَ مِنْ عَدَدِهِمْ وَ يَذْهَبُ عَنْكَ مِنْ مَدَدِهِمْ، فَكَفَى لَهُمْ غَيّاً وَ لَكَ مِنْهُمْ شَافِياً؛ فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَ الْحَقِّ وَ إِيضَاعُهُمْ إِلَى الْعَمَى وَ الْجَهْلِ؛ فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا، مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَيْهَا، وَ قَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ، وَ عَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِي الْحَقِّ أُسْوَةٌ، فَهَرَبُوا إِلَى الْأَثَرَةِ، فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً. إِنَّهُمْ وَ اللَّهِ لَمْ [يَفِرُّوا] يَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ وَ لَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْلٍ، وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هَذَا الْأَمْرِ أَنْ يُذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ وَ يُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، وَ السَّلَامُ [عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ].
قِبَلَكَ: نزد تو.يَتَسَلّلُونَ: يكى بعد از ديگرى مى روند.غَيّاً: گمراهى.الِايضَاع: با سرعت رفتن، تيز راندن.مُهْطِعُونَ: شتاب كنندگان.الَاثَرَة: بخود اختصاص دادن، انحصار طلبى.السُّحْق: بعد، دورى.حَزْن: خشن، سخت، ضد سهل.
يَتَسَلَّلون: پنهانى فرار ميكنندإيضاع: سرعت نمودنمُهطِعين: سرعت كنندگانسُحق: سحيق: محل دور
نامه اى از آن حضرت (ع) به سهل بن حنيف انصارى كه از سوى آن حضرت حاكم مدينه بود. در اين باب كه شمارى از كسانى كه نزد او بودند به معاويه پيوستند:اما بعد، به من خبر رسيد كه برخى از مردانى كه در فرمان تواند، پنهانى، به نزد معاويه مى گريزند. غمگين مباش اگر از شمار سپاهيانت كاسته مى شود يا يارى شمارى از ايشان را از دست مى دهى. كيفر ايشان همين بس كه به گمراهى افتاده اند و تو از زحمتشان رهايى يافته اى. آنان از هدايت و حق گريخته اند و به نابينايى و نادانى افتاده اند.اينان، ياران دنيا بودند و به دنيا روى آوردند و به سوى آن شتافتند. حكومت عدل ما را ديدند و شناختند و آوازه آن را شنيدند و به گوش سپردند. دريافته بودند كه در اينجا مردم در برابر حق و عدالت برابرند. پس گريختند تا مگر خود به سودى برسند. خداوند ايشان را از رحمت خود دور گرداند.اينان از ستم نگريخته اند و به عدل نيز نخواهند رسيد و در اين كار از خدا مى خواهيم، دشواريها را برايمان آسان سازد. و ناهمواريها را هموار گرداند. ان شاء الله. والسلام.
از نامه هاى آن حضرت است به سهل بن حنيف انصارى كه كارگزار حضرت در مدينه بود، در رابطه با گروهى از اهل مدينه كه به معاويه پيوستند:اما بعد، به من خبر رسيده كه مردمى كه نزد تواند به پنهانى به جانب معاويه مى روند، بر آنچه كه از عدد ايشان كم مى شود، و از كمكشان كاسته مى گردد افسوس به خود راه مده، در ضلالت آنان و آرامش خاطر تو همين بس كه از هدايت و حق گريختند، و به طرف كور دلى و نادانى شتافتند، اينان اهل دنيايند، به آن روى آورده و به دنبالش افتاده اند، عدالت را شناختند و ديدند و شنيدند و فهميدند، و دانستند كه مردم در پيشگاه ما در حق با هم مساويند، و در عين حال گريختند تا خود را به نان و نوايى برسانند، از رحمت خدا دور باشند و دور. به خدا قسم آنان از ستم فرار نكرده، و به عدالت روى ننموده اند. اميدواريم خداوند در اين مسأله خلافت دشواريش را بر ما آسان و ناهمواريش را بر ما هموار نمايد، ان شاء اللّه. و سلام بر تو.
(نامه به سهل بن حنيف انصارى(1) فرماندار مدينه، در سال 37 هجرى آنگاه كه گروهى از مدينه گريخته به معاويه پيوستند).روش برخورد با پديده فرار:پس از ياد خدا و درود به من خبر رسيده كه گروهى از مردم مدينه به سوى معاويه گريختند، مبادا براى از دست دادن آنان، و قطع شدن كمك و ياريشان افسوس بخورى كه اين فرار براى گمراهى شان، و نجات تو از رنج آنان كافى است، آنان از حق و هدايت گريختند، و به سوى كور دلى و جهالت شتافتند.آنان دنياپرستانى هستند كه به آن روى آوردند، و شتابان در پى آن روانند. عدالت را شناختند و ديدند و شنيدند و به خاطر سپردند، و دانستند كه همه مردم در نزد ما، در حق يكسانند، پس به سوى انحصار طلبى گريختند، دور باشند از رحمت حق، و لعنت بر آنان باد.سوگند به خدا آنان از ستم نگريختند، و به عدالت نپيوستند، همانا آرزومنديم تا در اين جريان، خدا سختى ها را بر ما آسان، و مشكلات را هموار فرمايد. ان شاء اللّه، با درود.____________________________________________(1). سهل بن حنيف در تمام جنگها ياور پيامبر بود و هرگز فرار نكرد. از طرف امام، فرماندار مدينه شد، و در جنگ صفّين هم شركت داشت، سپس فرماندار فارس ايران شد و در سال 38 هجرى در كوفه وفات كرد.
و از نامه آن حضرت است به سهل پسر حنيف انصارى كه از جانب امام حاكم مدينه بود، در باره كسانى كه نزد معاويه رفتند:اما بعد، به من خبر رسيده است از مردمى كه نزد تو به سر مى برند، بعضى پنهانى نزد معاويه مى روند، دريغ مخور كه شمار مردانت كاسته مى گردد، و كمكشان گسسته. در گمراهى آنان و رهايى ات از رنج ايشان، بس بود از حق شان گريختن و به كورى و نادانى شتافتن.آنان مردم دنيايند روى بدان نهاده و شتابان در پى اش افتاده. عدالت را شناختند و ديدند، و شنيدند و به گوش كشيدند، و دانستند مردم به ميزان عدالت در حق يكسانند پس گريختند تا تنها خود را به نوايى برسانند. دور بوند دور از رحمت خدا.به خدا آنان از ستمى نگريختند و به عدالت نرسيدند. ما در اين كار اميدواريم خدا دشوار آن را براى ما خوار، و ناهموارش را هموار سازد، ان شاء اللّه، و السلام.
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است بسهل ابن حنيف انصارىّ كه (در شرح نامه چهل و پنجم نيكى او را ياد نموديم، و او) از جانب آن بزرگوار بر مدينه حكمفرما بود در باره گروهى از اهل آن سامان كه به معاويه ملحق شده بودند (كه اين پيشآمد را بى اهميّت پنداشته افسرده نشود):(1) پس از حمد خداى تعالى و درود بر پيغمبر اكرم، بمن خبر رسيد مردمى كه نزد تو هستند در پنهانى به معاويه مى پيوندند، پس با از دست رفتن ايشان و كاستن كمك آنها از تو (كم شدن لشگر و رعيّتت) افسردگى بخود راه مده، بس است براى (كيفر) ايشان (بيمارى) گمراهى و براى تو از آنها شفا دهنده (كه از رنج آنان رهائى يافتى، چون وجود گمراهان خود بيمارى سختى مى باشد در بنيه جمعيّت كه بسا زيان آن سرايت كرده جمعيّت را از هم مى پاشد، پس گريز آنها در بهبودى جمعيّت از آن بيمارى مؤثّر است، و اينكه نسبت بهبودى را بحاكم داده براى آنست كه رئيس جمعيّت مانند همه جمعيّت است) گريز ايشان از هدايت و رستگارى است، و شتافتنشان به گمراهى و نادانى،(2) و آنان دوستداران دنيا هستند كه بآن با شتاب رو آورده اند، و عدل و درستى را (از روش ما) شناخته ديدند و شنيدند و در گوش دارند، و دانستند مردمى كه نزد ما هستند در حقّ برابرند، پس (بين آنها چيزى تقسيم نمى كنيم مگر بالسّويّه) گريختند تا اينكه سودى را بخود اختصاص داده ديگران را بى بهره نمايند، خدا آنها را از رحمتش دور گرداند(3) سوگند بخدا ايشان از جور و ستم نگريختند و بعدل و داد نپيوستند، و ما اميدواريم در اين امر خلافت كه خدا دشوارى آنرا براى ما آسان و ناهمواريش هموار سازد، اگر بخواهد، و درود بر تو باد.
اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به من خبر رسيده که افرادى از قلمرو تو مخفيانه به معاويه مى پيوندند; هرگز از اين تعداد که از دست داده اى و از کمک آنان بى بهره شده اى تأسف مخور. اين گمراهى براى آنان بس و براى آرامش خاطر تو کافى است که آنها از هدايت و حق به سوى کوردلى و جهل شتافته اند، از اين رو (غم مخور زيرا) آنها فقط اهل دنيا هستند و به آن روى آورده اند و با سرعت به سوى آن مى شتابند در حالى که عدالت را به خوبى شناخته و ديده بودند و گزارش آن را شنيده و به خاطر سپرده بودند و مى دانستند که همه مردم نزد ما حقوق برابر دارند، پس آنها از اين «برابرى» به سوى «تبعيض هاى ناروا» گريختند. خداوند آنها را از رحمت خود دور سازد و هلاک کند; به خدا سوگند آنها از ستم نگريختند و به عدل نپيوستند و ما اميدواريم که در اين راه، خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد و سختى ها را بر ما هموار کند، إن شاءالله، والسلام.
إلى سَهْلِ بْنِ حُنَيْفِ الاْنْصارِي وَهُوَ عامِلُهُ عَلى الْمَدينَةِ في مَعْناى(1) قَوْم مِنْ أهْلِها لَحِقُوا بِمُعاوِيَةَ:از نامه هاى امام(عليه السلام) به سهل بن حنيف فرماندار مدينه درباره گروهى است از مردم آنجا که به معاويه پيوسته بودند.(2)
نامه در یک نگاه:همان گونه که در عنوان نامه آمده است، گروهى از اهل مدینه در زمانى که «سهل بن حنیف انصارى» از سوى امیرمؤمنان على(علیه السلام) فرماندار آنجا بود براى مال و منافع دنیا به معاویه در شام پیوسته بودند و ظاهرا «سهل بن حنیف» نگران شده بود. امام براى رفع نگرانى او این نامه را به او نوشت و به او یادآور شد که از فرار آن گروه ناراحت نباشد، زیرا براى گمراهى آنان همین بس که از هدایت و حق به گمراهى و کورى پناه بردند. امام آنها را دنیاپرستانى معرفى مى کند که براى رسیدن به لذات دنیا، به معاویه پیوستند در حالى که مرکز عدل را مى شناختند. آن گاه امام اظهار امیدوارى مى کند که خداوند به لطفش مشکلات را حل فرماید.
فراريان دنياپرست:از پاره اى از جمله هاى اضافى که در کتاب تمام نهج البلاغه ذيل اين نامه آمده استفاده مى شود که اين نامه امام(عليه السلام) در واقع پاسخى بود به نامه اى که «سهل بن حنيف» خدمت امام نوشته بود و از گروهى از مردم مدينه که به شام فرار کرده بودند شکايت کرده بود. امام در پاسخش او را دلدارى داده نخست مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به من خبر رسيده که افرادى از قلمرو تو مخفيانه به معاويه مى پيوندند; هرگز از اين تعداد که از دست داده اى و از کمک آنان بى بهره شده اى تأسف مخور»; (أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَکَ(3) يَتَسَلَّلُونَ(4) إِلَى مُعَاوِيَةَ، فَلاَ تَأْسَفْ عَلَى مَا يَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ، وَيَذْهَبُ عَنْکَ مِنْ مَدَدِهِمْ).آن گاه امام براى اينکه روشن سازد اين گونه افراد کسانى نيستند که بتوان از آنان در مشکلات يارى جست و بر آنان اعتماد کرد و از دست رفتن آنها هرگز مايه تأسّف نيست مى افزايد: «اين گمراهى براى آنان بس و براى آرامش خاطر تو کافى است، که آنها از هدايت و حق به سوى کوردلى و جهل شتافته اند»; (فَکَفَى لَهُمْ غَيّاً، وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِياً، فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَالْحَقِّ، وَ إِيضَاعُهُمْ(5) إِلَى الْعَمَى وَالْجَهْلِ).اشاره به اينکه آنها افراد بى شخصيت، کوردل و فاسد و مفسدى بودند که اگر در کنار تو مى ماندند نه تنها به حل مشکلات کمک نمى کردند، بلکه چه بسا مايه فساد در منطقه حکومت تو مى شدند.اين دلدارى شبيه مطلبى است که قرآن مجيد نسبت به کارشکنى منافقان براى پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بيان مى کند: «(لَوْ خَرَجُوا فيکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاّ خَبالاً وَلاََوْضَعُوا خِلالَکُمْ يَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ); اگر آنها همراه شما (به سوى ميدان جهاد) خارج مى شدند جز اضطراب و ترديد و فساد چيزى بر شما نمى افزودند و به سرعت در بين شما به فتنه انگيزى مى پرداختند».(6)جمله «وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِياً» را جمعى از شارحان نهج البلاغه به اين معنا دانسته اند که امام مى فرمايد: براى آرامش خاطر تو و شفاى درونت همين بس که بدانى آنها از هدايت به ضلالت فرار مى کنند; ولى بعضى ديگر معتقدند اين جمله اشاره به اين دارد که اين گونه افراد همچون جرثومه هاى بيمارى هستند; چه بهتر که فرار کنند و پيکر جامعه از اين بيمارى وجود آنها شفا يابد و اگر امام مى فرمايد: «براى تو اسباب شفاست» براى آن است که رئيس حکومت نماينده تمام مردمى است که تحت فرمان او هستند.البته جمع ميان هر دو معنا به اعتقاد ما که استعمال لفظ را در اکثر از يک معنا جايز مى دانيم رواست.آن گاه امام در توضيح بيشترى مى فرمايد: «(غم مخور زيرا) آنها فقط اهل دنيا هستند و به آن روى آورده اند و با سرعت به سوى آن مى شتابند در حالى که عدالت را به خوبى شناخته و ديده بودند و گزارش آن را شنيده و به خاطر سپرده بودند و مى دانستند که همه مردم نزد ما حقوق برابر دارند، پس آنها از اين «برابرى» به سوى «تبعيض هاى ناروا» گريختند. خداوند آنها را از رحمت خود دور سازد و هلاک کند»; (وَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا، وَمُهْطِعُونَ(7) إِلَيْهَا، وَقَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ، وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ، وَعَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِي الْحَقِّ أُسْوَةٌ(8)، فَهَرَبُوا إِلَى الاَْثَرَةِ(9)، فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً(10)).بديهى است هيچ کس براى حق و هدايت و درک حقيقت اسلام به سوى معاويه نمى رفت; آنها مى دانستند او در تقسيم بيت المال هرگز رعايت مساوات را در ميان آحاد مردم نمى کند، بلکه گروهى را که براى او کار مى کنند و سنگ او را به سينه مى زنند بر ديگران مقدم مى دارد. به اين ترتيب اگر نزد امام بمانند سهم کمى به آنها مى رسد و اگر نزد معاويه بروند صاحب آلاف و الوف مى شوند.مشکل ديگر آنها اين بود که آنها جاهلانى نبودند که از حق و عدالت بى خبر باشند همه آنها عدالت پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) را يا ديده و يا شنيده بودند و با اين علم و آگاهى به سوى باطل رفتند و از حق چشم پوشيدند، بنابراين هرگز فرار آنها نبايد اسباب تأسف باشد و چه بسا ماندن آنها سبب فساد در جامعه اسلامى مى شد و چه بهتر که به مقتضاى (الْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَالْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ) آن ها به شام رفتند.آن گاه امام(عليه السلام) در پايان اين نامه باز بر اين حقيقت تأکيد مى کند که آنها از باطل به سوى حق و از ظلم به سوى عدالت نگريختند. مى فرمايد: « به خدا سوگند آنها از ستم نگريختند و به عدل نپيوستند و ما اميدواريم که در اين راه، خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد و سختى ها را بر ما هموار کند، إن شاءالله والسلام»; (إِنَّهُمْ وَاللهِ لَمْ يَنْفِرُوا مِنْ جَوْر، وَلَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْل، وَإِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هَذَا الاَْمْرِ أَنْ يُذَلِّلَ اللهُ لَنَا صَعْبَهُ، وَيُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ(11)، إِنْ شَاءَ اللهُ، وَالسَّلاَمُ).به اين ترتيب امام تحليل روشنى از فرار اين گروه دنياپرست و بى ايمان ارائه کرده و اگر از اين نظر مشکلاتى براى بعضى از ساده دلان روى داده و تزلزلى در آنان به وجود آورده است حل آن را از خداوند بزرگ مى طلبد.*****نکته ها:1. سهل بن حنيف انصارى کيست؟در عظمت سهل بن حنيف همين بس که از ياران خاص رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود. به گفته ابن عبدالبر در استيعاب او از کسانى بود که در جنگ بدر و تمام غزوات اسلامى با پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) شرکت جست و از معدود اشخاصى بود که روز احد فرار نکرد و با پيغمبر تا سر حد مرگ بيعت نمود. هنگامى که مردم مدينه با على(عليه السلام) بيعت کردند و امام مى خواست براى خاموش کردن آتش فتنه شورشيان جمل به بصره بيايد، سهل را به عنوان فرماندار مدينه انتخاب فرمود. او مدت ها در مدينه بود سپس در جنگ صفين به خدمت على(عليه السلام) آمد و بعد از صفين امام او را والى فارس کرد و سرانجام در سال سى و هشت هجرى در کوفه بدرود حيات گفت و امام بر او نماز خواند و در نماز او شش تکبير گفت.(12)در روايتى که قاموس الرجال (شرح حال سهل بن حنيف) آن را از کافى نقل کرده آمده است که امام پنج تکبير بر او گفت و باز هم نماز را تا پنج مرتبه تکرار کرد و در هر مرحله پنج تکبير مى گفت.در کلمات قصار نهج البلاغه مى خوانيم: هنگامى که سهل بن حنيف انصارى در بازگشت از صفين بدرود حيات گفت امام سخت ناراحت شد و فرمود: «لَوْ أحَبَّني جَبَلٌ لَتَهافَتَ; حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ريزد».(13)همچنين در خبرى آمده است که سهل از دوازده نفرى بود که بر بيعت ابوبکر ايراد کردند(14) و جزء شرطة الخميس و محافظان خاص اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود(15) و در کتاب مستدرکات علم الرجال آمده است که اميرمؤمنان على(عليه السلام) بهشت را براى سهل تضمين فرمود.(16)نيز در روايتى آمده است هنگامى که على(عليه السلام) زمام خلافت را به دست گرفت، سهل بن حنيف را به عنوان والى شام به سوى آنجا فرستاد و اين نشان مى دهد که فوق العاده مورد علاقه و اعتماد امام بود، هرچند طرفداران معاويه جلوى او را گرفتند و اجازه ندادند وارد شام شود و او برگشت.(17)از نکات جالبى که در منابع تاريخى درباره سهل آمده است اين است که اميرمؤمنان على(عليه السلام) هنگام هجرت از مکه به مدينه چون به قبا آمد و به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ملحق شد، به مهمانى خانواده اى رفت که سرپرست خود را از دست داده بودند. امام(عليه السلام) ملاحظه کرد زن آن خانه نصف شب به در خانه مى رود و کسى مى آيد و چيزى به او مى دهد. حضرت سؤال کرد: چه چيز از او مى گيرى؟ گفت: او «سهل بن حنيف» است که هر روز مخفيانه مى رود قسمتى از بت هاى قبيله خود را مى شکند و شکسته هاى آن را براى من مى آورد و مى گويد: اينها را به صورت هيزم بسوزان و استفاده کن. هنگامى که اميرمؤمنان اين مطلب را درباره «سهل بن حنيف» شنيد احترام خاصى براى او قائل شد.(18) و اين نشان مى دهد که «سهل بن حنيف» از همان ابتدا مخالف با بت پرستى و موافق توحيد بود.2. فراريان به شام چه کسانى بودند؟از کتب تاريخى و روايات به خوبى استفاده مى شود که گروهى از ياران على(عليه السلام) را صحابه مهاجر و انصار تشکيل مى دادند و همان ها بودند که حضور چشمگيرى در ميدان جمل، نهروان و صفين داشتند و اطرافيان و نزديکان به معاويه غالباً طلقا (مشرکانى که در فتح مکه به فرمان پيغمبر از مجازات آزاد شدند و اسلام را ظاهرا پذيرفتند) و فرزندان طلقا و در مجموع بازماندگان دوران جاهليت بودند، کسانى که براى او فعاليت گسترده اى داشتند و به فريب مردم شام مشغول بودند.اما در اين ميان عده کمى از صحابه که دنياى معاويه و بذل و بخشش هاى بى حساب او از اموال بيت المال قلب و روح آنها را تسخير کرده بود نه تنها از مدينه که از کوفه و حتى در ايام جمل و صفين به او پيوستند. از جمله آنها «نعمان بن بشير انصارى» است که دينش را به هر شيطانى که به او مال هنگفتى مى داد مى فروخت. او از مقربين درگاه عثمان بود و هنگامى که عثمان کشته شد پيراهن او و انگشتان قطع شده همسرش «نائله» را به شام برد و به معاويه فروخت، معاويه نيز آنها را در مسجد آويخت تا مردم شام را بر ضد على(عليه السلام) بشوراند. هنگامى که معاويه بر اوضاع مسلّط شد «نعمان» را پاداش داد و وى را امير کوفه کرد. پس از معاويه نيز از طرف يزيد امير بود; اما با ورود مسلم بن عقيل به کوفه، يزيد نعمان را عزل کرد و «عبيد الله بن زياد» را که مرد سفاک و خونريزى بود به جاى او برگزيد.(19)همين نويسنده در جاى ديگر از کتاب خود مى نويسد: در ميدان صفين دو هزار و هشتصد نفر از صحابه همراه امام(عليه السلام) بودند که در ميان آنها هشتاد و هفت نفر از بدريين و نهصد نفر از کسانى بودند که بيعت رضوان را درک کرده بودند.(20)مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود بعضى از کسانى را که در ماجراى صفين از لشکر امام جدا شدند و به معاويه پيوستند نام برده است. از جمله: «بشر بن عصمة المزنى» و «قيس بن قرة التميمى» و «ذو نواس عبدى» و «قيس بن زيد کندى».(21)همين نويسنده در جاى ديگر نامه اى را از عقيل به على(عليه السلام) نقل مى کند که مى گويد: من از مدينه براى عمره به سوى مکه مى رفتم. «عبدالله بن ابى سرح» را با حدود چهل جوان از فرزندان طلقا ديدم که از قيافه آنها آثار شوم مى باريد. به آنها گفتم: به سوى معاويه مى رويد؟ (آنها سکوت کردند و پاسخى نگفتند و به راه خود ادامه دادند).(22) از پاسخى که امام به برادرش عقيل مى دهد نيز استفاده مى شود که آنها از همان دشمنان قسم خورده اسلام بودند که فقط در ظاهر اسلام را پذيرفته بودند.(23)*****پی نوشت:1. «معناى» معادل اين واژه در اينجا تعبير «درباره» يا «در رابطه» مى باشد.2. سند نامه: اين نامه را پيش از سيّد رضى، بلاذرى (متوفاى 279) در کتاب انساب الاشراف در شرح حال اميرمؤمنان على(عليه السلام) آورده است و يعقوبى (متوفاى 284) نيز بخشى از آن را در تاريخ خود نقل کرده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 496).3. «قِبَل» معانى متعددى دارد; به معناى نزد، حضور و همچنين به معناى توانايى آمده و در اينجا معناى اوّل اراده شده است.4. «يَتَسَلَّلُونَ» از ريشه «تسلّل» به معناى خارج شدن مخفيانه است و از ريشه «سلّ» به معناى برکندن و جدا ساختن گرفته شده است.5. «ايضاع» به معناى سرعت کردن در انجام کارى است. اين واژه به معناى فاسد کردن هم آمده است و در اينجا همان معناى اوّل يعنى سرعت اراده شده است.6. توبه، آيه 47.7. «مُهْطِعُونَ» به معناى کسانى است که در انجام کارى سرعت مى کنند; سرعتى آميخته با ترس.8. «أُسْوَة» در اينجا به معناى مساوى است.9. «الأثَرَة» به معناى برترى دادن شخص يا چيزى بر ديگرى است. گاه در مورد تبعيضات ناروا به کار مى رود و گاه در مورد ايثار به نفس و در عبارت بالا معناى اوّل اراده شده است.10. «سُحْق» در اصل به معناى ساييدن و نرم کردن است سپس به معناى دور ماندن و يا دور ماندن از رحمت خدا آمده است.11. «حَزْن» بر وزن «متن» به معناى چيز ناهموار است و عرب بخش هايى از زمين را که ناهموار است «حَزْن» مى نامد و غم و اندوه را از اين جهت «حُزن» بر وزن «مزد» مى گويند که نوعى خشونت و ناهموارى در روح انسان است.12. استيعاب، ج 2، ص 662 و 663.13. نهج البلاغه، کلمات قصار، 111.14. اين دوازده نفر طبق روايت خصال عبارتند از: «خَالِدُ بْنِ سَعِيدِ بْنِ عَاصِ»، «مِقْدَادُ بْنُ أَسْوَدِ»، «أُبَيُّ بْنُ کَعْب»، «عَمَّارُ بْنُ يَاسِر»، «أَبُو ذَرّ الْغِفَارِيُّ»، «سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ»، «عَبْدُ اللهِ بْنُ مَسْعُود»، «بُرَيْدَةُ الاَْسْلَمِيُّ»، «خُزَيْمَةُ بْنُ ثَابِت ذُو الشَّهَادَتَيْنِ»، «سَهْلُ بْنُ حُنَيْف»، «أَبُو أَيُّوبَ أَنْصَارِيُّ» وَ«أَبُو هَيْثَمِ بْنُ تيِّهَانِ» (بحارالانوار، ج 28، ص 208، ح 7».15. قاموس الرجال، ج 5، ص 354.16. مستدرکات علم رجال الحديث، ج 5، ص 213.17. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج 6، ص 457.18. رجوع کنيد به: بحارالانوار، ج 19، ص 79.19. فى ظلال نهج البلاغه، ج 1، ص 247. در تاريخ طبرى (ج 3، ص 561) نيز بخشى از ماجراى نعمان بن بشير آمده است.20. تاريخ طبرى، ج 3، ص 36.21. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج 10، ص 273. بخشى از اين افراد را طبرى در تاريخ خود و قسمتى را هم نصر بن مزاحم در کتاب صفين آورده است.22. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ص 607. اين ماجرا را ابن ابى الحديد در شرح خود ج 2، ص 118 آورده است.23. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 119.
از جمله نامه هاى امام (ع) به سهل بن حنيف كه از طرف وى حاكم مدينه بود، در مورد گروهى از مردم آن جا كه به معاويه پيوسته بودند:عبارت: «اما بعد... معاويه»،اطلاع از آگاهى خود به جريان كار آنهاست.و عبارت: «فلا تأسف... مددهم»،نوعى دلدارى از سوى امام (ع) به سهل است به خاطر از دست دادن افراد مدينه و كمك ايشان. و در عبارت: «فكفى... العدل»، از تأسف بر فرار و دورى افرادى از مردم مدينه، سخن را به ذكر عيبهايشان، در دو قياس مضمر كشانده است كه صغراى قياس اول همان جمله: «فكفى... الجهل است»، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است: و هر كسى كه آن طور باشد، جاى تأسف ندارد. كلمه: فرار فاعل كفى است، كلمات: غيا، شافيا تميزند.صغراى قياس دوّم، جمله: «و انّما هم اهل الدنيا»، است. يعنى، چون روش آنها چنين بود، از عدالت نزد ما با خبر بودند، و مى دانستند كه مردم در نزد ما به طور مساوى از حق برخوردارند، به سمت اختصاص دادن حقى براى خود و استبدادى كه نزد معاويه بود، فرار كردند. و كبراى مقدر آن نيز چنين است: و هر كس كه داراى چنان حالتى است، تأسّف بر او روا نيست. و از آن رو، امام (ع) آنها را به دورى از رحمت خدا و هلاكت، نفرين كرده است، كلمات: «بعدا و سحقا» مصادرى هستند كه براى نفرين وضع شده اند.آن گاه امام (ع)، سوگند ياد كرده كه آنان از ظلم و جور وى، فرار نكرده و به عدل و داد معاويه نپيوسته اند، تا مطلب خود را -در مورد حالات اين مردم كه به خاطر چه چيز منحصرا از امام فاصله گرفته اند- تأكيد نمايد.سرانجام، او را بر آنچه از خداوند آرزو دارد، يعنى آسان ساختن دشوارى امر خلافت بر ايشان و هموار سازى ناهمواريها -به خواست خدا- اميدوار ساخته است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 394
المختار التاسع و الستون و من كتاب له عليه السّلام الى سهل بن حنيف الانصارى، و هو عامله على المدينة في معنى قوم من أهلها لحقوا بمعاوية:أمّا بعد، فقد بلغني أنّ رجالا ممّن قبلك يتسلّلون إلى معاوية فلا تأسف على ما يفوتك من عددهم، و يذهب عنك من مددهم، فكفى لهم غيّا و لك منهم شافيا، فرارهم من الهدى و الحقّ، و إيضاعهم إلى العمى و الجهل، و إنّما هم أهل دنيا مقبلون عليها، و مهطعون إليها، قد عرفوا العدل و رأوه و سمعوه و وعوه و علموا أنّ النّاس عندنا في الحقّ أسوة، فهربوا إلى الأثرة، فبعدا لهم و سحقا!! إنّهم -و اللّه- لم يفرّوا من جور، و لم يلحقوا بعدل، و إنّا لنطمع في هذا الأمر أن يذلّل اللّه لنا صعبه، و يسهّل لنا حزنه، إن شاء اللّه، و السّلام [عليك و رحمة اللّه و بركاته]. (72442- 72337)اللغة:(يتسلّلون): يخرجون إلى معاوية هاربين في خفية و استتار، (فلا تأسف): لا تحزن، (الغيّ): الضلال، (الايضاع): الاسراع، (مهطعين): مسرعين، (الاسوة): مستوين، (الاثرة): الاستبداد.الاعراب:ممّن قبلك: الباء للتبعيض، غيّا: تميز، فرارهم: مصدر مضاف إلى الفاعل، فبعدا و سحقا: منصوبان على المفعول المطلق لفعل محذوف أى فابعدوا بعدا و اسحقوا سحقا، يفيد الدعاء عليهم.المعنى:هذا الكتاب لهيب من لهبات قلبه المقدّس تشتعل من إصابات مخالفة رعاياه على قلبه الشريف حيث يرمونه بسهام نفاقهم و تخلّفهم عنه ساعون وراء آمالهم الدنيويّة الدنيّة، فقد قعد جمع من كبار الصحابة عن بيعته و تخلّف عنه جمّ ممّن بايعه بعد
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 395
رحلته إلى البصرة لإخماد ثورة الجمل و إلى صفيّن لسدّ خلل خلاف معاوية.فلمّا انتهى حرب صفيّن بأسوء العواقب من مقاومة أهل الضلال و قيام أهل النهروان على وجهه و هم جلّة أصحابه المخلصين الأبطال، و شاع هذه الأخبار الهائلة و أحسّ المتقاعدون عن البيعة و النفر معه نصرة معاوية عليه بمكائده و بذل الأموال الطائلة لمن مال عنه عليه السّلام إليه شرع المهاجرون و الأنصار المتخلّفون عنه في التسلّل إلى معاوية مثنى و فرادى و كان ذلك فتّا في عضد حكومته و ضربة شديدة على عامله في المدينة.فكأنّه طلب منه عليه السّلام معالجة هذا الداء العضال بما رآه عليه السّلام.فكتب إليه بعدم التعرّض لهم و صرف النظر عنهم و تفويضهم إلى سوء عاقبتهم الّتي اختاروها لأنفسهم من الغيّ و الضلال و هلاك الأبد.و إن كان من جزائهم عند الحكومات بسط العقوبة عليهم بالحبس و بمصادرة أموالهم و هدم دورهم.و لكنّه عليه السّلام عزّى عامله عن هذه المصيبة الهائلة بما نبّه عليه من أنّهم اناس يفرّون من العدل إلى الظلم و من الهدى إلى الضلالة و من الحقّ إلى الباطل و من الجنّة إلى النار بعد تمام الحجّة و وضوح البيان «و ما ذا بعد الحقّ إلّا الضلال».الترجمة:از نامه اى كه آن حضرت به سهل بن حنيف أنصارى فرمانگزار خود در مدينه نگاشت در باره مردمى كه از اهل مدينه بمعاويه پيوستند:أمّا بعد، بمن رسيده كه مردانى از قلمرو فرمانگزارى تو نهانى بمعاويه پيوستند و عهد ما را گسستند، بر شماره آنان كه از دست مى دهى و از كمك آنان بى بهره مى شوى افسوس مخور، همين گمراهى و سرگردانى براى سزاى آنها و تشفّي خاطر تو بس كه از شاهراه هدايت و حقيقت گريخته اند و به كورى و نادانى شتافته اند (چه شكنجه از اين بدتر؟)همانا كه آنان اهل دنيايند كه بدان روى آورده و بسوى آن مى شتابند با اين كه بخوبى عدالت را شناخته و ديده و گزارش آنرا شنيده اند و باور كرده اند و دانسته اند كه همه مردم نزد ما و در آئين حكومت ما حقوق برابر دارند و از اين برابرى و بردارى گريخته و بدنبال خود خواهى و امتياز طلبى رفته اند گم باشند، نابود باشند.براستى كه -سوگند بخدا- اينان از ستم نگريخته اند و بعدل و داد نپيوسته اند و ما اميدواريم كه در اين كار خداوند دشوارى ها را بر ما آسان سازد و سختى ها را هموار كند انشاء اللّه. و السّلام.