جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص216
از نامه آن حضرت است به منذر بن جارود عبدى كه او را بر ناحيه اى حكومت داده بود و او خيانت در امانت كرد. در اين نامه كه چنين آغاز مى شود: «اما بعد، فانّ صلاح ابيك غرّنى منك»، «اما بعد، همانا كه پارسايى پدرت، مرا در مورد تو فريب داد.»، ابن ابى الحديد چنين آورده است:
خبر منذر و پدرش جارود:
منذر پسر جارود است و نام و نسب جارود چنين است كه بشر بن خنيس بن معلّى، معلى همان حارث بن زيد بن حارثة بن معاوية بن ثعلبة بن جذيمة بن عوف بن انمار بن عمرو بن وديعة بن لكيز بن افصى بن عبد القيس بن افصى بن دعمى بن جديلة بن اسد بن ربيعة بن نزار بن معد بن عدنان است. خاندان ايشان ميان قبيله بنى عبد القيس شريف و محترم بوده اند، و چون شاعرى در قصيده خود او را جارود لقب داده است به همان لقب مشهور شده است. جارود به سال نهم و گفته شده است به سال دهم به حضور پيامبر آمد و مسلمان شد.
ابن عبد البر در كتاب الاستيعاب آورده است كه جارود مسيحى بود و مسلمان شد و اسلامى پسنديده داشت. او همراه منذر بن ساوى و گروهى از قبيله عبد القيس به حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و چنين سرود: «گواهى مى دهم كه خداوند حق است و جوانه هاى انديشه ام همگى بر اين گواهى و نهضت سر تسليم فرود مى آورند، اينك از من پيامى به رسول خدا برسان كه در هر كجاى زمين باشم پيرو آئين حنيف هستم.»
ابن عبد البر مى گويد: در مورد نسب جارود بسيار اختلاف است، نام و نسب او را به صورت بشر بن معلى بن خنيس و بشر بن خنيس بن معلى و بشر بن عمرو بن علاء و بشر بن
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص217
عمرو بن معلى گفته شده است. كنيه او ابو عتاب و ابو المنذر بوده است. جارود در بصره ساكن شد و در سرزمين فارس كشته شد و گفته شده است در نهاوند همراه نعمان بن مقرن بود و كشته شد، و هم گفته اند كه عثمان بن عاص جارود را همراه گروهى به يكى از كرانه هاى فارس اعزام كرد و او در جايى كه به گردنه جارود معروف است، كشته شد. آن گردنه پيش از كشته شدن جارود به گردنه گل و لاى معروف بود و چون جارود آن جا كشته شد، آن گردنه به نام او معروف شد و اين به سال بيست و يكم هجرت بود.
جارود رواياتى را از پيامبر روايت كرده و ديگران از قول او آنها را نقل كرده اند، مادر جارود دريمكة دختر رويم شيبانى است. ابو عبيدة معمر بن مثنى در كتاب التاج مى گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جارود و افراد قبيله عبد القيس را هنگامى كه به حضورش آمدند، گرامى داشت و به انصار فرمود: «براى استقبال از برادرانتان كه شبيه ترين مردم به شمايند، برخيزيد.» و اين از آن جهت است كه ايشان هم داراى نخلستان و ساكنان بحرين و يمامه بودند، و قبيله هاى اوس و خزرج هم داراى نخلستان بودند.
ابو عبيدة مى گويد: عمر بن خطاب مى گفته است اگر نه اين است كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيده ام مى فرمود: حكومت جز در قريش نخواهد بود، براى تعيين خليفه از جارود به كس ديگرى نمى انديشيدم و هيچ امرى در سينه ام خلجان نمى كرد.
ابو عبيده مى گويد: قبيله عبد القيس داراى شش خصلت بوده كه از آن جهت بر اعراب برترى داشته اند، از جمله آنكه از لحاظ سيادت از همه خاندانهاى عرب برتر بودند و شريف ترين خانواده هاى آن قبيله، جارود و فرزندانش بوده اند. شجاع ترين مرد عرب هم از آن قبيله است و او حكيم بن جبله است كه در جنگ جمل پايش قطع شد، پاى قطع شده خويش را در دست گرفت و چنان بر دشمن خود كه آن را قطع كرده بود كوبيد كه او را از پاى در آورد و كشت و در همان حال چنين رجز مى خواند: «اى نفس اگر پاى تو قطع شد مترس كه ساعد من همراه من است.» و ميان عرب كسى ديگر كه كار او را انجام داده باشد، شناخته نشده است. هرم بن حيان هم كه يار و همنشين اويس قرن و شهره به عبادت است از همين قبيله است.
عبد الله بن سواد بن همّام كه بخشنده ترين اعراب است از همين قبيله است،
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص218
عبد الله بن سواد همراه چهار هزار تن براى جهاد به ناحيه سند رفت و آن را گشود و در تمام مدت رفت و برگشت خوراك تمام لشكر را به هزينه خود پرداخت. به او خبر رسيد كه يكى از سپاهيان بيمار شده و هوس حلواى خرماى آميخته با آرد - افروشه- كرده است. عبد الله بن سواد فرمان داد براى همه چهار هزار تن فراهم آورند و به همه آنان حلواى خرما خوراند و اضافه هم آمد. او به سپاهيان دستور داده بود كه تا هنگامى كه آتش او بر افروخته است كسى حق ندارد براى تهيه خوراك آتش بر افروزد. مصقلة بن رقبة هم كه خطيب نامدار اعراب باديه نشين است از همين قبيله است. او چندان شهره به سخنورى بود كه به او مثل زده مى شد و مى گفتند فلان از مصقله هم سخنورتر است. راهنماى مشهور عرب در دوره جاهلى و كسى كه از همگان سريع تر مى دويد و به بيابانهاى دور افتاده مى رفت و معروف به شناخت ستارگان و پيدا كردن راه در شب بود يعنى دعيمص الرمل هم از همين قبيله است. او از پرنده قطا هم زيرك تر و راهنماتر بود، دعيمص تخم شتر مرغ را از آب انباشته و زير توده هاى ريگ پنهان مى كرد و به هنگام لزوم آن را پيدا مى كرد و بيرون مى آورد- كه در بيابان از تشنگى نميرد.
منذر بن جارود هم مردى شريف بود و پسرش حكم هم در شرف همتاى او بود. منذر در زمره صحابه نيست و پيامبر را ملاقات هم نكرده است، و براى او در روزگار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرزندى هم زاده نشده است. منذر مردى شيفته به خويشتن و لاف زننده بود. در مورد حكم پسر منذر شاعرى چنين سروده است: «اى حكم بن منذر بن جارود تو بخشنده و پسر بخشنده ستوده اى و سراپرده هاى مجد بر تو بر افراشته است.» گفته مى شده است مطاع ترين كس ميان قوم خود، جارود بن بشر بن معلّى بوده است. پس از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه اعراب مرتد شدند و از دين برگشتند، او براى قوم خود سخنرانى كرد و گفت: اى مردم اينك كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درگذشته است خداوند زنده جاودان است، به دين خود چنگ زنيد و از هر كس در اين فتنه دينار و درهمى يا گاو و گوسپندى از ميان برود بر عهده من است كه دو برابر آن را بپردازم. هيچ كس از افراد
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص219
قبيله عبد القيس با او مخالفت نكرد، بنابر اين با توجه به صلاح حال و افتخار مصاحبت با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه جارود داشته است سخن امير المؤمنين على عليه السّلام روشن مى شود كه چرا فرموده است صلاح پدرت مرا در تو فريب داد و چه بسا كه آدمى از روش پسنديده پدران در مورد پسران گول مى خورد و گمان مى برد كه آنان به روش پدران هستند و حال آنكه كار بدان گونه نيست كه «قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ ...»
ابن ابى الحديد سپس به توضيح در باره لغات و اصطلاحات نامه پرداخته است و مى گويد سخنانى كه سيد رضى از قول امير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده، دليل بر آن است كه امير المؤمنين او را به شيفتگى به خود و لاف زدن منسوب داشته است، كه گاه بدين سوى جامه هاى خويش و گاه به سوى ديگر مى نگريسته و هيأت و جامه هاى خود را مى ستوده است و اگر عيبى مى ديده آن را اصلاح مى كرده است و در جامه هاى خود با ناز و غرور حركت مى كرده است.
محمد بن واسع يكى از پسران خود را ديد كه با ناز و غرور در جامه هاى خود مى خرامد، به او گفت: پيش من بيا، و چون نزديك او آمد. گفت: اى واى بر تو اين ناز و غرور از كجا براى تو فراهم شده است، اما مادرت كنيزى بوده است كه آن را به دويست درهم خريده ام، پدرت هم چنان است كه خداوند نظير او را ميان مردم افزون كناد.