و من كتاب له (علیه السلام) إلى بعض عُمّاله:أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّكَ وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ وَ أَخْزَيْتَ أَمَانَتَكَ؛ بَلَغَنِي أَنَّكَ جَرَّدْتَ الْأَرْضَ، فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَيْكَ وَ أَكَلْتَ مَا تَحْتَ يَدَيْكَ. فَارْفَعْ إِلَيَّ حِسَابَكَ، وَ اعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللَّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ؛ وَ السَّلَام.
أخْزَيْتَ امَانَتَكَ: امانتت را خوار و ناچيز كردى.جَرَّدْتَ الَارْضَ: زمين را برهنه و باير كردى.
أخزَيتَ: بى ارزش و معيوب نمودى
از نامه آن حضرت (ع) به يكى از كارگزارانش:از تو خبرى به من رسيد. اگر چنان باشد، كه خبر داده اند، پروردگارت را خشمگين ساخته اى و بر امام خود عصيان ورزيده اى و امانت را خوار و بى مقدار شمرده اى. مرا خبر داده اند، كه زمين را از محصول عارى كرده اى و هر چه در زير پايت بوده، برگرفته اى و هر چه به دستت آمده، خورده اى. حساب خود را نزد من بفرست و بدان كه حساب كشيدن خدا از حساب كشيدن آدميان شديدتر است.
از نامه هاى آن حضرت است به يكى از كار گزارانش:اما بعد، خبر برنامه اى از تو به من رسيده كه اگر انجام داده باشى پروردگارت را به خشم آورده، و امام خويش را نافرمانى نموده، و در امانت خيانت كرده اى. به من خبر رسيده كه محصولات زمين را برده، و آنچه زير دو پايت بوده برگرفته، و هر چه از بيت المال در اختيار داشتى خورده اى. حسابت را پيش من فرست، و معلومت باد كه حسابرسى خداوند از حسابرسى مردم بزرگتر است. و السلام.
(نامه به يكى از فرمانداران در سال 40 هجرى).نكوهش يك كارگزار:پس از ياد خدا و درود از تو خبرى رسيده است كه اگر چنان كرده باشى، پروردگار خود را به خشم آورده، و امام خود را نا فرمانى، و در امانت خود خيانت كرده اى. به من خبر رسيده كه كشت زمينها را برداشته، و آنچه را كه مى توانستى گرفته، و آنچه در اختيار داشتى به خيانت خورده اى، پس هر چه زودتر حساب اموال را براى من بفرست و بدان كه حسابرسى خداوند از حسابرسى مردم سخت تر است. با درود.
و از نامه آن حضرت است به يكى از عاملان خود:از تو به من خبرى رسيده است، اگر چنان كرده باشى پروردگار خود را به خشم آورده باشى، و امام خويش را نافرمانى كرده، و امانت خود را از دست داده. به من خبر داده اند تو كشت زمين را برداشته و آنچه پايت بدان رسيده براى خود نگاهداشته اى، و آنچه در دستت بوده خورده اى. حساب خود را به من باز پس بده و بدان كه حساب خدا بزرگتر از حساب مردمان است.
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به يكى از كارگردانانش (كه او را از نادرستيش نكوهش نموده و از او حساب خواسته):(1) پس از حمد خدا و درود بر پيغمبر اكرم، بمن از تو خبر كارى رسيده كه اگر كرده باشى پروردگارت را بخشم آورده امام و پيشوايت را نافرمانى نموده، و امانت خود را خوار گردانيده اى (در كارت خيانت كرده و ديگر لياقت حكمرانى ندارى).(2) بمن رسيده است كه تو زمين را برهنه كرده اى (محصول اشجار و زراعات را براى خود برده و چيزى به رعيّت نداده اى) پس هر چه زير دو پايت بوده گرفته، و آنچه در دو دستت بوده خورده اى (اموال و دارائى بيت المال را تصرّف كرده براى خويش اندوخته اى) اكنون براى من حساب (دخل و خرج) خود را بفرست، و بدان كه حساب خدا (در روز رستخيز) از حساب و وارسى مردم بزرگتر است (دقيق تر است، زيرا اينجا ممكن است صورت دروغ و بر خلاف واقع تنظيم شود، ولى آنجا جز راستى كارى انجام نمى گيرد) و درود بر شايسته آن.
اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، کارى از تو به من گزارش داده شده که اگر انجام داده باشى پروردگارت را به خشم آورده اى و پيشوايت را عصيان کرده اى و امانت خود را به رسوايى کشيده اى (و خود را به سبب خيانت رسوا و ننگين ساخته اى). به من خبر داده اند که تو زمين هاى آباد را ويران کرده اى و آنچه از بيت المال در زير دست تو بوده است را به خيانت برگرفته و خورده اى، بنابراين حساب خويش را براى من بفرست و بدان که حساب خداوند از حساب مردم (در قيامت) سخت تر و برتر است. والسلام.
از نامه هاى امام(عليه السلام) به يکى از فرماندارانش.(1)
نامه در یک نگاه:در اینکه مخاطب در این نامه چه شخصى بوده است بعضى از شارحان زحمت تعیین او را از دوش خود برداشته و به صورت اجمال از آن گذشته اند; ولى آن گونه که از بلاذرى در انساب الاشراف و ابن دمشقى در جواهرالمطالب استفاده مى شود، مخاطب این نامه عبدالله بن عباس است که در آن زمان فرماندار بصره بوده است.توضیح اینکه طبق نقل این دو مورخ، ابوالاسود نامه اى به این مضمون به امیرمؤمنان على(علیه السلام) نوشت که خداوند تو را والى امین ما و سرپرستى وظیفه شناس قرار داده و ما تو را آزموده ایم و کاملا امین و خیرخواه امت یافته ایم که حق آنها را از بیت المال ادا مى کنى و از دنیاى آنها چشم مى پوشى. تو هرگز چیزى از اموال امت را مصرف نمى کنى و هیچ گاه رشوه اى را نپذیرفته اى; ولى عمو زاده ات بدون اطلاع تو در اموال بیت المال تصرّف و آن را حیف و میل مى کند و من صحیح ندانستم که این امر را از تو کتمان کنم (و این نامه را به خاطر آن به تو نوشتم).امام(علیه السلام) در نامه اى در پاسخ به ابوالاسود از خیرخواهى او تشکر کرد و سپس نامه مورد بحث را به ابن عباس نوشت.(1) و در ضمن آن او را سرزنش کرد ولى نه به طور قطع، بلکه به این عبارت که اگر خبرى که به من رسیده صحیح باشد تو از فرمان من سرپیچى کرده اى و حق امانت را ادا ننموده اى، همچنین دستور مى دهد فوراً حساب بیت المال را ارسال کند و در پایان نامه نیز به او هشدار مى دهد که مراقب باشد که حساب رسى خداوند از حساب رسى خلق برتر است.ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه در اینکه نامه خطاب به ابن عباس باشد تردید کرده و مقام او را به شهادت تاریخ از این والاتر شمرده اند که مرتکب چنین اعمالى شده باشد.قابل توجّه اینکه بلاذرى بعد از ذکر نامه ابوالاسود و نامه امام به ابن عباس مى نویسد: ابن عباس نامه اى خدمت امام نوشت و در آن تصریح کرد که خبر مزبور نادرست است (و آنها که چنین خبرى داده اند یا اشتباه کرده اند و یا غرضى داشته اند). متن نامه ابن عباس چنین بود: «أمّا بَعْدُ فَإنّ الّذی بَلَغَکَ عَنّی باطِلٌ وَأنَا لِما تَحْتَ یَدَیّ أحْوطُ وَأضْبَطُ فَلا تُصَدِّقْ عَلَیّ الأظِنّاءَ رَحِمَکَ اللهُ وَالسّلامُ». توضیحات بیشترى در این زمینه در ذیل نامه آینده خواهد آمد.
خشم خدا و عصيان امام:امام(عليه السلام) در آغاز اين نامه کوتاه و تکان دهنده مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، کارى از تو به من گزارش داده شده که اگر انجام داده باشى پروردگارت را به خشم آورده اى و پيشوايت را عصيان کرده اى و امانت خود را به رسوايى کشيده اى (و خود را به سبب خيانت رسوا و ننگين ساخته اى)»; (أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْکَ أَمْرٌ، إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّکَ، وَعَصَيْتَ إِمَامَکَ، وَ أَخْزَيْتَ(2) أَمَانَتَکَ).امام(عليه السلام) در اين عبارت، محتاطانه با مخاطب خود (ابن عباس يا ديگرى) برخورد مى کند و به طور قطع نمى فرمايد تو اين کارهاى خلاف را انجام داده اى بلکه هشدار مى دهد که اگر خبرى که به من رسيده راست باشد، تو هم در پيشگاه خدا مسئولى و هم در پيشگاه امام خود و هم در برابر مردم به رسوايى کشيده شده اى.چه تعبير گويايى که انسان بر اثر انجام کارى خود را در برابر خدا و امام و خلق بى اعتبار کرده باشد.جمله «أَخْزَيْتَ أَمَانَتَکَ; امانت خود را رسوا کرده اى» ممکن است اشاره به امانت مقام; يعنى فرماندارى باشد; يعنى کار تو مايه رسوايى فرماندارى توست و يا اشاره به امانت و اعتبارى است که او نزد مردم داشته; يعنى خود را در نظر خلق بى اعتبار ساخته اى.آن گاه امام(عليه السلام) توضيح بيشترى در اين زمينه مى دهد که در واقع، تفصيل بعد از اجمال و تبيين پس از ابهام است مى فرمايد: «به من خبر داده اند که تو زمين هاى آباد را ويران کرده اى و آنچه از بيت المال در زير دست تو بوده است را به خيانت برگرفته و خورده اى»; (بَلَغَنِي أَنَّکَ جَرَّدْتَ الاَْرْضَ فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَيْکَ، وَأَکَلْتَ مَا تَحْتَ يَدَيْکَ).جمله «جَرَّدْتَ الاَْرْضَ; زمين را برهنه ساخته اى» ممکن است اشاره به اين باشد که محصولات اراضى خراجيه را بر گرفته و براى خود برداشته اى و نيز ممکن است اشاره به اين باشد که بر اثر سوء تدبيرت زمين هاى زراعى را ويران ساخته اى و بعضى احتمال داده اند که «ارض» در اينجا به معناى زمين بيت المال است; يعنى موجودى بيت المال را برگرفته و آن را خالى کرده اى; ولى احتمال اوّل و دوم قوى تر به نظر مى رسد.توجّه داشته باشيد که «جَرَّدْتَ» از ريشه تجريد يعنى برهنه کردن گرفته شده و ملخ را از آن رو جراد مى گويند که زراعت و برگ درختان را مى خورد و زمين و درخت را برهنه مى سازد.حضرت در پايان نامه مى فرمايد: «بنابراين حساب خويش را براى من بفرست و بدان که حساب خداوند از حساب مردم (در قيامت) سخت تر و برتر است. والسّلام»; (فَارْفَعْ إِلَيَّ حِسَابَکَ، وَاعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ وَالسَّلاَمُ).روشن است که در حساب بندگان گاهى اشتباه و خطا و زمانى مخفى کارى رخ مى دهد، در حالى که حساب الهى نه خطا و اشتباهى دارد و نه کسى مى تواند وضع خود را در برابر آن پنهان کند. همان گونه که قرآن مى فرمايد: «(يا بُنَىَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّة مِّنْ خَرْدَل فَتَکُنْ فى صَخْرَة أَوْ فِى السَّماواتِ أَوْ فِى الاَْرْضِ يَأْتِ بِهَا اللهُ); (لقمان به فرزندش مى گويد:) پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (کار نيک يا بد) باشد و در دل سنگى يا در (گوشه اى از) آسمان ها و زمين قرار گيرد خداوند آن را (در قيامت براى حساب) مى آورد».(3)منظور از حساب که امام(عليه السلام) به آن اشاره کرده، حساب درآمد بيت المال اعم از زمين هاى خراجيه و زکات و غنايم و مانند آن است که فرماندار حضرت موظّف شده هم درآمدها و هم هزينه ها را براى امام بنويسد تا روشن شود حيف و ميلى در بيت المال واقع شده يا نه.*****پی نوشت:1 . سند نامه: اين نامه را نويسنده عقد الفريد (ابن عبد ربه متوفاى 328) در کتاب خود آورده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 355) و شگفت آور اينکه شارح معروف، ابن ميثم اين نامه را در شرح نهج البلاغه خود نياورده است.2 . «أخْزَيْتَ» از ريشه «خِزْى» بر وزن «حزب» در اصل به معناى شکست روحى (و شرمسارى) است که يا از ناحيه خود انسان است و به صورت حياى مفرط آشکار مى شود و يا از ناحيه ديگرى است که بر انسان تحميل مى گردد. اين مادّه گاه به معناى افتادن در بلا و گاه به معناى رسوايى و شرمندگى ناشى از آن است.3 . لقمان، آيه 16.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص64
و از نامه آن حضرت به يكى از كارگزارانش در اين نامه كه چنين آغاز مى شود: «اما بعد فقد بلغنى عنك امرء ان كنت فعلته فقد اسخطت ربك و عصيت امامك»، «اما بعد، خبر انجام دادن كارى از تو به من رسيده است كه اگر آن را انجام داده باشى، خداى خود را به خشم آورده اى و امام خود را نافرمانى كرده اى». ابن ابى الحديد ضمن شرح اين نامه يكى دو لطيفه نقل كرده است كه ترجمه آن موجب مسرت است: مردى ران شترى را براى عمر هديه آورد، از او پذيرفت. پس از چند روز آن مرد براى رسيدگى به دعواى خود با خصم خويش به حضور عمر آمد و ضمن سخن مى گفت اى امير المؤمنين ميان من و او چنان حكم كن و موضوع را برش بده كه ران شتر را مى برند. عمر عليه او حكم كرد و سپس برخاست و براى مردم سخنرانى كرد و گرفتن هدايا را بر قاضيان و واليان حرام كرد.
مردى به مغيره چراغى بلورين هديه داد و ديگرى به او استرى هديه داد. پس از آن ميان آن دو تن در كارى خصومتى پيش آمد كه داورى پيش مغيره آوردند. آن كس كه چراغ هديه داده بود مى گفت: كار من از چراغ روشن تر است و چون اين سخن را بسيار گفت، مغيره گفت: اى واى بر تو، استر به چراغ لگد مى زند و آن را مى شكند.
عمر از كنار ساختمانى كه با گچ و آجر براى يكى از كارگزارانش ساخته مى شد، گذشت و گفت: اين درهم هاست كه به هر صورت بايد گردنهاى خود را از زمين بيرون بكشد. اين سخن را از على عليه السّلام هم روايت كرده اند، و عمر مى گفته است بر هر كارگزارى دو امين گماشته شده است كه آب و گل اند.
و چون ابو هريره از حكومت بحرين برگشت، عمر به او گفت: اى دشمن خدا و كتاب خدا مال خداوند را مى دزدى؟ ابو هريره گفت: من دشمن خدا و كتاب خدا نيستم بلكه دشمن كسى هستم كه با آن دو دشمنى كند و اموال خدا را هم ندزديده ام. عمر با تركه اى كه در دست داشت بر سر ابو هريره زد و ضربه دوم را با تازيانه زد و ده هزار درهم از او غرامت گرفت. پس از آن، او را احضار كرد و گفت: اى ابا هريرة اين ده هزار درهم را از كجا آوردى گفت: اسبهاى من زاييدند و مستمرى و سهام من از غنايم پياپى مى رسيد، عمر گفت: هرگز به خدا سوگند چنين نبوده است و او را چند روزى به حال خود گذاشت و سپس به او گفت: آيا عهده دار عملى نمى شوى گفت: نه، عمر گفت: اى ابا هريره كسى كه از تو بهتر است، عهده دار كارگزارى شده است، ابا هريره پرسيد: او كيست عمر گفت: يوسف صديق، ابو هريره گفت: يوسف براى كسى كارگزارى كرد كه سر و پشتش را تازيانه نزد و با آبروى او بازى نكرد و اموالش را از چنگ او بيرون نياورد، نه به خدا سوگند كه براى تو هرگز كارگزارى نمى كنم.