وَ قَالَ (علیه السلام): أُوصِيكُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ الْإِبِلِ لَكَانَتْ لِذَلِكَ أَهْلًا:لَا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلَّا رَبَّهُ؛ وَ لَا يَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ؛ وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَا يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ لَا أَعْلَمُ؛ وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ؛ وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ لَا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ، وَ لَا [خَيْرَ] فِي إِيمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَهُ.
الآبَاط: جمع «إبط»، زير بغل، «ضرب الآباط»، كنايه از سفر كردن است.
آباط: جمع اِبط، زير بغل
و فرمود (ع): شما را به پنج چيز وصيت مى كنم كه براى به دست آوردن آنها اگر بر شتر سوار شويد و تند بتازيد، شايسته است:هيچ يك از شما جز به پروردگار خود اميد نبندد و از چيزى جز گناه خود نترسد و اگر چيزى كه از او پرسند كه نداند از گفتن «نمى دانم» شرمنده نباشد و از آموختن چيزى كه نمى داند، ننگ نداشته باشد.بر شما باد به شكيبايى، زيرا شكيبايى نسبت به ايمان چون سر است نسبت به بدن، در بدنى كه سر نباشد، خيرى نيست. همچنين است در ايمانى كه با شكيبايى توأم نباشد.
و آن حضرت فرمود: شما را به پنج برنامه وصيت مى كنم كه اگر براى يافتنش مشقت سفرى سخت را عهده دار شويد هر آينه سزاوار است:احدى از شما جز به پروردگارش اميد نبندد، و جز از گناهش وحشت نكند، و از اعلام «نمى دانم» به وقت پرسش شدن از چيزى كه نمى داند حيا نكند، و از آموختن علمى كه دارا نيست شرم ننمايد.و بر شما باد به شكيبايى، چه اينكه شكيبايى نسبت به ايمان به منزله سر نسبت به بدن است، در بدنى كه سر نيست، و در ايمانى كه شكيبايى نباشد خيرى نيست.
ارزش هاى والاى انسانى (اخلاقى):و درود خدا بر او، فرمود: شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر براى آنها شتران را پر شتاب برانيد و رنج سفر را تحمّل كنيد سزاوار است:كسى از شما جز به پروردگار خود اميدوار نباشد، و جز از گناه خود نترسد، و اگر از يكى سؤال كردند و نمى داند، شرم نكند و بگويد نمى دانم، و كسى در آموختن آنچه نمى داند شرم نكند، و بر شما باد به شكيبايى، كه شكيبايى، ايمان را چون سر است بر بدن و ايمان بدون شكيبايى چونان بدن بى سر، ارزشى ندارد.
[و فرمود:] شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر براى دسترسى بدان رنج سفر را بر خود هموار كنيد، در خور است:هيچ يك از شما جز به پروردگار خود اميد نبندد، و جز از گناه خود نترسد، و چون كسى را چيزى پرسند كه نداند شرم نكند كه گويد ندانم، و هيچ كس شرم نكند از آنكه چيزى را كه نمى داند بياموزد، و بر شما باد به شكيبايى كه شكيبايى ايمان را چون سر است تن را، و سودى نيست تنى را كه آن را سر نبود، و نه در ايمانى كه با شكيبايى همبر نبود.
امام عليه السّلام (در اندرز) فرموده است شما را به پنج چيز سفارش ميكنم كه براى بدست آوردن آنها اگر (با پاشنه هاى پاى خود) زير بغلهاى شترها بزنيد (بشتاب رفته رنج و سختى را بر خود هموار سازيد) سزاوار است:(اوّل) بايد هيچيك از شما اميدوار نباشد مگر به پروردگار خود (زيرا اميدوارى و توجّه باو مستلزم اخلاص در عمل و دوام عبادت و بندگى است)،(دوم) و نترسد مگر از گناه خود (زيرا بزرگترين ترسها از عذاب و كيفر خداوند است و به بنده نمى رسد مگر بر اثر گناه)،(سوم) و اگر چيزى را كه نمى داند از او بپرسند بايد شرم نكند كه بگويد نمى دانم (زيرا اگر شرم كند ندانسته مى گويد و ديگرى را گمراه مى سازد و آن موجب تباهى است)،(چهارم) و اگر چيزى را نمى داند بايد شرم ننمايد از اينكه آنرا بياموزد (زيرا اگر شرم نمايد در جهل و نادانى باقى مى ماند و بيچاره ميشود)،(پنجم) و بر شما باد بصبر و شكيبائى زيرا (هيچيك از فضائل و كمالات از صبر خالى نيست و) شكيبائى از ايمان مانند سر است است از تن، و خير و نيكى نيست در تنى كه سر نداشته باشد و در ايمانى كه با آن شكيبائى نباشد.
امام(عليه السلام) فرمود: شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر براى تحصيل آن شتران راهوار را به سرعت حركت دهيد (و همه جا را براى به دست آوردن آن گردش كنيد) سزاوار است:هيچ يك از شما جز به پرورگارش اميدوار نباشد (و دل نبندد). هيچ كس جز از گناه خود نترسد. هيچ كس از شما اگر چيزى را از او پرسيدند كه نمى داند حيا نكند و (صريحاً) بگويد: نمى دانم. و اگر كسى از شما چيزى را نمى دانست از فرا گرفتن آن خجالت نكشد. بر شما باد كه صبر و استقامت پيشه كنيد، زيرا صبر و استقامت در برابر ايمان همچون سر است در برابر تن. تن بى سر فايده اى ندارد همچنين ايمان بدون صبر و استقامت.
پنج اصل مهم:امام در این حکمت پربار به پنج موضوع از مهم ترین مسائلى که در زندگى انسان سرنوشت ساز است و اهمیت فوق العاده اى دارد با تأکید اشاره مى کند. نخست مى فرماید: «شما را به پنج چیز سفارش مى کنم که اگر براى تحصیل آن شتران راهوار را به سرعت حرکت دهید (و همه جا را براى به دست آوردن آن گردش کنید) سزاوار است»; (أُوصِیکُمْ بِخَمْس لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَیْهَا آبَاطَ الاِْبِلِ لَکَانَتْ لِذَلِکَ أَهْلاً).تعبیر به «ضَرَبْتُمْ إلَیْها آباطَ الاْبِلِ; زیر بغل شتران را بزنید) کنایه از نهایت تلاش و کوشش در این راه است، زیرا هنگامى که مى خواستند شتر را با سرعت به سوى مقصد حرکت دهند به یکى از نقاط حساس بدن او از جمله زیر بغل ضربه مى زدند تا با سرعت حرکت کند.آن گاه به بیان آنها یکى پس از دیگرى پرداخته مى فرماید: «هیچ یک از شما جز به پرورگارش امیدوار نباشد (و دل نبندد)»; (لاَ یَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلاَّ رَبَّهُ).زیرا اولاً: مسبب الاسباب خداست و بر اساس توحید افعالى معتقدیم: لا مؤثر فى الوجود الا الله; همه چیز به فرمان او و رشته تمام امور در قبضه قدرت اوست، بنابراین چه بهتر که انسان آب را از سرچشمه بگیرد و هرچه مى خواهد از او بخواهد و سرنوشت خود را در تفکرى شرک آلود در دست دیگرى نبیند.ثانیاً به فرض که دیگران هم سرنوشت ساز باشند، خضوع و تواضع در برابر غیر خدا ذلت است و در برابر پروردگار عزت.در روایتى آمده است هنگامى که برادران یوسف مى خواستند او را به چاه بیفکنند و بر اثر حسادت او را مى زدند ناگهان یوسف شروع به خندیدن کرد. برادران سخت در تعجب فرو رفتند که اینجا جاى خنده نیست گویى برادر ما مسئله به چاه افکندن را شوخى مى انگارد; ولى یوسف پرده از این راز برداشت و درس بزرگى به آنها و به همه ما آموخت. گفت: به خاطر دارم روزى به شما برادران نیرومند با آن بازوان قوى و قدرت فوق العاده نظر انداختم و با خود گفتم کسى که این همه یار و یاور نیرومند دارد چه غمى دارد. آن روز بر شما تکیه کردم و به بازوان نیرومندتان دل بستم ولى امروز خود را در چنگال شما گرفتار مى بینم و از شما به شما پناه مى برم ولى به من پناه نمى دهید. خدا از این طریق به من آموخت که من بر غیر او تکیه نکنم.(1)البته این مسئله منافاتى با استفاده از عالم اسباب و نیروهاى دیگران براى رسیدن به اهداف مادى و معنوى ندارد; مهم آن است که انسان بداند هر سببى که تأثیرى دارد آن هم از ناحیه خداست و اگر لحظه اى چشم الطاف الهى بر جهان اسباب بسته شود همه آنها از کار باز مى مانند. آرى باید در پشت پرده اسباب مسبب الاسباب را دید.سپس امام(علیه السلام) دومین توصیه را بیان مى دارد و مى فرماید: «هیچ کس جز از گناه خود نترسد»; (وَلاَ یَخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَهُ).دلیل آن روشن است چیزى که دشمن واقعى انسان است گناه اوست که او را در دنیا و آخرت به درد و رنج گرفتار مى کند. در حالى که اسباب هولناک این جهان حتى بمب اتم آخرین کارى که با انسان مى کند این است که حیات او را مى گیرد. اگر این مسئله در راه رضاى خدا باشد به افتخار شهادت مى رسد که بزرگترین افتخار است.آن گاه به سومین دستور پرداخته مى افزاید: «هیچ کس از شما اگر چیزى را از او پرسیدند که نمى داند حیا نکند و (صریحاً) بگوید: نمى دانم»; (وَ لاَ یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لاَ یَعْلَمُ أَنْ یَقُولَ: لاَ أَعْلَمُ).گفتن نمى دانم عیب نیست. عیب آن است که انسان جواب خطایى بدهد و دیگران را به گمراهى بیفکند و عقلاً و شرعاً در برابر آنها مسئول باشد. مخصوصاً هرگاه قول بدون علم در مقام قضاوت یا فتوا بوده باشد که مسئولیت بسیار عظیمى دارد.در کتاب شریف کافى حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْم وَلاَ هُدًى لَعَنَتْهُ مَلاَئِکَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلاَئِکَةُ الْعَذَابِ وَلَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْیَاهُ; کسى که بدون علم و هدایت فتوا بدهد فرشتگان رحمت و عذاب، او را لعنت مى کنند و گناه کسانى که به فتواى او عمل کرده اند بر دوش او خواهد بود».(2)شمول لعن فرشتگان عذاب نسبت به چنین کسى روشن است; اما چرا ملائکه رحمت او را لعن مى کنند؟ ظاهرا به این دلیل است که از گفتن نمى دانم در جواب، که مایه رحمت الهى است خوددارى کرده است.افراد مغرور به علم، خود باید بدانند که به قول معروف «همه چیز را همگان مى دانند و همگان از مادر نزاده اند» بلکه مى توان گفت: همگان نیز همه چیز را نمى دانند. پس چه عیبى دارد که انسان جمله نمى دانم را در این گونه موارد به فراموشى نسپارد.آن گاه در چهارمین دستور مى افزاید: «اگر کسى از شما چیزى را نمى دانست از فرا گرفتن آن خجالت نکشد»; (وَ لاَ یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ یَعْلَمِ الشَّیْءَ أَنْ یَتَعَلَّمَهُ).هنگامى که انسان از مادر متولد مى شود چیزى نمى داند و با گذشت زمان با سؤالات پى در پى از این و آن حقایق بسیارى را فرا مى گیرد. بزرگترین دانشمندان جهان یکى از دلایل پیشرفتشان در علم و دانش، سؤال بوده است. آرى سؤال، کلید علم و دانش است.همان گونه که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَالْمَفَاتِیحُ السُّؤَالُ فَاسْأَلُوا یَرْحَمُکُمُ اللَّهُ فَإِنَّهُ یُؤْجَرُ فِی الْعِلْمِ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَالْمُتَکَلِّمُ وَالْمُسْتَمِعُ وَالْمُحِبُّ لَهُمْ; علم و دانش به منزله خزائنى است و کلید آن سؤال و پرسش است، بنابراین (هرچه را نمى دانید) سؤال کنید، زیرا در آموزش علم چهار کس پاداش مى گیرند: سؤال کننده، گوینده، شنونده (زیرا ممکن است در مجلس شنوندگانى غیر از سؤال کننده وجود داشته باشند) و آن کس که آنها را دوست دارد».(3)در پایان به پنجمین و مهم ترین دستور پرداخته مى فرماید: «بر شما باد که صبر و استقامت را پیشه کنید، زیرا صبر و استقامت در برابر ایمان همچون سر است در برابر تن. تن بى سر فایده اى ندارد همچنین ایمان بدون صبر و استقامت»; (وَعَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الاِْیمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَلاَ خَیْرَ فِی جَسَد لاَ رَأْسَ مَعَهُ، وَلاَ فِی إِیمَان لاَ صَبْرَ مَعَهُ).مى دانیم مهم ترین حواس انسان در سر اوست: بینایى، شنوایى، چشایى و بویایى و مهم ترین ابزار ارتباط انسان با دیگران که زبان است در سر قرار دارد. دروازه ورود غذا به بدن; یعنى دهان نیز جزء این پیکر است. از همه مهم تر، فرمانده تمام اعضا که مغز است در وسط جمجمه قرار دارد که اگر کمترین آسیبى به آن برسد بخشى از فعالیت هاى بدن تعطیل مى شود. در سکته مغزى که گاه نیمى از بدن انسان فلج مى گردد عامل اصلى خونریزى بعضى از رگ هاى مغز است که آن بخش را از کار انداخته است.امروز در بسیارى از شهرهاى صنعتى اتاق کنترلى وجود دارد که از آنجا به تمام بخش ها فرمان لازم داده مى شود و یا دستور توقف مى دهند. مغز انسان در واقع اتاق کنترل تمام بدن است.همه اینها در سر قرار دارد; اگر سر از بدن جدا شود، انسان دست و پاى مذبوحانه اى مى زند و پس از چند دقیقه تمام دستگاه ها تعطیل مى شود. صبر و استقامت نسبت به ایمان نیز چنین است. اگر از ایمان جدا شود دوام و بقایى براى ایمان نخواهد بود، زیرا نه در برابر گناه تاب تحمل ترک دارد، نه در برابر مشکلات اطاعت، توانى در خود مى بیند و نه در مصائب صبر مى کند.به همین دلیل هنگامى که فرشتگان رحمت به استقبال بهشتیان مى آیند به آنها مى گویند: «این همه نعمت در برابر صبر و استقامتى است که به خرج دادید»: «(وَالْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ باب * سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ); مؤمنان وارد باغ هاى جاویدان بهشتى مى شوند و همچنین پدران، همسران و فرزندان صالح آنها و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى شوند و به آنها مى گویند سلام بر شما (اینها همه) به دلیل صبر و استقامت تان است چه نیکو است سرانجام آن سراى جاویدان».(4)این سخن را با حدیث پرمعنایى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم. فرمود: «الصَّبْرُ خَیْرُ مَرْکَب ما رَزَقَ اللّهُ عَبْداً خَیْراً لَهُ وَ لا أوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ; صبر بهترین مرکب راهوار است و خداوند هیچ بنده اى را چیزى بهتر و گسترده تر از صبر (و استقامت) نداده است(5). (6)*****پی نوشت:(1). تفسیر نمونه، ج 9، ذیل آیه 15، سوره یوسف.(2). کافى، ج 1، ص 42، ح 3.(3). بحارالانوار، ج 1، ص 196، ح 1.(4). رعد، آیه 23 و 24.(5). میزان الحکمه، ج 5، ح 10025.(6). سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه، درباره اسناد این کلام گهربار آمده است: این کلام از روایات متواتره است که از آن حضرت نقل شده سپس به گروهى از کسانى که از قبل از سیّد رضى آن را نقل کرده اند اشاره کرده و نه منبع معروف را ذکر مى کند از جمله صحیفة الامام الرضا(علیه السلام) و ابن قتیبه در عیون الاخبار و جاحظ در البیان والتبیین و صدوق در خصال و بعد از مرحوم سیّد رضى نیز از گروه کثیر دیگرى که یازده مورد آن را ذکر کرده است نقل مى کند از جمله خوارزمى در مناقب و فتّال نیشابورى در روضة الواعظین و سبط بن جوزى در تذکرة الخواص و ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق و سیوطى در تاریخ الخلفاء. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 79 و 80)
امام (ع) فرمود:أُوصِيكُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ الْإِبِلِ لَكَانَتْ لِذَلِكَ أَهْلًا- لَا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا يَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ- وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَا يَعْلَمُ- أَنْ يَقُولَ لَا أَعْلَمُ- وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ- وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ- وَ لَا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ- وَ لَا فِي إِيمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَهُ»:امام (ع) آباط الابل (زير بغل شتران) را كنايه آورده است از مسافرت در جستجوى آن چيزها، توضيح آن كه شترسوار با زانوهايش به بغل شتر مى زند.امّا آن پنج چيز عبارتند از:1- اميد داشتن تنها به خدا، و نه به جز او. از جمله لوازم اين كار اخلاص در عمل براى خدا و پيوسته مطيع فرمان او بودن است.2- از چيزى جز گناه خود نبايد بترسيد. توضيح آن كه ترسناكترين چيز، كيفر خداوندى است و چون اين كيفر در اثر گناه به بنده خدا مى رسد، بنا بر اين سزاوارتر آن است كه از گناه بترسيم، نه از چيز ديگر و اين سخن دعوت به دورى از گناه است با يادآورى ترس از آن.3- شرم نداشتن از آن كه چون چيزى را نمى داند، بگويد، نمى دانم. زيرا شرم از گفتن چنين سخنى باعث سخن گفتن از روى نادانى است، و اين هم گمراهى و نادانى است كه گمراه ساختن و نادان كردن ديگرى را در پى دارد، و باعث هلاكت اخروى است. پيامبر (ص) فرمود: «هر كس ندانسته فتوا دهد، فرشتگان آسمان و زمين او را لعنت كنند» و گاهى باعث هلاكت در دنيا نيز مى گردد.4- شرم نداشتن از آموختن چيزى كه آن را نمى داند، از آن رو كه شرم داشتن نادان از فراگيرى باعث باقى ماندن او در حالت نادانى و كاستى و هلاك، و هلاكت اخروى است.5- فضيلت شكيبايى، و امر به داشتن صبر و شكيبايى، زيرا هيچ فضيلتى بدون صبر ممكن نيست، و كمترين مرحله آن استقامت در راه فراهم آوردن فضيلتها و بعد پايدار داشتن آنها و همچنين از دست ندادن آنهاست، از اين روست كه صبر را نسبت به ايمان تشبيه به سر نسبت به تن نموده است، به دليل آن كه ايمان بدون صبر ممكن نيست. آن گاه تشبيه و مناسبت بين آن دو را با اين بيان مورد تأكيد قرار داده است كه: در آن بدنى كه سر نداشته باشد خيرى نيست.و عبارت «فانّ الصبر» مقدمه صغرا براى قياس مضمرى است كه بدان وسيله وادار به صبر كرده است و كبراى قياس چنين است: و هر آنچه كه اين طور باشد به دست آوردن و فراهم كردنش واجب است.
الثامنة و السبعون من حكمه عليه السّلام:(78) و قال عليه السّلام: أوصيكم بخمس لو ضربتم إليها آباط الإبل لكانت لذلك أهلا: لا يرجونّ أحد منكم إلّا ربّه، و لا يخافنّ إلّا ذنبه، و لا يستحينّ أحد منكم إذا سئل عمّا لا يعلم أن يقول لا أعلم، و لا يستحينّ أحد إذا لم يعلم الشّيء أن يتعلّمه، و عليكم بالصّبر فإنّ الصّبر من الإيمان كالرّأس من الجسد، و لا خير في جسد لا رأس معه، و لا في إيمان لا صبر معه. (75221- 75149)اللغة:(الابط) ج: آباط: باطن الكتف، يذكّر و يؤنّث.الاعراب:بخمس، أي بخمس وصايا حذف المميّز و نوّن العدد عوضا عن المحذوف لو، استعيرت هنا لمعنى إن الشرطية بعناية أنّ الشرط غير واقع عادة، لا يرجونّ نهى غائب مؤكّد بالنون التأكيد الثقيلة، و يمكن أن يكون نفيا بمعنى النهى فيكون آكد و أبلغ و كذا في الجمل التالية، و المستثنى في هذه الجمل مفرغ، و المستثنى منصوب على أنّه مفعول للفعل الواقع قبل إلّا، لا يستحينّ: استفعال من حيي اللفيف المقرون حذف إحدى يائيه تخفيفا.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 127
المعنى:أكّد عليه السّلام التمسك بهذه الوصايا و بالغ فيها بقوله: لو ضربتم إليها آباط الابل لكانت لذلك أهلا، و قد أدرج في هذه الوصايا أهمّ ما يجب على كلّ أحد في رابطته مع المبدأ، و في تدبيره لنفسه، و أدبه في طريق العلم و المعرفة تعليما و تعلّما و في مواجهته مع ما يحيط به من المكاره و الالام، و ما يجب عليه من أداء التكاليف و رعاية القوانين و الأحكام.فبدأ بلزوم التوجّه إلى اللَّه في نيل كلّ خير و درك كلّ المارب، فيعتقد بأنه لا ينال بما يريد من الرزق و المنصب و كلّما يحتاج إليه إلّا بفضل من اللَّه و إن كان لحصول كلّ مقصد أسباب و وسائل، فهو مسبّب الأسباب و مجهّز الوسائل في كلّ باب فيلزم على العبد أن لا يرجو أىّ شيء إلّا من عنده، و الرجاء يرجع إلى كلّ ما يطلبه و يدعوه إليه شهوته.و يتلو القوة الشهوية الطالبة لدرك ما يلائم طبع الإنسان، القوّة الغضبية النافرة عن كلّ ما يخالف طبعه، و يتولّد منه الخوف من إصابة مكروه، أو فوت محبوب، فبقدر ما يدرك الإنسان شهواته يحيط به الخوف فقال عليه السّلام: عدوّ الإنسان نفسه الأمّارة، و كلّما يجرّ إليه من المكاره يتولّد من ذنوبه و يكون كسب يده «و ما أصابتكم من مصيبة فبما قدَّمت أيديكم» فيجب أن لا يخاف الإنسان إلّا من ذنبه، فلو ترك الذّنوب، دفع عن نفسه المخاوف و العيوب.و يصرّ عليه السّلام في ترك الحياء من الاعتراف بالجهل على كلّ أحد في الجواب عن سؤال ما لا يعلمه، و هذا التأكيد و التعميم يرجع إلى من نصب نفسه علما للناس يرجعون إليه و يستفتونه في امورهم و هو لا يعلم و يصعب عليه أن يعترف بجهله و يقول لا أدرى.و هم الّذين يصعب عليهم أن يتعلّموا ما لم يعلموا ليكونوا على هدى و بصيرة فيما يتصدّونه من المنصب و الموقف.فالحياء من قول لا أدرى و من التعلّم فيما لا يدري من الحياء المذموم الّذي تقدّم الكلام فيه.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 128
و من التأسّف أنّ أكثر أهل العلم مغمورون في أمواج هذا البحر المظلم فاذا قاموا في المحراب أو استقرّوا على المنبر و دعوا واعظا أو صاروا مرجعا للسؤال في أحكام الدّين يصعب عليهم أن يجيبوا بلا أدرى، و أصعب منه أن يشتغلوا بعد ذلك بالتعليم، فتجد في غالب البلاد عددا كثيرا منهم لا يجتمعون بعضهم مع بعض فيبحثون في العلوم و المسائل المرجوعة إليهم مع وجود الفرصة الكافية و ذلك لأنه اعتراف ضمنيّ بالاشتغال بالتعلّم أو الاعتراف بأنّه لا أدري.ثمّ وصّى عليه السّلام بالصّبر و جعله رأس الإيمان و حياته و بصيرته و قوامه، و جعل الصبر للايمان كالرّأس من الجسد، يشعر بأنّه من لا صبر له لا إيمان له، و أنّ درجات الايمان يقاس بدرجات الصبر.الترجمة:فرمود: من پنج سفارش بشما دارم كه اگر بدنبال آنها شتر برانيد و براى آنها رنج سفرهاى طولانى را بر خود هموار سازيد سزاوار آنند.نبايد هيچكدام شما اميدى داشته باشد جز بپروردگار خويش، و نبايد ترسي بخود راه دهد جز از گناه خويش، نبايد هيچكدام در برابر پرسش از آنچه نمى داند شرم كند كه بگويد من نمى دانم، و نه كسى كه چيزى را نمى داند شرم كند از اين كه آنرا بياموزد، بر شما لازمست صبر و شكيبائى را پيشه خود سازيد زيرا صبر براى إيمان چون سر است براى تن، تنى كه سر ندارد هيچ خيرى و أثر حياتى در آن نيست، ايمانى هم كه صبر با آن نيست هيچ خيرى و اثرى ندارد.علي گويد سفارش پنج دارم كه يك يك را براتان مى شمارم سزاوارند اگر دنبال آنها شتر رانيد اندر كوه و صحرا مدار اميد جز از پروردگارت مترس از هيچ چيزى جز گناهت اگر پرسندت و پاسخ ندانى مكن شرم از جواب ناتوانى اگر چيزى نمى دانى مكن شرم كه آموزيش از استاد، دلگرم شما را صبر مى بايد مكرّر كه ايمان را چه سر باشد ز پيكر تن بى سر ندارد خير همراه چه ايمانى كه صبرش نيست همراه
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص298
اوصيكم بخمس لو ضربتم اليها آباط الابل لكانت لذلك اهلا: لا يرجون احد منكم الا ربه، و لا يخافن الا ذنبه، و لا يستحين احد منكم اذا سئل عمّا لا يعلم ان يقول: لا اعلم، و لا يستحين احد اذا لم يعلم الشىء ان يتعلّمه، و عليكم بالصّبر، فان الصّبر من الايمان كالرأس من الجسد. و لا خير فى جسد لا رأس معه، و لا خير فى ايمان لا صبر معه. «شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر شتران را با شتاب براى دسترسى به آن برانيد سزاوار است هيچ يك از شما جز از خداى خويش اميدى نداشته باشد و جز از گناه خويش نترسد و چون از يكى از شما چيزى را كه نمى داند بپرسند، آزرم نكند كه بگويد نمى دانم، و چون يكى از شما چيزى را نمى داند از آموختن آن آزرم نكند، و بر شما باد به صبر كه صبر ايمان را چون سر است تن را، و خيرى در جسد بدون سر نيست و نه در ايمانى كه با شكيبايى نبود.»
در همه حكمتهاى مندرج در اين فصل به تفصيل سخن گفته ايم. ابو العتاهيه، در اين باره چنين سروده است: «اى خدا، به خودت سوگند كه به كسى جز تو اميد ندارم و از چيزى جز گناهانم بيم ندارم. اى مهربان، گناهانم را بيامرز كه تو پوشنده عيبهايى.»
گفته شده است كسى كه از گفتن «نمى دانم» آزرم كند، همچون كسى است كه از برهنه كردن زانوى خود آزرم كند و بعد عورت خويش را برهنه كند. و اين بدان جهت است كه هر كس از گفتن «نمى دانم» آزرم كند و با نادانى پاسخ دهد و به خطا افتد، در واقع به كارى افتاده است كه بايد از آن آزرم كند و از چيزى كه آزرمى نداشته است خود دارى كرده است و شبيه همان زانو و عورتى است كه گفته ايم.
و گفته شده است تا هر گاه كه نادانى براى آدمى نكوهيده است، آموختن ستوده است، و همان گونه كه تا آدمى زنده است نادانى براى او نكوهيده است، كسب دانش و آموختن براى او ستوده است.
در باره صبر در مطالب گذشته به اندازه كافى سخن گفته شده است و در مباحث آينده هم بخشى ديگر گفته خواهد شد.