وَ قَالَ (علیه السلام): لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي؛ الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِيمُ وَ التَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ وَ الْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ وَ التَّصْدِيقُ هُوَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ.
و فرمود (ع): اسلام را به گونه اى وصف مى كنم كه كس پيش از من چنانش وصف نكرده باشد: اسلام تسليم است و تسليم، يقين است و يقين، تصديق است و تصديق، اقرار است و اقرار، به جاى آوردن است و به جاى آوردن، پرداختن به عمل صالح است.
و آن حضرت فرمود: اسلام را آنچنان معنى كنم كه احدى پيش از من به اين صورت معنا نكرده باشد: اسلام همان تسليم بودن، و تسليم همان باور، و باور همان قبول كردن، و قبول كردن همان اقرار، و اقرار همان ادا نمودن، و ادا نمودن همان عمل كردن است.
امام و شناساندن اسلام (معنوى، اعتقادى):و درود خدا بر او، فرمود: اسلام را چنان مى شناسانم كه پيش از من كسى آنگونه معرّفى نكرده باشد. اسلام همان تسليم در برابر خدا و تسليم همان يقين داشتن، و يقين اعتقاد راستين، و باور راستين همان اقرار درست، و اقرار درست انجام مسئوليّت ها، و انجام مسئوليّت ها همان عمل كردن به احكام دين است.
[و فرمود:] اسلام را چنان وصف كنم كه كس پيش از من نكرده است. اسلام گردن نهادن است و گردن نهادن يقين داشتن، و يقين داشتن راست انگاشتن، و راست انگاشتن بر خود لازم ساختن، و بر خود لازم ساختن انجام دادن، و انجام دادن به كار نيك پرداختن.
امام عليه السّلام (در باره اسلام حقيقى) فرموده است:اسلام را چنان وصف نمايم كه كسى پيش از من وصف ننموده باشد: اسلام زير بار رفتن (احكام خدا و رسول) است، و زير بار رفتن باور نمودن (آنها) است، و باور نمودن قبول كردن (آنها) است، و قبول كردن اعتراف (بآنها) است، و اعتراف نمودن آماده شدن براى بجا آوردن (آنها) است، و بجا آوردن عمل (بآنها) است (پس در حقيقت اسلام همان عمل بدستور خدا و رسول است).
امام عليه السلام فرمود: اسلام را چنان تفسير مىكنم كه هيچ كس پيش از من آن را چنين تفسير نكرده باشد؛ اسلام همان تسليم است و تسليم همان يقين و يقين همان تصديق است و تصديق همان اقرار و اقرار همان ادا است و ادا همان عمل.
تفسير دقيق اسلام:امام(عليه السلام) در اين كلام پربار و حكيمانه اش، حقيقت اسلام را به گونه اى كه پيش از او هيچ كس تفسير نكرده، تفسير مى كند و مى فرمايد: «اسلام را چنان تفسير مى كنم كه هيچ كس پيش از من آن را چنين تفسير نكرده باشد»; (لاََنْسُبَنَّ الاِْسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي).سپس در ادامه سخن ضمن شش جمله پى در پى كه هر كدام با جمله قبل به صورت زيبايى گره خورده روح اسلام را با اين شش جمله مى شكافد و حقيقت آن را هويدا مى كند.نخست مى فرمايد: «اسلام همان تسليم است»; (ألاِْسْلاَمُ هُوَ التَّسْلِيمُ).تسليم در برابر فرمان خدا و دستورات پيغمبر اكرم و امامان معصوم(عليهم السلام) و تسليم در برابر فرمان عقل و فطرت. قرآن مجيد در آيه 83 سوره آل عمران مى فرمايد: «(وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ); و تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند، از روى اختيار يا از روى اجبار، در برابرِ (فرمان) او تسليم اند و به سوى او باز گردانده مى شوند».در جمله دوم مى فرمايد: «تسليم همان يقين است»; (وَالتَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ).زيرا بدون ايمان و يقين، تسليم حاصل نمى شود و در واقع «تسليم» از لوازم «يقين» است كه امام(عليه السلام) در اينجا لازم و ملزوم را يكى شمرده و مى فرمايد: تسليم همان يقين است.در جمله سوم مى فرمايد: «يقين همان تصديق است»; (وَالْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ).منظور از «تصديق» در اينجا علمى است كه از مقدمات يقينى حاصل مى شود و تا اين علم حاصل نگردد «يقين» پيدا نمى شود و تا يقين حاصل نگردد، تسليم كه روح اسلام است نيز حاصل نخواهد شد و در واقع اعتقادى كه نام يقين بر آن گذارده ايم نتيجه علمى است كه به صورت تصديق در مى آيد و در واقع تصديق و يقين نيز لازم و ملزوم يكديگرند كه امام(عليه السلام) به واسطه شدت ارتباط اين دو با يكديگر آنها را يكى شمرده و فرموده: يقين همان تصديق است.در چهارمين جمله مى فرمايد: «تصديق همان اقرار است»; (وَالتَّصْدِيقُ هُوَ الاِْقْرَارُ).اشاره به اين كه تصديق قلبى به تنهايى كافى نيست، بايد با زبان نيز اقرار شود و به صورت شهادتين كه بيان اركان اسلام است درآيد و به همين دليل تا افراد اقرار به شهادتين نمى كردند مسلمان شمرده نمى شدند.در پنجمين جمله مى فرمايد: «اقرار همان اداست»; (وَالاِْقْرَارُ هُوَ الاَْدَاءُ).منظور از «اداء» در اينجا احساس مسئوليت و آماده شدن و عزم را جزم كردن بر انجام عمل است، زيرا اگر اقرار از دل برخيزد آمادگى براى انجام وظائف و اداى مسئوليت ها را ايجاد خواهد كرد. در غير اين صورت اقرار، اقرار دروغين است.آن گاه در ششمين و آخرين جمله مى فرمايد: «و ادا همان عمل است»; (وَالاَْدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ).زيرا كسى كه عزم خود را بر اداى مسئوليت ها جزم مى كند بلافاصله وارد صحنه عمل مى گردد و اعمال صالحى بر طبق احساس مسئوليت درونى برخاسته از اقرار واقعى و تصديق و يقين و تسليم انجام مى دهد.سخن امام(عليه السلام) در اين تفسير عميقى كه براى اسلام كرده اشاره به اسلام واقعى و حقيقى است كه در درون جان انسان نفوذ كند و آثار آن يكى پس از ديگرى ظاهر گردد; نخست در مقام تسليم برآيد; تسليمى كه زائيده يقين است و يقينى كه مولود تصديق است و سپس اقرار از اين تصديق متولد مى شود و اين اقرار چون از عمق جان برخاسته ملازم با احساس مسئوليت در برابر فرمان الهى است و به دنبال اين احساس اعمال صالح يكى پس از ديگرى ظاهر مى شود و قلب و زبان و عمل هر سه هماهنگ مى گردند. بنابراين اگر كسانى ايمان داشته باشند و اقرار به شهادتين كنند ولى در عمل كوتاهى نمايند چنان نيست كه مسلمان نباشند و گرنه اكثر مسلمانان از اسلام بيرون خواهند رفت، بلكه اسلامِ آنها اسلامى در مرحله پايين و ضعيف است و آنچه امام(عليه السلام) در اين كلام پربار بيان فرموده اسلام در درجات عالى وكامل است. شبيه همين معنا در روايات ديگر اسلامى نيز آمده كه عمل را معيار ايمان شمرده اند.در حديثى در غررالحكم از امام امير مؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «الشَّرَفُ عِنْدَ اللهِ بِحُسْنِ الاَْعْمالِ لا بِحُسْنِ الاْقْوالِ; شرف و مقام والا در نزد خداوند سبحان به اعمال نيك است نه سخنان زيبا». در حديث ديگرى در همان كتاب آمده است: «اَلْعَمَلُ شِعارُ الْمُؤمِنِ; عمل شعار افراد باايمان است». از اين رو بهترين ذخيره انسان براى بعد از مرگ و روز قيامت عمل صالح شمرده شده همان گونه كه در نامه معروف «مالك اشتر» گذشت كه امام(عليه السلام) خطاب به مالك فرمود: «فَلْيَكُنْ أحَبَّ الذَّخائِرِ اِلَيْكَ ذَخيرَةُ الْعَمَلِ الصالِحِ; بهترين ذخيره ها را نزد خود ذخيره عمل صالح قرار بده». بنابراين كسانى كه به نام اسلام قناعت مى كنند يا تنها به ايمان قلبى و اقرار زبانى قانع هستند و يا تنها به بعضى از ظواهر اسلام پايبندند از حقيقت اسلام دورند و در بيراهه مى روند و خيال مى كنند در مسير حقند.در كلام حكيمانه 113 نيز بر اين معنا تأكيد شده بود كه امام(عليه السلام) فرمود: «وَلاَ تِجَارَةَ كَالْعَمَلِ الصَّالِحِ». بنابر آنچه گفته شد حمل خبر بر مبتدا در اين شش جمله در بعضى از موارد به صورت حمل حقيقى است و در بعضى از موارد حمل مجازى يعنى حمل لازم و ملزوم يكديگر است.
امام (ع) فرمود: «لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي- الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِيمُ وَ التَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ- وَ الْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ وَ التَّصْدِيقُ هُوَ الْإِقْرَارُ- وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ»:اين قياس به نام قياس مفصول است كه مركب از چند قياس و نتايج آنها درهم ضميمه شده است. نتيجه قياس اوّل آن است كه اسلام همان باور كردن است، و دوّم: باور همان پذيرفتن است و سوّمى آن است كه پذيرش همان اقرار است. و نتيجه چهارم آن است كه اقرار، انجام عمل است. و نتيجه پنجمى آن لازم بر ملزوم، امر واضحى است.اما مقدّمه نخست: از آن رو كه اسلام عبارت از ورود در قلمرو اطاعت خداست، و لازمه آن تسليم بودن به خدا و چون و چرا نداشتن با اوست، و صدق است كه انجام وظيفه همان عمل است.اما مقدّمه دوم: چون تسليم حق بودن تنها از راه باور داشتن شايستگى خداوند مطاع، براى تسليم وى بودن است، پس باور داشتن آن شايستگى از لوازم تسليم بودن به خداوند است و صدق بر آن از باب صدق لازم بر ملزوم است.امّا مقدمه سوم: چون يقين به استحقاق خداوند براى اطاعت و تسليم مستلزم تصديق و پذيرش چيزهايى است كه از جانب خدا توسط پيامبر (ص) رسيده كه عبارت از لزوم فرمانبردارى و اطاعت اوست بنا بر اين پذيرش از روى يقين همان تصديق به اوست.اما مقدّمه چهارم: زيرا تصديق خداوند در جهت وجوب اطاعت همان اقرار به وجود خداست.اما مقدمه پنجم: چون اقرار و اعتراف به وجوب و ضرورت امرى، مستلزم آن است كه شخص اعتراف كننده آنچه را كه بدان اعتراف دارد، انجام دهد، بنا بر اين اقرار سبب الزام به انجام عمل خواهد بود.اما مقدّمه ششم: عبارت از اين است كه انجام عمل، خود عملى است، زيرا انجام اطاعت واجب و لازمى را كه براى خدا اقرار و اعتراف داشته چيزى جز عمل نمى باشد.نتيجه اى كه از رده بندى اين قياسات به دست مى آيد، اين است كه اسلام همان عمل بر طبق فرمان خدا و براى اوست، و اين معنى، تفسير و تعريف اسلام به خاصّه اى از خواص آن است همان طورى كه قبلا گذشت.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 190
العشرون بعد المائة من حكمه عليه السّلام:(120) و قال عليه السّلام: لأنسبنّ الإسلام نسبة لم ينسبها أحد قبلي: الإسلام هو التّسليم، و التّسليم هو اليقين، و اليقين هو التّصديق و التّصديق هو الإقرار، و الإقرار هو الأداء، و الأداء هو العمل (الصّالح). (76729- 76697)
اللغة:(نسب) ينسب نسبا الرجل: وصفه و ذكر نسبه.الاعراب:هو، في هذه الجمل ضمير الفصل بين المبتدأ و الخبر جيء به لافادة الحصر.المعنى:قد ورد في كلامه عليه السّلام ستّ جمل حملية، و القضيّة الحملية على أقسام:1- الحمل الأولى الذاتي، و هو حمل مفهوم على ذاته، كما تقول: الانسان حيوان ناطق، أو تقول: الأسد أسد.2- الحمل الشائع الصناعي، كما تقول: زيد إنسان، الإنسان حيوان الإنسان ضاحك، و مفاده اتّحاد الموضوع و المحمول وجودا.3- الحمل الادّعائي، و هو حمل محمول على موضوع بعناية ما من الشّبه بينهما، أو كون أحدهما سببا للاخر، أو مسبّبا و لو بعيدا، كما تقول: زيد هو الأسد، أو زيد أبوه بعينه، و الحمل في هذه الجمل ليس على نهج واحد، بل الحمل في بعضها ادّعائي، و في بعضها حقيقي.فنقول: الاسلام اطلق على معنيين:الأوّل- ما يقابل الكفر، و يعتبر في الفقه موضوعا لأحكام كثيرة، و يبحث عنه في علم الكلام، و هو عبارة عن الاقرار بالشهادتين و الالتزام بما هو ضروريّ في دين الاسلام، أي عدم الانكار له.الثاني- الانقياد للّه تعالى كما ورد في القرآن «وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» (22- لقمان).
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 191
فعلى الأوّل فحمل الاسلام على التسليم من باب حمل الشيء على أثره الخاصّ، كقولنا: الانسان ضاحك فانّ الانقياد و التسليم لاطاعة أمر اللَّه و أمر رسوله أثر للاسلام، و لا يجتمع الاسلام مع التمرّد و الطغيان، و إن يجتمع مع الخلاف و العصيان.كما أنّ حمل اليقين على التسليم ادّعائي من باب حمل الشيء على معلوله فانّ التسليم هو معلول اليقين كالحريق الّذي هو معلول النار، و لكن ليس هو هو و لا متّحدا معه وجودا، فانّ اليقين كيف نفساني، و التسليم فعل نفساني.و حمل التصديق على اليقين حمل ذاتي، و لكن حمل الاقرار على التصديق من قبيل حمل الحاكي على المحكي، بناء على أنّ المقصود من الاقرار هو الاقرار باللّسان.و حمل الأداء على الاقرار إدّعائي كحمل العمل على العلم، و حمل العمل الصالح على الأداء حمل شايع صناعي، لأنّ العمل الصالح مصداق لأداء ذمّة العبوديّة.و المقصود من هذه الجمل توصيف الاسلام بصورته الكاملة، و بيان أنّ المسلم ينبغي أن يكون واجدا لهذه الصفات.و لا ينظر إلى تنظيم قياس منطقي لينتج أنّ الاسلام هو العمل الصالح، و يستفاد منه أنّ العمل الصالح جزء من الاسلام كما استفاده الشارح المعتزلي فقال:خلاصة هذا الفصل تقتضى صحّة مذهب أصحابنا المعتزلة في أنّ الاسلام و الايمان عبارتان عن معبر واحد، و أنّ العمل داخل في مفهوم هذه اللفظة انتهى.كيف؟ و قد ادخل في الاسلام اليقين، و لو كان اليقين جزء من الاسلام لم يكن المنافق مسلما، مع أنهم يعدّون من المسلمين في عصر النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و الصحابة على وجه اليقين.الترجمة:فرمود: من نژاد اسلام را چنان توصيف كنم كه هيچكس پيش از من چنانش وصف نكرده است: اسلام انقياد است، و انقياد باور كردنست، و باور كردن تصديق بدرستى است و تصديق همان اقرار است، و اقرار انجام وظيفه است، و انجام وظيفه همان كار شايسته است.على گفت اسلام دارد نسب كه باشد براى مسلمان حسب نسب بندم اسلام را من چنان كه كس مى نگفته چنان پيش از آن شد اسلام تسليم و تسليم هم يقين است و باشد يقين در قلم همان باور و باور اقرار تست ادا هست اقرار و كار درست
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 348
لانسبنّ الاسلام نسبة لم ينسبها احد قبلى. الاسلام هو التسليم، و التسليم هو اليقين، و اليقين هو التصديق، و التصديق هو الاقرار، و الاقرار هو الاداء، و الاداء هو العمل. «اسلام را چنان وصف كنم كه كسى پيش از من چنان وصف نكرده است، اسلام گردن نهادن است، و گردن نهادن يقين داشتن است، و يقين داشتن راست انگاشتن است، و راست انگاشتن بر خود لازم ساختن است و بر خود لازم ساختن، انجام دادن است و انجام دادن، به كار نيك پرداختن است.»
خلاصه اين سخن مقتضى درست بودن اعتقاد ياران معتزلى ماست كه اسلام و ايمان يكى است و عمل كردن هم داخل در همين مضمون است و مگر نمى بينى كه هر جمله را قايم مقام جمله ديگر قرار داده است؟ مثل اينكه بگويى ليث همان شير درنده است و شير همان جانور درنده و جانور درنده همان ابو الحارث است كه شبهه اى باقى نمى ماند در اينكه ليث همان ابو الحارث است، بدين معنى كه اين جملات مترادف و مساوى يكديگرند و چون جمله نخست اسلام و جمله آخر عمل است، دليل بر آن است كه عمل كردن به احكام، حقيقت مسلمانى است، و ياران معتزلى ما همين را مى گويند كه كسى كه احكام واجب و عمل به آن را ترك مى كند، مسلمان ناميده نمى شود. اگر بگويى بر فرض كه كلام على دلالت بر آنچه تو مى گويى داشته باشد چه دليل دارد كه اسلام همان ايمان باشد؟ مى گويم: هنگامى كه چنين استدلال فرمايد كه اسلام همان عمل كردن به احكام است، واجب مى آيد كه ايمان همان اسلام باشد، و هر كس بگويد عمل داخل در اسلام است، در واقع گفته است كه اسلام همان ايمان است. و اين ادعا كه عمل داخل در اسلام باشد و اسلام ايمان نباشد سخنى است كه هيچ كس نگفته است و اجماع بر بطلان اين سخن است...