معنای پذیرش ولایت علی علیه السلام در غدیر
۰۵ بهمن ۱۴۰۰ 0 اهل بیت علیهم السلاممعنای پذیرش ولایت علی علیه السلام در غدیر
استاد علی صفایی حائری
ولايت چيست؟
اين ولايت، بالاتر از محبت و دوستى و عشق است؛ كه عشق على در دل دشمنان او هم خانه داشت. آنها كه شكوه و وقار كوه و زيبايى دشت و عظمت كوير و دريا و جلوهى طلوع و غروب، اسيرشان مى كند و چشمشان را مى گيرد و دلشان را به بند م ىكشد، چگونه مى شود شكوه و عظمت آن روح بزرگتر از كوه، زيبايى و گستردگى آن قلب وسيع تر از هستى و عظمت و ناپيدايى آن سينه ى ناپيداتر از كوير و عميق تر از دريا و جلوهى آن طلوع بى غروب، چشم و دل و عشق و احساسشان را پر نكند.
هر كس با هر مشربى و عقيدهاى، مى تواند دوستدار على باشد.
در على، علم و عشق،
تدبير و شمشير،
حريت و عبوديت،
نجواى دل و آتش سخن،
زمزمهى شب و فرياد روز،
قدرت و عزت و تواضع و ذلت، «۱»
نرمش و آشنايى و خشونت و پايدارى، در على اين همه هست و اين همه بخاطر حق است و براى اوست و اين است كه همه ى او دوست داشتنى است و حتى دشمنش در دل شيفته ى اوست و مخالفش در پنهان شيداى او.
ولايت على، نه على را دوست داشتن كه فقط على را دوست داشتن است. «۲»
ولايت على، على را سرپرست گرفتن و از هواها و حرفها و جلوه ها بريدن است. و اين ولايت، ادامه ى ولايت حق است و دنباله ى توحيد، «۳» آن هم توحيدى در سه بعد؛ در درون و در هستى و در جامعه؛
كه توحيد در درون انسان، هواها و حرفها و جلوه ها را مى شكند؛ هواهاى دل و حرفهاى خلق و جلوه هاى دنيا را.
و در جامعه طاغوتها را كنار مى ريزد
و در هستى خدايان و بتها را.
در اين حد، موحد، جز خدا كسى را حاكم نمىگيرد. جز وظيفه چيزى او را حركت نمىدهد. هيچ قدرت و ثروت و جلوهاى در روح او موجى نمىآورد و هيچ دستورى او را از جا نمىكَنَد. جز دستور حق و امرِ اللّه، از هر زبانى كه اين دستور برخيزد و از هر راهى كه اين امر برسد.
و هنگامى كه روحى به آزادى رسيد و جز امر حق امرى نداشت و جز خواست او خواهشى نداشت، اين روح به ولايت مى رسد و به سرپرستى مى رسد و دستور او و حتى نگاه او در دلهاى موحد عاشق، حركت مى آفريند.
و اين است كه رسول به ولايت رسيد و به اولويت رسيد؛ كه النَّبىُ أَوْلى بِالمُؤمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ. «۴»
و اين است كه على به ولايت مى رسد؛ كه: مَنْ كُنْتُ مَولاه فَهذا عَلىٌّ مَولاه. «۵»
اين هم پس از آن جمله ى استفهامى و اقرارى أَلَسْتُ أَوْلى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ؟ و اين است كه پيشوايان ديگر به ولايت مى رسند؛ كه به عصمت و آزادى و آگاهى رسيده بودند. اذهب عنهم الرجس و یطهرهم تطهيرا. «۶»
و اين معناى ولايت است.
ولايت يعنى تنها على را حاكم گرفتن و تنها او را دوست داشتن و اين ولايت و سرپرستى است كه معاويه و احمد حنبل و جرج جرداق و و و از آن بهره اى ندارند، كه حاكم در درون آنها و محرك در وجود آنها امر على و دستور على نيست؛ كه هواها و حرفها و جلوه ها در آنها حكومت دارند.
معاويه گر چه على را دوست دارد، ولى سلطنت را بيشتر از على خواهان است و دوستدار آن است.
و احمد حنبل گر چه براى على شعر مى سرايد اما حكومت ديگرى را به عهده دارد.
و جرج جرداق گر چه از على مى نويسد، اما براى على نمى نويسد؛ كه محركى ديگر دارد و عاطفهاى فقط او را به چرخ انداخته است.
اما مالك؟ اين مالك است كه ولايت على را به عهده دارد و اين بار گران را به آسانى مى كشد.
مالك چند سال براى نابودى معاويه رنج كشيده و كوشش كرده است.
خويش و فاميل و قبيله اش را به خون كشيده، شبها و روزها را بر روى لبه ى تيغ و سرِ نيزهها گذرانده و شمشير زده و شمشير زده تا اين كه لشگر شام را عقب رانده و معاويه را به حركت وادار كرده و در بيرون از خيمه آمادهى فرار نموده، هان چيزى نمانده تا اين بت بزرگ بشكند و اين طاغوت سركش بميرد و يا فرارى شود و مالك به هدف نهايى، به پيروزى محبوب دست بيابد و در ميان قومش و در ميان تمام مردم به بزرگى معرفى شود و بر رقيب خودش، اشعث و بر قبيلهى رقيبش، كِنده، پيروز شود.
درست در اين هنگام، در اين هنگام، على او را مي خواند، على او را مى طلبد. على مىگويد كه برگرد.
و اين از مرگ سختتر و اين از مرگ جان كاهتر است.
مخالفت يك هوى، مخالفت يك هوس، مخالفت با يك حرف و گذشتن از حرفهاى خلق، مخالفت با يك جلوه از جلوههاى دنيا ما را مى شكند، ما را از پاى در مى آورد. ما از راه حق با يك حرف با يك فحش با يك پشيز باز مى گرديم و اما مالك؟ و اما مالك؟
او از تمام هواهاى چند ساله و تمام حرفهاى تمام مردها و زنهاى عرب و از زمزمه ى خفيف زبانها بر سر راه مردان فاتح و از نگاههاى شيفته ى سرداران پيروز و از تمام جلوههاى دنيا، از اين همه مى گذرد و باز مى گردد و به على اين سرپرست آگاه ملحق مىشود. چرا؟ چون در درون مالك، ديگر هواها و غريزه ها حرفها و زمزمه هاى زنهاى عرب جلوه هاى پررنگ و برق دنيا حاكم نيست، اينها كوچكتر از اين هستند كه در روح بزرگ مالك موجى و حركتى ايجاد كنند.
اين بادهاى بى رمق بيچارتر از اين است كه در اين درياى بزرگ، طوفانى بپا كند: مالك از هواها از حرفها از جلوههاى دنيا بزرگتر است و عظمت او اسير اين حقارتها نيست. او در سطح غريزه نيست. او انسانى است كه در حد وظيفه زندگى مى كند و زندگى و مرگ او با اين معيار مي خواند، او كوه است از طوفان نمى لرزد. او كاه نيست تا با نسيمى از دهنى زير و رو شود.
او به ولايت رسيده و از نعمت ولايت برخوردار است. نشستن و ايستادن و آمدن و رفتن و دوست داشتن و دشمن داشتن او همه از سمت ولىّ كنترل مى شود؛ نه از طرف هواها و حرفها و جلوه ها. مالك اين را يافته كه على اين مرد آزاد از غير حق و اين انسان آگاه حق، بيش از مالك به مالك علاقه دارد و بيش از مالك از مصالح و منافع مالك آگاهى دارد و بيشتر از مالك به منافع او مى انديشد و بهتر به منافع او مى انديشد؛ پس ديگر جاى درنگ نيست و جاى سركشى نيست؛ كه سركشىها حماقت هاى زيان آورى بيش نيستند. جاى تسليم است و اطاعت و پيروى و تشيع و دنباله روى.
پی نوشت
۱) أذلةً على المُؤمِنين أعزةً على الكافرين. مائده، ۵۴
۲) … لا أَبْتَغى بِكَ بَدَلاً و لا أَتَّخِذُ مِنْ دُونِك وَلياً – مفاتيح الجنان، زيارت امام زمان (عج).
۳) كَلِمَةُ لا الهَ الاّ اللّه حِصْنى و ولايت على بن ابيطالب حصنى، اين هر دو، حصن و پاسدار انسان هستند و جلوگير از ضايع شدنها و از دست رفتنها. ولايت ادامهى توحيد است و خود توحيد.
۴) احزاب، ۶.
۵) كافى، ج ۱،ص ۲۹۴، ح ۳.
۶) اشاره به آيهى ۳۳ از سورهى احزاب.
منبع: سایت هدانا