مجموعه اشعار غدیر: عـیـد غـدیـر آمـد و شـد گـاه وجد و حال
۰۵ خرداد ۱۴۰۴ 0
عـیـد غـدیـر آمـد و شـد گـاه وجد و حال
ســاقــی بـیـار بـاده و از دل بـبـر مـلـال
چـنـدیـسـت باب هجر برویم شده است باز
بـربـنـد از مـی ایـن در و بـگـشـا در وصال
آ ن بـاده کـن عـطـا کـه پـی طـی راه عشق
از دسـت و پـای بـخـتـی جان بگلسد عقال
آن بـاده کن کرم که از آن هرکه مست شد
یـکـبـاره پـای زد بـسـر جان و ملک و مال
آ ن مـی بـه جـام کـن کـه سـرره بـه شیرنر
گـیـرد اگـر بـنـوشـد از آن جرعه ایی غزال
آ ن بـاده ام بـبـخـش که مور ار خورد شود
در زیــر پــای قــدرت او پـیـل پـایـمـال
بـاری بـیـار بـاده کـه بـهر صـلـای عـیـد
کـوبـم بـه طـبـل طـبـع بـه نام علی دوال
گــویـم دوبـاره مـطـلـعـی و در مـدیـح او
ســازم نـثـار مـجـلـسـیـان گـوهر مـقـال
در روز حـشـر چـون بـنـمـایـد علی جمال
گـویـنـد اهل حـشر که این است ذوالجلال
آری عـلـی اسـت جـل جـلـالـه خـدای را
هم مــظـهر جـلـال و هم آئـیـنـه جـمـال
یـا مـظـهر الـعـجـائـب یـا مـرتـضـی علی
ای کــون را هویــت تــو مــبــده و مـآل
ایـن حـجـت یـگـانـگـی حـق بـود کـه تـو
بـی شـبـه و بـی نـظـیـری و بی مثل و بی مثال
وامـانـده در دو مـرحـلـه نطق آن دو مرحله
مـدح تـو اسـت و حـمـد خـداونـد لـایزال
هر جـوی فـضـل را پی سرچشمه چون روم
بـیـنـم بـبـحـر فـضـل تواش هست اتصال
وصـفـت بـیـان نـمـی شود از صدهزار یک
گـویـنـد خـلـق عـالـم اگـر صـدهزار سال
ایـمـان اگـر نـه دوسـتـی تـسـت از چه رو
بـی مـهر تـو نـجـات خـلـایـق بـود مـحال
در قـبـر و بـرزخ وصـف مـحـشـر ولای تو
بـاشـد جـواب وافـی و کـافـی بـهر سـئوال
صـورت پـذیـرد از تـو همـی نطفه در رحم
آنـگـه بـه عـشـق تـو بـه جهان یابد انتقال
جــویــای تـسـت در همـه عـمـر جـان او
تــا گــردد از تــو کــامـروا گـاه ارتـحـال
بـبـیـنـنـد عـاشـقـان تـو پـیوسته روی تو
بـر عـاشـق تـو ماضی و مستقبل است حال
هر دولــتــی زوال و زیــان دارد از قــفــا
جـز دولـت ولـای تـو کـان هسـت بی زوال
غـیـر از حـدیـث عـشق تو هرگونه صحبتی
افـسـانـه اسـت و بـیـهده گوئی و قیل و قال
هر مـجـلـس از بـیـان مدیحت مزین است
آنـجـا کـنـد فـرشـتـه ز جان فرش پروبال
جز آن صفات خاص که مخصوص ذات تست
هم ایـزدی صـفـاتـی و هم احـمـدی خصال
از بهر جن و انس ودد و دام و وحش و طیر
گـسـتـردهیـی تـو روز و شـبـان سفره نوال
در امـر دیـن گـر از تـو نـمـی یـافتی ظهور
آن اهتـمـام و کـوشش و خونریزی و جدال
نــه از اصــول بــود بـیـانـی نـه از فـروع
نــه از حـرام بـود نـشـانـی نـه از حـلـال
کـامـل نـبـود دیـن نـبـی بـی خـلـافـتت
یـوم الـغـدیـر یـافـت بـفـرمـان حق کمال
شــاها مــنــم صـغـیـر غـلـام درت ولـی
دارم بـس از نـبـردن فـرمـانـت انـفـعـال
هیـچـم بـدسـت نـیـسـت مگر دامن کسی
کـانـدر مـیـانـه تـو و او نـیـسـت انـفصال
صـابـر عـلـی شـه آنـکـه بـر رأی انـورش
خـورشـیـد کـم زمـه بود و مه کم از هلال
دارد خــدای بـر سـر احـبـاب و دوسـتـان
پـایـنـده سـایـه اش بـه مـقـام عـلـی و آل
شاعر: صغیر اصفهانی (ره)