اسناد هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها
۱۲ اسفند ۱۳۹۳ 0 اهل بیت علیهم السلامظلمی که به ظاهر مسلمانان پس از رسول خدا بر اهلبیت ایشان روا داشتند آنچنان زشت و باور نکردنی است که هیچ کس را یارای پذیرفتن مسئولیت آن نیست. دوستداران خاندان علی همواره بر این حقیقت پافشاری دارند که خلیفه دوم به دستور خليفه اول به همراه عده اي از دشمنان اهل بيت ، به خانه وحي همجوم برده و با آتش درب خانه را گشودند در حالي كه فاطمه زهرا سلام الله عليها به همراه نوادگان رسول خدا در داخل خانه بوده اند. اما بسیاری از دانشمندان اهل سنت چشم خود را بر حقیقت بسته و به گمان خود آبروی خلیفه را خریده اند و سعی در خدشه دار نمودن اسناد این هجوم داشته اند و دیگران که دیده اند انکار این اسناد خود سندی بر بی انصافی آنهاست سعی در توجیه آن کرده اند. برخی نیز انصاف ورزیده و آن را پذیرفته اند. آنچه در این نوشته خواهید دید اسنادی است که کتب اهل سنت وجود دارد و بر اصل واقعه شهادت می دهد. برخی از این اسناد روایاتی صحیح السند( از نظر خود اهل سنت) است و البته برخی دیگر نقل های تاریخی و برداشت های شخصی راویان تاریخ است که با جستجوی اسناد آنچه صحیح دانسته اند گزارش نموده اند.
ما در اين جا به برخی از این روایات و نقل های تاریخی و غیر آن اشاره می نماییم. لازم به توضیح است که سند این روایات پیش از این به تفصیل بررسی شده که در کنار هر روایت خواننده را به منابع مفید در این زمینه که سند را به صورت کامل تحلیل نموده اند ارجاءمی دهیم .
1. روایت جوینی
روزي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نشسته بود ، حسن بن علي بر او وارد شد ، ديدگان پيامبر كه بر حسن افتاد ، اشك آلود شد ، سپس حسين بن علي بر آن حضرت وارد شد ، مجدداً پيامبر گريست . در پي آن دو ، فاطمه و علي عليهما السلام بر پيامبر وارد شدند ، اشك پيامبر با ديدن آن دو نيز جاري شد ، وقتي از پيامبر علت گريه بر فاطمه را پرسيدند ، فرمود : "زماني كه فاطمه را ديدم ، به ياد صحنه اي افتادم كه پس از من براي او رخ خواهد داد ، گويا مي بينم ذلت وارد خانهء او شده ، حرمتش پايمال گشته ، حقش غصب شده ، از ارث خود ممنوع گشته ، پهلوي او شكسته شده و فرزندي را كه در رحم دارد ، سقط شده ؛ در حالي كه پيوسته فرياد مي زند : وا محمداه ! ؛ ولي كسي به او پاسخ نمي دهد ، كمك مي خواهد؛ اما كسي به فريادش نمي رسد . او اول كسي است كه از خاندانم به من ملحق مي شود ؛ و در حالي بر من وارد مي شود كه محزون ، گرفتار و غمگين و شهيد شده استو من در اينجا مي گويم : خدايا لعنت كن هر كه به او ظلم كرده ، كيفر ده هر كه حقش را غصب كرده ، خوار كن هر كه خوارش كرده و در دوزخ مخلد كن هر كه به پهلويش زده تا فرزندش را سقط كرده و ملائكه آمين گويند .(1)
در مورد اعتبار این روایت این مطلب را مشاهده نمایید
2. ابن أبي شيبه (239هـ) :
"هنگامي كه مردم با ابي بكر بيعت كردند ، علي و زبير در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مي پرداختند ، و اين مطلب به عمر بن خطاب رسيد . او به خانه فاطمه آمد ، و گفت : اي دختر رسول خدا ! محبوب ترين فرد براي ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو !!! ولي سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند .اين جمله را گفت و بيرون رفت ، وقتي علي (عليه السلام) و زبير به خانه بازگشتند ، دخت گرامي پيامبربه علي (عليهم السلام) و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر اجتماع شما تكرار شود ، خانه را بر شماها بسوزاند ، به خدا سوگند! آنچه را كه قسم خورده است انجام مي دهد"(2)
سند این روایت صحیح است و اشکال سندی به آن نیست( مشاهده کنید) و جالب اینجاست که اهل سنت گاه خودشان به اعتبار این روایت اعتراف کرده اند به عنوان نمونه دکتر حسن بن فرحان مالکی، یکی از اساتید و محققین در امور تربیتی و آموزش و پرورش عربستان سعودی در باره روایت ابن ابیشیبه مینویسد:
« من در ابتدا فکر میکردم قصه هجوم دروغ است و صحت ندارد؛ ولی پس از مراجعه و تحقیق، سندهای محکمی برای آن یافتم که یکی از این سندها، سخن ابن ابیشیبه در کتابش المصنف است؛ پس این حادثه دلخراش با سندهای صحیح ثابت میشود"(3) . (لینک دانلود کتاب, پاورقی 37 را مشاهده نمایید)
3 . علامه بلاذري (270هـ) :
"ابو بكر به دنبال علي براي بيعت كردن فرستاد چون علي(عليه السلام) از بيعت با ابوبكر سرپيچي كرد، ابوبكر به عمر دستور داد كه برود و او را بياورد ، عمر با شعله آتش به سوي خانه فاطمه(عليها السلام) رفت. فاطمه(عليها السلام)پشت در خانه آمد و گفت: اي پسر خطّاب! آيا تويي كه مي خواهي درِ خانه را بر من آتش بزني؟ عمر پاسخ داد: آري! اين كار آنچه را كه پدرت آورده محكم تر مي سازد"(4) .
4 . ابن قتيبه دينوري (212-276هـ) :
ابي بكر به دنبال عده اي كه حاضر نشده بودند با او بيعت كنند بود همان افرادي كه نزد علي ( عليه السلام ) تجمع كرده بودند ، لذا عمر را به دنبال آنها فرستاد عمر سر رسيد آنان را صدا كرد، ولي آنها اعتنايي نكرده و از خانه خارج نشدند. عمر هيزم خواست و گفت:به همان خدايي كه جان عمر در دست اوست، سوگند ياد مي كنم كه بيرون بياييد و گرنه خانه را با كساني كه در آن هستند آتش خواهم زد. به عمر گفتند: اي اباحفص! فاطمه(عليها السلام) در اين خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!(5)
عمر با عده زيادي از انصار و افراد كمي از مهاجرين درب خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها آمده بود .... فاطمه(عليها السلام) چون صداي آن ها را شنيد ، با صداي بلند ندا كرد: اي پدر! اي رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم)! ما پس از تو چه (ظلم ها) كه از (عمر) بن خطاب و (ابوبكر) ابن ابي قحافه ديديم(6)...
5 . محمد بن جرير طبري (310هـ) :
عمر بن خطاب به خانه علي آمد در حالي كه گروهي از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وي رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مي كشم مگر اينكه براي بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالي كه شمشير كشيده بود، ناگهان پاي او لغزيد و شمشير از دستش افتاد، در اين موقع ديگران بر او هجوم آوردند و شمشير را از دست او گرفتند.(7)
6 . مسعودي شافعي (345هـ) :
به او هجوم آورده و درب خانه او را آتش زدند و او را به زور از آن بيرون آوردند و سرور زنان را با در چنان فشار دادند كه سبب سقط محسن گرديد(8) .
7 . ابن عبد ربّه (463هـ) :
ابوبكر به عمر بن خطاب مأموريت داد كه برود و آنان را از خانه بيرون بياورد و به وي گفت: چنانچه مقاومت كردند و از بيرون آمدن خودداري كردند، با آنان جنگ كن. عمر با شعله آتشي كه همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه(عليها السلام)برداشته بود، به سوي آنها حركت كرد. فاطمه(عليها السلام)گفت: يابن الخطاب اجيت لتحرق دارنا؟ اي پسرخطاب! آتش آورده اي خانه مرا بسوزاني؟ گفت: بلي، مگر اين كه به آنچه امت در آن داخل شده اند (بيعت با ابوبكر) شما هم داخل شويد ... (10).
این کتاب یک کتاب تاریخی و ادبی است بنابراین روایات را بدون سند ذکر کرده است. چنین نقلهایی اگر چه به خودی خود قابل استناد نیستند اما خود شاهدی هستند بر آن حقایقی که در روایات آمده است
8 . ابن عبد البر قرطبي (368 -463هـ) :
پس فاطمه به ايشان گفت : عمر به نزد من آمد و قسم خورد كه اگر دوباره به اينجا آمديد قسم به خداوند كه چنين و چنان مي كنم . و قسم به خدا كه وي چنين خواهد كرد(11).
9 . مقاتل بن عطية (505هـ) :
"هنگامي كه ابوبكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت ، عمر ، قنفذ و جماعتي را به سوي خانه علي و فاطمه (عليها السلام) فرستاد ، و عمر هيزم جمع كرد و درِ خانه را آتش زد ..."(12)
10 . ابي الفداء (732هـ)
"ابو بكر عمر را به نزد علي و همراهيان وي فرستاد تا ايشان را از خانه فاطمه بيرون آورد ؛ و گفت اگر ممانعت كردند پس با ايشان جنگ بنما . پس عمر با مقداري آتش به سمت ايشان آمد تا خانه را به آتش بكشد . پس فاطمه عليها السلام او را ديد و گفت به كجا مي روي اي فرزند خطاب . آيا آمده اي كه خانه ما را به آتش بكشي؟ گفت آري مگر اينكه همان كاري را بنماييد كه مردم كردند . پس علي بيرون آمده به نزد ابا بكر رفت پس با وي بيعت نمود"(13)
11 . صفدي (764هـ)
"عمر در روز بيعت به شكم فاطمه ضربه اي زد كه منجر به سقط شدن محسن از شكمش شد" (14)
12 . ابن حجر عسقلاني (852هـ) و شمس الدين ذهبي (748هـ ):
و آيا به مجرد رافضي (شیعه) بودن مي توان روايت فردي را كنار زد و باطل قلمداد نمود ؟
1- عبيد الله بن موسي :
2- جعفر بن سليمان الضبعي
3- عبد الملك بن أعين الكوفي
13 . ابو وليد محمد بن شحنه حنفي (817هـ):
14 . محمد حافظ ابراهيم (1287-1351هـ):
15 . عمر رضا كحالة (معاصر) :
"ابو بكر عمر را به دنبال عده اي كه از بيعت با او سرباز زده بودند از جمله عباس و زبير و سعد بن عبادة و نزد آقا امير المؤ منين علي عليه السلام در خانه حضرت زهرا تحصن كرده بودند فرستاد ، عمر آمد و آنها را صدا زد كه بيرون بيايند آنها در خانه بودند و از بيرون آمدن ابا كردند ، عمر هيزم طلب كرد و گفت : قسم به آنكه جان عمر در دست اوست يا بيرون بيائيد و يا اينكه خانه را با اهلش به آتش مي كشم . به گفته شد اي اباحفص (كنيه عمر) در اين خانه فاطمة است ، او گفت اگرچه فاطمه هم باشد ( خانه را به آتش مي كشم ) ."(27)
16 . عبد الفتاح عبد المقصو(28)
عمر گفت : قسم به كسي كه جان عمر در دست او است ، بيرون بياييد و الا خانه را بر سر ساكنانش به آتش مي كشم ! گروهي كه از خدا مي ترسيدند و حرمت پيامبر را در نسل او نگه مي داشتند ، گفتند : اي أبا حفص ! فاطمه در اين خانه است . و او بي پروا فرياد زد : باشد ! عمر نزديك آمد و در زد ، سپس با مشت و لگد در كوبيد تا به زور وارد شود ، علي (عليه السلام) پيدا شد . صداي ناله زهرا در آستانه خدا بلند شد . آن صدا ، طنين استغاثه اي بود كه دختر پيامبر سر داده و مي گفت : پدر ! اي رسول خدا ... مي خواست از دست ظلم يكي از اصحابش او را كه در نزديكي وي در رضوان پروردگارش خفته بود ، برگرداند ، تا كه سركش گردن فراز بي پروا را به جاي خود نشاند و جبروتش را زايل سازد و شدّت عمل و سختگيريش را نابود كند و آرزو مي كرد قبل از اين كه چشمش به وي بيفتد ، صاعقه اي نازل شده او را در يابد . وقتي جمعيت برگشت و عمر مي خواست همچون آهوان رميده ، از برابر صيحه زهراء فرار كند ، علي از شدت تأثير و حسرت با گلوي بغض گرفته و اندوهي گران ، چشمش را در ميان آنان مي گردانيد و انگشتان خود را بر قبضه شمشير فشار مي داد و مي خواست از شدت خشم در آن فرو رود .(29)
مگر دهان مردم بسته و بر زبانها بند است كه قصه هيزمي را كه زاده خطاب دستور داده بود كه در درب خانه فاطمه جمع كنند بازگو نكنند ؟! آري زاده خطاب دور خانه را كه علي و اصحابش در آن بودند محاصره كرد تا بدين وسيله آنان را قانع سازد يا بي محابا بتازند !همه اين داستان ها با نقشه اي از پيش طرح شده يا ناگهاني پيش آمد . مانند كفي روي موج ظاهر شد و اندكي نپائيد كه همراه جوش و خروش عمر از ميان رفت ! ... اين مرد خشمگين و خروشان به سوي خانه علي روي آورد و همه همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم آوردند يا نزديك بود هجوم آورند ، ناگهان چهره اي چون چهره رسول خدا ميان در آشكار شد ـ چهره ايكه پرده اندوه آنرا گرفته آثار رنج و مصيبت بر آن آشكار است ، در چشمهايش قطرات اشك مي درخشد و بر پيشانش گرفتگي غضب هويدا بود ... عمر به جاي خود خشك شد و آن جوش و خروشش چون موج از ميان رفت ، همراهانش كه دنبالش به راه افتاده بودند پشت سرش در مقابل در بُهت زده ايستادند ، زيرا روي رسول خدا را از خلال روي حبيبه اش زهرا (سلام الله عليها) ديدند ، سرها از شرمندگي و حيا به زير آمد و چشمها پوشيده شد ، ديگر تاب از دلها رفت همين كه ديدند فاطمه مانند سايه اي حركت كرد و با قدمهاي حزن زده لرزان اندك اندك به سوي قبر پدر نزديك شد ... چشمها و گوشها متوجه او گرديد ، ناله اش بلند شد باران اشك مي ريخت و با سوز جگر پي در پي پدرش را صدا مي زد « بابا اي رسول خدا ... اي بابا رسول خدا ! ... »گويا از تكان اين صدا زمين زير پاي آن گروه ستم پيشه به لرزه درآمد ... باز زهرا نزديك تر رفت و به آن تربت پاك روي آورد و همي به آن غايب حاضر استغاثه مي كرد :«بابا اي رسول خدا... پس از تو از دست زاده خطاب وزاده ابي قحافة چه برسر ما آمد!» ديگر دلي نماند كه نلرزد و چشمي نماند كه اشك نريزد ، آن مردم آرزو مي كردند كه زمين شكافته شود و در ميان خود پنهانشان سازد .(30)
(1)فرائد السمطين ج2 ، ص 34 و 35 .
(2)المصنف ، ج8 ، ص 572 .
(1) مزی می گوید:"عثمان بن سعيد دارمي از يحيي بن معين نقل کرده که او ثقه(مورد اعتماد) است و ابو عبيد گويد : از داود سؤال كردم از روايت محمد بن بشير از سعيد بن أبي عروبه ، گفت : او از نظر حفظ ازهمه اهل کوفه بهتر است" تهذيب الكمال ، ج24 ، ص533 .
منبع: برگرفته از سایت موسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر