صلح در احادیث
۱۱ فروردین ۱۳۹۴ 0
امام على عليه السلام :
وَجَدتُ المُسالَمَةَ ـ ما لَم يَكُن وَهنٌ في الإسلامِ ـ أنجَعَ مِن القِتالِ .
من صلح را ـ مادام كه مايه وهن اسلام نباشد ـ كار سازتر از جنگ يافته ام .
امام على عليه السلام ـ در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر ـ نوشت :
و لا تَدفَعَنَّ صُلحا دَعاكَ إلَيهِ عَدُوُّكَ و للّه ِِفيهِ رِضىً؛ فإنّ في الصُّلحِ دَعَةً لِجُنودِكَ، و راحَةً مِن هُمُومِك، و أمنا لبلادِكَ، و لكِنِ الحذَرَ كُلَّ الحَذَرِ مِن عَدُوِّكَ بَعدَ صُلحِهِ؛ فإنَّ العَدُوَّ ربّما قارَبَ لِيَتَغَفَّلَ، فَخُذْ بِالحَزمِ، و اتَّهِمْ في ذلكَ حُسنَ الظَّنِّ .
اگر دشمن تو را به صلح فرا خواند و خشنودى خدا در آن بود آن را ردّ مكن ؛ زيرا صلح مايه آسايش سپاهيان تو و راحتى خودت از اندوهها و درد سرهايت و امنيّت سرزمين توست . اما پس از صلح ، از دشمن خود سخت برحذر و هشيار باش ؛ زيرا گاه دشمن خود را نزديك مى سازد ، تا غافلگير كند ؛ پس محتاط و دور انديش باش و به دشمن خوش بين مباش .
صلح امام حسن عليه السلام
امام على عليه السلام ـ پس از ضربت خوردن به وسيله ابن ملجم ، در سفارش به فرزند بزرگوار خود حسن عليه السلام ـ فرمود :
و اعلَمْ أنّ معاويةَ سَيُخالِفُكَ كما خالَفَنِي، فإن وادَعتَهُ و صالَحتَهُ كُنتَ مُقتَدِيا بِجَدِّكَ صلى الله عليه و آله في مُوادَعَتِهِ بَنِي ضَمرَةَ و بَنِي أشجَعَ··· فإن أرَدتَ مُجاهَدَةَ عَدُوِّكَ فَلَن يَصلُحَ لكَ مِن شِيعَتِكَ مَن يَصلُحُ لأبيكَ .
بدان كه معاويه همچنان كه با من مخالفت كرد با تو نيز مخالفت خواهد كرد . پس اگر با او از در صلح و آشتى درآيى به جدّت تأسّى جسته اى كه با بنى ضمره و بنى اشجع . . . صلح كرد و اگر بخواهى با دشمنت بجنگى [بدان كه ]هرگز آن صلاحيت و وفادارى كه پيروان پدرت داشتند پيروان تو نخواهند داشت .
امام صادق عليه السلام :
إنّ الحَسنَ بنَ عليٍّ عليهما السلام لَمّا طُعِنَ و اختَلَفَ الناسُ عَليهِ سَلَّمَ الأمرَ لِمعاويةَ، فَسَلَّمَت علَيهِ الشِّيعَةُ «علَيكَ السَّلامُ يا مُذِلَّ المؤمنينَ !» فقالَ عليه السلام : ما أنا بِمُذِلِّ المُؤمنينَ، و لكِنّي مُعِزُّ المؤمنينَ، إنّي لَمّا رَأيتُكُم ليسَ بِكُم علَيهِم قُوَّةٌ سَلَّمتُ الأمرَ لأِبقى أنا و أنتُم بينَ أظهُرِهِم، كما عابَ العالِمُ السَّفِينَةَ لِتَبقى لأصحابِها، و كذلكَ نَفسِي و أنتُم لِنَبقى بَينَهُم .
حسن بن على عليهما السلام پس از آن كه به جانش سوء قصد شد و پيروانش از در ناسازگارى با وى در آمدند ، كار را به معاويه وا گذاشت . آنگاه شيعيانش به آن حضرت چنين سلام كردند : «سلام بر تو اى خوار كننده مؤمنان» . حضرت فرمود : من خوار كننده مؤمنان نيستم ، بلكه عزّت بخش مؤمنانم . وقتى ديدم شما در برابر دشمن قدرتى نداريد ، كار را به او وا گذاشتم تا من و شما در ميان آنان باقى بمانيم ؛ همچنان كه آن عالِم (خضر) كشتى را سوراخ كرد تا براى صاحبانش باقى بماند ، و اينچنين [است حكايت] من و شما تا در ميان آنها باقى بمانيم .
میزان الحکمه،جلد ششم.