حق و باطل در نهج البلاغه

حق و باطل در نهج البلاغه

۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۴ 0 اهل بیت علیهم السلام

1. جايگاه حق و باطل

ألا و من أكلهُ الحقُ فإلى الجنة، و من أكله الباطل فإلى النار.
امام عليه السلام به معاويه نوشت: آگاه باش! آن كس كه بر حق بوده (در راه حق شهید شود) جايگاهش بهشت است و آن كس كه بر باطل باشد در آتش است.1

2. همراهی با حق

ليس يخرج الوالى من حقيقة ما الزمه الله من ذلك الا بالاهتمام و الاستعانه، و توطين نفسه على لزوم الحق، و الصبر عليه فيما خفّ عليه او ثقُل.
در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر: زمامدار نمى تواند از حقيقت آن چه كه از حق آنان بر عهده دارد برآيد، مگر با كوشش و استمداد از خداوند متعال و آماده كردن نفس خود براى التزام به حق چه تحمل آن همه موارد سبك باشد يا سنگين.2

3. سستى نكردن در امر حق

لَعَمرى ما علىّ من قتال من خالف الحق و خابط الغىّ من إدهان و لا إيهان.
به جان خودم سوگند كه در جنگيدن با كسى كه در برابر حق بايستد و در گمراهى فرو رود هرگز مسامحه و سستى روا نمى دارم.3

4. روشنى راه حق

ان الله قد اوضح لكم سبيل الحق، و أنار طُرقه، فَشِقوَة لازمة، أو سعادة دائمة !
همانا خداوند راه حق را براى شما آشكار كرد و راه هاى آن را روشن ساخت. پس (از آن به بعد) يا بدبختى هميشگى است و يا سعادت پايدار.4

5. امتیاز حق طلبی

لا تقاتلوا الخوارجَ بعدى؛ فليس مَن طلب الحق فأخطأه، كمن طلب الباطل فأدركه.
امام عليه السلام فرمود: پس از من با خوارج نبرد نكنيد؛ زيرا كسى كه در جستجوى حق باشد و خطا كرد(خوارج)، مانند كسى نيست كه دنبال باطل برود و آن را يافته باشد(معاویه).5

6. حق پذيرى

لا تنفروا من الحق نِفار الصحيح من الاجرَب، و البارئ من ذى السّقم.
از حق مگريزيد، آن گونه كه انسان سالم از شخص گر و يا تندرست از بيمار مى گريزد.6

7. صفات حزب باطل

فان عينى بالمغرب كتب الىّ يُعلمُنى أنه وُجِّهَ إلى المَوسم أناس من اهل الشام العُمىِ القلوب، الصُمّ الاسماع، الكُمه الابصار، الذين يلبسون الحق بالباطل، و يطيعون المخلوق فى معصيه الخالق... .
در نامه اى به قثم بن عباس، كارگزار خود در مكه، مى نويسد: جاسوس من در مغرب به من نوشته و اطلاع داده است كه عده اى از شاميان كوردل كه گوش هايشان (از شنیدن حق) به كلى كر است و به وسيله باطل حق را مى پوشانند و در نافرمانی خالق از مخلوق  فرمان مى برند، به سوى حج گسيل شده اند... .7

8. علت نابودى گذشتگان

انما اهلك من كان قبلكم انهم منعوا الناس الحقَ فاشتروه، و اخذوهم بالباطل فاقتدوه.
گذشتگان شما را در حقيقت كسانى نابود كردند كه مردم را از حق (خودشان) بازداشتند و آنان هم به ناچار آن را خريدند و مردم را به باطل واداشتند و آنان از آن پيروى كردند.8

9. بهترين كارها

لا يكن افضل ما نِلتَ فى نفسك من دنياك، بلوغ لذّه او شفاء غيظ، و لكن اطفاء باطل او احیاء حق.
خطاب به عبدالله بن عباس: مواظب باش كه برترين چيز نزد تو رسيدن به لذت هاى دنيا و يا انتقام گرفتن از دشمن نباشد، بلكه بهترين كارها نزد تو خاموش كردن آتش باطل و يا زنده كردن حق باشد.9

10. به جا آوردن حق و عدالت

اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرعيه، و حق الرعيه على الوالى... فاذا ادّت الرعيه الوالى حقّه، و ادّى الوالى اليها حقّها عزّ الحق بينهم، و قامت مناهج الدين، و اعتدلت معالم العدل، و جرت على اذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان، و طمع فى بقاء الدوله، و يئست مطامع الاعداء.
مهم ترين حقوق كه خداوند واجب گردانيده، حق زمامدار بر ملت و حق ملت بر زمامدار است... اگر ملت حق زمامدار را گزارد و زمامدار حق ملت را، حق در ميان آنان عزت و قدرت يابد و راه هاى روشن دين هموار گردد و نشانه هاى عدالت و دادگرى برپا شود و راه و رسم ها در مجراى صحيح خود قرار گيرند، بدين ترتيب، اوضاع زمانه درست مى شود و به پايدارى دولت اميدوارى مى رود و دشمنان در رسيدن به مطامع خود مايوس ‍مى گردند.10

11. همواره سخن حق گو!

لا تكُفّوا عن مقالة بحق، او مشورة بعدل، فانى لستُ فى نفسى بفوق ان أخطئ، و لا آمن ذلك من فعلى، الّا ان يكفى الله من نفسى ما هو املكُ به منّى.
از گفتن سخن حق، يا راهنمايى عادلانه، خوددارى نكنيد؛ زيرا من خود را بالاتر از اين كه خطا كنم نمى دانم و از اشتباه كارى ايمن نيستم، مگر اين كه خداى بزرگ مرا حفظ كند كه اختيار دار هموست.11

12. اقامه حق

من واجب حقوق الله على عباده النصيحه بمبلغ جُهدهم، و التعاون على اقامة الحق بينهم.
از حقوق واجب خداوند بر بندگانش اين است كه به اندازه توانايى خود در خيرخواهى و نصيحت بندگان خدا كوشش كنند و در راه برقرارى حق در ميان خود همكارى و كمك نمايند.12

13. رضای به باطل

الراضى بفعل قوم كالداخل فيه معهم. و على كل داخل فى باطل إثمان: إثم العمل به، و إثم الرضا به.
كسى كه به كار گروهى راضى باشد، مانند همراه آن ها در آن كار است، و بر كسى كه در كار باطل وارد شود دو گناه است: گناه انجام كار، گناه رضايت به آن.13

14. علت فساد مردم

انى والله لاظنّ ان هولاء القوم سَيُدالون منكم باجتماعهم على باطلهم، و تفرّقكم عن حقكم، و بمعصيتكم امامَكم فى الحق، و طاعتهم امامَهم فى الباطل، و بادائهم الامانه الى صاحبهم و خيانتكم، و بصلاحهم فى بلادهم و فسادكم.
امام على عليه السلام آن جا كه از چيره شدن سپاه معاويه به ياران خود خبر مى دهد، مى فرمايد: سوگند به خدا مى ‏بينم كه اين قوم به زودى بر شما چيره شوند به خاطر اجتماعى كه آنان بر باطلشان دارند، و تفرقه ‏اى كه شما از حق داريد، و اينكه شما در راه حق به امام خود نافرمان هستيد، و آنان در راه باطل مطيع رهبر خويشند، و به علّت اينكه آنان امانت او را ادا مى ‏كنند و شما خيانت مى‏ ورزيد، و به جهت اينكه آنان در شهرهاى خود درستكارند و شما فاسد هستيد.14

15. فاصله بين حق و باطل

اما انه ليس بين الحق و الباطل الا اربع اصابع. فسُئل عليه السلام عن معنى قوله هذا، فجمع اصابعه و وضعها بين أذنه و عينه ثم قال: الباطلُ ان تقول: سمعتُ، و الحقُ ان تقول: رايتُ!
آگاه باشيد كه ميان حق و باطل چهار انگشت فاصله است !از امام على عليه السلام معنى اين گفته سوال شد، حضرت عليه السلام انگشتانش را كنار هم گذاشت و بين گوش و چشم خود قرار داد، سپس ‍ فرمود: باطل آن است كه بگويى شنيدم، و حق آن است كه بگويى ديدم.15

16. اولویت حق

المسلم من سَلِم المسلمون من لسانه و يده الا بالحق، و لا يحلّ أذَى المسلم الا بما يَجِبُ.
مسلمان كسى است كه مسلمان ها از دست و زبان او آسوده باشند، مگر كه پاى حق در ميان آيد و آزار رساندن مسلمان روا نيست، مگر آن جا كه خداوند واجب فرموده است.16

17. ياران اندك حق

اعلموا رحمكم الله! انكم فى زمان القائل فيه بالحق قليل، و اللسان عن الصدق كليل، و اللازم للحق ذليل. اهله معتكفون على العصيان، مصطلحون على الإدهان.
رحمت، خدا بر شما، بدانيد كه شما در روزگارى به سر مى بريد كه حق گويان اندك اند و زبان از راستگويى كند است و پيرو حق خوار و بى مقدار، مردمان اين زمانه به نافرمانى خو گرفته اند و بر مسامحه (در حق) با يكديگر هم داستان شده اند.17

18. پيروان حق و باطل

حقٌ و باطلٌ، و لكلٍّ اهلٌ، فلئن اَمِر الباطل لقديماً فَعَل، و لئن قلّ الحق فلَرُبّما و لعلّ، و لقلّما أدبر شىء فأقبل !
در دنيا حق و باطل وجود دارد و هر كدام را پيروانى است. اگر مى بينيد كه باطل بيش از حق است شگفت مداريد؛ زيرا از ديرباز چنين بوده است، و اگر مى بينيد كه حق اندك است و قليل، امید است که بر باطل چيره شود، هرچند کم می شود که چیزی که از دست رفته دوباره بازگردد!18

19. پرهیز از مقابله برابر حق

مَن أبدَى صَفحَته للحقَ هلَكَ.
هر كه در برابر حق سينه سپر كند نابود شود.19

20. حق دو جانبه است !

الحقّ أوسعُ الاشياء فى التواصف، و اضيَقُها فى التناصف، لا يجرى لأحد الّا جَرى عليه، و لا يجرى عليه الّا جَرى له. و لو كان لأحد أن يجرى له و لا يجرى عليه، لكان ذلك خالصا لله سبحانه.
دايره حق در توصيف و گفتار گسترده ترين چيزهاست، اما در عمل تنگ ترين دايره ها است. كسى را حقى نيست جز آن كه بر او نيز حقى است بر او حقى نيست جز آن كه او نيز (بر ديگرى) حقى است. اگر بنا بود كسى را حقى باشد، اما بر او حقى نه، آن كس فقط خداى سبحان بود.20

21. معيار شناخت حق و باطل

لما اتاه الحارث بن حوط فقال: اترانى اظن اصحاب الجمل كانوا على ضلاله؟! فقال عليه السلام: يا حارث، انك نظرتَ تحتك و لم تنظر فوقك فَحِرتَ! انك لم تعرف الحق فتعرف من أتاه، و لم تعرف الباطل فتعرف من أتاه.
حارث بن حوط نزد امام على عليه السلام آمد و عرض كرد: آيا به نظر شما من فكر مى كنم كه اصحاب جمل گمراه اند؟ حضرت فرمود: اى حارث! تو زير پايت را نگريسته اى و بالا را نگاه نكرده اى (کوته بینانه نگریستی) و از اين رو در حيرت و سرگردانى به سر مى برى. تو حق را نشناختى تا اهلش را بشناسى و باطل را نشناختى تا باطل گرايان را بشناسى.21

22. حکومت برای اقامه حق

قال عبدالله بن عباس: دخلت على اميرالمومنين عليه السلام بِذى قار و هو يخصف نعله فقال لى: ما قيمة هذا النعل؟ فقلت: لا قيمة لها! فقال عليه السلام: والله لَهى احبّ الىّ من إمرتكم، الّا ان أقيم حقّا، أو أدفع باطلا.
عبدالله بن عباس مى گويد: در منطقه ذى قار خدمت اميرالمومنين عليه السلام رسيدم. آن حضرت عليه السلام مشغول تعمير كفش خود بود. به من فرمود: ارزش اين كفش چه قدر است؟ عرض كردم: ارزشى ندارد! امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند، اين كفش را بيش از فرمانروايى بر شما دوست دارم. مگر آن كه به وسيله آن حكومت حقى را برپا دارم يا باطلى را براندازم.22

23. بهترين مردم نزد خدا

ان افضل الناس عند الله من كان العمل بالحق احبّ اليه و إن نقصَه و كرَثَهَ من الباطل و إن جرّ اليه فائدة و زادَهُ.
بتحقيق برترين مردم نزد خدا كسى است كه عمل بحقّ را بيشتر دوست داشته باشد از باطل، اگر چه حقّ به او زيان رسانده و اندوهگينش نمايد و باطل سود داشته و بهره ‏مندش سازد.23

24. جهل و دوری از حق

من كثُر نزاعُه بالجهل دامَ عَماه عن الحق و من زاغ ساءت عنده الحسنه و حسنت عنده السيئه، و سَكر سُكر الضلاله.
آن كس كه از روی جهل به ستيزه جويى و نزاع پرداخت از ديدن حق نابينا شد و آن كس ‍ كه از راه حق منحرف گرديد، نيكويى را زشت و زشت را نيكويى پنداشت و سرمست گمراهى ها گشت.24

25. سنگينى حق

انّ الحق ثقيلٌ مَرىءٌ و انّ الباطل خفيفٌ وَبىءٌ.
همانا حق سنگين است اما گوارا، و باطل سبك و آسان است، اما كشنده.25

26. حق بر زبان مؤمنین

اتقوا ظنون المومنين؛ فان الله تعالى جعل الحقّ على السنتهم.
از گمان های مومنان پرهيز كنيد (با آن اهمیت دهید)؛ چرا كه خداوند حق را بر زبانشان قرار داده است.26

27. کنجکاوی دروغین و دوری از حق

الکفر علی اربع دعائم، علی التعمّق و التنازع و الزَیغ و الشّقاق، فمن تعمّق لم يُنِب الى الحق.
کفر بر چهار پایه استوار است: بر توهم و كنجكاوى دروغين، ستيزه ‏جويى و جدل، انحراف از حق، و دشمنى كردن؛ پس آنكه كنجكاوى بی جا كند به حق باز نمى گردد.27

28. كسی که حق به او سود نرساند...

ألا و انّه من لا ينفعُه الحقُ يضُرّه الباطلُ، و من لا يستقيمُ به الهُدى، يَجُرّ به الضلالُ الى الرَّدى.
هشيار باشيد! كسى را كه حق سودش نبخشيد، باطل ضررش خواهد زد و كسى را كه هدايت راستش نسازد، گمراهى به هلاكتش خواهد كشيد.28

29. نتيجه معرفت به حق

من مات منكم على فراشه و هو على معرفة حقّ ربّه و حقّ رسوله و اهل بيته مات شهيدا، و وقَعَ اجرُه على الله، و استوجب ثواب ما نَوَى من صالح عمله، و قامت النية مقام إصلاته لسَيفه.
كسى از شما كه با معرفت حق خدا و حق رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيتش عليهم السلام در بستر چشم از اين دنيا بپوشد، از اين دنيا شهيد رفته و پاداش او بر خدا است و چنين شخصى مستحق ثواب نيتى است كه براى انجام عمل صالح نموده و همان نيت جانشين كشيدن شمشير (در ميدان جهاد) است.29

30. ياوران حق

انتم الانصار على الحق، و الاخوان فى الدين... فأعينونى بمُناصحة خَليّةٍ من الغِشّ.
درباره ياران صالحش فرمود: شماييد ياران حق و برادران يكديگر در دين...، پس مرا در خيرخواهىِ خالى از خيانت كمك كنيد.30

31. تلاش در راه حق

خُضِ الغمرات للحق حيثُ كان.
براى نيل به حق و حقيقت هرجا كه باشد در حوادث شديد غوطه ور شو.  31

32. آشکار بودن مسير حق

عباد الله! الله الله فى أعزّ الانفس عليكم، و احبّها اليكم، فان الله قد اوضح لكم سبيل الحق، و أنار طرقه. فَشِقوةٌ لازمة، او سعادةٌ دائمة !
اى بندگان خدا! خدا را در نظر بگيريد، درباره عزيزترين نفوس و محبوب ترين آن ها براى شما؛ زيرا خداوند متعال راه حق را براى شما آشكار و طرق آن را نورانى فرموده است، (مسير اين راه) يا به شقاوت لازمه اعمال زشت منتهى مى گردد و يا به سعادت دائمى.32

33. زنده کردن حق و نابود کرد باطل

ان المرء ليفرح بالشىء الذى لم يكن ليفوته، و يحزن على الشىء الذى لم يكن ليصيبَه، فلا يكن افضلَ ما نلتَ فى نفسك من دنياك بلوغُ لذّه او شفاء غيظ، ولكن اطفاءُ باطل او احياء حق.
انسان به چيزى كه به او خواهد رسيد (رزق) خوشحال مى شود و نسبت به چيزى كه مقدر نشده به او برسد ناراحت مى گردد، بنابراين نبايد در نظر تو بهترين چيزها كه در دنيا به آن دست مى يابى، رسيدن به اوج لذت و يا انتقام گرفتن باشد، بلكه باید ريشه كن كردن باطل و زنده نمودن حق باشد.33

34. معرفت به حق و باطل

لا تعرفون الحق كمعرفتكم الباطل، و لا تبطلون الباطل كإبطالكم الحق !
آن چنانكه با باطل آشناييد حق را نمى شناسيد و آن سان كه حق را باطل مى كنيد در صدد از بين بردن باطل نيستيد.34

35. عدم پیروی از حق

و الذى نفسى بيده، ليظهرنّ هولاء القوم عليكم، ليس لانّهم اولى بالحق منكم، ولكن لإسراعِهم الى باطل صاحبهم، و ابطائكم عن حقى.
سوگند به آن خداوندى كه جانم به دست او است، آن مردم بر شما پيروز خواهند گشت. نه از آن جهت كه آنان به حق شايسته تر از شما هستند، بلكه به جهت سرعتى كه آنان در تاييد و حمايت از امر باطل اميرشان دارند و بى اعتنايى و كندى كه شما در حق من (كه امير شما هستم) داريد.35

36. بهترين امور

وليكن احبّ الامور اليك أوسطها فى الحق، و أعمها فى العدل، و أجمعها لرضا الرعيه.
نامه آن حضرت به مالك اشتر: بايد بهترين امور در نزد تو، میانه ترين آن ها در حق، و فراگيرترين آن ها در عدالت، و جامع ترين آن ها به رضايت مردم باشد.36

37. يارى خدا از حق جويان

الا و ان الله سبحانه قد جعل للخير اهلا، و للحق دعائم، و للطاعه عصما، و ان لكم عند كل طاعه عونا من الله سبحانه يقول على الالسنه، و يثبت الافئده فيه كفأ لمكتف، و شفأ لمشتف.
آگاه باشيد! خداوند براى خوبى ها مردمى و براى حق ستون هاى استوارى و براى اطاعت نگهدارنده اى قرار داد و هر گامى كه در اطاعت برمى داريد، ياورى از طرف خداى سبحان وجود دارد كه زبان ها به نيروى آن ها سخن مى گويند و دل ها با كمك آنها استوارند، و براى يارى طلبان ياور و براى شفا خواهان شفا دهنده اند.37

38. ياور حق

رحم الله رجلا رأى حقّا فأعانَ عليه، أو رأى جوراً فرَدّه، و كان عوناً بالحق على صاحبه.
خداوند رحمت كند مردى را كه حق را بييند و ياور آن باشد، يا ستمى را مشاهده كند و آن را رد کند، و يار و مددكار صاحب حق باشد.38

____________________

پی نوشت:
1. نامه 17
2. نامه 53
3. خطبه 24
4. خطبه 157
5. خطبه 61
6. خطبه 147
7. نامه 33
8. نامه 79
9. نامه 66
10. خطبه 216
11. خطبه 216
12. خطبه 216
13. حکمت 154
14. خطبه 25
15. خطبه 141
16. خطبه 167
17. خطبه 233
18. خطبه 16
19. حکمت 188
20. خطبه 216
21. حکمت 262
22. خطبه 33
23. خطبه 125
24. حکمت 31
25. حکمت 376
26. حکمت 309
27. حکمت 31
28. خطبه 28
29. خطبه 190
30. خطبه 118
31. نامه 31
32. خطبه 157
33. نامه 66
34. خطبه 69
35. خطبه 97
36. نامه 53
37. خطبه 214
38. خطبه 205
 

منبع:
نهج البلاغه موضوعى؛ عباس عزيزى

 
کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث