شعر آفتاب نبوت (درباره بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله)
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ 0ای طلوع آیت «والشمس» در سیمای تو
سوره «والطور» وصف سینه سینای تو
لیله المعراج و آن آغوش ناز کبریا
بوالعجب تشریف سلطانی است بر بالای تو
ای که تنها با علی مستغنی از هر معجزی
انبیاء مستغرق دریای استغنای تو
شکرستان تو قرآن،چاشتگاه تو اذان
چشده خواران خدا طوی شکرخای تو
خواجه خوشتر نکته می آموزد از قرآن که گفت:
«نکته ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو»
چون نساید مسجد الاقصی به محراب تو سر
عرض سازد پاگاه از منبر والای تو
منبرت یکچند شد بازیچه بوزینگان
آسمان چرخید تا تعبیر شد رویای تو
این پیام قم که قرن دوم اسلام شد
خلعت و فرمان عرشی بود با طغرای تو
قصه ظلمات خضر این فتنه صهیونیان
آب حیوان،گردش این جان جان افزای تو
محشر صغری سرآمد،محشر کبری رسید
میرود کز قاف خود سر برکند غنقای تو
صور اسرافیل در دلها دمید و مردگان
خیزد از خاک قرون با هی هی و هیهای تو
چشم خود بین جهان دارد خدابین می شود
توتیای چشم دل کردند خاک پای تو
وقت آن آمد که دژخیمان خود،در خون کشند
خاک و خون آغشتگان ظهر عاشورای تو
«شهریارا» گر حقایق باز گقتی،وای من
ور زبان دل یکی با ما نبودی،وای تو.
شاعر: محمد حسین شهریار
منابع:
پیام انقلاب ،پیاپی 184،فروردین 1366،ص61
بعثت نامه ،محمدرضا صافی،قم: صبح صادق،1383،ص183-184.