امام حسين عليه السلام در عصر خلفا
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ 0در دوران ابو بكر
اهل بيت عليهم السّلام از جمله امام حسن و امام حسين عليهما السّلام در فاجعۀ غمانگيز رحلت نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله مىسوختند و غم و اندوه اين مصيبت جانكاه بر دلهايشان سايه افكن شده و به تجهيز پيكر پاك برجستهترين پيامبرى كه تاريخ بشر سراغ داشت، مشغول بودند كه حادثۀ ديگرى متوجه آنان شد و بر درد و رنجشان افزود و اميد و آرزوهايى را كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در دل آنان و امت كاشته بود، بر باد داد و آن ماجراى به يغما بردن خلافت و كنار نهادن امام على عليه السّلام از عرصۀ رهبرى و مصادرۀ مقام و منصبى تلقى مىشد كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله به فرمان خداى متعال وى را براى احراز آن تعيين كرده بود. اين ضربۀ سهمگين، حلقۀ آغازين سلسلۀ حركتهاى دردسرآفرين و اضطرابآميزى بود كه خط حاكم، آن را پس از رحلت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله در جهت به انزوا كشيدن و كنار نهادن كامل اهل بيت از جايگاه رهبرى بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر آن بزرگواران تحميل نمود.
شهادت جانسوز حضرت زهرا عليها السّلام
رحلت غمبار رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله تأثيرى دردناك در روح پاك امام حسين عليه السّلام كه كمتر از هشت بهار از عمر شريف وى سپرى شده بود، برجاى نهاد. ديرى نپاييد كه حسين عليه السّلام به مصيبت جانكاه شهادت مادر گرامىاش فاطمه دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با آن شكل فجيع و دردآور كه از جور و ستم و بيداد و غصب حقوقش طى مدت زندگىاش پس از پدر، در رنج بود، دست به گريبان شد. رنجهاى مادر در روح لطيف امام حسين عليه السّلام تأثيرى بسزا داشت؛ زيرا هرگاه آن حضرت پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به مادر مهربانش مىنگريست او را گريان و اندوهگين و دل شكسته مىيافت.
روايت شده كه حضرت زهرا عليها السّلام پس از رحلت پدر بزرگوارش همواره سر مباركش با پارچهاى بسته، پيكرش ضعيف و ناتوان و از پا افتاده، گريان و سوخته دل بود. لحظه به لحظه از هوش مىرفت و به فرزندانش مىفرمود: پدر بزرگوارتان كه پيوسته به شما ارج و احترام مىنهاد و يكى بعد از ديگرى شما را در آغوش مىگرفت كجاست؟ آن پدر بزرگوارى كه بيش از همه نسبت به شما مهربان بود، و اجازه نمىداد شما روى زمين راه برويد، كجاست؟ از اين پس هيچگاه نخواهم ديد او اين در را باز كند و شما را بر شانۀ خود سوار كند، چنانكه همواره اين كار را با شما انجام مىداد.(1)
نقل شده كه فاطمه زهرا عليها السّلام پس از رحلت پدر ارجمندش، امام حسن و حسين عليهما السّلام را با خود به بقيع مىبرد و تا شب پيوسته گريه مىكرد و سپس امير مؤمنان بدانجا مىآمد و آنان را به خانه باز مىگرداند. راويان به نقل از اسماء بنت عميس مشروح سرگذشت شهادت آن مخّدره را يادآور شدهاند: در بيان اين ماجرا آمده است كه امام حسن و امام حسين عليهما السّلام لحظاتى پس از وفات مادرشان وارد خانه شدند [و مادر را خوابيده ديدند] پرسيدند: اى اسماء! مادرمان هيچگاه در اين ساعت نمىخوابيد. اسماء گفت: فرزندان رسول خدا! مادرتان خواب نيست، او دنيا را وداع گفته است. [با شنيدن اين جمله]امام حسن عليه السّلام خود را روى بدن مادر افكند و گاهى او را مىبوسيد و مىگفت: مادر! پيش از آنكه روح از بدنم جدا شود با من سخن بگو.
اسماء مىگويد: حسين جلو آمد و پاهاى مادر را بوسه زد و گفت: مادر! من فرزندت حسينم، پيش از آنكه قلبم متلاشى شود و جان دهم با من سخن بگو. اسماء به آنان گفت: فرزندان رسول خدا! نزد پدرتان بشتابيد و او را در جريان رحلت مادرتان قرار دهيد. آن دو بزرگوار [به سرعت]بيرون رفتند به مسجد كه نزديك شدند صداى خود را به گريه بلند كردند. همۀ اصحاب و ياران، خود را شتابان به آندو رسانده و پرسيدند: فرزندان رسول خدا! سبب گريۀ شما چيست؟ خدا چشمانتان را نگرياند.(2)
در حقيقت، امام حسين عليه السّلام در مدت كوتاهى به دو رخداد بزرگ و دردناك مبتلا گرديد، نخست رحلت غم افزاى جد بزرگوارش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و دوم، شهادت جانكاه مادر گرامىاش فاطمه عليها السّلام، دخت نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله، پس از آن همه رنج و محنت و جور و جفايى كه بر او، رخ داد.
اگر رنج و اندوه غصب حقوق پدر ارجمندش امير مؤمنان عليه السّلام و فاجعۀ غمانگيز كنار نهادنش از عرصۀ سياسى را كه به خانهنشينى وى انجاميد، بر آن مصيبتها بيفزاييم، شدت رنج و مصائبى كه حسين را در سنّ كودكى در برگرفته بود، به خوبى برايمان روشن مىگردد.
واقعيت اين است انواع تنگناهايى كه از ناحيۀ خط حكومت وقت، به آن دسته از ياران رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله كه پاى بند روش الهى او بودند به ويژه بر على بن ابى طالب امير مؤمنان عليه السّلام تحميل مىشد، سبب عميقتر شدن مصيبتهاى امام حسين گشت، نظير جلوگيرى از رسيدن خمس و ساير حقوق به آن حضرت، چنانكه اين حقيقت در ماجراى ملّى كردن «فدك» كه يكى از اهداف دشمن، ايجاد فشار مالى ديگرى بر اهل بيت پيامبر و فرزندان امير مؤمنان عليه السّلام بود، به خوبى روشن است.
در دوران عمر بن خطاب
در عصر وى تنگناها ابعاد بيشتر و مهمتر به خود گرفت. به گفتۀ تاريخ نگاران، عمر، خروج ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را از مدينه جز با اجازۀ او ممنوع اعلام كرد. اين ممنوعيت امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السّلام را نيز شامل مىشد، به گونهاى كه اين عمل به نمونۀ ديگرى از فشارهاى وارده بر اهل بيت پاك و وحى، تبديل گشت.
آرى، اينگونه رفتارهاى زورگويانه و جهتگيرىهاى ستمگرانه، به دور ساختن امير مؤمنان از صحنه و خانهنشين شدن آن حضرت انجاميد، كه عدم حضور وى را در عرصههاى سياسى و اجتماعى در پى داشت به گونهاى كه حضرتش كاملا به فراموشى سپرده شد، هرچند خليفۀ وقت، گاهى در مورد برخى مسائل به آن حضرت مراجعه مىكرد و شايد بتوان نياز خليفه را به وجود امام در مسائل جديدى كه برايش پيش مىآمد و هيچكس جز امام على عليه السّلام قادر بر حلّ مورد قبول آنها نبود، سبب دور نساختن حضرت از مدينه دانست.
امير مؤمنان با دور انديشى و صبر و بردبارى خالى از ناسپاسى، خشم خود را فروبرد و از حقى كه مربوط به او بود و عمر پس از ابو بكر بدون هيچگونه حق شرعى و برهان و دليل صحيحى، آن را به خود اختصاص داد، چشم پوشيد.
در همۀ اين رخدادها، امام حسين عليه السّلام شاهد درد و رنج پدر بزرگوار خويش بوده و چگونگى برخورد پدر با اين پيشامدها را نظارهگر بود و مىديد پريشانى و گرفتارى مسلمانان بر دوش پدرش سنگينى مىكند و نگران سرنوشت آنهاست. امام حسين عليه السّلام به ياد مىآورد چگونه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پدر بزرگوارش را بر ديگران ترجيح مىداد و مرحلهاى پس از مرحلۀ ديگر امت را به پيروى از او سفارش مىفرمود، ولى اكنون از مقام و جايگاهش كنار نهاده شده بود و حسين عليه السّلام جز نهان داشتن عواطف و احساسات خويش، قادر بر انجام كارى نبود.
نقل شده: روزى عمر بر فراز منبر سخن مىگفت بىآنكه توجه داشته باشد. حسين عليه السّلام كه (كودكى بيش نبود) از منبر بالا رفت و بر سر عمر فرياد زد و فرمود: از منبر پدر بزرگوارم پايين بيا و بر منبر پدر خودت بالا برو. عمر [از مشاهدۀ اين صحنه]مات و حيران شد و با تصديق سخنان حسين عليه السّلام به او گفت: راست مىگويى، پدر من منبرى ندارد و او را بغل گرفت و در كنار خود نشانيد و در جستجوى كسى كه اين سخنان را به او ياد داده بود، برآمد و از حسين عليه السّلام پرسيد: چه كسى اين سخنان را به تو آموخته؟ امام حسين عليه السّلام فرمود: به خدا! هيچكس به من ياد نداده.
حق اين بود كه عمر به تصديق لفظى حسين عليه السّلام اكتفا نمىكرد، بلكه اگر راست مىگفت بايد حق او را از فدك بدو بازپس مىداد، و از رسيدن خمس به او جلوگيرى نمىكرد و حق خلافت پدر بزرگوارش را در جهت اطاعت از خدا و رسولش، به وى باز مىگرداند.
نيز آوردهاند: عمر به امام حسين عليه السّلام ارج و اهميت قائل مىشد به گونهاى كه از حضرت خواست هرگاه قضيهاى برايش پيش آمد، نزد او بيايد. روزى امام حسين عليه السّلام آهنگ وى كرد و معاويه نزد عمر بود. امام عليه السّلام به عبد اللّه فرزند عمر برخورد و از او اجازۀ ورود خواست وى اجازه نداد و حضرت به اتفاق او به خانه بازگشت. فرداى آن روز عمر او را ديد و پرسيد:حسين! چه چيز سبب شد نزدم نيامدى؟ امام عليه السّلام فرمود: من آمدم ولى ديدم تو با معاويه خلوت كردهاى، به اتفاق با پسرت برگشتم.عمر در پاسخ امام حسين عليه السّلام گفت: شما سزاوارتر از فرزند عمر هستى، ما هرچه داريم از خدا و شما داريم(3)
در دوران عثمان
امام حسين عليه السّلام با برخوردارى از سجاياى اخلاقى و فضايل برجسته، در آستانۀ سومين دهۀ عمر شريف خود قرار داشت. او اوضاع دردناك دوران پدر خويشتندارش را نظارهگر بود و مىديد كه بازىهاى سياسى در رنگهاى گوناگون يك هدف را دنبال مىكند؛ تا على و فرزندانش به زمامدارى دولت اسلامى دست نيابند بلكه خلافت را همچنان از آنها دور نمايد و اكنون اين پسر خطاب است كه به واداشتن امت به پذيرش امور طاقتفرسايى، نظير آراء و نظرات ناصواب، تندخويى و اشتباهات اجتهادش اكتفا نكرد و كار به جايى رسيد كه امت را به شوراى شش نفرهاى كه خلافت عثمان از آن ناشى شد، گرفتار ساخت.امير مؤمنان عليه السّلام در امر زمامدارى، مصلحت دين و مسلمانان را بر حق ويژۀ خويش ترجيح داد و صبرى تلخ و ناگوار پيشه كرد و خود اين مرحله را چنين به وصف مىكشد:
«فصبرت و في العين قذى، و في الحلق شجا، أرى تراثي نهبا، حتى مضى الأول لسبيله، فأدلى بها الى ابن الخّطاب بعده، فصيّرها في حوزة خشناء يغلظ كلمها و يخشن مسّها، و يكثر العثار فيها، فصبرت على طول المدّة و شدّة المحنة، حتى اذا مضى لسبيله جعلها فى جماعة زعم أنّي أحدهم، فياللّه و للشورى، متى اعترض الريب فيّ مع الأول منهم حتى صرت اقرن إلى هذه النظائر؟ ! (4) مانند كسى كه خاشاك در چشم و استخوان در گلو دارد، بردبارى پيشه كردم، با چشم خود مىديدم كه ميراثم را به يغما مىبرند، تا اينكه اوّلى به هلاكت رسيد و خلافت را پس از خود به پسر خطاب واگذارد. . . با اينكه دورانى طولانى بار سنگينى بر دوشم بود، شكيبايى پيشه كردم. . . تا آنكه دوران او نيز سپرى شد و امر خلافت را به جمعى سپرد كه مىپنداشت من هم يكى از آنهايم. پناه به خدا از آن شورا! برترى من بر نخستين فرد آنان-ابو بكر-چه زمانى مورد شك و ترديد بود تا امروز بخواهم در كنار اينها قرار داده شوم؟ !
رنج و محنت اهل بيت آنگاه فزونى يافت و وظيفه و مسئوليت آنان دشوارتر گرديد، كه با دورۀ نوينى از انحراف خلافت روبرو شدند، عصر و دورانى كه كوششى دامنهدارتر و تلاشى بيشتر مىطلبيد تا امت و رسالت در ورطۀ تباهى قرار نگيرد، ولى گونههاى مشخصى از رنج و گرفتارىهاى سخت و دشوار، به وضوح پديدار و زندگى مسلمانان را سراسر فراگرفت و برجستهترين ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در زمانى مورد اهانت و ضرب و شتم قرار گرفتند كه آزاد شدگان تبهكار و فرزندانشان در سايۀ ضعف عثمان و احيانا بى تدبيرى و يا تعصب قبيلهاى اموى براى دستيابى به مراكز دولت، بر يكديگر پيشى مىگرفتند(5)
امام حسين عليه السّلام خود، بر رنج و سختىهاى مسلمانانى كه بر ضد فساد و تباهى حكومت عثمان در تنگنايى بس دشوار، دست به شورش زده بودند، شاهد و ناظر بود و سرانجام دست مردم ستمديده از آستين برآمد و با قدرت شمشير، خليفۀ حاكم را از سر راه برداشت.
در خطبۀ امام على عليه السّلام معروف به شقشقيه، كه حضرت در آن رنج و دشوارىهاى مسلمانان را در پى به خلافت رسيدن خليفگان قبل از خود، توصيف مىكند، تصويرى دقيق از آنچه در حكومت عثمان بن عفان رخ داده، ارائه شده است، آنجا كه فرمود:
تا آنكه سومى به خلافت رسيد كه كارش پر كردن شكم و تهى كردن آن بود و خاندان پدرىاش با او به پا خاستند و مانند شترى كه علفهاى تازۀ بهار را با حرص و ولع مىبلعد به چپاول بيت المال پرداختند تا اوضاع چنان شد كه آنچه را رشته بود از هم گسست و كردار ناشايست وى را نابود ساخت و شكم بارگىاش او را به زمين كوبيد.
رفتار عثمان با ابوذر غفارى
عثمان بن عفان در آزار و اذيت مخالفان و ناراضيان سياست خود، شدت عمل نشان داد، جام خشم خود را بر سر آنان فرو ريخت و در جور و ستم بر آنان شدت بخشيد. ابوذر غفارى-كه با گرايش به اسلام باسابقهترين ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به شمار مىآمد-از جمله ناراضيان و مخالفان سياست عثمان تلقى مىشد. عثمان وى را از اين كار منع كرد ولى او از شيوۀ خود دست بر نداشت. عثمان بر آشفت و با غيرقابل تحمل ديدن وجود ابوذر، وى را به شام تبعيد كرد، ابوذر در شام نيز به آگاهى دادن مردم پرداخت و در مورد سياست بنى اميه كه معاوية بن ابى سفيان فرمانرواى عثمان اموى در شام، آن را دنبال مىكرد، بدانها هشدار داد.
معاويه از تلاش و فعاليت ابوذر به خشم آمد و طى نامهاى عثمان را در جريان خطر وجود ابو ذر، قرار داد. عثمان ابو ذر را به مدينه فرا خواند؛ ولى اين صحابى جليل القدر وظيفۀ امر به معروف و نهى از منكر و هشدار از خطر بدسگالان اموى را نسبت به اسلام و مسلمانان، همچنان پى گرفت. عثمان تشخيص داد بهترين وسيله براى رهايى از مخالفت ابوذر، تبعيد وى به منطقهاى دور دست و خالى از سكنه است؛ به همين دليل دستور داد وى را به ربذه تبعيد كنند و با اشاره به مروان حكم از او خواست مسلمانان را از بدرقه و خداحافظى با ابوذر، باز دارد. ولى پيروان حق، با اين خواستۀ عثمان مخالفت كردند و عدهاى از جمله امام على عليه السّلام، امام حسن و امام حسين، عقيل، عبد اللّه بن جعفر، عمار ياسر، آشكارا، جهت خداحافظى با ابوذر رهسپار گرديدند.
تاريخ نگاران به نقل سخنانى حكيمانه و حماسى از بدرقهكنندگان پرداختهاند كه در آنها حكومت عثمان را به خاطر جنايتى كه در مورد ابوذر انجام داد، به شدت مورد اعتراض قرار دادند. از جمله در سخنان امام حسين عليه السّلام آمده است:
عمو جان! خداى تبارك و تعالى قادر است وضعيتى را كه ملاحظه مىكنى، دستخوش تغيير و تبديل سازد، به راستى خداوند هر روز در شأن و كارى است، مخالفانت دنياى خود را از تو دريغ داشتند و تو دينت را از آنان دريغ داشتى، از آن چه دريغت داشتند چقدر بىنيازى، و به آنچه از آنان دريغ داشتى چه بسيار نيازمندند؟ بنابراين، از خداوند صبر و بردبارى بخواه و از حرص و آز و ناشكيبايى به خدا پناه ببر، زيرا صبر و بردبارى از دين و بزرگ منشى است. حرص و آز، رزق و روزى به بار نمىآورد و ناشكيبايى مرگ كسى را به تأخير نمىاندازد.(6)
ابوذر (با شنيدن اين سخن) سخت گريست و با آخرين نگاه وداعش بر اهل بيتى كه خالصانه به آنها عشق و محبت مىورزيد، آنان را چنين مخاطب ساخت:
اى خاندان رحمت! خداوند شما را مشمول رحمت خويش قرار دهد، آنگاه كه چشمم به جمال شما روشن مىشود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به ياد مىآورم. من در مدينه چيزى كه موجب آرامشم گردد و يا غم و اندوهى غير از جدايى از شما ندارم. وجود من در حجاز بر عثمان گران آمد همانگونه كه بر معاويه در شام گران آمد و از اينكه من در كنار برادر و پسر دايىاش در اين دو شهر اقامت كنم و مردم را بر ضد آنها بشورانم، ناخرسند بود. از اينرو، مرا به سرزمينى تبعيد كرد كه يار و ياور و مدافعى جز خدا نداشته باشم، به خدا سوگند! يار و همدمى جز خدا نمىخواهم، و آنجا كه خدا با من است، هيچگونه بيم و وحشتى ندارم.(7)
پی نوشت:
منبع: پیشوایان هدایت,حکیم، منذرمترجم:جلالی، عباس , جلد:۵