شرح مناجات شعبانیه (قسمت هجدهم)
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴ 0
اِلهى اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَیْرُ مَجْهولٍ وَ مَنْ لاذَ بِكَ غَیْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ اَقْبَلْتَ عَلَیهِ غَیْرُ مَمْلوكٍ.
معبود من! آنكه تو را بشناسد، ناشناخته نخواهد ماند و هر كس به تو پناه آورد، به یقین خوار و بى مقدار نخواهد گشت و هر كه را تو به وى رو نمایى، به آقایى رسید.
نكاتى از این فراز
1. آنكه او را شناخت، در واقع گمنام نمىباشد؛
2. پناهنده به او هرگز خوار نخواهد گشت؛
3. آنكه را خدا توجه كند، آقایى خواهد نمود.
«اِلهى اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَیْرُ مَجْهولٍ؛ شناخت پروردگار؛ رهایى از گمنامى»
فراز فوق از مناجات، از دو منظر قابل بحث مىباشد: نخست، اهمیت شناختخداوند و دیگرى، رهایى از گمنامى كه يكى از آثار شناخت است.
درباره معرفت خداوند باید گفت: شناخت حق تعالى چنان اهمیت دارد كه درحدیثى قدسى، هدف از خلقت، شناخته شدن خداوند، ذكر شده است:
«كُنْتُ كَنْزاً مَخْفیّاً فَاَحْبَبْتَ اَنْ اَعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَىْ اُعْرَفَ؛ گنجى پنهان بودم، پسدوست داشتم شناخته شوم، پس آفرینش نمودم تا مرا بشناسند».(132)
گنج مخفى بُد ز پُرّى جوش كرد خاك را سلطان اطلس پوش كرد
مولانا
و همچنین در تفسیر آیه شریفه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛ جن و انس رانیافریدم مگر براى عبادت خود». (ذاریات: 53) از ابن عباس نقل است كه كلمه«لیعبدون» را به «لیعرفون» تفسیر مىكرد؛ یعنى: جن و انس را نیافریدم، مگر آنكهمرا بشناسند.(133)
در روايتى نيز از امام صادق عليهالسلام چنین نقل است كه: اَیُّها النّاسُ اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَل ما خَلَقَ الْعِبادَ اِلا لِیَعْرِفُوهُ فَاِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَاِذا عَبَدُوهُاِسْتَغْنَوْا بِعِبادَتِهِ عَنْ عِبادَةِ مَنْ سِواهُ.(134)
اى مردم! به درستى كه خداى عزوجل، خلق نكرد بندگان را مگر آنكه او رابشناسند، پس هر گاه او را شناختند، عبادتش مىكنند و آن گاه كه عارفانهعبادتش نمودند، از (پرستیدن) دیگران بى نیاز خواهند شد.
البته آدمى نیز با اندكى تأمل، اهمیت شناخت خداوند را اذعان خواهد كرد،چرا كه چگونه ممكن است مقام باشكوه عشق به خداوند و محبت به حضرتش وشوق به دیدارش و دلدادگى به جمال بىمثال بدون شناخت نسبت به اسماءحسناى او و صفات علیاى حضرتش حاصل گردد و اصولاً آن كس كه عارفانه او رامىپرستد كجا و آنكه بدون شناخت او را عبادت مىكند كجا؟ و به تعبیر شیرین مولانا:
خدا دان با خدا خوان فرق دارد كه انسان تا به حیوان فرق دارد
سالار شهیدان، حسین بن على علیهالسلام نیز در دعاى دلنشین عرفه، آنجا كه از جامطهور معرفت مىنوشد، از حلاوت معرفت و ابزارى كه موجب معرفت نسبت بهمقام پروردگار مىشود، این گونه ياد مىكند:
اِلهى عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الآثارِ وَ تَنَقُلاتِ الْاَطْوارِ اَنَّ مُرادَكَ مِنّى اَنْ تَتَعَرَّفَ اِلَىَّ فىكُلِّ شَىْءٍ حَتّى لا اَجْهَلَكَ فى شَىءٍ... اَنْتَ الَّذى لا اِلهَ غَیرُكَ تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَىءٍفَما جَهِلَكَ شَىءٌ وَ اَنْتَ الَّذى تَعَرَّفْتَ اِلَىَّ فى كُلِّ شَىءٌ فَرَاَیْتُكَ ظاهِراً فى كُلِّشَىءٍ وَ اَنْتَ الظّاهِرُ لِكُلِّ شَىءٍ.
معبود من! از گوناگونى آثار و از تحولات جهان هستى،دانستم كه غرض تو ازآفرینشم آن است كه تو خود را در هر چیز به من شناسا كنى تا در هیچ چیزنسبت به مقام تو جاهل نباشم... تويى آن خدايى كه معبودى جز تو نیست،خود را در هر چیز، معروف و مشهور ساختى، تا آنجا كه موجودى، ازمعرفتت جاهل نمىباشد و تویى آنكه در هر چیزى، خودت را به من شناساندى،پس من در هر چیز، آشكارا تو را دیدم و تویى كه در هر چیز، پیدایى.
حسن روى تو به یك جلوه كه در آینه كرد این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عكس مىو نقش نگارین كه نمود یك فروغ رخ ساقىست كه در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید كز كجا سر غمش در دهن عام افتاد
حافظ
حاصل سخن آنكه، معرفت و شناخت نسبت به مقام پروردگار جهان، ازجمله آمال و آرزوهاى اولیا الهى و عرفاى ربانى بوده است و در واقع، منشأ وریشه بسیارى از فضایل و مقامات عالیه، همین عرفان كافى و شناخت وافى بهخداوند بزرگ مىباشد.
جان شرع و (جان) تقوى عارفست معرفت محصول زهد سالِف(135) است
زهد اندر كاشتن كوشیدنست معرفت آن كشت را روییدنست
مولانا
قسمت دوم از فراز مذكور كه در واقع به یكى از نتایج شناخت اشاره كردهاست این بود كه آنكه او را شناخت، مجهول و ناشناخته و گمنام نخواهد ماند.
در توضیح این سخن باید گفت كه شهرت حقیقى و نشاط آور آن است كهآدمى نزد خدایش صاحب نام و عنوان باشد و گمنامى واقعى و درد آور آن استكه انسان، نزد پروردگارش گمنام و بى نام و نشان و اعتبار باشد. مولانا، این امر رابه زیبایى عنوان كرده است كه:
چه كنم نام و نشان را چو ز تو گم نشود كس چه كنم سیم و دِرَم را چو در این گنج فتادم
بنابراین آن گونه كه در فراز مذكور از مناجات بدان اشاره شد، آنكه توفیقمعرفت خدایش، نصیبش شده است، از اشتهار حقیقى بهرهمند است. اساساًشهرت و عظمت واقعى نزد خداوند و اهل بیت علیهمالسلام آن است كه از آدمى درآسمانها به عظمت یاد كنند و آدمى نزد اهل آسمانها مشهور باشد. در حدیثى ازنبى اكرم صلىاللهعلیهوآله نقل شده است كه:
كُونُوا یَنابیعَ الْحِكْمَةِ، مَصابیحَ الْهُدى، اَحْلاسَ الْبُیُوتِ، تُعْرَفُونَ فى اَهْلِ السَّماء وَتُخْفَونَ فى اَهْلِ الْاَرضَ.(136)
همانند چشمههاى جوشان حكمت و چراغهاى هدایت، و بى نام چون گلیمافتاده در خانهها باشید؛ در نزد اهل آسمانها معروف و مشهور باشید و در نزداهل زمین پنهان و گمنام.
اَلا یا اَیُّها السّاقى ز مى پرساز جامم را كه از جانم فرو ریزد هواى ننگ و نامم را
از آن مى ریز در جامم كه جانم را فنا سازد برون سازد ز هستى هسته نیرنگ و دامم را
از آن مى ده كه جانم را ز قید خود رها سازد به خود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را
امام خمینى رحمهالله
از امام صادق علیهالسلام نقل است كه: «مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلّهِ دُعِىَ فى مَلَكُوتِ السَّمواتَ عَظیماً؛ آنكه براى خدا علمآموزد و بدان عمل نماید و دیگران را نیز تعلیم دهد، در مقامهاى بلند آسمان، عظیمشخوانند».(137)
باید دانست كه شهرت دنیوى، حقیقى نمىباشد، زیرا چنين شهرتى، هم دائماًدر معرض زوال و نابودى است و هم، چنانچه تا پایان عمر ادامه یابد باید گفتبسیارى از این عنوانها و شهرتها، تنها اندكى بعد از وفات آدمى، به بادفراموشى رفته و به بوته نسیان گذاشته مىشود. به گفته حكيم خیام نيشابورى:
اى بس كه نباشیم و جهان خواهد بود نى نام ز ما و نى نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبود هیچ خِلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
گمنامى دنیوى، هرگز ضعفى براى آدمى محسوب نمىگردد و اساساً آدمیان باصرف نظر از مقام علمى و معنویشان در شهرت و یا گمنامى ازیك مشیت پنهان آسمانىكه بر اساس حكمتهاى ربانى بنا نهاده شده است، پیروى مىكنند و چارهاى جز تمكیندر برابر «حكم ربانى» ندارند و این حكم ازلى است كه به تعبیر خواجه شیراز، در میاندو شىء گرانبها یكى را «پرده نشین» و دیگرى را «شاهد بازارى» خواسته است، وانسانى را معروف و مشهور و دیگرى را گمنام و بىنام اراده نموده است:
در كار گلاب و گل حكم ازلى این بود كان شاهد بازارى وین پرده نشین باشد
حافظ
حاصل سخن آنكه، كسى كه به دنبال شهرت واقعى و حقیقى است كه برازندهاو بوده و ابدى و زوالناپذیر نیز مىباشد، باید راه شناخت حق تعالى را بپیماید كهاز مهمترین اسباب نام آورى و عنوان مىباشد.
برخیز تا طریق تكلف رها كنیم دكان معرفت به دو جو پر بها كنیم
سعدى
« ... وَ مَنْ لاذَ بِكَ غَیْرَ مَخْذُولٍ؛ پناه آوردن به خدا و رهایى از خذلان و خوارى»
ما بدین در نه پى حشمت و جاه آمدهایم از بَد حادثه اینجا به پناه آمدهایم
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
با چنین گنج كه شد خازِن(138) او روح امین به گدایى به در خانه شاه آمدهایم
لنگر حلم تو اى كشتى توفیق كجاستكه در این بحر كرم، غرق گناه آمدهایم
آبرو مىرود اى ابر خطاپوش بباركه به دیوان عمل نامه سیاه آمدهایم
حافظ این خرقه پشمینه بینداز كه ماز پى قافله با آتش آه آمدهایم
حافظ
اگر آدمى در میان طوفان گرفتارىها و غمها و غصهها و در واماندگى و فروافتادگى حاصل از فشار بى امان شهوات و هواهاى نفسانى و در آرزوى رهایى ازهمه ناكامىها و عقدهها، با تمام وجود خویش ـ همانند طفلى كه در مواقعاحساس خطر با همه وجودش به آغوش پر مهر مادر پناه مىبرد ـ به پروردگارپناهنده شود و از او پناه خواهد، بى تردید، درِ رحمت و آرامش و آسایش و درِرهایى از گرفتارىها را به سوى خویش گشوده خواهد دید و خود را از تمامآشفتگىها و بحرانها رها شده خواهد یافت.
در درگه ما دوستى یكدله كن هر چیز كه غیر ماست آن را یَله(139) كن
یك صبح به اخلاص بیا بر در ما گر كار تو بر نیامد آنگه گله كن
ابو سعید ابوالخیر
یكى از صحابه امیرالمؤمنین على علیهالسلام به نام نوف مىگوید: آن حضرت را دیدمكه از مردم كناره گرفته و به شتاب به سمت صحرا مىرود. گفتم: مولاى من! قصدكجا دارید؟ فرمود: اى نوف، مرا رها كن، خواستهها و نیازمندىهایم مرا به سوىمحبوبم كشانده است. گفتم: مولایم آرزوهاى شما چیست؟ فرمود: خداوندى كه موردامید و آرزوى من است مىداند، ديگر نيازى به آشكار نمودن براى غير نیست.
پس گفتم: یا امیرالمؤمنین! من بر خود مىترسم از حرص ورزى به دنیا وچشم طمع دوختن به زرق و برقهاى دنیا، و اینكه از تحصیل سعادت جاوید، بازبمانم. حضرت فرمود: چرا به حفظ كننده ترسناكان و پناه عارفان، پناهندهنمىشوى. به خداوند بلند مرتبه و بزرگ، پناه بر و به او رو آور با عزمى محكم وقصدى جدى كه به آرزویت به فضل نیكوى او خواهى رسید.(140)
حاصل سخن آنكه، كسى كه به پروردگارش پناه مىبرد، هرگز گرفتار خذلانو درماندگى و ذلت نخواهد گشت، چون او، خداى عزیز و سرچشمه عزتمىباشد؛ همان طور كه در قرآنش فرمود: «مَنْ كانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعًا؛ آنكه بهدنبال عزت است، بداند كه تمامى عزتها نزد خداوند است». (فاطر: 10)
و هر كه از سرزمین جانش، نقبى به سوى سرچشمه جوشان عزت الهى ـ باپناه آوردن به او ـ ایجاد نماید، از آن سرچشمه عزت، جز عزت و بزرگوارى بهسرزمین جانش سرازیر نخواهد شد.
هر كه خود را به رهت خوار افكند كنگره عزت خود ساخت بلند
عزتى كان نه ز تو خوارى ماست خواریى كز تو سبكبارى ماست
جامى
سخن را با فرازى از دعاى صباح امیرالمؤمنین على علیهالسلام به پایان مىبریم:
اِلهى اَنْ خَذَلَنى نَصْرُكَ عِندَ مُحارَبَةِ النَّفْسِ وَ الشَّیطانِ فَقَد وَكَلَنى خِذْلانُكَ اَلىحَیْثُ النَّصَبِ وَ الْحِرْمانِ.
معبود من! اگر هنگام جهاد با نفس و شیطان، یاریم نمىكردى و به خودموا مىگذاشتى، خذلان و خوارى تو كارم را به سختى و ناامیدى مىكشانید.
«مَنْ اَقْبَلَت عَلَیهِ غَیْرُ مَملُوكٍ؛ عنایت خدا، سرورى بنده»
كافى است تنها جذبهاى ناچیز و توجهى اندك، از ناحیه خداوند، بندهاش را دریابد،همان خواهد شد كه صاحب گلشن راز، شیخ محمود شبسترى اشاره كرده است:
گدایى گردد از یك جذبه شاهى به یك لحظه دهد كوهى به كاهى
عراقى، شاعر توانا نیز چنین سروده است:
در این دریا فكن خود را مگر دُرّى به دست آرى كزین دریاى بى پایان گهر بسیار برخیزد
وگر موجیت برباید چه دولت مر تو را زان به كه عالم پیش حكم تو چو خدمتكار برخیزد
حسن ختام مطالب خود را در این قسمت، روایتى از امام صادق علیهالسلام قرارمىدهیم كه فرمود:
هر بندهاى كه به آنچه خداى عزوجل دوست دارد، روى آورد، خداوند نیز بهآنچه او دوست دارد روى آورد و هر كه در پناه خدا رود، خدایش پناه دهد،و كسى كه خدا به او رو آورد و در پناه خویش قرار دهد، اگر آسمان بر زمینافتد، یا بلایى بر اهل زمین نازل شود و همه را فراگیرد او به سبب تقوایش درزمره حزب خدا بوده و از بلا مصون خواهد ماند. آيا اين خداوند نیست كهمىفرمايد: مردم با تقوى در جایگاه امنى به سر مىبرند.(141)
پی نوشت ها:
132. شمس الدين محمد لاهیجى، شرح گلشن راز، ص 252.
133. همان، ص 7.
134. تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 132.
135. قبلى.
136. سفینة البحار، ج 2، ص 899 (ماده شَهَر).
137. اصول كافى، ج 1، ص 43.
138. گنجینه دار.
139. رها.
140. بحارالانوار، ج 19، كتاب الدعاء.
141. اصول كافى، ج 3، ص 106.
منبع: شرح مناجات شعبانیه، سید محمود طاهری