داستان توبه کنندگان: توبه نصوح

داستان توبه کنندگان: توبه نصوح

۰۷ تیر ۱۳۹۴ 0 معارف
 
در كتاب انوار المجالس صفحه 432 داستان زير نوشته بود:
 (نَصوح) مردى كوسج (بى ريش) و مانند زنان داراى دوپستان بود او در يكى از حمامهاى زنانه آن زمان كارگرى مى كرده، و شستشوى اين زن و آن زن را به عهده داشته. نصوح به اندازه اى چابك و تردست بوده است كه همه زنها مايل بودند كارشان را او عهده دار شود، خورده خورده آوازه نصوح ، بگوش دختر پادشاه وقت رسيد، ميل كرد كه وى را از نزديك ببيند.فرستاد حاضرش كردند، همينكه دختر پادشاه وضعش را ديد پسنديد و شب او را نزد خود نگهداشت ، روز بعد دستور داد حمامى را خلوت كنند و از ورود اشخاص متفرقه بآنجا جلوگيرى نمايند. سپس نَصوح را بهمراه خود بحمام برد و تنظيف خودش را به او محول نمود.از قضا دانه گرانبهائى از دختر پادشاه ، در آنحمام مفقود گشت از اين پيش آمد دختر پادشاه در غضب شد و به دو تن از خواصش فرمان داد كه همه كارگران را تفتيش و بازرسى كنند، تا بلكه آن دانه گرانبها پيدا شود. طبق اين دستور ماءمورين ، كارگران را يكى بعد از ديگرى مورد بازديد خود قرار دادند. هينمكه نوبت به نَصوح رسيد، با اينكه آن بيچاره روحش خبرنداشت ولى از اينجهت مى دانست كه اگر تفتيشش كنند كارش به رسوائى كشيده خواهد شد به خاطر همين هم حاضر نشد كه تفتيشش كنند. لذا به هر طرف كه ماءمورين مى رفتند تا دستگيرش كنند، او به طرف ديگر فرار مى كرد و اين عمل او به آنها اينطور نشان مى داد كه دانه را او ربوده و از اين نظر ماءمورين براى دستگيرى او اهميت بيشترى قائل بودند.نصوح هم چون تنها راه نجات را اين ديد كه خود را در ميان خزانه حمام پنهان كند ناچار خودش را بداخل خزانه رسانيد، و همينكه ديد ماءمورين براى گرفتنش به خزانه وارد شدند و فهميد كه ديگر كارش تمام است و الا ن است كه رسوا شود، بخداى متعال از ته دل توجه عميقى نمود و از روى اخلاص از كرده هاى خود توبه كرد و دست حاجت بدرگاه الهى دراز نمود و از او خواست كه از اين غم رسوائى نجاتش دهد.
به مجرّد اينكه نصوح حال توبه و استغفار پيدا كرد و از كرده خود پشيمان گشت ، ناگهان از بيرون حمام صدائى بلند شد كه دست از اين بيچاره برداريد چون دانه پيدا شد. پس ، از او دست كشيدند و نصوح خسته و نالان شكر الهى را بجا آورده از خدمت دختر مرخص شد و به خانه خود رفت و هر چه مال كه از راه گناه در آورده بود، همه را بين فقراء قسمت كرد و چون اهالى شهر از او دست بردار نبودند ديگر نمى توانست در آن شهر بماند. و از طرفى نمى توانست راز خودش را به كسى اظهار كند، ناچار از شهر خارج شده و در كوهى كه در چند فرسخى آن شهر بود، سكونت اختيار نمود، و بعبادت خدا مشغول گرديد.
اتّفاقا شبى در خواب ديد كسى به او مى گويد: اى نصوح چگونه توبه كرده اى و حال آنكه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئيده شده است ؟!
تو بايد طورى كنى كه گوشتهاى بدنت بريزد، همينكه نصوح از خواب بيدار شد با خودش قرار گذاشت كه سنگهاى گران وزن را حمل كند و بدين وسيله خودش را از گوشتها بكاهاند.
اين برنامه را نصوح مرتبا عمل كرد، تا پس از مدّتى كه گذشت در يكى از روزها همانطوريكه مشغول به كار بود چشمش به ميشى افتاد كه در آن كوه چرا مى كند، از اين امر به فكر فرو رفت . كه آيا اين ميش ‍ از كجا آمده و از آن كيست ؟! تا آنكه عاقبت با خود انديشيد كه اين ميش قطعا از چوپانى فرار كرده و به اينجا آمده پس بايستى من از آن نگهدارى كنم تا صاحبش پيدا شود و باو تسليمش نمايم ، لذا رفت و آن ميش را گرفت و درجائى پنهانش كرد، و از همان علوفه و گياهان كه خود مى خورد بآن نيز مى خورانيد تا اينكه صاحبش آيد و از او مواظبت هم ميكرد كه آن ميش گرسنه نماند. چونكه چند روزى بهمين منوال گذشت آن ميش به فرمان الهى به تكلم و حرف آمد و گفت :
اى نصوح خدا را شكر كن كه مرا براى تو آفريده سپس از آن وقت به بعد نصوح از شير ميش مى خورد و عبادت مى كرد تا موقعيكه اتفاقا عبور كاروانى كه راه را گم كرده بود و مردمش از تشنگى نزديك به هلاكت بودند به آنجا افتاد. همينكه نصوح را ديدند از او آب خواستند.
نصوح گفت : شماها ظرفهايتان را بياوريد تا من به جاى آب شيرتان دهم مردم ظرف مى آوردند و نصوح آنها را از شير پركرده به آنان رد مى كرد و به قدرت الهى هيچ از آن كم نمى شد بدين وسيله نصوح آن گروه را از تشنگى نجات داد. بعدا راه شهر را بآنها نشان داد.
كاروانيان راهى شهر شدند و هريك از مسافرين در موقع حركت در برابر خدمتى كه آقاى نصوح به آنان كرده بود احسانى نمودند و چون راهى كه نصوح به آنها نشان داده بود نزديكتر بشهر بود. آنها براى هميشه آمد و رفت خود را از آنجا قرار دادند. بتدريج ساير كاروانها هم بر اين راه مطلع شدند. آنها نيز ترك راه قديمى نموده همين راه را اختيار كردند. قهرا اين رفت و آمدها درآمد سرشارى براى نصوح توليد مى نمود، و او از محل اين درآمدها بناهائى ساخت و چاهى احداث كرد و آبى جارى نمود و كشت و زراعتى بوجود آورد و جمعى را هم در آن منطقه سكونت داد، و بين آنها بساط عدالت را مقرر فرمود و برايشان حكومت مى كرد و جمعيتى كه در آن محل سكونت داشتند همگى به چشم بزرگى بر نصوح مى نگريستند.
رفته رفته آوازه و حسن تدبير نصوح به گوش پادشاه وقت كه پدر آن دختر بود، رسيد. از شنيدن اين خبر به شوق ديدنش افتاد لذا دستور داد تا وى را دعوت بدربار كنند. همينكه دعوت پادشاه به نصوح رسيد اجابت نكرد و گفت مرا با دنيا و اهل دنيا كارى نيست . و از اين رفتن به دربار عذر خواست مامورين وقتى سخن نصوح را به پادشاه زدند بسيار تعجب كرد واظهار داشت حال كه او براى آمدن عذر دارد پس چه خوب است ما نزد او رويم و قلعه نوبنيادش را مشاهده كنيم . لذا با خواصش بسوى اقامتگاه نصوح حركت كردند.
همينكه به آن محل رسيدند به قابض الارواح امر شد كه جان پادشاه را بگير و به زندگانى وى خاتمه دهد، پادشاه بدرود حيات گفت .
اين خبر به نصوح رسيد دانست كه وى براى ملاقات او از شهر خارج شده لذا در تجهيزات و مراسم تشييع جنازه اش شركت كرد، و آنجا ماند تا به خاكش سپردند و از اين رو كه پادشاه پسرى نداشت اركان دولت مصلحت را در اين ديدند كه نصوح را به تخت سلطنت بنشانند پس چنان كردند و نصوح را به زور به پادشاهى منصوب كردند.
نصوح هم چون به پادشاهى رسيد، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملكتش گسترانيد و بعد هم با همان دختر پادشاه كه قبلا گفتيم ازدواج كرد. چون شب زفاف رسيد و در بارگاهش نشسته بود، ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت ، چند سال قبل از اين به كار شبانى و چوپانى مشغول بودم و ميشى از من گم شده بود و اكنون آن را در نزد تو يافته ام ، مالم را به من رد كن .
نصوح گفت : همينطور است الا ن امر مى كنم به تو ميش را تسليم كنند. شخص تازه وارد بار ديگر گفت چون ميش مرا نگهدارى كردى هرآنچه از شيرش را خورده اى بتو حلال باد ولى آن مقدار از منافعى كه به تو رسيده نيمى از آنِ تو باشد، بايد نيم ديگرش را به من تسليم دارى .
نصوح دستور داد تا آنچه از اموال منقول و غير منقول كه در اختيار دارد نصفش را به وى بدهند و منشيان را دستور داد تا كشور را نيز بالمناصافه بينشان تقسيم كنند سپس از چوپان معذرت خواهى كرد تا بلكه زودتر برود. در آن موقع شبان گفت : اى نصوح فقط يك چيز ديگر مانده كه هنوز قسمت نشده ؟! نصوح پرسيد كدام است ؟!
چوپان گفت همين دختريست كه به ازدواج خود در آوردى چون آن هم از منفعت ميش من است .
نصوح گفت : چون قسمت كردن او، مساوى با خاتمه دادن به حيات وى است بيا و از اين امر درگذر؟ شبان قبول نكرد باز گفت : نصف دارائى خودم را به تو مى دهم ، تا از اين امر درگذرى ، اين مرتبه هم قبول نكرد. نصوح اظهار داشت تمام دارائى خود را مى دهم تا از اين امر صرف نظر كنى ، باز نپذيرفت . ناچار جلاّد را طلبيد و گفت : دختر را به دو نيم كن . سپس جلاد شمشير را كشيد تا بر فرق دختر زند دختر از وحشت لرزيد و جزع كرد و از هوش رفت .
در اين هنگام شبان جلو جلاد را گرفت و خطاب به نصوح كرد و گفت بدان نه من شبان و نه آن ميش است بلكه ما هر دو ملكى هستيم ، كه از براى امتحان تو فرستاده شده ايم ، سپس در آنموقع ، ميش و چوپان هر دو از نظر غائب شدند. نصوح شكر الهى را بجا آورد و پس از عروسى تا مدتى كه زنده بود عبادت و سلطنت مى كرد و بعضى گفته اند آيه شريفه : تُوبُوا اِلَى اللّه تَوْبَةً نَصُوحا (1) اشاره به توبه چنين شخصى است .
از اين داستان نتيجه مى گيريم ، اگر كسى توبه كند خداوند متعال امور دنيا و آخرت او را اصلاح خواهد كرد و دعايش را مستجاب مى كند و او را در بين مردم و ملائكه عزيز و سربلند مى نمايد و بزرگترين پاداش را بعد از امتحان در دنيا و آخرت به او عنايت مى نمايد.
من بنده ذليل و تو معبود ذوالجلال
ازدرد دل چه آرمت اى خانه دار دل
احوال خود چه گويمت اى خانه سازحال
ره يافتن بسوى تو فعلى بود يسير
پى خواستن به كنه تو امرى بود محال
بى حضرت تو حدّ سخن نيست بنده را
جز صحبت از اميد و حكايت ز انفعال
در حيرتم از اينكه چه گويم تو را جواب
يا رب اگر به عدل نمائى ز من سئوال
ياد عدالتت كندم پر ز اضطراب
فكر عنايتت كندم خالى از ملال
عفوت فزون تر است ز عصيان من اگر
عصيان من فزون بود از ماله المثال
يا رب هم از تو ميطلبم بهر خود شفيع
بى اذن تو كه را به شفاعت بود محال
ترسم دو روز فانى دنيايم افكند
در آتشى كه هيچ نباشد در آن زوال
من آمدم براى تجارت در اين جهان
سرمايه رفت از كف و من خالى از خيال
يا رب كرم ز هر صفتى بهتر است و من
جز بهترين صفت ندهم در تو احتمال
عاصى چه من نباشد و چون تو كريم نيست
در پيش عفو تو گنه من عظيم نيست

1- سوره تحريم : آيه 28 .

منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان،علی میر خلف زاده

 

 

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث