شرح دعای افتتاح از سید محمد حسین فضل الله (بخش دوم)
۰۷ تیر ۱۳۹۴ 0 فرهنگ و اجتماع
"الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لاَ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً"
در این فقره از دعا امام (ع) از انسان می خواهد در برابر اندیشه هایی که بعضی از مردم در عصر دعوت داشتند، تصویر پویایی از یگانگی خداوند سبحان داشته باشد. قرآن برای ما بیان می دارد که بعضی از مردم برای خداوند پسران یا دخترانی قرار داده بودند. بعضی دیگر چنین عقیده داشتند که مسیح فرزند خداوند است، آن هم به معنای مادی فرزند داشتن. یا این که عزیر فرزند خداست آن هم به معنای مادی فرزند داشتن. مشرکان نادان عرب نیز می گفتند: فرشتگان دختران خداوند هستند. از این رو تصور غالب در این مسأله همان فرزند داشتن بود. آن هم به معنای درکی که مردم از رابطه پدر و فرزند داشتند که ایجاب می کرد همسری هم وجود داشته باشد تا این که فرزند نتیجه طبیعی رابطه زناشویی باشد. از این رو این فراز از دعا ریشه قرآنی دارد. این که خدای متعال هیچ هم نشینی ندارد. زیرا فرزند داشتن به معنایی که آنها تصور داشتند ایجاب می کرد که باید همنشینی (همسری) نیز وجود داشته باشد و گرنه در این جا چیزی وجود ندارد که برساند آنان از وجود همسر برای خداوند سخن می گفته اند.
با توجه به شنیده های ما از آداب و رسوم مسیحیت، آنان وقتی از مریم (س) حرف می زنند می گویند: ای مادر خدا! ای مادر پروردگار! چرا که آنان مسیح را فرزند خدا تلقی می کنند. اندیشمندان مسیحیت امروزه می گویند: ما به فرزندی جسمی یا به شکل عضوی که در فرزندی طبیعی دیده می شود، ایمان نداریم. اینان سعی می نمایند به این اعتقاد خود حالتی فکری بدهند. از این رو می گویند: این که عیسی فرزند خداست به این معناست که او تجلی خداوند است. مثل نسبت اندیشه به اندیشمند و قرآن به خداوند و کلام به گوینده.
در گفتگویی که بین من و یکی از علمای مسیحی بنام اسقف جرج خضر در روزنامه النهار روی داد، او می گفت: ما به تثلیث مادی ایمان نداریم. نمی گوییم که عیسی فرزند مادی خداوند است. این اندیشه در بین مسیحیان زمان نزول قرآن وجود داشته است و ما هم با قرآن در نفی فرزندی مادی و جسمی و عضوی که فرزند به پدر خود وابسته است، همنوا هستیم. ولی آنان در مراسمی که برای خود دارند، حضرت مریم (س) را مادر خداوند می دانند. در حالی که بعضی از اندیشمندان مسیحی می گویند: اینها از اموری هستند که باید بدانها ایمان داشته باشیم. هر چند که عقل ما بدانها نرسد. زیرا ایمان بالاتر از عقل است.
ما نمی خواهیم در این باره وارد مناقشه شویم، ولی می خواهیم شما را نیز در این فضا قرار دهیم. زیرا ایمان اسلامی مبتنی بر این نکته است که خداوند جز رابطه خالق و مخلوقی هیچ رابطه دیگری با بندگان خود ندارد. همه بندگان آفریده های خداوند هستند و هیچ کدامشان نسبت به دیگری به خداوند نزدیکتر نیستند مگر به تقوا و ایمان و نزدیکی معنوی. از این رو نزدیکی اولیای الهی به خاطر معرفت و ایمان و جهاد و طاعتشان است. حتی فرشتگان نیز اگر به خداوند ارتباط دارند و به خداوند نزدیک هستند به خاطر این است که «لا یعصون الله ماامرهم و یفعلون مایؤمرون» (تحریم/6) ما نیز اگر دارای چنین صفتی باشیم، یعنی از دستورات خداوند نافرمانی ننماییم و کارهایی را که به ما دستور داده است انجام دهیم، به مانند فرشتگان می شویم. این صفت فرشتگان است.
اصلاً چرا خداوند باید نیازمند به فرزند باشد؟ «ما کان لله أن یتخذ من ولد سبحانه إذا قضی أمراً فإنما یقول له کن فیکون» (مریم/35). این ما هستیم که مرد و زن به فرزند نیاز داریم تا این که این خلأ را پر کنیم و احساس نماییم که از طریق اولاد وجودمان هم تداوم یافته است. به همین دلیل به فردی که فرزند ندارد ابتر گفته می شود. در قرآن کریم آمده است: «إن شانئک هو الابتر» (کوثر/3). این آیه در پاسخ کسی است که می گفت محمد (ص) بیب دنباله است. چون فرزندی ندارد. بنابراین نسل او قطع می شود و ادامه نخواهد داشت. زیرا فرزند نشانه تداوم وجود و انسان است. انسان با فرزند خود تداوم می یابد.
خداوند جاودانه است و ازلی و سرمدی است که اول و آخر ندارد. از این رو نیازمندفرزندی نیست که با تداوم او، وجود خود را تداوم ببخشد. خداوند می فرماید: «ما کان لله أن یتخذ من ولد سبحانه إذا قضی أمراً فإنما یقول له کن فیکون» (مریم/35) و نیز می فرماید: «إن یشأ یذهبکم و یات بخلق جدید* و ما ذلک علی الله بعزیز» (ابراهیم/19-20 و فاطر/16-17). در این صورت به فرزند چه نیازی هست؟ هنگامی که در دعای افتتاح می خوانیم: " لم يتخذ صاحبة ولا ولداً" در حقیقت انسان دارد خداوند را حمد و ستایش می نماید و او را منزه می داند از این که به مانند سایر مخلوقین باشد و همسر و فرزند داشته باشد. گویی انسان با این دعا به مصاف اندیشه هایی می رود که چنین چیزهایی را مطرح می کنند و می گوید: خداوند "چیزی به مانند او وجود ندارد." و به مانند مخلوقین نمی باشد.
در فراز دوم امام (ع) می فرماید: " ولم يكن له شريك في الملك". وقتی که انسان به سایر موجودات نگاه می نماید و خیال او خداوند را به مانند سایر موجودات نمی یابد، او به عنوان انسانی مؤمن چنین احساسی به او دست می دهد که خداوند یگانه مالک همه موجودات و همه هستی است.
چرا خداوند مالک همه هستی می باشد؟ آیا او آن را از دیگری خریده است؟ آیا دیگری آن را به او بخشیده است؟ او مالک هستی می باشد بر ای این که آن را آفریده است. اوست که هستی را ایجاد کرده است. اوست که امور هستی را تدبیر می نماید و اوست که اختیار همه امور به دست او می باشد. " ولم يكن له شريك في الملك" زیرا هر موحودی آفریده او می باشد. پس چگونه می تواند این مخلوق شریک خالق خود باشد؟ خالق برای تداوم وجود خود بی نیاز است در حالی که مخلوق هم در وجود خود و هم در تداوم آن نیازمند خالق می باشد. از این رو امکان ندارد که شریکی برای خداوند متعال وجود داشته باشد.
وقتی به تعالیم اسلامی می پردازیم و در مسأله شرک به تعمق می پردازیم، می بینیم که شرک معانی گوناگونی دارد. یکی شرک در عقیده است. وقتی که فرد معتقد باشد که دو خدا وجود دارد. دیگری شرک در عبادت است. این که فرد هم خدا و هم غیر خدا را عبادت نماید. یا این که هم برای خدا و هم برای غیر خدا سجده نماید. هم برای خدا و هم برای غیر خدا سجده نماید. هم به درگاه خدا و هم غیر خدا دعا نماید. این که عقیده داشته باشد، غیر خدا با خدا برابر می باشد.
باید انسان فقط به درگاه خداوند دعا نماید: «و أن المساجد لله فلا تدعوا مع الله أحداً» (جن/18). وقتی که با خداوند صحبت می نمایی، هیچ کس همراه خداوند نیست. زیرا همه چیزهای غیر خدایی، بنده او هستند. به همین دلیل در تشهد می گوییم: "و اشهد أن محمداً عبده و رسوله". عظمت حضرت محمد (ص) در بندگی خداوند است. وقتی به آن حضرت عرض شد: چرا این همه در عبادت کوشش می نمایید، در حالی که خداوند بهشت را برای شما تضمین کرده است؟ فرمود: "آیا نباید بنده ای سپاسگزار باشم؟"
امام علی (ع) که در اوج عظمت قرار دارد، در بر ابر خداوند می ایستد و می فرماید: "و من بنده ضعیف حقیر مسکین مستکین تو هستم." یکی از محبوب ترین کنیه های آن حضرت ابوتراب می باشد. در حالی که آن حضرت کنیه های دیگری هم داشته است. همان گونه مرسوم بوده است اعراب به یکدیگر کنیه می دادند. این کنیه حضرت از کجا آمده است؟ این کنیه برای این است که امام علی (ع) بر خاک برای خداوند سجده می کرد. البته نه آن گونه که ما این کار را انجام می دهیم. ما بر تربتی تمیز سجده می کنیم که در سجاده ما می ماند. اگر اندکی کثیف شود و یا عرق بر روی آن بنشیند، آن را عوض می کنیم. زیرا نمی خواهیم که پیشانی مان کثیف شود. یک بار پیامبر اسلام (ص) به او فرمود: "برخیز ای ابوتراب." رابطه او با سجده برای خداوند آن چنان چشمگیر بود که کنیه او شد. او دوست داشت که با این کنیه نامیده شود. زیرا این کنیه ای بود که پیامبر گرامی اسلام با آن او را صدا زده بود. همان کسی که نماد اخلاص برای خداوند متعال است.
همان طور که عرض کردیم شرک در عبادت این است که غیر خداوند را بخوانی. حتی نباید پیامبران و ائمه را بخوانی. یعنی این که بگویی: یا الله یا محمد... این کار جایز نیست. آری باید به حضرت محمد (ص) توسل بجویی برای این که نزد خداوند برای تو شفاعت کنند. این کار ضرری ندارد. این که بگویی: یا الله یا علی... به همان معنایی که می گویی: یا الله... جایز نیست. آری باید از خداوند بخواهی که علی (ع) برای تقرب تو به خداوند، تو را شفاعت نماید. زیرا که اولیای الهی از بندگان خدا شفاعت می نمایند. این ضرری ندارد: «وأن المساجد لله فلاتدعوا مع الله احداً» (جن/18) ما همه این بزرگواران را بزرگ می دانیم و آنان را شفیع قرار می دهیم. زیرا آنان به خداوند نزدیک هستند ولی در شخصیت حضرت محمد (ص) بخشی از الوهیت وجود ندارد و در شخصیت حضرت علی (ع) بخشی از الوهیت وجود ندارد و در شخصیت ائمه (ع) بخشی از الوهیت وجود ندارد و در شخصیت همه پیامبران و اولیا (ع) بخشی از الوهیت وجود ندارد. «بل عباد مکرمون* لایسبقونه بالقول و هم بامره یعلمون» (انبیاء/26-27).
خداوند متعال خطاب به پیامبران نموده و به ایشان می فرماید: «ولقد اوحی إلیک وإلی الذین من قبلک لئن أشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین» (زمر/65). یعنی این که راز بزرگی و عظمت شما نزد خداوند، یکتاپرست بودن شما می باشد. بنابراین اگر یکی از شما به خداوند شرک بورزد، همه ریز و درشت عمل شما از بین خواهد رفت و نابود خواهد شد.
از این رو می خواهیم که روح توحید را حفظ نماییم. بعضی از مردم ممکن است که در شخصیت پیامبران و ائمه اغراق به خرج دهند و سیمایی الهی به آنان بدهند. حتی بعضی از مردم ممکن است که از روی آگاهی در شخصیت بزرگان اغراق کنند و آنان را بیشتر از خداوند دوست بدارند. من در باره این موارد بارها مثال زده ام: ممکن است که در خیابان راه بروی و بشنوی که العیاذ بالله فردی به خداوند دشنام می دهد ولی تو متوقف نشده و می گویی که نمی خواهم مشکلی ایجاد نماید. اما اگر بشنوی که فردی دارد به پیامبر (ص) و امام علی (ع) دشنام می دهد، تو می ایستی و داد و بیداد به راه می اندازی. همین طور اگر فردی به رئیس حزب یا جنبش و سازمان دشنام دهد، آیا دنیا را خراب نمی نمایی؟ ولی از کنار کسی که دارد به خداوند متعال دشنام می گویند بی خیال می گذری.
بعضی از مردم اگر از دست همسرشان خشمگین شوند، شروع می کنند به خدا و دین و مذهب او دشنام دهند. ولی همین فردی که با همسر خود اختلاف دارد، آیا می تواند به رئیس حزب یا رئیس جنبش نیز دشنام دهد؟ نه این کار را نمی کند. زیرا همسایگان می شنوند ولی اگر خداوند بشنود اهمیتی ندارد. زیرا پیش ما خداوند بی اهمیت ترین است.
من دوست دارم همیشه این امر را در نفس خودم یادآوری نمایم و به شما نیز متذکر شوم تا این که ایمان خود را خیلی دقیق مورد ارزیابی قرار دهیم. ما شکر و برنج را خیلی دقیق وزن می نماییم. ولی هیچگاه ایمان خود را دقیق وزن نمی نماییم. یعنی این که برایمان معلوم شود آیا خدایا برای محبوب تر از دیگران است یا نه؟ حتی اگر این دیگران از جمله کسانی باشند که خداوند ایشان را دوست دارد و ضرورتی ندارد که اینان حتماً از جمله کسانی باشد که خداوند ایشان را دوست ندارد. خداوند پیامبر و ائمه و صالحان و مجاهدان را دوست دارد ولی «والذین آمنوا اشدّ حباً لله» (بقره/165). باید خدا دوستی ما به حدی برسد که هیچ کس بر آن پیشی نگیرد. توحید ناب همین است.
توحید ناب این است که قلب تو را چیزی غیر از خداوند پر ننماید و اگر می خواهی چیزی غیر خداوند را نیز به قلب خود وارد سازی، باید ورودش از طریق خداوند باشد.
ما از آن روی پیامبر گرامی اسلام را دوست داریم که او حبیب خداوند و پیامبر الهی می باشد. ما از آن روی ائمه را دوست داریم که آنها اولیای الهی هستند. ما مجاهدان را از آن روی دوست داریم که آنان در راه خداوند جهاد می کنند. ما صالحان را از آن روی دوست داریم که آنان اعمال صالحی را که نشانه فرمانبرداری از فرمان الهی می باشند، انجام می دهند.
باید قلب ما عرصه ای برای خداوند باشد. تحقق این معنا خیلی دشوار است و آسان نیست. ولی با زحمت کشیدن و اندیشه ورزی و تلاش امکان پذیر است. بنابراین همان گونه که می خواهی در نماز و روزه تلاش و کوشش به خرج دهی، باید برای رشد دادن ایمان خود از طریق تفکر در عظمت و نعمتهای الهی نیز تلاش و کوشش نمایی. در این صورت وقتی می خواهیم یگانه پرستی خود را ابراز داریم باید بگوییم: " ولم يكن له شريك في الملك". یعنی هر آنچه که در هستی وجود دارد از آنِ خداوند است و همه مردم مملوک خداوند می باشند. بنابراین هیچ کس نمی تواند شریک خداوند باشد. زیرا امکان ندارد که مملوک شریک مالک باشد. همه هستی ملک خداوند است. بنابراین وظیفه من این است که جز به اجازه پروردگار نباید در هستی تصرف نمایم. وقتی در آغاز دعا می خوانیم: "اللهم أذنت لي في دعائك ومسألتك" چنین می فهمیم که باید در همه چیز از خداوند اجازه بگیریم. از این رو خداوند سبحانه و تعالی بعضی از مردم را مورد خطاب قرار داده و می فرماید: «الله اذن لکم أم علی الله تفترون» (یونس/59). آیا از خداوند اجازه گرفته اید یا نه؟
معنای حلال و حرام هم وجود یا عدم اجازه است. بنابراین حلال آن چیزی است که خداوند اجازه داده است. حال آن که حرام چیزی است که در آن اجازه خداوند وجود ندارد. زیرا هستی ملک خداوند است. بدن تو ملک خداوند است. حتی دهانت از خودت نیست. بلکه خداوند آن را آفریده است و ملک او به شمار می آید. تو این اجازه را نداری که چیزی جز حلال الهی را وارد آن نمایی. معده نیز مال خودت نیست و تو این حق را نداری که چیزی غیر از حلال الهی را در آن جای دهی. زبانت نیز ملک خداوند است و تو این حق را نداری که جز چیزی را که خداوند برای تو حلال کرده است، بر آن جاری سازی. دست و پایت نیز چنین حکمی دارند.
این معنای همان است که می گویی: "اللهم انت المالک و أنا المملوک". و هنگامی که می گویی: " ولم يكن له شريك في الملك" معنایش این است که وقتی در جان خود تصرف می کنم یا در زندگی پیرامون خود تصرف می نمایم یا در مردم پیرامون خود تصرف می نمایم، نمی خواهم از هیچ کسی اجازه بگیرم بلکه می خواهم از خداوند سبحانه و تعالی اجازه بگیرم. از آن روی از مالکان در مورد ملکهایشان اجازه می گیرم که خداوند آنها را به تملیک آنها درآورده است و خداوند از من خواسته است، از ایشان اجازه بگیرم. حتی وقتی که می خواهی فرزند و همسر خود را بزنی، یا وقتی که همسر می خواهد شوهر خود را بزند، یا فردی می خواهد فرد دیگری را مورد ضرب و شتم قرار دهد، باید از خداوند اجازه بگیرد. تو این حق را نداری که فرزند خودت را بزنی فقط به این دلیل که فرزند تو می باشد. درست است که از جسم تو جدا شده است، ولی خداوند او را ملک تو قرار نداده است. می گویی که او فرزند من است و من حق دارم او را بزنم، پس به شما چه ربطی دارد؟ چگونه به ما ارتباط ندارد؟ او بنده خداوند است . او ملک خداوند است. هر چند که او فرزند تو می باشد، ولی این حق را نداری که بدون اجازه خداوند بنده او را بزنی. همسرت نیز همین حالت را دارد. تو حق نداری او را بزنی. همچنین کارگری که پیش تو کار می نماید.
اینها قضایایی است که باید در آنها دقت و تعمق نماییم. از این طریق می توانیم نابی توحید و عمق توحید را در جان خود درک نماییم. باید در نفس خود فرصتی برای این کار قائل شویم.
"ولم يكن له شريك في الملك" بنابر این تنها خداوند است که مالک است و مالکی غیر از او وجود ندارد. همه مردم مملوک خداوند هستند و همه موجودات مملوک او هستند.
"ولم يكن له ولي من الذل" ولی کسی است که سرپرستی کسی را به عهدارد که سرپرست او می باشد. او می تواند ناصر و ناظر و مدبر امور باشد. برای مثال می گوییم: ولی طفل، ولی قاصرین یا ولی امت. همین طور ولایت نوعی از انواع علو و اشراف و هیمنه است. بنابراین انسانی که ولی دارد، معنایش این است که در جایگاه ضعف و خواری قرار دارد.
خداوند سبحانه و تعالی ولی ندارد یعنی این که کسی بالاتر از او وجود ندارد. بنابراین او ولی است و غیر از او ولی وجود ندارد: «الله ولی الذین آمنوا» (بقره/257). خداوند ولی همه هستی است و ولی خداوند وجود ندارد. مگر این که به معنای دیگری باشد. ممکن است گفته شود که مؤمنان اولیای الهی هستند، علی ولی خداست. یعنی او ولی خداوند است که دین خدا را یاری می نماید و خدا را دوست دارد و از او اطاعت می نماید.
"ولم يكن له ولي من الذل" یعنی چیزی بالاتر از خداوند وجود ندارد و او بالاتر از همه چیز است.
صفات خداوند بر هیچ کس اطلاق نمی شود
سپس امام (ع) خداوند را از طریق صفاتی که بیانگر یگانگی او هستتند، حمد و ستایش می نماید: "وكبّره تكبيراً." گویا به نفس خود می فرماید: ای فلانی! وقتی که خداوند را یاد می نمایی، او را با بزرگی و عظمت یاد کن. این را علنی کن و فریاد نما و بگو: "الله اکبر" و این معنا را همیشه در باور خود داشته باش. باید همیشه به یاد داشته باشی که بزرگی از آن خداوند است. بزرگی و عظمت برای خداوند است تا این که همه وجود نزد تو کوچک جلوه نماید. وقتی می گویید: "الله اکبر " در برابر آن کلمه دیگری وجود ندارد. خداوند بزرگ است و بقیه کوچک و حقیر. ولی مشکل ما این است که همیشه الله اکبر می گوییم ولی این امر هیچگاه حالت درونی به خود نمی گیرد و به خیلیهای دیگر صفت خدایی می دهیم. به نظر من حتی اگر از نظر لغوی اجازه داشته باشیم که واژه ای را برای غیر خداوند به کار بگیریم، از روی ادب نباید آن را بر ای خداوند بکار ببریم.
اگر کلماتی را که در نماز برای خداوند بکار می بریم، برای دیگران همه بکار ببریم، در این صورت این واژگان در درون ما ارزش و جایگاه خود را از دست می دهند و سبک می شوند.
باید کسانی را که از نظر علم و جهاد و تقوا برجستگی دارند، دوست داشته باشیم، ولی نباید این دوستی جنبه روانی بگیرد و برای کسانی که دوستشان داریم به دنبال واژگانی بگردیم که در اوج تقدیس قرار دارند. در این جا خوب است به نکته ظرفی اشاره کنیم که در زمان سید ابوالحسن اصفهانی، مرجع بزرگ شیعه پیش از سید محسن حکیم که در سال 1365 قمری از دنیا رفت، اتفاق افتاده است. ماجرا این است که مردم با عنوان آیت الله العظمی یا حجة الاسلام والمسلمین و القابی نظیر آن که از روی عادت گفته می شوند، برای ایشان نامه می نوشتند.
شاید فردی یافت شود که مرجعی را خیلی دوست داشته باشد و معتقد باشد هر لقبی که برای او بنویسد، این لقب در خور شأن او نیست. بنابراین چه چیزی برای او بنویسد و العیاذ بالله غیر از "حضرت الله العلما" یعنی خداوند دانشمندان برای او چیز دیگری نمی یابد.
به این ترتیب خیلی از القاب دیگری از این دست را بکار می بریم، و در بسیاری از حالات به این درجه می رسیم. از این رو باید خود را عادت دهیم که در بیان احساسات و عواطف خود برای مردم متوازن باشیم و به هر کس به اندازه قدر و منزلتش لقب و عنوان بدهیم و عاطفه خود را دخیل نگردانیم و در کاربرد کلمات احتیاط به خرج دهیم.
کاربرد لفظ امام برای غیر معصوم
از جمله چیزهایی که در آن نظر خاص خود را دارم و کس دیگری با من موافق نیست، اطلاق لفظ امام برای بعضی از علما در ایران و لبنان و عراق است. به نظر من برای شیعه ضرورتی ندارد که کسی را امام بنامد. زیرا امامت نزد شیعه با امامت نزد غیر شیعه تفاوت دارد. برای غیر شیعیان، امامت به معنای لغوی آن است. یعنی کسی که در علم موقعیت پیشگامی دارد. امام در فقه، امام در نحو، امام در تفسیر. ولی واژه امام برای شیعیان به معنای فکری عقیده امامت ارتباط دارد. وقتی که کلمه امام علی (ع) را بکار می بریم و سپس کلمه امام را برای عالم دیگری نیز بکار می بندیم، از نظر آموزشی و خصوصاً آموزش کودکان و جوانان، تفاوتی بین این دو کلمه وجود ندارد. ما نمی گوییم که مردم منظورشان همین معناست ولی این امکان وجود دارد که یک کلمه در یک جا معانی گوناگونی داشته باشد و ما آن را از معنای آن خارج کرده باشیم. این کار تأثیر منفی روی معنای حقیقی واژه دارد.
خلاصه حرف ما این است که باید بکوشیم معنای دقیق کلماتی را که برای خداوند بکار می روند، حفظ نماییم. زیرا اگر خداوند و غیر خداوند را به عظیم توصیف نماییم، خداوند و غیر خداوند را به اکبر توصیف نماییم، خداوند و غیر خداوند را به اعلی توصیف نماییم، شاید بسیاری از احساسات و عواطف ما در برابر کلماتی که برای خداوند بکار می بریم، تغییر نماید.
ستایش خداوند را به خاطر همه نعمتهایش
"الْحَمْدُ لِلَّهِ بِجَمِيعِ مَحَامِدِهِ كُلِّهَا عَلَى جَمِيعِ نِعَمِهِ كُلِّهَا"
در این فقره از دعا، انسان به افقهای حمد و ستایش الهی می پردازد. زیرا حمد به معنای ستایش است و در درون خویش حاوی معنای سپاسگزاری می باشد. اگر می خواهیم خدای سبحانه و تعالی را حمد نماییم، باید این کار را از طریق صفات عظمتی که در درون خویش دارد انجام دهیم.
در این جا انسان نعمتهایی را که خداوند به او و مردم پیرامون او و همه هستی داده است تصور می نماید. می بیند که این نعمتها غیر قابل شمارش هستند. در این همگام است که متوجه ستایش الهی می شود و با همه صفات ستوده ای که خداوند دارد، با همه ابزارهای حمد و با توجه به همه موارد حمد به ستایش او می پردازد. تا جایی که انسان به شکر نعمت و احساس نعمت را به رسمیت می شناسد و عظمت نعمت را درک می نماید. به گونه ای که برای همه چیزهایی که سزاوار ستایش است و در برابر همه نعمتهایی که خداوند عنایت کرده است، به حمد و ثنای الهی می پردازد. در این جاست که درک عظمت نعمت با احساس جایگاه حمد و ستایش، نزد خداوند متعال بهم می می آمیزد. از این رو انسان در حمد الهی به یکی از صفات خداوند بسنده نمی نماید. چرا که می خواهد به همه نعمتهای الهی بپردازد تا این که حمدی درخور نعمتهای الهی باشد.
در همین باره ذکری وجود دارد که مستحب است انسان پس از نماز صبح به ذکر آنها بپردازد. این ذکر در بردارنده این معناست: "سبحان الله آن گونه که خداوند دوست دارد تسبیح شود و آن گونه که خداوند چیزی را تسبیح کرده است و آن گونه که سزاوار و شایسته اوست والحمد لله آن گونه که خداوند چیزی را ستایش کرده است و آن گونه که باید حمد شود و آن گونه که او شایسته آن است و سزاوار آن می باشد و لا اله الا الله آن گونه که خداوند چیزی را تهلیل کرده است و آن گونه که دوست دارد تهلیل شود و آن گونه که او شایسته آن است و آن گونه که سزاوار کرم و عزت جلال اوست و الله اکبر همان گونه که خداوند چیزی را بزرگ داشته است و همان گونه که خداوند دوست دارد چیزی را بزرگ بدارد و همان گونه که شایسته اوست و همان گونه که شایسته کرم و عزت جلال اوست."
بنابراین انسان خداوند را بسان کسی که سزاوار اهل حمد و ستایش است و شایسته حمد الهی است و خداوند دوست دارد مورد ستایش قرار گیرد، می ستاید. خداوند دوست دارد او را با همه ستایش بزرگ و کوچکش مورد ستایش قرار دهیم. زیرا اگر همه صفات ستوده خدا را از خلال عظمتش یادآور شویم، در این صورت است که تصویر فراگیری از خطوط کلی عظمت الهی که برای یک انسان تصور آن امکان دارد، در دست خواهیم داشت.
"الحمد لله بجميع محامده كلها" به خاطر همه مواردی که برای ستایش در ذات خداوند وجود دارد و ما را وامی دارد که ستایش او را علنی بسازیم. "على جميع نعمه كلها" چه این نعمتها نعمت وجود باشد و یا نعمتهایی که با وجود در ارتباطند و یا به دنیای دیگر و آخرت مربوط می شوند.
"الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لاَ مُضَادَّ لَهُ فِي مُلْكِهِ وَ لاَ مُنَازِعَ لَهُ فِي أَمْرِهِ"
"الحمد لله الذي لا مضاد له في ملكه" در این جا به تصویر سازی خداوند از طریق مقایسه با سایر موجودات و خصوصاً موجودات انسانی می پردازیم. بعضی از انسانها برخوردار از بعضی جایگاه های قدرت و اراده و حرکت هستند به گونه ای که بعضی از مردم غرق در توصیف صفات و قدرت و عظمت آنها می شوند و وقتی آنها را یاد می کنند، از یاد خداوند غافل می شوند و چه بسا آنها را به مقام الوهیت یا نیمه الوهیت بالا می برند. در حالی که اینان چه ارزشی دارند؟ و در مقایسه با قدرت خداوند سبحانه و تعالی چه قدرتی دارند؟ آیا همینها می توانند در ملک خداوند در برابر او مخالفت کنند؟
اگر خداوند بخواهد از آسمان باران نازل نماید، آیا اینان می توانند از نزول باران جلوگیری کنند؟
اگر خداوند بخواهد در زمین را خشک و لم یزرع بسازد، آیا اینان می توانند زمین را بارور سازند؟
اگر خداوند بخواهد جلو جوشیدن چشمه ها را بگیرد، آیا اینان می توانند چشمه ها را جوشان نمایند؟
اگر خداوند بخواهد شب را نگهدارد و یا روز را نگهدارد، آیا اینان می توانند شب را از حد خود عبور دهند و یا روز را از حد خود عبور دهند؟
آیا اینان می توانند به چیزی که خداوند برای آن مرگ را مقدر کرده است، زندگی ببخشد؟ یا به چیزی که خداوند برای آن زندگی را رقم زده است، مرگ را رقم بزند؟
اینان در برابر خداوند چه توانی دارند؟ ایمان به خداوند ما را وامی دارد که بر اساس تصور همه آفریده های خداوند، او را بستایند. می بینیم که هیچ مخالفی در ملک خداوند برای او وجود ندارد. یعنی هیچ کسی وجود ندارد که در برابر اراده الهی بایستد. اگر خداوند چیزی را اراده نماید، می شود حتی اگر همه مردم هم نخواهند و اگر خداوند چیزی را نخواهد نمی شود حتی اگر همه مردم آن را بخواهند. این معنای این ذکر معروف است که می فرماید: "هر چه را خداوند بخواهد می شود و چیزی را که خداوند نخواهد نمی شود و لا حول و لا قوة إلا بالله." بنابراین این خداوند است که به اشیاء وجود می بخشد و هیچ کس دیگری قادر نیست به او وجود بدهد. جز از طریق ابزارهایی که خداوند آنها بخشیده است.
"الحمد لله الذي لا مضاد له في ملكه ولا منازع له في امره" هیچ کس این توان را ندارد که در امر خداوند منازعه نماید. یعنی در برابر خداوند موضع بگیرد و یا در بعضی از امور با خداوند منازعه نماید و مشیت الهی را معطل نماید. طبعاً هستند بسیاری از کسانی که با خداوند وارد منازعه می شوند، هستند بسیاری که ادعای الوهیت خدایی دارند، هستند بسیاری که در برابر خداوند تمرد می کنند و یا سعی می نمایند که در زمین دست به فساد بزنند و با خداوند و پیامبرش و دین و امتش وارد جنگ می شوند. همه اینها وجود دارند. ولی منظور از فراز " ولا منازع له في امره" یعنی این که هیچ کس وجود ندارد با خداوند به نزاع بپردازد یعنی در برابر اراده الهی بایستد. به گونه ای که دستور خداوند را معطل بگذارد.
نزاع در امر یعنی این که امر خداوند را معطل بگذارد و اراده الهی را متزلزل نماید یا واقعیت امر الهی را متزلزل کند. این همه هستی امکان ندارد. زیرا خداوند متعال می فرماید: «إنما امره إذا اراد شیئاً أن یقول له کن فیکون» (یس/82). امر خداوند این است. امر خداوند از طریق اراده او اجرا می شود و نزاع نزاع کنندگان و ابزارهایی که آنان برای مقابله با خداوند بکار می بندند، هیچ ارزشی ندارد.
وقتی که این دو فراز را خیلی خوب مورد بررسی قرار می دهیم: " الحمد لله الذي لا مضاد له في ملكه ولا منازع له في امره " با روی آوردن به خداوند به سوی همه هستی روی می آوریم و احساس می نماییم که همه قدرتهای موجود در هستی این توان را ندارند که یکی از اراده های الهی را معطل بگذارند و امر الهی را متزلزل نمایند. از این رو وقتی که در همه امور خود به خداوند ایمان داریم و از جایگاه اعتماد به خداوند حرکت می کنیم، هیچ ترسی از دیگران نداریم که اراده الهی برای هستی را معطل بگذارند یا چیزی را به وجود آورند که خداوند وجود آن را نمی خواهد. این که همه آن کسانی که با خداوند دشمنی ورزند، قدرتی در برابر خداوند ندارند، موجی از اعتماد در ما ایجاد می نماید. این را می توان از بعضی دعاها نیز الهام گرفت: "ای کسی که از همه بی نیاز است و همه از او بی نیاز نیستند." او از هم بی نیاز است و از همه حمایت می نماید و هیچ کسی وجود ندارد که از او حمایت نماید. اگر خداوند چیزی را برای کسی نخواهد، هیچ کس نمی تواند به او چیزی را ببخشد.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیة الله العظمی سید محمد حسین فضل الله (قدس سره)