شعر کربلا و عشق
۰۱ مهر ۱۳۹۴ 0تيرگى را محو كرده انقلاب كربلا
از كران خون دميده آفتاب كربلا
مىبرد دل را به سمت «جَنَّتُ المَأواى» نور
اين نسيم بى بديل عطر ناب كربلا
روشنايى پاگرفت از صبح عاشوراى عشق
ظلمت افتاده ز پا در پيچ و تاب كربلا
هر كه خواهد عشق، نوشد از عطشگاه حسين
هر كه آزاده ست گردد هم ركاب كربلا
مَحرمى خواهد كه سِرّ عشق را گويد بر او
رازهاى مانده پنهان در حجاب كربلا
رفت تا آن سوى خورشيد و درخشيد از افق
موجى از آيينه شد هر قطره آب كربلا
بسكه گلها از دم تيغ ستم پرپر شدند
مى چكد از پنجه ى گلچين گلاب كربلا
تا به خون افتاد خورشيد و سيه شد آسمان
ملتهب آيينه شد از التهاب كربلا
«لا ارَى الْمَوْت» از گلوى تشنه مىآيد بهگوش
بازخوان «الّا السَّعادَة» از كتاب كربلا
كربلا در اضطراب افتاد و مىلرزيد سخت
خصم در بيم و هراس از اضطراب كربلا
زير پاى اسبها آن سو تر از شطّ فرات
بود در خون غوطه ور دُرّ خوشاب كربلا
بر كوير خيمه گاه كفر مى آمد فرود
تندر تيغى كه گرديده شهاب كربلا
كم نگردد تشنگى در راه وصل عاشقى
تا عطش مى بارد اينجا از سحاب كربلا
بعد هر ويرانه آبادى رسد از لطف عشق
شد دل افتادهى «ياسر» خراب كربلا
شاعر: محمود تاری (یاسر)
منبع: هم نفس با کربلا، محمود تاری (یاسر)، صص62-63.