عقل و خرد در نهج البلاغه

عقل و خرد در نهج البلاغه

۱۵ فروردین ۱۳۹۴ 0 معارف

الف. وصف خرد و عقل

1. سودمندترين دارايى

لا مالَ أعوَد من العقل.
هيچ دارايى سودمندتر از خرد نيست.1

2. بهترين دانش

لا علمَ كالتفكّر.
هيچ دانشى همانند تفكر (و انديشه براى كسب حقايق) نيست.2

3. چونان آيينه اى صاف

الفكرُ مرآة صافية.
انديشه، آيينه اى است صاف و شفاف.3

4. شمشير برنده

العقلُ حُسامٌ قاطع.
خرد، شمشيرى برنده است.4

5. سرشارترين توانگرى

إن أغنى الغنی العقل، و أكبر الفقر الحُمق.
سرشارترين توانگرى، خردمندى است و بزرگ ترين تهيدستى نابخردى است.5

6. انديشه در معارف پیامبر

أفق أيها السامع من سكرتك و استيقظ من غفلتك و اختصر من عجلتك، و أنعم الفكر فيما جاءك على لسان النبى الامى صلى الله عليه و آله ما لابدّ منه و لا محيصَ عنه.
پس بيدار شو اى شنونده! و به خود آى از آن مستى كه تو را از تو ربوده و از غفلتى كه تو را در خود فرو برده است و از شتاب و حرص و آز در امور دنيوى (بيش از نيازهاى ضرورى) كم كن و خوب بيانديش در آنچه كه به زبان پيامبر امى صلى الله عليه و آله به تو رسيده است، امورى كه چاره و گريز از آن ها امكان پذير نيست.6

7. بالاترين دورانديشى

لا عقلَ كالتدبير.
هيچ عقل و درایتى مانند تدبیر و دورانديشى نيست.7

8. ميزان خرد

رسولُك ترجمانُ عقلك، و كتابك أبلغ ما ينطق عنك !
فرستاده تو بازگو كننده خرد توست و نامه ات رساترين سخنگوى توست.8

9. نگهدارى از عقل

فرض الله... تركَ شُرب الخمر تحصيناً للعقل.
خداوند واجب فرمود... ترك شرابخوارى را به منظور نگهدارى خرد.9

10. خفتن عقل

نعوذ بالله من سُبات العقل، و قُبح الزَلل.
پناه مى بريم به خدا، از خفتن عقل و زشتى لغزش.10

11. حسود خرد

عُجب المرء بنفسه أحد حُسّاد عقله.
خود پسندى انسان يكى از حسودان خرد اوست.11

12. طمع و عقل

أكثر مصارع العقول تحت بُروق المطامع.
بيشترين محل زمین خوردن ها و لغزش خردها، در پرتو درخشندگى طمع هاست.12

13. عامل اشتباه عقل

اعلموا أن الامل يُسهى العقل، و يُنسى الذكر.
بدانيد كه آرزو، خرد را دچار خطا مى کند و ياد خدا را به فراموشى مى سپارد.13

14. نيمى از خردمندى

التودّد نصفُ العقل.
اظهار مودت و دوستى با مردم نيمى از خردمندى است.14

15. نمايان شدن حق و باطل

كفاك من عقلك ما أوضح لك سُبُلَ غَيّك من رُشدك.
از فایده خردت تو را همين بس، كه راه و بيراه را بر تو روشن سازد.15

ب. اوصاف خردمندان 

16. پندپزيرى خردمند

إن العاقل يتّعظ بالاداب، و البهائم لا تتّعظ الا بالضرب !
خردمند با آداب پند مى پذيرد؛ اما چهار پايان پند نپذيرند جز با كتك!16

17. نشانه خردمند

اذا تمّ العقل نقصَ الكلام.
چون خرد كامل شود، سخن كم گردد.17

18. انسان با بصيرت

انما البصير من سمع فتفكّر، و نظر فأبصر، و انتقع بالعبر، ثم سلك جُدداً واضحاً يتجنّب فيه الصرعة فى المهاوى.
جز اين نيست كه انسان با بصیرت كسى است كه بشنوند و در آن بيانديشد و نظر كند و بينا شود و از تجارب دنيا بهره گيرد، سپس در راه راست و روشن حركت كند و از سقوط در سيه چال ها، و از گمراهى در کج راهه ها بپرهيزد.18

19. سيراب شدن از درياى دانش

من فَهِم عَلِم غور العلم؛ و من عَلِم غور العلم صدَر عن شرائع الحكم.
كسى كه فهم دارد، از عمق حقايق علمى آگاه مى شود و كسى كه از عمق حقايق آگاه شود، از درياي حكمت ها سيراب مى گردد.19

20. خردمندان عبرت پذيرند!

رحم الله امرأ تفكّر فاعتبر، و اعتبر فأبصر.
خدا رحمت كند مردى را كه انديشيد و عبرت اندوخت و از عبرت اندوخته بينايى يافت.20

21. توصيف خردمند و جاهل

قد سئل عن العاقل فقال عليه السلام: هو الذى يَضَع الشىء مواضِعَه. فقيل: فصِف لنا الجاهل، فقال: قد فعلتُ.
على عليه السلام در پاسخ به اين پرسش كه خردمند كيست؟ فرمود: خردمند كسى است كه هر چيزى را در جاى خود به كار برد.
عرض شد: نادان را نیز براى ما توصيف فرما! فرمود: توصيف كردم.21

22. سفر خردمندان

ليس للعاقل أن يكون شاخصاً الا فى ثلاث: مرمّة لمعاش، أو خُطوة فى معاد، أو لذّة فى غير مُحرّم.
خردمند را شايسته نيست كه سفر كند مگر براى يكى از سه مقصد: اصلاح امور زندگى، تحصيل توشه آخرت و لذت بردن بر وجه حلال.22

23. خردمندان اندك اند

اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعايه لا عقل رواية، فان رواة العلم كثير، و رعاته قليل.
هرگاه خبرى شنيديد با عقل بسنجيد و به روايت آن بسنده نكنيد، زيرا راويان دانش بسيارند؛ اما نظر كنندگان در آن اندك.23

24. صندوق راز خردمند

صدرُ العاقل صندوقُ سرّه.
سينه خردمند، صندوق راز اوست.24

25. قطع ارتباط با جاهل

قطيعة الجاهل تَعدِلُ صلة العاقل.
بريدن از نادان، برابر پيوند با داناست.25

ج. توصيف نادان 

26. صرف نيكى نابجا

ليس لواضع المعروف فى غير حقه و عند غير أهله من الحظّ فيما أتى الّا مَحمَدة اللئام و ثناء الاشرار و مقالة الجُهّال، مادام مُنعماً عليهم.
براى آن كه نيكى ها را در غير موردش و در اختيار غير اهلش قرار دهد، بهره اى جز ستايش انسان هاى پست و درود گفتن ناكسان و گفتار نادانان نيست، و اين ها نيز تا وقتى كه به آن ها بخشش مى كند، مى باشد.26

27. دل احمق در زبانش است !

قلبُ الاحمق فى فَيه، و لسان العاقل فى قلبه.
دل احمق در دهان اوست و زبان خردمند در دل اوست.27

28. مردم بى خرد

الناس منقوصون مدخولون الا من عصم الله؛ سائلهم متعنّت، و مُجيبهم متكلّف، يكاد أفضلهم رأياً يردّه عن فضل رأيه الرضا و السُخط.
مردم كوته انديش و كم خردند مگر آن كس كه خداوند مصونش بدارد، پرسش كننده شان آزار دهنده است و پاسخ دهنده شان در جواب گفتن دچار تکلف اند؛ اگر در ميانشان صاحب رأى و انديشه اى هم باشد، خشم و خشنودى (و حب و بغضش) او را از اظهار رأى درست باز مى دارد.28

29. مزاح و كاستى عقل

ما مَزح امروءٌ مَزحَة الّا مَجّ من عقله مَجّة.
هيچ كس مزاحى نكرد، مگر اين كه اندكى از عقل او كاسته شد.29

30. سستى خرد

أرضكم قريبة من الماء، بعيدة من السماء. خفّت عقولكم، و سَفهت حلومُكم، فانتم غرض لِنابل، و أكلة لآكل، و فريسة لصائل.
در نكوهش بصريان بعد از جنگ جمل فرمود: سرزمين شما به آب دريا نزديك و آسمان دور است، مردمانى سبك سر و سست خرديد؛ از اين رو، آماج هر تيرانداز و لقمه هر خورنده و طعمه هر درنده اى قرار می گيريد.30

31. اسير هوسرانى

كم مِن عقل أسيرٌ تحتَ هوى أمير!
چه بسيار خردى كه اسير هوسرانى اميرى است.31

32. كم خردترين مردم

أيتها النفوس المختلفة و القلوب المتشتتة! الشاهدة أبدانهم، و الغائبة عنهم عقولهم، اظأرکم عن الحق و أنتم تنفرون عنه نفور المعزىّ من وعوَعة الاسد!
اى جان هاى گونه گون و دل هاى پراكنده! همانان كه پيكرهايشان پيداست و خردهايشان از آنان غايب است! شما را با مهر و محبت به سوى حق مى برم اما شما از آن مى رميد همچون رميدن بره از نعره شير.32

33. بدبخت حقيقى

 ... فإن الشقى من حُرِم نفع ما أوتى العقل و التجربة.
همانا بدبخت كسى است، كه از منافع خرد و تجربه محروم باشد.33

34. نشانه كم عقلى

من الخُرق المعاجلة قبل الامكان، و الأناة بعد الفرصة.
از كم خردى شخص است، شتاب كردن در چيزى پيش از امكان آن، و از دست دادن چيزى پس از رسيدن فرصت آن.34

35. تأثیر عشق بر عقل

من عشق شيئا اغشى بصرَه و أمرض قلبه، فهو ينظر بعين غير صحيحة و يسمع باُذن غير سميعة، قد خَرَقت الشهوات عقله، و أماتت الدنيا قلبه، و ولهت عليها نفسه، فهو عبدٌ لها.
هر كس كه به چيزى عشق ورزد، چشمش نابينا و دلش بيمار گردد؛ يعنى با ديده نادرست به آن مى نگرد و با گوش ناشنوا آن را مى شنود. شهوت ها عقلش را از ميان مى برند و دنيا دلش را مى ميراند و او را شيفته خو مى سازد و او بنده دنيا مى گردد.35

د. نتايج تفكر و خردورزى 

36. فکر قبل از عمل

الناظر بالقلب، العامل بالبصر يكون مبتدأ عمله أن يعلم أعملُه عليه أم لَه؟! فإن كان له مَضَى فيه، وإن كان عليه وقف عنه.
كسى كه چشم دل را گشوده و از روى بصيريت كارى را انجام مى دهد، بايد پيش از انجام آن بداند كه آن كار به زيان اوست يا به سودش كه اگر به سود اوست آن را به جا بياورد و اگر به زيانش باشد ترك نمايد.36

37. بينايى در پناه تفكر

من تفكّر أبصرَ.
كسى كه فكر كند بيناتر خواهد بود.37

38. نتيجه انديشيدن

ثمرة التفريط الندامة و ثمرة الحزم السلامة.
نتيجه نيانديشيدن و كوتاهى كردن در كار، پشيمانى و ثمره دور انديشی و احتياط سلامتى است.38

39. نجات با عقل

ما استودع الله امرأ عقلا الّا استنقذه به يوماً ما!
خداوند هيچ كس را عقل و خرد نداد جز اين كه روزى با آن وى را از هلاكت نجات داد.39

40. تفکر برتر از دیدن

ليست الرَويّةُ كالمُعاينة مع الابصار، فقد تكذِبُ العيونُ اهلَها، و لا يَغُشّ ‍العقلُ مَن استنصَحَه.
اندیشیدن مانند ديدن با چشم نيست، چه بسا چشم ها به صاحب خود دروغ نشان مى دهد؛ ولى خرد به كسى كه از او نصيحت بخواهد غش و خيانت نمى كند.40

41. فهميدن در گروى تفكر

أحضروا آذان قلوبكم تفهَموا.
گوش هاى دل هايتان را آماده كنيد تا بفهميد.41

42. حصول پيروزى

الظفرُ بالحزم، و الحزمُ بإجالة الرأى، و الرأىُ بتحصين الاسرار.
پيروزى با دور انديشی به دست مى آيد و دور انديشی با رايزنى و رأى با راز دارى.42

43. دوست صميمى انسان

لا يغشّ العقل من استنصَحه.
خرد، به كسى كه از او راهنمايى بخواهد خيانت نمى كند.43

44. انديشيدن در احوال ملت هاى پيشين

يا بُنىّ! إنى و إن لم أكن عمرتُ عمرَ من كان قبلى، فقد نظرتُ فى أعمالهم، و فكرتُ فى أخبارهم، و سرتُ فى آثارهم؛ حتى عدتُ كأحدهم، بل كأنى بما انتهى الىّ من أمورهم قد عُمّرت مع أولهم الى آخرهم.
امام على عليه السلام در وصيت اش به امام حسن عليه السلام فرمود: فرزندم! من هر چند به مقدار گذشتگان عمر نكرده ام، اما در اعمال آنان دقت كرده ام و در اخبار آنان كنجكاوى نموده ام، در آثار آنان آن قدر گردش ‍ كرده ام كه در رديف آنان شمرده شده ام، بلكه تو گويى كه كارهاى آنان به من منتهى شده است، من با همه آنان زندگى كردم.44

_____________________
پی نوشت:

  1. حكمت 113.
  2. حكمت 113.
  3. حكمت 365.
  4. حكمت 424.
  5. حكمت 38.
  6. خطبه 153.
  7. حكمت 113.
  8. حكمت 301.
  9. حكمت 252.
  10. خطبه 224.
  11. حكمت 212.
  12. حكمت 219.
  13. خطبه 86.
  14. حكمت 142.
  15. حكمت 421.
  16. نامه 31.
  17. حكمت 71.
  18. خطبه 153.
  19. حكمت 31.
  20. خطبه 103.
  21. حكمت 235.
  22. حكمت 390.
  23. حكمت 98.
  24. خطبه 142.
  25. نامه 31.
  26. خطبه 142.
  27. حكمت 41.
  28. حكمت 450.
  29. حكمت 450.
  30. خطبه 14.
  31. خطبه 131.
  32. خطبه 131.
  33. نامه 78.
  34. حكمت 363.
  35. خطبه 109.
  36. خطبه 154.
  37. نامه 31.
  38. حكمت 181.
  39. حكمت 407.
  40. حكمت 281.
  41. خطبه 187.
  42. حكمت 48.
  43. حكمت 281.
  44. نامه 31.

 

منبع: 
نهج البلاغه موضوعى، عباس عزيزى

 

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث