داستانهایی از گریه بر امام حسین (ع): نفرين آدم به يزيد
۲۶ مهر ۱۳۹۴ 0
وقتى كه حضرت آدم (ع ) به زمين آمد، حضرت حوا(عليهاالسلام ) را نديد، ناراحت شد و به دنبال او رفت و اطراف زمين را گشت كه مرورش بكربلا افتاد، وقتى كه به زمين كربلا رسيد، مريض احوال شد و عقب افتاد و سينه اش تنگ و بى جهت به زمين افتاد، اتفاقا آنجايى كه زمين خورد قتگاه حضرت سيدالشهدا(ع ) بود و از پاى حضرت آدم خون آمد. حضرت ناراحت سرش را بآسمان بلند كرد و عرضكرد: اى خداى من مگر چه گناهى از من سرزده كه اينجور ببلاء گرفتار شدم ، در حالى كه تمام زمين را گشتم اينطور بلايى به من نرسيد ولى تا پايم را به اين سرزمين گذاشتم ، به اين بلاها گرفتار شدم مگر اين زمين چه زمينى است ؟!
خطاب رسيد: اى آدم هيچ گناهى از تو سر نزده ، ليكن اينجا سرزمين كربلاست سرزمينى است كه فرزندت حسين را بدون هيچ گناهى مى كشند، و اين خونى كه از پاى تو جارى شد بخاطر اينستكه با خون حسين موافقت كند و با او هم پيمان گردى . حضرت آدم (ع ) عرض كرد: آيا حسين پيغمبر است ؟
خطاب رسيد: خير، وليكن نوه پيغمبر اسلام حضرت محمد(ص ) است .
عرض كرد: قاتل و كشنده او كيست ؟
فرمود: قاتلش يزيد است و او را لعن كن .
حضرت آدم چهار مرتبه او را لعن كرد و چند قدمى كه رفت بكوه عرفات رسيد و حوا را پيدا كرد.(1)
ميسوزم و زسوزش جان ناله مى كنم
در قلبم آتشى است از آن ناله مى كنم
در ماتم خزان زده گلهاى پرپرى
چون بلبلى زپرده جان ناله مى كنم
دارم خبر زناى گلوى بريده اى
زين رو چو نى به آه و فغان ناله مى كنم
آثار طبع من نبود شعر ساده اى
با اشك و خون ديده حسان ناله مى كنم(2)
1- اسرار الشهاده ، ص 80، منتخب طريحى ، ص 48 ناسخ 1/ 270
2- لاله هاى عشق ، ص 181
منبع: داستانهایی از گریه بر امام حسین علیه السلام،تالیف علی میر خلف زاده