پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 7، ص: 695-686
ارزش والاى اسلام
امام(علیه السلام) در این قسمت از خطبه، به بیان اهمیّت اسلام و عظمت این آیین مقدس مى پردازد و در واقع با این بخش آنچه را که درباره اطاعت و تقوا در بخش گذشته آمده بود، تکمیل مى کند، زیرا اطاعت و تقوا به پیروى آیین اسلام حاصل مى شود. در قسمت نخست این بخش، یازده صفت از اوصاف عظمت اسلام را بیان کرده، مى فرماید: «سپس (آگاه باشید) این اسلام آیینى است که خداوند آن را براى خود برگزیده و با عنایت خاص خویش آماده ساخته (و به آن فوق العاده اهمیّت داده است). بهترین خلق خود (محمد صلى الله علیه و آله) را براى تبلیغ آن برگزید و پایه هاى آن را بر محبّت خویش قرار داد»; (ثُمَّ إِنَّ هذَا الاِْسْلاَمَ دِینُ اللّهِ الَّذِی اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ، وَ اصْطَنَعَهُ(1) عَلَى عَیْنِهِ، وَ أَصْفَاهُ خِیَرَةَ خَلْقِهِ، وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ).
در این پنج وصف نخستین، در حقیقت ارکان اصلى این دین مقدس تبیین شده که تشریع آن به دست خداست و با نهایت دقت صورت گرفته، و ابلاغ کننده آن بهترین خلق خدا پیامبر اسلام است و پایه هاى اصلى آن بر اساس محبّت خدا قرار گرفته است.
جمله (اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ) اشاره به این است که راه رسیدن به قرب خداوند، تنهایى آیین اسلام است: «(وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاِْسْلاَمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ); هر کس غیر دین اسلام را بپذیرد از او پذیرفته نیست».(2) جمله «وَ اصْطَنَعَهُ عَلَى عَیْنِهِ» در مورد امورى گفته مى شود که شخص به هنگام انجام گرفتن آن حاضر و ناظر باشد و به عبارت دیگر در برابر چشمان او انجام گیرد. و در مورد خداوند، کنایه از نهایت عنایت و مراقبت الهى نسبت به آن است. قرآن مجید درباره حضرت موسى(علیه السلام) مى فرماید: «(وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَیْنِى); تو باید در حضور من و تحت مراقبت من پرورش یابى».(3)
جمله «أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ» (با توجّه به اینکه ضمیر محبته به خدا باز مى گردد اشاره به این است که اساس اسلام را محبّت تشکیل مى دهد و این یکى از افتخارات ماست که آیینمان بر پایه محبت است و لذا در روایت آمده است: «هَلِ الدِّینُ إِلاَّ الْحُبِّ إنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ (قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونى یُحْبِبْکُمُ اللهُ); آیا دین چیزى غیر از محبّت است؟ خداوند عز و جل مى گوید: بگو (اى پیامبر(صلى الله علیه وآله)) اگر خدا را دوست مى دارید از من پیروى کنید تا خداوند شما را دوست بدارد».(1)
به این ترتیب پایه دین محبّت بندگان نسبت به خدا از یک سو و محبّت خدا به بندگان از سوى دیگر است.
در ادامه این سخن شش وصف دیگر را بیان کرده، مى گوید: «خداوند ادیان و مذاهب دیگر را با عزّت و قدرت بخشیدن به اسلام ضعیف کرد و ملل دیگر را با اعتلاى اسلام فرود آورد، و با احترام و نفوذ آن، دشمنانش را خوار نمود. با یارى اسلام مخالفان سرسختش را درمانده ساخت و با تقویت آن، ارکان ضلالت را در هم کوبید. تشنگان را از سرچشمه زلال آن سیراب کرد، و آبگاهش را پر آب نمود»; (أَذَلَّ الاَْدْیَانَ بِعِزَّتِهِ، وَ وَضَعَ الْمِلَلَ بِرَفْعِهِ، وَ أَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِکَرَامَتِهِ، وَ خَذَلَ مُحَادِّیهِ(2) بِنَصْرِهِ، وَ هَدَمَ أَرْکَانَ الضَّلاَلَةِ بِرُکْنِهِ. وَ سَقَى مَنْ عَطِشَ مِنْ حِیَاضِهِ، وَ أَتْأَقَ(3) الْحِیَاضَ بِمَواتِحِهِ(4)).
جمله هاى «أَذَلَّ الاَْدْیَانَ بِعِزَّتِهِ، وَ وَضَعَ الْمِلَلَ بِرَفْعِهِ...» با توجه به اینکه ضمیر در آنها به اسلام بر مى گردد) اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید آمده است: «(هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ); او کسى است که رسول خدا را با هدایت و دین حق فرستاد تا او را بر همه ادیان غالب سازد، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند».(5)
در آیه قبل از آن مى خوانیم: «(یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ); آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند; ولى خدا نور خود را کامل مى کند، هر چند کافران خوش نداشته باشند».(6)
پیروزى اسلام بر ادیان دیگر در دو جبهه بود; یکى جبهه ظاهرى از نظر سیاسى و نظامى و دیگر جبهه باطنى از نظر منطق و استدلال و برهان، زیرا قرآن مجید قوى ترین دلایل را براى اثبات معارف دینى اقامه کرده که هر فرد منصفى را وادار به پذیرش مى کند و همان گونه که مولا در جمله هاى بالا فرمود، تشنگان را از چشمه هاى جوشان خود سیراب و آبگاه هاى علم و معرفت را با دلایل خویش پر مى سازد.
سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به بیان امتیازات مهم دیگرى از امتیازات اسلام مى پردازد و نخست جاودانگى این آیین مقدّس را بیان مى دارد و با هشت جمله پرمعنا این جاودانگى را به زیباترین وجهى ترسیم مى کند و مى فرماید: «خداوند اسلام را چنان قرار داده که هرگز دستگیره اش شکسته نشود و حلقه هایش از هم باز نگردد، اساسش ویرانى نپذیرد و ستونهایش فرو نریزد، درخت وجودش برکنده نشود، مدّتش پایان نگیرد، بر احکامش غبار کهنگى ننشیند و شاخه هایش قطع نگردد»; (ثُمَّ جَعَلَهُ لاَ انْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ، وَ لاَ فَکَّ لِحَلْقَتِهِ، وَ لاَانْهِدَامَ لاَِساسِهِ، وَ لاَ زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ، وَ لاَ انْقِلاَعَ لِشَجَرَتِهِ، وَ لاَ انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ، وَ لاَ عَفَاءَ(7) لِشَرَائِعِهِ،وَ لاَ جَذَّ لِفُرُوعِهِ).
این همان چیزى است که قرآن مجید درباره پیامبر فرموده : «(مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَد مِّنْ رِّجَالِکُمْ وَلکِنْ رَّسُولَ اللهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ..); محمّد پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست; ولى رسول خدا و آخرین پیامبران است...».(8)
اصول و ارکان اسلام چنان از سوى خداوند تنظیم شده که با گذشت زمان متزلزل نمى شود و نیازهاى هر زمان و هر مکان در احکام ثابت و متغیّرش (باتغییر موضوعات) پیش بینى شده و همین جامعیّت آن را جاودانه ساخته است.
سپس امام بعد از جاودانگى اسلام به بیان اوصاف دیگرى از قبیل سهل و آسان بودن و صاف و مستقیم و روشن بودن قوانین اسلام مى پردازد و در ضمن هشت جمله مى فرماید: «راههایش خالى از تنگنا، آسان بودنش خالى از سستى و روشنایى اش خالى از تیرگى است. در طریق مستقیمش کژى راه نیابد و ستونش اعوجاج نپذیرد، در جاده هاى وسیع آن لغزندگى نباشد، چراغهایش هرگز خاموش نشود و شیرینى اش هیچ گاه تلخى ندارد»; (وَ لاَ ضَنْکَ(9) لِطُرُقِهِ، وَلاَ وُعُوثَةَ(10) لِسُهُولَتِهِ، وَ لاَ سَوَادَ لِوَضَحِهِ(11)، وَ لاَ عِوَجَ لاِنْتِصَابِهِ(12)، وَ لاَ عَصَلَ(13) فِی عُودِهِ، وَ لاَ وَعَثَ لِفَجِّهِ(14)، وَ لاَ انْطِفَاءَ لِمَصَابِیحِهِ، وَ لاَ مَرَارَةَ لِحَلاَوَتِهِ).
جمله اوّل (وَ لاَ ضَنْکَ لِطُرُقِهِ) اشاره به همان چیزى است که در روایت نبوى آمده است: «بُعِثْتُ بِالْحَنَفیّةِ السَّهْلَةِ السَّمْحَةِ; من به شریعت سهل و آسمان مبعوث شده ام».(15)
شریعتى که پیمودن آن براى سالکان الى الله سختى ندارد و قوانینش سهل و آسان است.
از آنجا که گاهى افراط در سهولت سبب سستى مى گردد، در جمله بعد (وَلاَ وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ) مى فرماید: این آسانى و سهله و سمحه بودن شریعت، هرگز به افراط نمى گراید، بلکه در سر حد اعتدال است. در جمله سوم اشاره به این حقیقت دارد که روشنایى جاده اسلام همیشگى است و چنان نیست که گاهى تاریکى بر آن غلبه یابد. فرق میان جمله چهارم و پنجم که هر دو اشاره به صاف و مستقیم بودن آیین اسلام و عدم کژى در آن است، ممکن است از این نظر باشد که در جمله چهارم به صاف بودن مسیر اشاره مى کند و در جمله پنجم به صاف بودن ستون هاى این بناى پر شکوه نظر دارد.
در جمله ششم (وَ لاَ وَعَثَ لِفَجِّهِ) اشاره به این دارد که سطح این جادّه محکم است و پیمودن آن براى رهروان آسان، نه همچون جاده هاى پر خاک و شن که پاى در آن فرو مى رود و پیمودنش بر رهروان مشکل است.
جمعى از شارحان نهج البلاغه جمله هفتم (وَ لاَ انْطِفَاءَ لِمَصَابِیحِهِ) را اشاره به وجود علما در هر عصر و زمان دانسته اند که به لطف پروردگار، این چراغ هاى روشن در هر زمانى بوده و هستند و راه ها را به همگان نشان مى دهند. بعضى نیز آن را اشاره به امامان معصوم دانسته اند که زمین از وجود آنان خالى نمى شود. نیز ممکن است مفهوم عامّى داشته باشد که شامل دلایل روشن و نشانه هاى حقانیت و آثار عظمت در هر عصر و زمان مى شود.
آخرین جمله (وَ لاَ مَرَارَةَ لِحَلاَوَتِهِ) اشاره به این است که بسیارى از شیرینیهاى دنیاست که تلخیهاى فراوانى به آن آمیخته و یا در پایان آن است، همچون مال و ثروت و مقام و بهره گیرى از لذّات که غالباً توأم با ناراحتى ها و نگرانى هاست; ولى شیرینى اسلام هیچ گاه آمیخته با تلخى نخواهد بود.
آن گاه امام در ادامه سخن بعد از بیان جاودانگى اسلام و سهولت احکام، اشاره به قوّت و قدرت و اقتدار اسلام کرده و ضمن هفت جمله، حق مطلب را ادا نموده، مى فرماید: «بنابراین اسلام داراى ستونهایى است که خداوند آن را در اعماق حق استوار ساخته و اساس آن را ثابت قرار داده و چشمه سارهایش پر آب و چراغهایش پرفروغ است. نشانه هاى هدایتى دارد که مسافران راه حق را رهنمون مى شود و پرچمهایى که براى هدایت پویندگان راه خدا نصب شده و آبگاه هایى که واردان بر آن سیراب مى شوند»; (فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ(16) فِی الْحَقِّ أَسْنَاخَهَا(17)، وَ ثَبَّتَ لَهَا أَسَاسَهَا(18)، وَ یَنَابِیعُ غَزُرَتْ(19) عُیُونُهَا، وَ مَصَابِیحُ شَبَّتْ نِیرَانُهَا; وَ مَنَارٌ اقْتَدَى بِهَا سُفَّارُهَا(20)، وَ أَعْلاَمٌ قُصِدَ بِهَا فِجَاجُهَا، وَ مَنَاهِلُ رُوِیَ بِهَا وُرَّادُهَا).
به این ترتیب اسلام به کاخ عظیمى تشبیه شده که داراى شالوده هاى محکم و ستون هاى قوى است و در کنار آن باغستان و چشمه هاى پرآبى قرار دارد و براى رسیدن به آن در مسیر راه چراغهایى در شب تاریک و نشانه هایى در روز قرار داده شده، به گونه اى که پویندگان این راه نه در شبها گمراه مى شوند و نه در روزها، و در مسیر راه آبگاه هایى است که مسافران تشنه را سیراب مى کند.
این ستونها و پایه ها مى تواند اشاره به همان چیزى باشد که در حدیث «بُنِىَ الاْسْلامُ عَلى خَمْسَة; عَلَى الصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ الصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَ الْوِلایَةِ وَ لَمْ یُنادَ بِشَیْء کَما نُودِىَ بِالْوِلایَةِ; اسلام بر پنج پایه بنا شده است بر نماز و زکات و روزه و حج و ولایت و حاکمیت امامان، و به چیزى همچون ولایت، دعوت نشده است (زیرا پایه همه واجبات است).(21)
اما چشمه هایى که در سومین جمله به آن اشاره شده، مى تواند ناظر به آیات قرآن مجید و سنّت پیامبر اکرم و امامان معصوم(علیهم السلام) باشد. چراغ ها و نشانه هاى راه، اشاره به معجزات و کراماتى است که از آن بزرگواران صادر شده و آبگاه هاى سیراب کننده، اشاره به علوم معصومین است که همه را سیراب مى کند.
سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به سه ویژگى دیگر از ویژگى هاى اسلام اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند منتهاى خشنودى خود و بالاترین قلّه رفیع اطاعتش را در آن قرار داده است»; (جَعَلَ اللّهُ فِیهِ مُنْتَهَى رِضْوَانِهِ، وَ ذِرْوَةَ دَعَائِمِهِ، وَ سَنَامَ طَاعَتِهِ).
جمله اول در واقع اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید آمده که مى فرماید: (وَ رَضِیتُ لَکُمُ الاِْسْلاَمَ دِیناً).(22)
جمله دوم مى تواند اشاره به آیه شریفه «(وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاِْسْلاَمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ); هر کس جز اسلام را دین خود قرار دهد از او پذیرفته نیست»(23) باشد.
و جمله سوم مطابق بعضى از روایات اشاره به جهاد است. در حدیثى از امام باقر(علیه السلام)مى خوانیم که به یکى از یاران خود فرمود: «ألا اُخْبِرُکَ بِأصْلِ الاِْسْلامِ وَ فَرْعَهُ وَ ذَوْرَةِ سَنامِهِ; آیا تو را از اصل و فرع اسلام و قله رفیع آن با خبر نسازم». راوى عرض مى کند: آرى! فدایت شوم، فرمود: «أمّا أصْلُهُ الصَّلاةُ وَ فَرْعُهُ الزَّکاةُ وَ ذَرْوَةُ سَنامِهِ الْجِهادُ; اصلش نماز و فرعش زکات و قله رفیع آن جهاد است».(24)
سرانجام امام(علیه السلام) در پایان این بخش به هفت وصف دیگر از اوصاف اسلام در عباراتى کوتاه و پرمعنا اشاره کرده، مى فرماید: «بنابر آنچه گفته شد، اسلام نزد خدا داراى پایه هاى محکم، بناى رفیع، دلیلى روشن، شعله اى نورافشان، قدرتى غیر قابل شکست و نشانه هایى آشکار است، و ستیز و مبارزه با آن امکان پذیر نیست»; (فَهُوَ عِنْدَ اللّهِ وَثِیقُ الاَْرْکانِ، رَفِیعُ الْبُنْیَانِ، مُنِیرُ الْبُرْهَانِ، مُضِیءُ النِّیرَانِ، عَزِیزُ السُّلْطَانِ، مُشْرِفُ الْمَنَارِ، مُعْوِذُ(25) الْمَثَارِ).
جمله اوّل (فَهُوَ عِنْدَ اللّهِ...) اشاره به این است که اسلام بر پایه هاى محکمى از دلایل عقلى و منطقى و معجزات روشن پیامبر اکرم قرار دارد.
و جمله «رَفیعُ الْبُنْیانِ» اشاره به گستردگى و عظمت برنامه هاى اسلام است که شامل همه اصول و فروع زندگى مادى و معنوى انسانها مى شود.
جمله سوم «مُنیرُ الْبُرهان» اشاره به دلایل روشنى است که مى توان بر حقانیت اسلام اقامه کرد.
جمله چهارم «مُضِیءُ النِّیرَانِ» ناظر به علوم و دانشهاى روشنى بخشى است که از اسلام سرچشمه مى گیرد. همان گونه که تاریخ مى گوید: اسلام در قرون تاریک وسطى، چنان حرکتى در پیشرفت تمام رشته هاى علوم انسانى و تجربى ایجاد کرد که فرآورده هاى علمى مسلمانان به همه جهان آن روز صادر شد و به گفته بعضى از دانشمندان غرب به منزله ماهتابى بود که فضاى ظلمانى شبهاى قرون وسطاى اروپا را روشن ساخت.
جمله پنجم «عَزیزُ السُّلْطانِ» مى تواند اشاره به شکست ناپذیرى حاکمیت اسلام باشد یا اشاره به شکست ناپذیرى دلایل و براهین متقن و قوىّ آن.
جمله ششم «مُشْرِفُ الْمَنَارِ» ـ با توجه به اینکه «منار» ستونهاى بلندى بود که برفراز آن چراغ روشن مى کردند تا مسافران در بیابانها راه مقصد را گم نکنند و هر قدر این منار بلندتر بود و اشراف بیشترى داشت دور افتادگان را بهتر هدایت مى کرد ـ اشاره به این است که هدایتهاى قرآن و اسلام آن قدر قوى است که دور افتادگان را از همه جا به سوى خود دعوت مى کند.
هفتمین جمله «مُعْوِذُ الْمَثَارِ» ـ با توجه به اینکه «مثار» مصدر میمى است و به معناى حرکت دادن و برانگیختن و بیرون راندن است ـ اشاره به این است که هیچ کس قدرت ستیز با اسلام راستین را ندارد.
به دنبال این اوصاف، چهار دستور که در واقع لازمه اوصاف سابق است، صادر مى فرماید و مى گوید: «اکنون که چنین است آن را گرامى دارید، از آن تبعیت کنید، حقش را ادا نمایید و آن را در جایگاه شایسته اش قرار دهید»; (فَشَرِّفُوهُ وَ اتَّبِعُوهُ، وَ أَدُّوا إِلَیْهِ حَقَّهُ، وَضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ).
بدیهى است چیزى که داراى این اوصاف با عظمت باشد هر عاقلى باید آن را گرامى بدارد و آیینى که این گونه دلایل قوى و روشن دارد، باید از آن پیروى شود و حقش را ادا کنند و اداى حق آن، گوش بر امر و چشم بر فرمان آن دوختن است و آن را در جایگاه خویش قراردادن این است که آن را سرمشق زندگى در همه امور قرار داده و کمترین تحریف، در آن روا مدارند.
***
پی نوشت:
1. بحارالانوار، جلد 66، صفحه 237، حديث 5. ضمناً آيه اى که آمده، آيه 31 سوره آل عمران است.
2. «محادّى» از «محادّه» از معناى دشمنى کردن و ستيزه نمودن، گرفته شده و ريشه اصلى آن «حدّ» است که به معناى طرف و نهايت چيزى است و چون دشمن در طرف مقابل قرار مى گيرد. «محادّه» به معناى دشمنى کردن آمده است (توجه داشته باشيد «محادّى» در اصل «محادّين» اسم فاعل صيغه جمع بوده که نون آن به هنگام اضافه، افتاده است).
3. «أتاق» از ريشه «تأق» به معناى پر شدن گرفته شده و هنگامى که به باب افعال برود به معناى پر کردن است.
4. «مواتح» جمع «ماتح» به معناى کسى است که آب از چاه بر مى کشد.
5. احزاب، آيه 40 .
6. «ضنک» به معناى ضيق و سختى است و اين واژه هميشه به صورت مفرد به کار مى رود.
7. «وعوثه» به معناى مشقّت و سختى است.
8. «وضح» از ريشه «وضوح» به معناى ظهور و آشکار شدن است.
9. «انتصاب» از ريشه «نصب» يعنى برخاستن و ايستادن.
10. «عصل» به معناى اعوجاج و خميدگى است.
11. «فجّ» در اصل به معناى درّه; يعنى فاصله ميان دو کوه است. سپس به جاده هاى وسيع اطلاق شده است.
12. اين حديث و مضمون آن در بسيارى از کتب شيعه و اهل سنت آمده است از جمله در المحصول فخر رازى 175-5 و شرح ابن ابى الحديد، جلد 15، صفحه 144; الکافى، جلد 5، صفحه 494 .
13. «اصطنع» از ريشه «اصطناع» از باب افتعال است که به معناى ساخته و پرداخته کردن و برگزيدن و پرورش دادن چيزى است.
14. آل عمران، آيه 85 .
15. طه، آيه 39 .
16. «اساخ» از ريشه «سوخ» بر وزن «صوت» به معناى فرو رفتن در چيزى است و هنگامى که به باب اِفعال برود به معناى فرو بردن مى آيد.
17. «اسناخ» جمع «سنخ» بر وزن «صبر» به معناى اصل و پايه هر چيزى است.
18. «آساس» جمع «اساس» به معناى شالوده و ريشه ساختمان است.
19. «غزرت» از ريشه «غزارت» به معناى کثرت و فروانى گرفته شده است.
20. «سفّار» جمع «سافر» به معناى مسافر است.
21. الکافى، جلد 2، صفحه 18، باب دعائم الاسلام، حديث 1 .
22. مائده، آيه 3 .
23. آل عمران، آيه 85 .
24. منهاج البراعه، جلد 12، صفحه 294 .
25. «معوز» از ريشه «اعوزاز» به معناى کمبود و ناياب شدن گرفته شده است.