پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 1، ص: 295-281
دورنمايى از عصر جاهليّت:
امام(عليه السلام) در اين فراز کوتاه و پرمحتوا و ضمن بيان بيست و چند جمله فشرده و گويا، وضع زمان جاهليّت را به طور دقيق ترسيم مى کند آن چنان که هر خواننده اى گويى خود را در آن عصر و زمان احساس مى کند و تمام نابسامانيها و بدبختيهاى مردم آن عصر را با چشم خويش مى بيند. بى اغراق مى توان گفت که امام(عليه السلام) در اين جمله هاى کوتاه و فشرده، يک کتاب بزرگ را خلاصه کرده است و اين نشانه ديگرى از قدرت بيان و فصاحت و بلاغت و عمق و زيبايى فوق العاده سخنان آن حضرت است.(1)
بديهى است تا وضع سابق مردم، يعنى قبل از قيام رسول خدا، دقيقاً ترسيم نشود، عظمت رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و خدمتى که او به جامعه انسانيّت کرد و اثرى که آيين پاکش گذاشت به طور کامل روشن نخواهد شد. هميشه اين گونه مقايسه هاست که عظمت کار و برنامه انبيا و مردان بزرگ را در طول تاريخ مشخص مى کند.
در نخستين جمله ها مى فرمايد:«خداوند پيامبرش را در زمانى فرستاد که مردم در فتنه ها گرفتار بودند; فتنه هايى که رشته دين در آن گسسته و ستونهاى ايمان و يقين متزلزل شده، اصول اساسى فطرت و ارزشها دگرگون گشته; و امور مردم پراکنده و متشتّت و راه فرار از فتنه ها بسته، و پناهگاه و مرجع، ناپيدا بود» (وَ النّاسُ في فِتَن انْجَذَمَ(2) فيها حَبْلُ الدّينِ، وَ تَزَعْزَعَتْ(3) سَوارِي(4) الْيَقينِ، وَاخْتَلَفَ النَّجْرُ(5) وَ تَشَتَّتَ الاَمْرُ وَ ضاقَ الْمَخْرَجُ وَ عَمِيَ المَصْدَرُ).
از يکسو، فتنه هاى شياطين و وسوسه هاى هواپرستان، رشته هاى ايمان و اعتقاد و معارف دينى را پاره کرده بود و از سوى ديگر، نابسامانى، سراسر جامعه را فرا گرفته و آتش اختلافات از هر سو زبانه مى کشيد; و از همه بدتر اين که در چنين شرايطى نه راه فرارى وجود داشت و نه پناهگاهى، و مردم مجبور بودند در آن محيط آلوده به انواع انحراف و گناه بمانند و در آن لجنزار متعفّن دست و پا بزنند.
تعبير به «حبل الدّين» (ريسمان دين) که به صورت مفرد آمده، اشاره اى به وحدت آيين حق است و اين که تمام اصول تعليمات انبيا به ريشه واحدى باز مى گردد; هر چند دستورات و برنامه ها و تعليم معارف، با گذشته تفاوت مى يافته است. قرآن مجيد در يک جمله پرمعنا در اين زمينه از قول مؤمنان صادق مى گويد: «لا نُفَرِّقُ بَيْنَ اَحَد مِنْ رُسُلِهِ».(6)
تعبير به «اختلف النَجر» نشان مى دهد که اختلافات در عصر جاهليّت اختلافات صورى و در شاخ و برگ نبود; بلکه اختلافات اصولى و بنيادين بود. بلکه مى توان گفت اين تعبير اشاره اى است به اين معنا که حتّى پايه هاى فطرت انسانى و اصول شناخته شده فطرى مانند توحيد و عشق به نيکيها و پاکيها همه متزلزل شده بود و يا نظام ارزشى جامعه بسيار متفاوت گشته و هر گروهى با معيار جداگانه اى با مسائل برخورد داشتند و همين عامل اساسى تشتّت امور بود.
تعبير به «تَشَتَّتَ الاَمْر» مى تواند اشاره اى به اختلاف فوق العاده مذاهب آن زمان باشد (به اين طرز که منظور از امر را امر دين بدانيم) و يا تشتّت و پراکندگى در همه امور اجتماعى، چه امر دين و چه دنيا، چه مسائل مربوط به اجتماع و چه خانواده، چه مسائل اقتصادى، يا اخلاقى. و معناى دوّم تناسب بيشترى با عصر جاهليّت دارد; و بدبختى بزرگ، اين جاست که انسان در ميان شک و ترديد و بى ايمانى و انواع اختلافات و پراکندگى و فساد غوطه ور باشد و راه گريزى نيز از آن نداشته باشند به طورى که يأس و نااميدى سرتاپاى وجود او را فرا گرفته باشد. و اين يک ترسيم واقعى از آن زمان است.
سپس در پنج جمله ديگر نتايج آن وضع نابسامان را بيان فرموده، مى گويد: «در چنين محيطى هدايت فراموش شده و گمراهى و نابينايى، همه را فرا گرفته بود; و درست به همين دليل خداوند رحمان معصيت مى شد و شيطان يارى مى گرديد و ايمان بدون يار و ياور مانده بود» (فَالْهُدى خامِل(7) وَ الْعَمَى شامِل عُصِيَ الرَّحْمنُ وَ نُصِرَ الشَّيْطانُ وَ خُذِلَ الايمانُ).
بديهى است براى پيمودن راه اطاعت خداوند از يکسو نور هدايت لازم است و از سوى ديگر چشم بينا; در محيطى که نه چراغ فروزانى وجود دارد و نه چشم بينايى، مردم خواه ناخواه به صورت لشکريان شيطان درمى آيند و معصيت و گناه، سراسر جامعه را فرا مى گيرد.
اين نکته قابل توجّه است که در جمله (عُصِىَ الرَّحْمن) از ميان تمام نامهاى خداوند بر نام رحمان تکيه شده که اشاره به اين است که خداوندى که رحمتش دوست و دشمن را فرا گرفته، اطاعتش يک امر فطرى و بديهى است; امّا کوردلان عصر جاهليّت حتّى از ديدن چنين واقعيّتى محروم بودند.
باز در چهار جمله ديگر چنين نتيجه گيرى مى فرمايد: «در اين شرايط نابسامان، ارکان ايمان فرو ريخته و نشانه هاى آن ناشناخته مانده و طرق آن ويران و شاهراه هايش ناپيدا بود» (فَانْهارَتْ(8) دَعائِمُهُ وَ تَنَکَّرَتْ مَعالِمُهُ وَ دَرَسَتْ(9) سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُکُهُ(10)).
تعبير به «دعائم» ممکن است اشاره به مردان الهى و رهروان راه حق و يا تعليمات اصولى انبيا باشد و تعبير به «انهارت» اشاره به نابود کردن آنها و يا فراموش کردنشان باشد; معالم مى تواند اشاره به کتب آسمانى پيشين و يا اصول تعليمات انبيا باشد و «سبل» و «شرک» اشاره به طرق و راه هاى شناخت است ـ اعم از طرق عقلانى و فطرى و يا طريق وحى و تعليمات آسمانى.
اين نکته نيز قابل توجّه است که شُرُک همان طور که قبلا اشاره شد به معناى شاهراه است. راه هاى کوچک ممکن است محو و فراموش شود ولى شاهراه ها معمولا خود را نشان مى دهند; امّا در چنين جامعه اى حتّى شاهراه هاى هدايت نيز محو و نابود شد.
در يک نتيجه گيرى ديگر امام(عليه السلام) مى فرمايد: در چنين شرايط و وضعى، مردم در دام شيطان افتاده و به پيروى او تن داده بودند «شيطان را اطاعت کرده و در مسير خواسته هاى او گام برمى داشتند» (اَطاعُوا الشَّيْطانَ فَسَلَکُوا مَسالِکَهُ) و «درست در همين حال در آبشخور شيطان وارد شدند و از آن سيراب گشتند» (وَ وَرَدُوا مَناهِلَهُ(11)).
نتيجه آن همان شد که امام(عليه السلام) در جمله هاى بعد فرموده: «به وسيله آنها (مردمى که در دام شيطان گرفتار بودند) نشانه هاى شيطان آشکار و پرچم وى به اهتزاز در آمده بود» (بِهِمْ سارَتْ(12) اَعْلامُهُ، وَ قامَ لِواؤُهُ).
سپس در ترسيم دقيق و با تشبيهات گويا و زنده اى مى فرمايد: «اين در حالى بود که مردم در فتنه ها گرفتار بودند که با پاى خويش آنان را لگدمال نموده و با سُم خود آنها را له کرده بود و همچنان (اين هيولاى فتنه) بر روى پاى خود ايستاده بود» (فِى فِتَن داسَتْهُمْ(13) بِاخْفافِها(14) وَ وَطِئَتْهُمْ بِاَظْلافِها(15)، وَقامَتْ عَلى سَنابِکِها(16)).(17)
آيا اين فتنه ها همان فتنه هايى است که در بالا به آن اشاره شد يا فتنه هاى ديگرى است; ظاهر اين است که همان فتنه هاست که با اوصاف و آثار ديگرى بيان شده. در اين جا امام(عليه السلام) فتنه هاى عصر جاهليّت را به حيوان وحشى و خطرناکى تشبيه کرده که با سُم خود صاحبش را لگدمال نموده و همچنان بر سر پا ايستاده تا هر حرکتى را در برابر خود ببيند در زير پاى خود له کند.
تعبير به «سنابک» که به معناى سر سُم حيوانات تک سُم است اشاره لطيفى به اين حقيقت است که فتنه هرگز شکست نخورده بلکه با قدرت تمام، سايه شوم خود را بر مردم افکنده بود (زيرا اين گونه حيوانات هنگامى بر سر سُم مى ايستند که کاملا آماده نشان دادن عکس العملهاى خشن از خود باشند).
به اين ترتيب اوضاع در آن زمان به قدرى خراب و پيچيده بود که اميدى براى نجات نمى رفت.
درست به همين دليل امام(عليه السلام) در آخرين جمله هاى خود چنين نتيجه گيرى مى فرمايد: «آنها در ميان فتنه ها گم گشته و سرگردان و نادان و فريب خورده بودند» (فَهُمْ فيها تائِهُونَ(18) حائِرُونَ جاهِلُونَ مَفْتُونُونَ).
تائهون: اشاره به اين است که راه حق را به کلّى گم کرده و حتّى خويشتن خويش را نيز از دست داده بودند.
حائرون: اشاره به نهايت تحيّر و سرگردانى آنهاست که حتّى قدرت تصميم گيرى براى انديشيدن به راه نجات نداشتند.
جاهلون: اشاره به اين است که اگر فرضاً تصميم براى نجات مى گرفتند جهل و بى خبرى به آنها اجازه پيدا کردن راه نمى داد.
مفتونون: اشاره به اوهام و خيالات و فريب و نيرنگهايى است که آنها را به خود جلب و جذب کرده بود، سراب را آب و مجاز را حقيقت مى پنداشتند.
اينها در حالى بود که «مردم آن زمان در (کنار) بهترين خانه (در کنار خانه خدا و سرزمين انبياى بزرگ) زندگى داشتند، ولى با همسايگانى که بدترين همسايگان بودند» (فى خَيْرِ دار وَ شَرِّ جيران).(19)
به خاطر اين بدبختيهاى مضاعف و متراکم «خوابشان بى خوابى و سرمه هاى چشمشان اشکها بود (هرگز استراحت و آرامشى نداشتند و هيچ گاه به خاطر جنايات مکرّرى که صورت مى گرفت و مصايبى که پى در پى روى مى داد اشک چشمانشان خشک نمى شد)!» (نَوْمُهُمْ سُهُود،(20) وَ کُحلُهُمْ دُمُوع).
و اسفناک تر اين که «در سرزمينى مى زيستند که دانشمندش به حکم اجبار لب فرو بسته و قدرت بر هدايت و نجات مردم نداشت و جاهلش گرامى بود و حاکم بر جامعه» (بِارْض عالِمُها مُلجَم وَ جاهِلُها مُکْرَم).
براى جمله «فى خير دار» چهار تفسير متفاوت در کلمات مفسّران نهج البلاغه ديده مى شود، بعضى چنان که گفتيم آن را اشاره به خانه کعبه و حرم امن الهى دانسته اند (بنابراين که جمله هاى بالا همه ناظر به توصيف عصر جاهليّت باشند) در حالى که بعضى ديگر آن را اشاره به سرزمين شامات دانسته اند که آن هم از اراضى مقدّسه و سرزمين انبياى بزرگ بود ولى شاميان آن زمان که لشکر معاويه را تشکيل مى دادند بدترين همسايگان آن زمين بودند (اين در صورتى است که جمله هاى بالا را ناظر به عصر خود آن حضرت بدانيم).
احتمال سوّم اين که منظور از آن کوفه و جايگاه زندگى خود آن حضرت باشد که يک مُشت منافقان و عهدشکنان و همسايگان بد، آن سرزمين را احاطه کرده بودند.
احتمال چهارم اين که منظور از آن، سراى دنياست که افراد آلوده و بدکار در آن فراوانند.
تفسير اوّل از همه مناسب تر و صحيح تر به نظر مى رسد و تعبيرات بالا همه با آن هماهنگ است; بنابراين تفسير جمله «نَوْمُهُمْ سُهُود» تا آخر اشاره به ناامنيها و پريشان حاليها و مصايب عصر جاهليّت است و عالمان، همان افراد پاکى بودند که بعد از ظهور پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سرعت در اطراف او جمع شدند و جاهلان، فاسدان و مفسدان قريش و مانند آنها بودند; امّا بنابر تفسيرهاى ديگر ناظر به ناامنيهاى عصر معاويه و مشکلات شام و عراق در آن زمان است و همان گونه که اشاره شد اين تفسيرها با روح خطبه چندان سازگار نيست.
شاهد اين معنا علاوه بر آنچه گفته شد حديثى است که ابن ابى الحديد در کتاب خود از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل کرده است که هنگام حکايت حال خود در آغاز بعثت مى فرمايد: «کُنْتُ فى خَيْرِ دار وَ شَرِّ جيران; من در بهترين سرا و در ميان بدترين همسايگان بودم».(21)
تعبير به «نَوْمَهُمْ سُهُود وَ کُحْلُهُمْ دُمُوع» اشاره لطيفى است به شدّت ناامنى و مصايب بسيار آن دوران، که اگر شبها به خواب مى رفتند خوابى بود ناآرام و توأم با ترس و وحشت و بى خوابيهاى مکرّر، و دامنه مصايب آن قدر گسترده بود که به جاى سرمه اى که مايه زينت و آرايش چشم است، اشکهاى مداوم و سوزان که سرچشمه انواع ناراحتيهاست از چشمانشان جارى بود.
طبيعى است در چنين سرزمينى، عالمان که در آغاز اسلام تنها ياران پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بودند، مجبور به لب فرو بستن و جاهلان که سران قريش و بزرگان شرک و الحاد بودند، در نهايت احترام مى زيستند.
اين احتمال نيز وجود دارد که منظور از عالم، موحّدان و آگاهان محدود و معدود قبل از بعثت پيامبر مانند عبدالمطلب و ابوطالب و قُسّ بن ساعده و لُبَيْدبن ربيعه و امثال آنان، باشند.
***
نکته:
ترسيمى از زندگى مرگبار انسانها در عصر جاهلى:
امام(عليه السلام) در عبارات فشرده و بسيار پر محتواى بالا، ترسيم دقيق و زنده اى از وضع عصر جاهليّت عرب فرموده است که با مطالعه دقيق آن، گويى انسان خود را در آن عصر مشاهده مى کند و همه نابسامانيها و تيره روزيها و زشتيهاى آن زمان را با چشم مشاهده مى کند.
اين بيان از يکسو عظمت مقام پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را روشن مى سازد چرا که هر قدر تاريکى عميقتر و سياهى شديدتر باشد نور و روشنايى آشکارتر به نظر مى رسد و عظمت خدمات پيامبر اسلام و سازندگى آيين پاکش واضح تر مى شود. چرا که جامعه آن چنانى را به جامعه اسلامى عصر رسول خدا تبديل کردن کارى غير ممکن به نظر مى رسيد و تنها قدرت اعجاز و نيروى عظيم وحى و عمق و جامعيّت دستورات اسلام توانست اين چنين معجزه اى را نشان دهد.
از سوى ديگر، گويا اشاره اى است به تجديد افکار و آداب و رسوم جاهلى در عصر آن حضرت، که به خاطر انحراف مردم از دستورهاى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در دوران خلفاى پيشين رخ داد. اين معلّم بزرگ عالم انسانيّت فرياد خويش را در لابه لاى اين تعبيرات آشکار ساخته و به مردم عصر خود هشدار مى دهد که چشم باز کنند و درست بنگرند که در کجا بودند و اکنون در کجا هستند و از خطراتى که آينده جامعه اسلامى را به خاطر زنده شدن عادات و رسوم جاهلى شديداً تهديد مى کند، آگاه شوند.
جالب اين که امام اين خطبه را بعد از بازگشت از صفّين ايراد فرموده و به وسيله آن دليل ناکاميها را در جنگ صفّين بيان مى فرمايد و با زبان معروف «ايّاکَ اَعْنى وَاسْمَعى يا جاره; منظورم تويى ولى اى همسايه تو بشنو» که زبان کنايى بليغ و رسايى است، ياران خود را آگاه و باخبر مى سازد.
مطالعه اين جمله هاى تکان دهنده براى امروز ما مسلمانها و آنچه را در دنياى حاضر و عصر تمدن ماشينى مى بينيم نيز هشدار ديگرى است; چرا که جمله به جمله آن کاملا بر اوضاع و احوال کنونى دنياى مادّى قابل تطبيق است. امروز هم مردم در درون فتنه ها فرو رفته اند، ارکان ايمان و يقين متزلزل شده، راه هاى شناخت حق، در ميان تبليغات زيانبار و آلودگى به فساد اخلاق پنهان گشته، امور مردم پراکنده و متشتّت و راه فرار از فتنه ها پيچيده، گمراهى و نابينايى فرا گير و هدايت به فراموشى سپرده شده است. گناه و معصيت جامعه بشرى را فرا گرفته و شياطين يکّه تاز ميدان جهانند.
آرى! هم در عصر آن امام بزرگوار مردم غفلت زده به سوى ارزشهاى جاهلى روى آورده بودند و هم در عصر ما و عجيب تر اين که چنان مردم آن زمان به خواب فرو رفته بودند که فريادهاى بيدارگر اين معلّم بزرگ، چز در گروه خاصّى اثر نکرد و همچنان به راه خود ادامه دادند و ارزشهاى عصر جاهليّت را يکى پس از ديگرى زنده کردند و سرانجام حکومت اسلامى تبديل به خلافت امويان و عبّاسيان شد و نه تنها پيشرفت اسلام را در جهان، متوقّف ساخت که ضربه هاى شديدى بر پيکر اسلام و مسلمين وارد کرد!
براى تکميل اين بحث شايسته است نگاه عميق ترى به اوضاع مردم از جهات مختلف در عصر جاهليّت داشته باشيم و آنچه را امام(عليه السلام) در جمله هاى کوتاه و پرمعنايش بيان فرموده گسترده تر در لابه لاى آيات قرآن و تواريخ آن زمان مشاهده کنيم.
جاهليّت عرب ـ و جاهليّتهاى مشابه آن در اقوام ديگر ـ نشان دهنده مجموعه اى از عقايد باطل و خرافات و آداب و رسوم غلط و گاه زشت و شرم آور و کارهاى بيهوده و برخوردهاى قساوتمندانه بوده، بتهايى را از سنگ و چوب مى تراشيدند و پرستش مى کردند و در مشکلات خود به آن پناه مى بردند و اين موجودات بى شعور را شفيعان درگاه خدا و حاکم بر مقدّرات و خير و شرّ خود، مى پنداشتند.
تنها دختران خود را با دست خويش ـ به عنوان دفاع از ناموس يا به عنوان اين که دختر ننگى است در خانواده ـ زنده به گور نمى کردند، بلکه گاه پسران خود را نيز با دست خود به قتل مى رساندند، گاه به عنوان قربانى براى بتها و گاه به خاطر فقر و تنگدستى شديد!(22) و نه تنها از اين جنايت عظيم و بى مانند، نگران نبودند بلکه به آن افتخار مى کردند و از نقاط مثبت خانواده خود مى شمردند!
مراسم نماز و نيايش آنها کف زدنها و سوت کشيدن هاى ممتدّ، کنار خانه کعبه بود و حتّى زنانشان به صورت برهنه مادرزاد احياناً اطراف خانه خدا طواف مى کردند و آن را عبادت مى شمردند.(23)
جنگ و خونريزى و غارتگرى مايه مباهاتشان بود و زن در ميان آنان متاع بى ارزشى محسوب مى شد که از ساده ترين حقوق انسانى محروم بود و حتّى گاه بر روى آن قمار مى زدند.
فرشتگان را دختران خدا مى دانستند در حالى که ـ همان گونه که در بالا اشاره شد ـ تولّد دختر را ننگ خانواده خود مى پنداشتند: «وَيَجْعَلُونَ للهِِ الْبَناتِ سِبْحانَهُ وَلَهُمْ ما يَشْتَهُونَ»(24) «اَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ اِناثاً وَهُمْ شاهِدُونَ».(25)
آنها احکام خرافى عجيبى داشتند، از جمله مى گفتند: جنينهايى که در شکم حيوانات ماست، سهم مردان است و بر همسران حرام است امّا اگر مرده متولّد شود همگى در آن شريکند.(26)
هنگامى که از همسر خود ناراحت مى شدند و مى خواستند او را مورد غضب شديد قرار دهند، ظهار مى کردند، يعنى کافى بود به او بگويند: «اَنْتِ عَلَىَّ کَظَهْر اُمّى; تو نسبت به من همچون مادرم هستى» اين سخن به عقيده آنها سبب مى شد که آن زن به منزله مادر باشد و تحريم گردد، بى آن که حکم طلاق را داشته باشد و به اين ترتيب زن را در يک حال بلاتکليفى مطلق قرار مى داد.(27)
از ويژگيهاى دردناک عصر جاهليّت مسأله جنگ و خونريزى وسيع و گسترده و کينه توزيهايى بود که پدران براى فرزندان به ارث مى گذاشتند. همان وضع وخيمى که قرآن مجيد از آن به «شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ» (لبه پرتگاه آتش) تعبير کرده مى فرمايد: «وَاذْکُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْکُمْ اِذْ کُنْتُمْ اَعْداءً فَاَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِکُمْ فَاَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً وَکُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَة مِنَ النّار فَاَنْقَذَکُمْ مِنْها; نعمت بزرگ خدا را بر خويشتن به ياد آريد که دشمن يکديگر بوديد و خدا در ميان دلهاى شما الفت ايجاد کرد و به برکت نعمت او برادر شديد، و شما بر لب پرتگاهى از آتش بوديد خدا شما را نجات داد».(28)
عقايد ديگرى از قبيل اعتقاد به ارتباط نزول باران با طلوع و غروب ستارگان خاص، و فال نيک و بد زدن به پرندگان و ايمان به غولهاى بيابان و مانند اينها در ميان آنها وجود داشت که قرآن مجيد از مجموع آنها به عنوان «ضلال مبين; گمراهى آشکار» تعبير کرده است.
چه تعبير رسا و گويايى! مى فرمايد: «هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الاُمّيّين رَسُولا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَکّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبين; او کسى است که در ميان جمعيّت درس نخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت که آياتش را بر آنها مى خوانَد و آنها را تزکيه مى کند و به آنان کتاب و حکمت مى آموزد و به يقين، پيش از آن در گمراهى آشکار بودند».(29)
آرى اين بود سرگذشت عرب جاهلى ـ و همين است ويژگيهاى اصلى جاهليّتهاى قرون و اعصار که در اَشکال مختلف و محتواى واحد ظاهر مى شود ـ و از همين جاست که به عظمت و بزرگى کار پيامبر اسلام و قرآن مجيد مى توان پى برد و چه خوب مى گويد يکى از فرزانگان غرب به نام «توماس کارل» که مى گويد: «خداوند عرب را به وسيله اسلام از تاريکيها به سوى روشناييها هدايت فرمود، از ملّت خموش و راکدى که نه صدايى از آن مى آمد و نه حرکتى محسوس بود، ملّتى به وجود آورد که از گمنامى به سوى شهرت، از سستى به سوى بيدارى، از پستى به سوى فراز و از عجز و ناتوانى به سوى نيرومندى سوق داده شد. نورشان از چهارسوى جهان مى تابيد از اعلان اسلام، يک قرن بيشتر نگذشته بود که مسلمانان يک پا در هندوستان و پاى ديگر در اندلس نهادند و بالاخره در همين مدّت کوتاه، اسلام بر نصف دنيا نورافشانى مى کرد.(30)
***
پی نوشت:
1. بنابر آنچه در بالا گفته شد، «واو» در جمله «و النّاس فى فتن...» واو حاليه است يعنى خداوند پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مبعوث کرد در حالى که مردم در چنين شرايطى بودند ولى بعضى از مفسّران نهج البلاغه احتمال داده اند واو ابتدائيه باشد و اين جمله ها ترسيمى از وضع مردم در عصر و زمان خود امام(عليه السلام) بوده باشد ولى اين احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد و حق همان احتمال اوّل است هر چند ممکن است اين تعبيرات هشدارى باشد که مبادا مردم عصر او، بر اثر هواپرستى و خودخواهى تدريجاً به زمان جاهليّت بازگردد.
2. «اِنْجَذَمَ» از مادّه «انجذام» به معناى قطع شدن و از هم گسيختن است و جذام را به آن بيمارى مخصوص، به خاطر اين مى گويند که باعث بريده شدن اعضاست.
3. «تزعزعت» از مادّه «زعزع» به معناى به حرکت درآوردن و مضطرب ساختن است مثلا گفته مى شود زَعْزَعَ الرّيحُ الشَّجَرةَ يعنى باد درخت را به حرکت و لرزه درآورد.
4. «سوارى» جمع «سارية» به معناى ستون است.
5. «نَجر» (بر وزن فجر) به معني اصل و ريشه و بنياد و گاه به معني اصلاح کردن و تراشيدن و شکل و هيأت نيز آمده است و نجّار را به همين سبب نجار مي گويند و در خطبه فوق با معني اصول سازگارتر است.
6. سوره بقره، آيه 285.
7. «خامل» به معناى چيز فراموش شده و بى ارزش است.
8. «انهارت» از مادّه «انهيار» به معناى انهدام و فرو ريختن است.
9. «دَرَسَتْ» از مادّه «دروس» به معناى کهنه شدن و از ميان رفتن آثار چيزى است.
10. «شُرُک» جمع «شرکة» (بر وزن حسنه) و بعضى آن را جمع اَشْراک دانسته اند به معناى شاهراه است.
11. «مناهل» جمع «منهل» به معناى آبشخور (جايى که دست به آب رودخانه مى رسد و مى توان از آن آب برداشت).
12. «سارت» از مادّه «سَوْر» به معناى بر افراشته شدن و بالا آمدن است.
13. «داست» از مادّه «دَوْس» و «دياس» به معناى پايمال کردن است.
14. «اخفاف» جمع «خُف» به معناى چکمه و قسمت پايين پاى شتر است که شباهت به چکمه دارد.
15. «اظلاف» جمع «ظِلْف» به معناى سُم حيواناتى است که سُمشان دوتايى و شکافدار است مانند گوسفند و گاو.
16. «سنابک» جمع «سبْک» (بر وزن قنفذ) به معناى حيواناتى است که تک سُم هستند مانند اسب.
17. جمله «فى فِتَنِ داسَتْهُمْ» مى تواند متعلق به محذوفى باشد و در تقدير «و النّاس فى فِتَن داسَتْهُمْ» است. بعضى نيز احتمال داده اند جار و مجرور متعلق به سارَتْ در جمله قبل بوده باشد امّا احتمال اوّل قويتربه نظر مى رسد.
18. «تائهون» جمع «تائه» به معناى گمشده و سرگردان است.
19. بعضى جار و مجرور در «فى خير دار» را متعلق به «مفتونون» دانسته اند در حالى که مناسبتر آن است که خبر براى مبتداى محذوف باشد و در تقدير «و النّاس فى خير دار» باشد و مجموع جمله حال است براى عصر جاهليّت و (واو) در «و شرّ جيران» به معناى مَعَ مى باشد.
20. «سهود» مصدر است و به معناى بى خوابى و کم خوابى است. (صحاح، مفردات، لسان العرب و مقاييس)
21. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 137.
22. «وَکَذِلکَ زَيَّنَ لِکَثير مِنَ الْمُشْرِکينَ قَتْلَ اَوْلادِهِمْ شُرَکائُهُمْ»(سوره انعام، آيه 137) «وَلا تَقْتُلُوا اَوْلادَکُمْ خَشْيَةَ اِمْلاق» (سوره اسراء، آيه 31) «وَاِذَا الْمَوْؤدَةُ سُئِلَتْ بِاَىِّ ذَنْبِ قُتِلَتْ» (سوره تکوير، آيه 8).
23. «وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ اِلاّ مُکاءً وَ تَصدِيَة» (سوره انفال، آيه 35) در شأن نزول معروف و مشهور سوره برائت مى خوانيم: از جمله امورى که على(عليه السلام) مأمور شد اعلان ممنوعيت آن را در موسم حج در کنار خانه خدا بکند طواف نکردن افراد عريان بود «وَلا يَطُوفَنَّ بِالْبَيْتِ عُرْيان» (نور الثّقلين، ج 2، ص 179 تا 181، ح 14 و 17 و 18 و 20 و مجمع البيان، ج 5، ص 3).
24. سوره نحل، آيه 57.
25. سوره صافات، آيه 150.
26. «وَقالُوا ما فى بُطُونِ هذِهِ الاَنْعامِ خالِصَةً لِذُکُورِنا وَ مُحَرَّم عَلى اَزْواجِنا وَ اِنْ يَکُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فيه شُرکاءُ». (سوره انعام، آيه 139).
27. «وَ ما جَعَلَ اَزْواجَکُمْ اللائى تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ اُمَّهاتَکُمْ». (سوره احزاب، آيه 4) ـ «اِنْ اُمَّهاتُهُمْ الاّ الّلائى وَلَدْنَهُمْ وَ انَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَولِ وَ زُوراً». (سوره مجادله، آيه2).
28. سوره آل عمران، آيه 103.
29. سوره جمعه، آيه 2.
30. عذر تقصير به پيشگاه محمّد و قرآن، صفحه 77 (به نقل از تفسير نمونه، ج 3، ص 31).