پاسخ علامه طباطبائی به شبهات غربی ها در مورد قصاص
۲۸ آبان ۱۳۹۳ 0اشکالاتی که بر قصاص وارد شده است :
در مواردی به قصاص به طور مطلق و مخصوصا به قصاص به قتل اعتراض شده به ویژه از این رو که امروزه قوانین مدنی که ملل پیشرفته وضع نموده اند آن را جایز نمی داند و با اجرایش در بین بشر مخالف است
مى گويند:
قصاص به كشتن در مقابل كشتن، امرى است كه طبع آدمى آن را نمی پسندد و از آن متنفر است، و چون آن را به وجدانش عرضه ميكند، مى بيند كه وجدانش از در رحمت و خدمت به انسانيت از آن منع ميكند.
و نيز مىگويند:
قتل اول يك فرد از جامعه كاست، قتل دوم بجاى اينكه آن كمبود را جبران كند، يك فرد ديگر را از بين مىبرد و اين خود كمبود روى كمبود مىشود
و نيز ميگويند:
قصاص كردن بقتل از قساوت قلب و حب انتقام است، كه هم قساوت را بايد به وسيله تربيت در دلهاى عامه برطرف كرد و هم حب انتقام را و بجاى قصاص قاتل بايد او را در تحت عقوبت تربيت قرار داد و عقوبت تربيت به كمتر از قتل از قبيل زندان و اعمال شاقه هم حاصل ميشود.
و نيز ميگويند:
جنايتكارى كه مرتكب قتل ميشود تا به مرض روانى و كمبود عقل گرفتار نشود، هرگز دست به جنايت نمىزند، به همين جهت واجب است كه مجرم را به بيمارستانهاى روانى برده تحت درمان قرار داد.
و باز ميگويند:
قوانين مدنى بايد خود را با سير اجتماع وفق دهد، و چون اجتماع در يك حال ثابت نمىماند و محكوم به تحول است، لا جرم قوانین نيز محكوم به تحول است و معنا ندارد حكم قصاص براى ابد معتبر باشد و حتى اجتماعات پیشرفته امروز هم اجرا شود ، چون اجتماع بايد تا آنجا كه مىتواند از وجود افراد استفاده كند، و امکان این وجود دارد که مجرم به مجازاتی کمتر از قتل که از نتیجه و فایده اش به اندازه عقل است عقاب شود مانند حبس ابد و حبس سالهايى چند كه با آن هم حق اجتماع رعايت شده و هم حق صاحبان خون.
اين بود عمده آن وجوهى كه منكرين قصاص در رد حکم قصاص به قتل آورده اند.
پاسخ به اشکالات وارد شده بر قصاص:
قرآن كريم با يك آيه به تمامى این اشکالات جواب داده، و آن آيه این است: (مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ، أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ، فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً، وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً، هر كس انسانى را كه نه مرتكب قتل شده و نه فسادى در زمين كرده، بقتل برساند، مثل اين است كه همه مردم را كشته، و كسى كه يكى را احياء كند، مثل اين است كه همه را احياء كرده باشد). (مائده آيه 32)
پاسخ به اشکال نخست:
قوانين جاريه ميان افراد انسان، هر چند امورى وضعی و اعتبارى است، مصالح اجتماع انسانى در آن رعايت شده، و باید در نظر داشت که علتى كه در اصل، آن قوانين را ايجاب ميكند، طبيعت خارجى انسانی است كه انسان را به تكميل نمودن نقصش و رفع حوائج تكوينيش دعوت مى كند.
و اين واقعیت خارجي نه عدد انسان است که بر او عارض مىشود و نه هيئت واحد اجتماعى ، این واقعیت خودش ساخته وجود و هستی انسانی است بلکه این واقعیت خود انسان و طبیعت اوست و فرقی بین واحد از انسان و هزاران نفر مجتمع شده از آن از جهت انسان بودن نیست چرا که همگی انسانند و وزن یکی و همه از جهت وجود و هستی یکی است.
و اين طبيعت وجودى بخودى خود مجهز به قوا و ادواتى شده كه با آن از نیستی را از خود دفع می کند، چون در فطرتش حب وجود قرار داده شده است، و هر چيزى كه حيات او را میگیرد دفع ميكند به هر وسيله كه شده و به هرنهایتی که بینجامد حتى قتل و اعدام، و به همين جهت است كه هيچ انسانى نخواهى يافت كه فطرتش به جواز كشتن كسى كه ميخواهد او را بكشد و برای دفعش به جز کشتنش چاره ای نیست حکم نکند.
و این ملتهاى پیشرفته خودشان آنجا كه دفاع از استقلال و حريت و حفظ قوميتشان جز با جنگ صورت نمىبندد، هيچ توقفى و شكى در جواز آن نميكنند، و بى درنگ آماده جنگ ميشوند، تا چه رسد به آنجا كه دشمن قصد كشتن آنان را داشته باشد.
و نيز مىبينيد كه اين ملل راقيه از بطلان قوانين خود دفاع ميكنند، تا هر جا كه بيانجامد، حتى بقتل، و نيز مىبينيد كه در حفظ منافع خود متوسل به جنگ ميشوند وقتى كه جز با جنگ دردشان دوا نشود.
در چنین جنگی فناى دنيا و از بین رفتن حرث و نسل است. و می بینیم دائما ملتهايى در گردآوری تسلیحات جنگی پیشتاز می شوند و ملتهايى ديگر براى اينكه بتوانند پاسخ آنان را بگويند، خود را مجهز می نمایند. و اينها همه جز به خاطر رعایت حال اجتماع و حفظ حیات آن نیست ، و اجتماع جز ساخته ای از ساخته های طبيعت گفته شده نيست، پس برای این طبيعت چه اتفاقی افتاده، که كشتارهاى فجيع و وحشت آور را و ويرانگرى شهرها و ساكنان آن را براى حفظ ساخته ای از ساخته هاى خود كه اجتماع مدنى است جائز مىداند ولى آن را برای حفظ حیات خودش جایز نمی داند؟ و باز این طبیعت را چه شده که قتل کسی که تصمیم بر قتل گرفته و آن را انجام نداده جایز می داند و درباره کسی که تصمیم آن را گرفته و آن را به انجام رسانیده جایز نمی داند؟
و نيز چه شده كه این طبيعت به قضیه انعکاس در وقایع تاریخی حکم می کند و صحه می گذارد که (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ، وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ هر كس به سنگينى ذرهاى عمل خير كند آن را مىبيند و هر كس به سنگينى ذرهاى شر مرتكب شود آن را مىبيند) و در قانون او برای هر عملی عکس العملی است و لکن قتل در مورد قتل را ظلم می داند و حکم خود را نقض می کند.
علاوه بر آنچه گذشت اسلام در دنيا قیمتی برای انسان نمی بیند و وزنی که با آن سنجیده شود برایش قائل نیست مگر هنگامی که به دین توحید باشد. و با اين حساب وزن اجتماع انسانى و وزن يك انسان موحد، نزد او برابر است و چون چنين است حكم او برای هر دو يكسان مى باشد، پس اگر كسى مؤمن موحدى را بكشد مانند کسی است که همه مردم را بکشد، با نظر به تجاوز و هتک حرمتش به حريم شریف حقيقت. هم چنان كه قاتل يك نفر با قاتل همه مردم از نظر طبيعت وجودی يكسان است.
و اما ملل متمدن دنيا كه به حكم قصاص اعتراض كرده اند، همانطور كه در جوابهاى ما متوجه شديد، نه براى اين است كه اين حكم نقصى دارد، بلكه براى اين است كه آنها احترامى و شرافتى براى دين قائل نيستند، و اگر براى دين حداقل شرافتى و يا وزنى معادل شرافت و وزن اجتماع مدنى قائل بودند تا چه رسد به بالاتر از آن، هر آينه در مسئله قصاص همين حكم را مي كردند.
روش مورد پذیرش کشورهای پیشرفته به مجازات کمتر از قتل رضایت می دهد و اسلام از تجویز این تربیت و اثر آن دور نیست با ترغیب به عفو در عین باقی بودن اصل قصاص بر جای خود.
از اين هم كه بگذريم اسلام دينى است كه براى کل دنيا تشريع شده نه براى قومى خاص و امتى معين و ملل پیشرفته حکم مورد قبول خود را در مورد قصاص با این ادعا ارائه می دهد که خود توانسته است تمام افرادش را تربیت کند و حکومت خوبی بسازد . اما اینکه آمار در مورد جنایات و فجایع دلالت کند بر اینکه تربیت موجود موثر بوده است و امت ها در اثر تربیتشان از قتل و جنایت متنفرند جز در موارد نادری اتفاق نیافتاده است . ضمن اینکه اگر هم احیانا در موردی چنین اتفاقی افتاده باشد، باز روش آنها به مجازات کمتر از قتل رضایت می دهد و اسلام از تجویز این تربیت و اثر آن دور نیست با ترغیب به عفو در عین باقی بودن اصل قصاص بر جای خود. هم چنان كه قول خداوند در آیه قصاص به آن اشاره دارد : فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ؛ هر جنايتكار قاتل كه برادر صاحب خونش از او عفو كرد و به گرفتن خون بها رضايت داد، در دادن خون بها امروز و فردا نكند و احسان او را تلافى نمايد،
پس زبان قرآن در اینجا زبان تربیت است و هنگامی که قومی به جایی برسند که اذعان کنند که فخر عمومی در عفو است از آن به سمت مسلک انتقام نمی روند
و اما در مورد امت های دیگر غیر از این ملل پیشرفته امر به گونه دیگری است. دلیل بر آن چیزی که از حال مردم آنها و جنایتکاران و فاسدانشان می بینیم چه آنها را حبس و اعمال شاقه نمی ترساند و هيچ اندرز و نصیحتی آنها را از جنايتكارى باز بدارد، و اهتمام و عنایتی به حق انسانی ندارند چرا که براى اينگونه مردم، زندگی ای که در زندان ها فراهم شده راحت تر و برتر و باشرافت تر است از آن معیشت پست و شرشار از بدختی که خود دارند. و از این رو وحشتی از ملامت و نکوهش دیگران ندارند و زندان و زدن و آنچه از افزایش روز به روز تعداد فجایع در آمارهای ارائه شده مشاهده می کنیم آنها را به دهشت نمی اندازد.
پس حکم عام مفید برای هر دو دسته – بلاخص دسته دوم – به جز قصاص و جواز عفو نیست که در نتیجه آن اگر امت رشد پیدا نمود و تربیت موفق پیدا نمود خود به خود عفو را می گیرد ( و اسلام دست از تلاشش در تربیت بر نمی دارد) و اگر به جز انحطاط مسلکی در پیش نگرفت یا كفرت بأنعم ربها و فسق؛ به نعمت های پروردگارش کافر شده دلش سنگ شد . قصاص را می گیرد و در عین حال عفو جایز است.
پاسخ به بقیه اشکالات:
و اما اين كه گفتند: رأفت و رحمت بر انسانيت اقتضاء مىكند قاتل اعدام نشود،
در پاسخ مىگوئيم بله و لكن هر رأفت و رحمتى پسنديده و صلاح نيست و هر ترحمى فضيلت شمرده نمىشود، چون بكار بردن رأفت و رحمت، در مورد جانى قسى القلب، (كه كشتن مردم برايش چون آب خوردن است)، و نيز ترحم بر نافرمانبر متخلف و قانون شكن كه بر جان و مال و عرض مردم تجاوز ميكند، ستمكارى بر افراد صالح است و اگر بخواهيم بطور مطلق و بدون هيچ ملاحظه و قيد و شرطى، رحمت را بكار ببنديم، اختلال نظام لازم مىآيد و انسانيت در پرتگاه هلاكت قرار گرفته، فضائل انسانى تباه می شود.
و اما اينكه گفته اند قصاص از قساوت و حب انتقام است.
جوابش همانند جواب سابق است: انتقام گرفتن براى مظلوم از ظالم، به خاطر يارى كردن حق و عدالت مذموم و قبیخ نیست، و دوست داشتن عدالت از صفات پسندیده است، نه ناپسند، علاوه بر اينكه قانون قصاص به قتل تنها بخاطر انتقام نيست، بلكه ملاك در آن تربيت عمومى و بستن باب فساد است.
و اما اينكه گفتند: جنايت قتل، خود از مرضهاى روانى است كه بايد مبتلاى بدان را بسترى كرد و تحت درمان قرار داد، و اين خود براى جنايتكار عذرى است موجه،
در پاسخ مىگوئيم همين حرف باعث ميشود قتل و جنايت و فحشاء روز بروز بيشتر شود و جامعه انسانيت را تهديد كند، براى اينكه هر جنايتكارى كه از قتل و فساد لذت مىبرد، وقتى فكر كند كه اين ساديسم جنايت، خود يك مرض عقلى و روحى است، و او در جنايتكاريش معذور است و اين حكومتها هستند كه بايد اينگونه افراد را با يك دنيا رأفت و دلسوزى تحت درمان قرار دهند و از سوى ديگر حكومتها هم به همين معنا معتقد باشند البته هر روز يكى را خواهد كشت و معلوم است كه چه فاجعه اى رخ خواهد داد.
و اما اين كه گفتند: بشريت بايد از وجود مجرمين استفاده كند و به اعمال اجبارى و غیره وادار سازد با وجود حبسشان و منع آنها از ورود به اجتماع،
در پاسخ مى گوئيم:
اگر راست ميگويند، و در گفته خود متكى به حقيقت هستند، پس چرا در موارد اعدام قانونى كه در تمامى قوانين رائج امروز هست، به آن حكم نمىكنند؟ این نیست مگر به خاطر اهمیتی که برای اعدام در آن موارد می بینند و قبلا توضیح دادیم كه فرد و جامعه در نظر طبيعت از حيث اهميت يكسانند.
منبع:
تفسير الميزان : ذیل آيات 178-179 سوره بقره