أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ؛ أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ، وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ. فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا كَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ، وَ لَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَى وَ أَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ.
الطِمْر: لباس پوسيده و كهنه.طُعْمَة: خوردنى.قُرْصَيْه: دو قرص نان.السَّدَاد: راستى و درستى در كردار و گفتار.التِّبْر: قطعات طلا و نقره قبل از آنكه ساخته شود.الْوَفْر: مال.اتَانٍ دَبِرَةٍ: حيوانى كه پشتش مصدوم و مجروح شده (و بعلت درد خوراكش كم شده است).مَقِرَة: تلخ.
تِبر: قطعه هاى طلابالِى: كهنه شده و فرسودهأتَان: خر مادهدَبِرَة: حيوانى كه پشتش زخم شود در نتيجه غذا كم خوردعَفصَة: ميوه مخصوصى است كه با آن دباغى ميكنندمَقِرَة: تلخ
بدان، كه هر كس را امامى است كه بدو اقتدا مى كند و از نور دانش او فروغ مى گيرد. اينك امام شما از همه دنيايش به پيرهنى و ازارى و از همه طعامهايش به دو قرص نان اكتفا كرده است. البته شما را ياراى آن نيست كه چنين كنيد، ولى مرا به پارسايى و مجاهدت و پاكدامنى و درستى خويش يارى دهيد. به خدا سوگند، از دنياى شما پاره زرى نيندوخته ام و از همه غنايم آن مالى ذخيره نكرده ام. و به جاى اين جامه، كه اينك كهنه شده است، جامه اى ديگر آماده نساخته ام.
معلومت باد كه هر مأمومى را امامى است كه به او اقتدا مى كند، و از نور علمش بهره مى گيرد. آگاه باش امام شما از تمام دنيايش به دو جامه كهنه، و از خوراكش به دو قرص نان قناعت نموده. معلومتان باد كه شما تن دادن به چنين روشى را قدرت نداريد، ولى مرا با ورع و كوشش در عبادت، و پاكدامنى و درستى يارى كنيد. به خدا قسم من از دنياى شما طلايى نيندوخته، و از غنائم فراوان آن ذخيره اى برنداشته، و عوض اين جامه كهنه ام جامه كهنه ديگرى آماده نكرده ام.
2. امام الگوى ساده زيستى:آگاه باش هر پيروى را امامى است كه از او پيروى مى كند، و از نور دانشش روشنى مى گيرد، آگاه باش امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت داده است، بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد امّا با پرهيزكارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى، مرا يارى دهيد. پس سوگند به خدا من از دنياى شما طلا و نقره اى نيندوخته، و از غنيمت هاى آن چيزى ذخيره نكرده ام، بر دو جامه كهنه ام جامه اى نيفزودم.
آگاه باش كه هر پيروى را پيشوايى است كه پى وى را پويد، و از نور دانش او روشنى جويد. بدان كه پيشواى شما بسنده كرده است از دنياى خود به دو جامه فرسوده و دو قرصه نان را خوردنى خويش نموده. بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد. ليكن مرا يارى كنيد به پارسايى و -در پارسايى- كوشيدن و پاكدامنى و درستى ورزيدن. كه به خدا از دنياى شما زرى نيندوختم، و از غنيمتهاى آن ذخيرت ننمودم، و بر جامه كهنه ام كهنه اى نيفزودم.
(2) آگاه باش هر پيروى كننده را پيشوايى است كه از او پيروى كرده بنور دانش او روشنى مى جويد (راه راستى گفتار و درستى كردار را از او مى آموزد، و تو نيز بايد پيرو پيشواى خود باشى) بدان كه پيشواى شما از دنياى خود بدو كهنه جامه (رداء و ازار يعنى جامه اى كه سر تا پا را مى پوشاند) و از خوراكش بدو قرص نان (جهت افطار و سحر، يا ناهار و شام) اكتفاء كرده است، و شما بر چنين رفتارى توانا نيستيد، ولى مرا به پرهيزكارى و كوشش و پاكدامنى و درستكارى يارى كنيد (از كارهاى ناشايسته دورى گزيده خود را از هر ناپاكى دور سازيد تا مرا به اصلاح حال رعايا و زير دستان يارى نموده باشيد)(3) بخدا سوگند از دنياى شما طلا نيندوخته، و از غنيمتهاى آن مال فراوانى ذخيره نكرده، و با كهنه جامه اى كه در بر دارم جامه كهنه ديگرى آماده ننموده ام.
آگاه باش! هر مأمومى امام و پيشوايى دارد که بايد به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گيرد. (تو بايد به امام و پيشواى خود نگاه کنى) بدان امام شما از دنيايش به دو جامه کهنه و از غذاهايش به دو قرص نان قناعت کرده است. آگاه باش که شما نمى توانيد اين چنين باشيد، و اين زندگى را تحمّل کنيد (من شما را از آن معاف مى کنم) ولى مرا با پرهيزگارى و تلاش (براى پاک زيستن) و عفت و پيمودن راهِ درست يارى دهيد. به خدا سوگند! من هرگز از ثروت هاى دنياى شما چيزى از طلا و نقره نيندوخته ام و از غنايم و ثروت هاى آن مالى ذخيره نکرده ام و براى اين لباس کهنه ام بدلى مهيا نساخته ام و از اراضى اين دنيا حتى يک وجب به ملک خود در نياورده ام و از خوراک آن جز به مقدار قوت ناچيز چهارپاى مجروحى در اختيار نگرفته ام. اين دنيا در چشم من بى ارزش تر و خوارتر از شيره تلخ درخت بلوط است!
هرگز چيزى از دنيا نيندوختم:امام(عليه السلام) براى بيدار ساختن عثمان بن حنيف و امثال او در اين بخش از نامه خود به چند نکته مهم اشاره مى کند. نخست مى فرمايد: «آگاه باش! هر مأمومى امام و پيشوايى دارد که بايد به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گيرد»; (أَلاَ وَإِنَّ لِکُلِّ مَأْمُوم إِمَاماً، يَقْتَدِي بِهِ وَيَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ).اشاره به اينکه انسان در اين مسير پر پيچ و خم زندگى مادّى و معنوى نمى تواند يله و رها باشد، بلکه يا بايد خودش با تمام شرايط لازم پيشواى خلق باشد يا از پيشواى شايسته اى پيروى کند و گر نه در اين بيابان هولناک زندگى به بيراهه خواهد افتاد و سرگردان مى شود.آن گاه مى افزايد: «(تو بايد به امام و پيشواى خود نگاه کنى) بدان امام شما از دنيايش به دو جامه کهنه و از غذاهايش به دو قرص نان قناعت کرده است»; (أَلاَ وَإِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ(1)، وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ(2)).معروف اين است که آن دو جامه از کرباس و آن دو قرص نان از جوى (سبوس ناگرفته بود) که خوارک روزانه آن حضرت را تشکيل مى داد يکى را ظهر و ديگرى را شام ميل مى کرد. اين در واقع اقتدا به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود که پيشواى امام(عليه السلام) محسوب مى شد، همان طور که در حديث آمده است: «إنَّ رَسُولَ الله مَا اتَّخَذَ قَميصَين وَلاَ إِزَارَيْن وَلاَ زَوْجَيْنِ مِنَ النِّعَالِ; پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) هرگز دو پيراهن و دو زيرجامه و دو جفت کفش براى خود تهيّه نکرد (بلکه هميشه براى خود يک دست از آنها را داشت)».(3)برخلاف دنياپرستان و اشراف، که گاه ده ها نوع لباس يا کفش دارند، و حتى بعضى مقيدند يک دست لباس را تنها چند روز بپوشند سپس آن را کنار بگذارند و گاه در هنگام نقل و انتقالِ منازلشان، صندوق ها و چمدان هاى زيادى لباس هاى آنها را جابه جا مى کند. اما سفره هاى رنگينِ آنها خود داستان ديگرى دارد.آن گاه از آن جهت که امام(عليه السلام) مى داند کمتر کسى پيدا مى شود که بتواند به چنين زندگى تن در دهد به خصوص کسانى که مانند فرمانداران و صاحب منصبان، امکانات فراونى در اختيار دارند به اين نکته مى پردازد که: «آگاه باش که شما نمى توانيد اين چنين باشيد، و اين زندگى را تحمّل کنيد (من شما را از آن معاف مى کنم) ولى مرا با پرهيزکارى و تلاش (براى پاک زيستن) و عفت و پيمودن راهِ درست يارى دهيد»; (أَلاَ وَإِنَّکُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِکَ، وَلَکِنْ أَعِينُونِي بِوَرَع وَ اجْتِهَاد، وَ عِفَّة وَ سَدَاد).اشاره به اينکه شما از آن زندگى سخت گيرانه و زاهدانه شديد معاف هستيد; ولى چهار چيز را فراموش نکنيد که با انجام آنها در واقع به من کمک کنيد تا حکومت اسلامى را در اين کشور پهناور اسلام سامان بخشم.نخست توصيه به «ورع» مى کند که در واقع به معناى تقواى در سرحد عالى است. سپس به «اجتهاد» يعنى تلاش و کوشش در راه حفظ عدالت و حمايت از محرومان و سوم «عفت» که به معناى خويشتن دارى در برابر شهوات مختلف است و چهارم «سداد» که انتخاب راه صحيح و مستقيم و پرهيز از بيراهه هاست. به يقين اگر مسئولان کشور اسلامى اين چهار صفت را در خود جمع کنند و زندگى آنها همچون زندگى مردم متوسط باشد و نه بيشتر، همه چيز رو به راه مى شود و توده هاى مردم از حکومت راضى خواهند شد.سپس اشاره به نکته سومى مى کند تا درس عبرتى براى همه کارگزاران حکومت او باشد مى فرمايد: «به خدا سوگند! من هرگز از ثروت هاى دنياى شما چيزى از طلا و نقره نيندوخته ام و از غنايم و ثروت هاى آن مالى ذخيره نکرده ام و براى اين لباس کهنه ام بدلى مهيا نساخته ام و از اراضى اين دنيا حتى يک وجب به ملک خود در نياورده ام و از خوراک آن جز به مقدار قوت ناچيز چهارپاى مجروحى در اختيار نگرفته ام»; (فَوَ اللهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاکُمْ تِبْراً(4)، وَلاَ ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً(5)، وَلاَ أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً، وَلاَ حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً، وَلاَ أَخَذْتُ مِنْهُ إِلاَّ کَقُوتِ أَتَان دَبِرَة).اشاره به اينکه چنان نيست که مانند بعضى از دنيا پرستان کج انديش نخورم و نپوشم، بلکه ابلهانه ذخيره کنم; ظاهر و باطن من يکى است نه در ظاهر مالى دارم و نه در باطن، نه رياکارم و نه ظاهرساز.شايان توجّه است که امام(عليه السلام) امکانات دنياى مادى را در چهار چيز خلاصه فرموده: يکى طلا و نقره که به صورت درهم و دينار ذخيره مى کردند و با آن دل خوش بودند. ديگر اموال مختلفى که سرمايه آنها محسوب مى شد; مانند اسب ها و شتران و وسايل پر زرق و برق منزل و فرش ها و فراش ها. سوم لباس هاى رنگارنگ و چهارم زمين هاى زراعتى و باغ ها و خانه ها و قصرها. امام(عليه السلام) مى فرمايد: به سراغ هيچ يک از اينها نرفتم (در حالى که توان آن را داشتم).تعبير اخير امام(عليه السلام) که از نهايت تواضع و زهد آن حضرت خبر مى دهد براى آن است که مخاطب يا مخاطبانش اين مسأله مهم را جدى بگيرند و آلوده زندگى هاى پرزرق و برق اشرافى گناه آلود نشوند و با نيازمندان و مستمندان محروم مواسات کنند.«أَتَان دَبِرَة» به چهارپايى گفته مى شود که از کثرت کار و زحمت کشيدن پشت او مجروح شده و به همين دليل نسبت به تغذيه بى ميل است (توجّه داشته باشيد که در بعضى از نسخه هاى نهج البلاغه اين جمله و جمله بعد نيامده است و جمعى از شارحان نيز به تفسير آن نپرداخته اند).در پايان اين بخش، امام(عليه السلام) براى اينکه بى ارزش بودن دنيا در نظرش را کاملا براى همگان مجسم کند تعبير پرمعنايى دارد مى فرمايد: «اين دنيا در چشم من بى ارزش تر و خوارتر از شيره تلخ درخت بلوط است!»; (وَلَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَى وَأَوْهَنُ مِنْ عَفْصَة(6) مَقِرَة(7)).توضيح اينکه درخت بلوط انواع و اقسامى دارد; يکى از آنها داراى ميوه تلخى است که در فارسى به آن «مازو» مى گويند که هم تلخ است و هم گَس و به دليل گس بودن در دباغى براى محکم ساختن چرم از آن استفاده مى کنند.بديهى است خوردن چنين دانه اى بسيار ناگوار و تنفر آميز است و هر کس در دهان بگذارد فوراً آن را بيرون مى افکند. اين تشبيه يکى از رساترين تشبيهات نهج البلاغه درباره دنياست که امام(عليه السلام) باطن و حقيقت آن را در قالب اين مثال مجسم ساخته است و قريب به آن در عبارات ديگر نهج البلاغه خواهد آمد.*****پی نوشت:1 . «طِمْر» به معناى جامه کهنه است و در اصل از ريشه «طَمْر» بر وزن «امر» گرفته شده که به معناى پوشاندن است در اينجا امام(عليه السلام) آن را به صورت تثنيه آورده تا يکى اشاره به پيراهن و ديگرى به زيرجامه باشد.2 . «قُرص» در اصل به معناى هر شىء گرد و مدورى است و لذا در مورد خورشيد و ماه به کار مى رود و نان هاى گرد و مدور را نيز به همين جهت قرص نان مى گويند و تثنيه آن در عبارت امام(عليه السلام) اشاره به خوراک يک روز است، زيرا بسيارى از مردم در آن زمان فقط دو بار در شبانه روز غذا مى خوردند.3 . فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 16.4 . «تِبْر» به معناى قطعات طلا و نقره است پيش از آنکه آن را به صورت شمش يا زينت آلات در آورند.5 . «وَفْر» به گفته ارباب لغت، مال فراوان است از ريشه «وفور» به معناى فزونى و فراوانى گرفته شده و گاه به هر چيز فراوان اطلاق مى شود.6 . «عَفْصَة» گاه به درخت بلوط گفته مى شود و گاه به ثمره آن که مازو نام دارد و اين ماده شيرابه اى است که از آن ترشح مى کند و علاوه بر تلخى حالت قابضيت دارد.7 . «مَقِر» گاه به معناى تلخ و گاه به معناى ترش مى آيد و در اينجا همان معناى تلخى مراد است و تأکيدى است بر مفهوم «عَفْصَة».
چهارم: امام (ع) پس از مقدمات قبلى با عبارت: الا و انّ... علمه توجّه داده است بر اين كه وى امام و پيشوايى دارد كه بايد از او پيروى كند، و اين سخن امام، تمثيلى به منزله قياس كاملى مى باشد كه صغراى آن حذف شده است. اصل تمثيل مربوط به مطلق امام و مأموم است و علّت تمثيل آن است كه آن دو تن امام و مأمومند، امّا فرع اين تمثيل شخص امام على (ع) و كارگزار او (عثمان بن حنيف) است و حكم تمثيل همان لزوم پيروى است، قياس مورد نظر چنين است: تو مأموم امامى هستى و هر مأموم، بايد از امام خود پيروى كند، نتيجه اين مى شود كه تو بايد از امام خود پيروى كنى و از پرتو دانش و آگاهى او استفاده نمايى.پنجم: به دنبال آن، دليل آورده است كه او بايد از حال امام در امور دنيا پيروى كند، حال امام آن بود كه از پوشيدنيهاى دنيا به مقدارى كه بدنش را بپوشاند يعنى دو جامه كهنه، و از خوراكيها به اندازه اى كه شدّت گرسنگى او را برطرف سازد يعنى دو قرص نان، بسنده مى كرد، بدون اعتنا به زينت و آرايش پوشيدنيها، زيرا دو جامه كهنه آن بزرگوار، عمامه و يك قبايى بود كه در اثر زيادى مراجعه از پاره دوزى كه آن را وصله مى زد شرم داشت و در خوراك خود به لذت و گوارايى آن اعتنا نمى كرد، زيرا آن دو گرده نان از جو سبوس ناگرفته اى بود كه يكى را به عنوان ناهار و ديگرى را شام ميل مى فرمود.ششم: به اصحاب، اين نكته را نيز خاطرنشان كرده است كه اين نوع رياضت در حد توان آنها نيست، زيرا آن نوع توانايى مشروط به داشتن استعداد و آمادگيى است كه آنان بدان مرحله از استعداد نرسيده اند. آن گاه به ايشان امر فرموده است -اگر جريان بر اين منوال است- تا با رياضت و تلاش خود در راه پرهيزگارى، به يارى او اكتفا كنند و مقصود آن بزرگوار خوددارى از كارهاى حرام و بعد كوشش در راه طاعت پروردگار است و شايد مقصود امام (ع) از ورع و پرهيزگارى انجام مداوم كارهاى شايسته و پس از آن تلاش و كوشش در باره آن بوده باشد.هفتم: به وسيله سوگند نيكو بر نادرستى چيزى توجه داده است كه احتمال مى داده بر بعضى از اذهان ناپاك در باره آن بزرگوار خطور كند و آن اين كه پارسايى وى در دنيا آميخته به ريا و سمعه است و در وراى آن پارسايى ظاهرى، علاقه به دنيا و مال اندوزى دنيا وجود دارد، بخصوص كه او امام زمان و خليفه روى زمين است، پس از آن كه انواع چيزهايى را كه خداوند از مال دنيا مباح ساخته، بر شمرده، آن گاه سوگند ياد كرده است كه وى به جز قوتى از آن برنگرفته است، و آن مقدار را از نظر اندكى و حقارت به خوراك چارپايان باركشى كه از زيادى بار پشت آنها زخم برداشته است، تشبيه كرده و اين ويژگى را براى آنها آورده است كه ناتوانى آنها به دليل زخم پشت، و گرفتارى آنها به درد و رنج باعث كم شدن خوراك آنها شده است سپس در تعريف بى ارزش بودن دنياى ايشان در نظر خود، افزوده و بيان كرده است كه دنيا و ارزش آن در نظر وى پست تر از يك برگ تلخ است كه حيوانى آن را بخورد، بديهى است كسى كه چنان باشد چگونه قابل تصوّر است كه علاقه مند به دنيا باشد و براى دنيا كار كند.
ألا و إنّ لكلّ مأموم إماما يقتدي به، و يستضيء بنور علمه ألا و إنّ إمامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه، و من طعمه بقرصيه، ألا و إنّكم لا تقدرون على ذلك، و لكن أعينوني بورع و اجتهاد و عفّة و سداد، فواللّه ما كنزت من دنياكم تبرا، و لا ادّخرت من غنائمها وفرا، و لا أعددت لبالي ثوبي طمرا. (64685- 64569)اللغة:(الطمر) بالكسر هو الثوب الخلق العتيق أو الكساء البالي من غير الصوف -مجمع-.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 93
المعنى:ثمّ توجّه عليه السّلام إلى بيان منظّمة لعمّاله أو مطلق شيعته، و لخصّها في كلمتين:1- الاقتداء بالامام في العمل و السيرة.2- الاستضائة من نور علمه و الأخذ بدستوره في كلّ الامور، و الاقتداء بالامام عملا و أخذ دستور العمل منه، كلاهما سلوك طريق النجاة و لكنّ الثاني أعمّ، فانّه يشمل الغايب عن محضر الامام و يشمل التكاليف الخاصّة بالمأموم دون الامام، و هى كثيرة جدّا.ثمّ لخصّ عليه السّلام سيرته في كلمتين لتكون مدار العمل لعمّاله و للاقتداء به عليه السلام:1- الاكتفاء من رياش الدنيا و لباسها و زينتها بطمرين أى ثوبين باليين إزار و رداء من غير صوف يلبسه أحوج الناس.2- الاكتفاء من طعامها و غذائها و لذائذها بقرصين من خبز الشعير اليابس الفارغ عن الادام.و قد مثّل عليه السّلام في هذه الكلمتين الزهد بأدقّ معانيه و أشقّ ما فيه بحيث جعله من كراماته و أنّه ممّا لا يقدر على العمل به غيره فقال عليه السّلام: (ألا و إنّكم لا تقدرون على ذلك).
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 94
ثمّ نظم برنامجا تربويّا لعمّاله و من يتصدّي إدارة امور حكومته في أربع موادّ:1- الورع- و هو تحصن النفس عن الرذائل و الاجتناب عن المحارم و المحرّمات.2- الاجتهاد- في تحرّي الحقيقة و العمل على مقتضي الوظيفة و تحمّل الكدّ و الاذى في سبيل الحقّ.3- العفّة- و هى ضبط النفس عمّا لا يحلّ و لا ينبغي من المشتهيات و ما فيه الرغبات.4- السداد- و هو تحكيم المعرفة بالامور و الأخذ باليقين و تحكيم العمل و الدّقة في تقرير شرايطه و كيفيّاته و عدم التسامح فيه.و قد بقي في المقام نكتة و هى أنّه ربما يزهد بعض الناس في معاشهم حبّا بجمع المال و ادّخاره، فيعيشون عيش الفقراء و يكنزون الذهب و الفضّة و يقتنون العقار و الدار فقال عليه السّلام (فو اللّه ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادّخرت من غنائمها وفرا و لا أعددت لبالي ثوبي طمرا)، و زاد في متن الكتاب في شرح ابن أبي الحديد «ج 16 ط مصر»: «و لا حزت من أرضها شبرا، و لا أخذت منه إلّا كقوت اتان دبرة» و هى الّتي عقر ظهرها فقلّ أكلها.ثمّ بيّن إحساسه من الدنيا الّتي يطلبها أهلها و يجهدون في طلبها و أنّه من النفرة و الانزجار إلى أقصى حدّ، فقال «دنياكم في عيني أهون من عفصة مقرة» و العفصة حبّة كالبندقة تستعمل في دبغ الجلود و يتّخذ منها الحبر- كما في مجمع البحرين- أى من طعم هذه الحبّة المرّة و هى في نهاية النفور.الترجمة:هلا براستى كه هر مأمومى را امامى است كه از او پيروى كند و از پرتو دانشش روشنى گيرد، هلا براستى امام و پيشواى شما از دنياى خود بدو پاره كرباس و دو قرصه نان جوين قناعت كرده، معلومست كه شما نتوانيد چنين زندگى كنيد و تا اين اندازه قناعت ورزيد، ولى بورع و كوشش خود در كار دين بمن كمك كنيد، و با پارسائى و درستكارى مرا مدد كنيد، بخدا سوگند، من از دنياى شما گنجينه زرى نيندوختم و از دست آوردهاى آن برى برنگرفتم، و ذخيره و پس اندازى نيندوختم، و براى كهن جامه تن خود پارچه كرباسينى آماده نساختم، و از زمين اين دنيا يك وجب بچنگ نياوردم، و از اين دنيا جز قوتى اندك باندازه خوراك ماده الاغى پشت ريش بر نگرفتم، و هر آينه اين دنيا در چشم من سست تر و پست تر است از دانه بلوطى گرف و نامطبوع.