وَ ايْمُ اللَّهِ يَمِيناً -أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللَّهِ- لَأَرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً، وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِي كَعَيْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِينُهَا، مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا. أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ، وَ تَشْبَعُ الرَّبِيضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ، وَ يَأْكُلُ عَلِيٌّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ؟ قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ.
تَهِشّ: شاد و خوشحال مى گردد.مَأْدُوم: نان خورش، نانى كه با خورش مخلوط شده.ادَعَنَّ: وامى گذارم.مُقْلَتِي: چشمم.نَضَبَ: خشكيد، «نضب الماء» آب بزمين فرو رفت.الْمَعِين: آب جارى.السَّائِمَة: حيوانى كه در بيابان مى چرد.الرِّعْى: علف و گياه.الرَّبِيضَة: گوسفندى كه در آغل آرميده.تَرْبِضُ: مى آرمد، «ربضت الدّابّة»: چهار پا زانو بزمين زد كه بيارمد.يَهْجَعُ: مى آسايد، مى خوابد.قَرَّتْ عَيْنَهُ: چشمش روشن باد.الْهَامِلَة: متروك، رها شده، «الهمل مِن الغِنَم»: گوسفندى كه در روز بدون چوپان مى چرد.
تَهِشُّ: خوشدل و مايل مى شودنَضَب: خشكيده استمَعِين: آب جارىمُستَفرِغَة: كاملا خالى شدهرِعْى: چريدنتَبرُك: مى خوابد، بروك: خوابيدن شتر و گاورَبيضَة: گله گوسفندتَربِض: مى خوابد، ربوض: خوابيدن گوسفنديَهجَع: شب مى خوابدبَهيمَة هامِلَة: حيوان مهمل گذاشته شده
به خدا سوگند -تا مشيت خداوند چه باشد- كه نفس خويش را چنان پرورش دهم كه چون قرص نانى يابد شادمان شود و به جاى هر نانخورش به نمك قناعت ورزد. و چشمانم را چنان به گريه وادارم كه سرچشمه اشكش بخشكد و سرشكش به پايان رسد.آيا شتر، شكم را به چرا انباشته است. و اينك به قرارگاه خود مى رود يا آن گوسفند از علف اشباع گشته و اينك به آغل خود روى مى نهد؟ آيا على نيز سير شده و اينك از تلاش باز ايستاده است. اگر على پس از ساليان دراز به آن گوسفند يا شتر رها شده در علفزار، شباهت يافته باشد، چشمش روشن باد.
قسم به خداوند، قسمى كه فقط اراده حق را از آن استثنا مى كنم، آنچنان نفس خويش را به رياضت وادارم كه به يك قرص نان زمانى كه براى خوردن يابد شاد شود، و به جاى خورش به نمك قناعت كند، و كاسه چشمم را در گريه هاى شب و روز قرار دهم تا چون چشمه اى كه آبش فرو رفته اشكى در آن نماند.آيا به همان گونه كه حيوان چرنده شكمش را با چريدن پر كند و بخوابد، و رمه گوسپند كه از علف سير مى شود و به جانب خوابگاهش مى رود، على هم از توشه خود بخورد و بخوابد؟ چشمش روشن كه پس از ساليانى دراز به چهارپايان رها شده، و گوسپندان چرنده اقتدا كند.
به خدا سوگند، كه تنها اراده خدا در آن است، چنان نفس خود را به رياضت وادارم كه به يك قرص نان، هر گاه بيابم شاد شود، و به نمك به جاى نان خورش قناعت كند، و آنقدر از چشم ها اشك ريزم كه چونان چشمه اى خشك در آيد، و اشك چشمم پايان پذيرد.آيا سزاوار است كه چرندگان، فراوان بخورند و راحت بخوابند، و گله گوسفندان پس از چرا كردن به آغل رو كنند، و على نيز [همانند آنان] از زاد و توشه خود بخورد و استراحت كند؟ چشمش روشن باد كه پس از ساليان دراز، چهارپايان رها شده، و گلّه هاى گوسفندان را الگو قرار دهد.
و سوگند به خدا بر عهده خود مى گيرم، جز آن كه او نخواهد كه در آن ناگزيرم. نفس خود را چنان تربيت كنم كه اگر گرده نانى براى خوردن يافتم شاد شود، و از نانخورش به نمك خرسند گردد، و مردم ديده ام را دست مى بدارم تا چون چشمه خشكيده آبى در آن نماند، و اشكى كه دارد بريزاند.آيا چرنده، شكم را با چرا كردن پر سازد و بخفتد و گوسفند در آغل سير از گياه بخورد و بيفتد، و على از توشه اش خورد و آرام بخوابد؟ چشمش روشن باد كه از پس ساليانى دراز چون چارپايى به سر برد رها، يا چرنده اى سر داده به چرا.
و سوگند بخدا سوگندى كه در آن مشيّت و خواست خدا را جدا مى سازم (چنانكه خداوند بآن دستور داده در قرآن كريم سوره 18 آیه 24-23 مى فرمايد: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً - إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ» يعنى هرگز براى كارى مگو من آنرا فردا خواهم كرد مگر آنكه خدا بخواهد يعنى بگو انجام مى دهم اگر خدا بخواهد) خود را تربيت ميكنم چنان تربيتى كه شاد و شگفته گردد بقرص نانى كه بر آن خورشى يابد، و در خورش به نمك قناعت كرده بسازد، و (از بسيارى گريه) كاسه چشمم را بحال خود گذارم كه اشكهايش تهى شود مانند چشمه اى كه آبش فرو رفته است (آنقدر بگريم كه اشكم نماند)(14) آيا شكم حيوان چرنده از آنچه مى چرد پر ميشود كه به پهلو مى افتد، و رمه گوسفند از علف و گياهش سير مى گردد و سوى خوابگاه مى رود، و علىّ (صلوات اللّه عليه) توشه خود را خورده مانند چهارپايان مى خواهد؟ در چنين حالى چشمش روشن باد كه پس از سالهاى دراز به چهار پاى يله و چرنده در گله پيروى نمايد (در صورتى كه ننگ است كه همّت و انديشه شخص خوردن و آشاميدن باشد).
به خدا سوگند ـ سوگندى که تنها مشيت خدا را از آن استثنا مى کنم ـ آنچنان نفس خويش را به رياضت وا مى دارم که هرگاه به يک قرص نان دست يابد به آن دلخوش شود و به نمک به عنوان خورش قناعت کند و آن قدر از چشم هايم اشک مى ريزم که (سرانجام) همچون چشمه اى شود که تمام آب خود را بيرون ريخته باشد. آيا همان گونه که گوسفندان در بيابان، شکم را از علف ها پر مى کنند و مى خوابند يا گله هايى که در آغل ها هستند از علف سير مى شوند و استراحت مى کنند، على هم بايد از زاد و توشه خود سير شود و به استراحت پردازد؟ در اين صورت چشمش روشن باد که پس از سال ها عمر به چهارپايان رها شده بى شبان و گوسفندانى که آنها را به بيابان براى چرا مى برند اقتدا کرده است.
آيا فقط خوردن و خوابيدن؟امام(عليه السلام) در اين بخش از نامه مبارکش در تعقيب بحث هاى گذشته درباره بى اعتنايى به دنيا و زرق و برق آن مى فرمايد: «به خدا سوگند ـ سوگندى که تنها مشيت خدا را از آن استثنا مى کنم ـ آنچنان نفس خويش را به رياضت وا مى دارم که هرگاه به يک قرص نان دست يابد به آن دلخوش شود و به نمک به عنوان خورش قناعت کند و آن قدر از چشم هايم اشک مى ريزم که (سرانجام) همچون چشمه اى شود که تمام آب خود را بيرون ريخته باشد»; (وَايْمُ اللهِ(1) ـ يَمِيناً أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللهِ ـ لاََرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً(2) تَهِشُّ(3) مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوماً، وَتَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً(4)، وَ لاََدَعَنَّ مُقْلَتِي(5) کَعَيْنِ مَاء، نَضَبَ(6) مَعِينُهَا(7)، مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا).امام(عليه السلام) در اينجا در مرحله اوّل سوگند ياد مى کند تا جدّى بودن اين مطلب را کاملا آشکار سازد. و در مرحله دوم ان شاءالله مى گويد تا ادب خود را در پيشگاه خدا ظاهر سازد همان گونه که مولايش پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) به اين امر مأمور بود; آنجا که خداوند به او دستور مى دهد: «(وَلا تَقُولَنَّ لِشَيْء إِنِّى فاعِلٌ ذلِکَ غَداً * إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّه); و هرگز در مورد کارى نگو: من فردا آن را انجام مى دهم; مگر اينکه (بگويى اگر) خدا بخواهد».(8)در مرحله سوم سخن از رياضت بسيار شديد و مهمّى در ميان مى آورد که حاکى از اراده نيرومند مولا و سلطه عجيب او بر نفس خويش است. چه رياضتى از اين بالاتر که انسان آن قدر گرسنگى را بر خود تحميل کند که اگر روزى به قرص نان و کمى نمک برسد نفس او شاد گردد که نان و خورش خوبى پيدا کرده است.در مرحله چهارم از سوز و گداز خويش از خوف خدا و عشق به ذات پاکش خبر مى دهد که آن قدر مى گريد که اشکى در چشم باقى نمى ماند. به يقين اين کارِ هرکس نيست و خود آن حضرت در جاى ديگرى از همين نامه به اين حقيقت اشاره فرموده که من مى دانم شماها به اين گونه رياضت ها توانايى نداريد; ولى سعى کنيد ورع و تقوا و درست کارى را هرگز فراموش نکنيد.در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که اين همه گريه که امام(عليه السلام) به آن اشاره فرموده است براى چيست؟ به يقين اين گريه هم گريه شوق است و هم گريه خوف; شوق به عالم اعلا و ملکوت آسمان ها و قرب پروردگار و عشق به صفات جمال و کمالش و خوف از محروم گشتن از آن نعمت هاى بى نظير و مواهب بى مانند است.مردان خدا هميشه در ميان اين خوف و رجا و اين گريه شوق و گريه ترس به سر مى بردند، چه رسد به امام(عليه السلام) که پيشوا و مقتداى همه آنان است.آن گاه در جمله بعد با ادبياتى ديگر و تشبيهاتى صريح تر مى فرمايد: «آيا همان گونه که گوسفندان در بيابان، شکم را از علف ها پر مى کنند و مى خوابند يا گله هايى که در آغل ها هستند از علف سير مى شوند و استراحت مى کنند، على هم بايد از زاد و توشه خود سير شود و به استراحت پردازد؟ در اين صورت چشمش روشن باد که پس از سال ها عمر به چهارپايان رها شده بى شبان و گوسفندانى که آنها را به بيابان براى چرا مى برند اقتدا کرده است»; (أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ(91) مِنْ رِعْيِهَا(10) فَتَبْرُکَ(11)؟ وَتَشْبَعُ الرَّبِيضَةُ(12) مِنْ عُشْبِهَا(13) فَتَرْبِضَ؟ وَيَأْکُلُ عَلِيٌّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ(14)! قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ(15)، وَالسَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ(16)!).هرچند امام(عليه السلام) در اين عبارات از خودش سخن مى گويد; ولى در واقع درسى است که به دنياپرستان مى دهد آنهايى که جز عيش و نوش هدفى ندارند و شبيه به گوسفندان و چهارپايانى هستند که کار آنها خوردن و خوابيدن است و چقدر براى انسان ننگ است که از اوج عظمت انسانيّت فرود آيد و هم طراز حيوانات رها شده در بيابان باشد. و به گفته شاعر:خواب و خورت ز مرحله عشق دور کرد *** آنگه رسى به دوست که بى خواب و خور شوى*****نکته:رياضت هاى مشروع و نامشروع:از زمان هاى گذشته مسأله رياضت در دو شاخه رياضت جسم و نفس در ميان انسان ها وجود داشته است. رياضت جسمانى که همان ورزش ها باشد سابقه بسيار طولانى دارد و حتى مسابقات جهانى از يونان قديم گرفته تا مناطق ديگر چهره بارزى از آن محسوب مى شود. رياضت نفس نيز که از طريق ترک مشتهيات نفسانى حاصل مى گردد و روح انسان را تقويت مى کند، سابقه طولانى دارد که مرتاضان هندى به آن معروفند و حقيقت آن اين است که انسان با ترک خواسته هاى نفس مى تواند به نيروى عظيمى برسد که گاه توان کارهاى خارق العاده اى پيدا مى کند.البته رياضت هاى نفسانى نيز به دو هدف انجام مى شده: اهداف مادّى و اهداف معنوى. اهداف مادّى انجام پاره اى از کارهاى خارق العاده بوده تا از اين طريق به منافعى برسند يا اسم و آوازه اى پيدا کنند; ولى هدف معنوى آن همان قرب به خداوند و پاک ساختن روح از رذايل اخلاقى و حاکميّت بر شهوات و ترک منکرات است.آنچه امام(عليه السلام) در اين نامه با جمله «إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الاَْکْبَرِ» و جمله «لاََرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ» بيان فرموده به قسم دوم از رياضت معنوى اشاره دارد.ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در ذيل خطبه 220 (خطبه 214 در شرح ابن ابى الحديد) بحث مشروحى درباره رياضت نفس و اقسام آن بيان کرده و درباره تأثير گرسنگى در صفاى نفس سخن گفته است. سپس کلماتى از فلاسفه و حکما درباره مکاشفاتى که از رياضت حاصل مى شود بيان نموده و از اشعار شعرا نيز در اين زمينه شواهدى آورده است.در احاديث مختلفى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) به همين مسأله اشاره شده، از جمله در حديثى در غررالحکم آمده است: «مَنِ اسْتَدامَ رِياضَةَ نَفْسِهِ انْتَفَعَ; کسى که پيوسته نفس خويش را رياضت دهد (از اشراقات الهيه) بهره مند خواهد شد».(17) و در حديث ديگرى در همان کتاب مى فرمايد: «الشريعة رياضة النفس; شريعت اسلام رياضت نفس است».(18)در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است که يکى از وصيّت هاى خضر نبى به حضرت موسى(عليهما السلام) اين بود: «رَضِّ نَفْسَکَ عَلَى الصَّبْرِ تَخْلُص مِنَ الاْثْمِ; نفس خويش را با شکيبايى رياضت ده تا از گناه نجات يابى».(19)در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «جَوِّعُوا بُطُونَکُمْ وَأظْمَئُوا أکْبادَکُمْ وأعِرُوا أجْسادَکُمْ وَطَهِّرُوا قُلُوبَکُمْ عَساکُمْ أَنْ تُجاوِزُوا الْمَلاََ الأَعْلى; شکم هاى خود را گرسنگى دهيد و جگرهاى خود را تشنگى و بدن ها را (از لباس هاى پر زرق و برق) برهنه کنيد و دل هايتان را پاک سازيد تا از فرشتگان فراتر رويد».(20)ولى گاه گروهى به عنوان رياضت نفس، راه افراط و خطا را پيموده، مرتکب رياضت هاى بسيار شاق و گاه خطرناک و نامشروع شده اند که نمونه هاى آن در احياء العلوم غزالى و ساير کتب صوفيه فراوان ديده مى شود.از جمله نقل است که «شبلى» سردابه اى داشت که در آنجا مى رفت و يک بغل چوب با خود مى برد و هرگاه غفلتى به دل او در مى آمد، خويشتن را بدان چوب ها مى زد و گاه بود که همه چوب ها مى شکست. او دست و پاى خود را بر ديوار مى کوبيد.(21)در حالات «شيخ ابو سعيد» از صوفيان معروف آمده است که در جوانى شب ها پس از آنکه اهل خانه به خواب مى رفتند آهسته برمى خاست و به مسجد مى آمد. در گوشه مسجد چاه آبى بود. طنابى را به وسط چوبى بسته و سر ديگر طناب را به پاى خود مى بست سپس چوب را روى دهانه چاه مى گذاشت و خود را تا نزديکى طلوع صبح در چاه معلق مى ساخت و قرآن مى خواند.(22)درباره «ابوبکر شبلى» آمده است: در آغازى که مشغول به رياضت شد سال هاى دراز، شب ها نمک در چشم مى پاشيد تا به خواب نرود.(23) و امثال اين کارها که در آثار صوفيه فراوان است.اين گونه رياضت هاى خطرناک و آنچه مايه رسوايى و آبروريزى است از نظر اسلام نامشروع است و بايد به شدت از آن پرهيز کرد. در ميان مرتاضان هند و بعضى از صوفيه، اين گونه رياضت هاى نامشروع ديده مى شود که اسلام با آن موافق نيست. بهترين رياضت، پرهيز از هرگونه گناه و سپس بعضى از مشتهيات نفسانى از مباحات است که در زندگانى پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام) و اصحاب و ياران آنها ديده مى شود که گاه لباس خشن مى پوشيدند و به غذاهاى بسيار ساده قناعت مى کردند، مقدار قابل ملاحظه اى از شب را بيدار مى ماندند و به عبادت پرودگار مى پرداختند و اين رياضت ها نورى بر نورانيّت آنها مى افزود.در خطبه 209 نهج البلاغه داستان افراط و تفريط دو برادر به نام علاء بن زياد و عاصم بن زياد را خوانديم که يکى بسيار زندگى مرفهى داشت و ديگرى به کلى دست از کار کشيده و در گوشه اى از خانه مشغول عبادت بود و امام(عليه السلام) به هر دو ايراد فرمود. شرح اين مطلب را در جلد هشتم همين کتاب، صفحه 125 به بعد مطالعه فرماييد.کوتاه سخن اينکه مسأله رياضت شرعيّه هم در نهج البلاغه و هم در روايات پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) فراوان آمده است و به يقين آثار مثبتى در روحانيّت و نورانيّت دارد; ولى چنان نيست که به همه توصيه شده باشد. به همين دليل در آياتى از قرآن مجيد و روايات متعدّدى ديده مى شود که به عموم، اجازه داده شده از لذّات حلال بهره مند گردند و ضمن بهره گيرى از اين نعمت ها خدا را سپاس گويند: «(يا أَيُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَاعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ); اى پيامبران! از غذاهاى پاکيزه بخوريد و عمل صالح انجام دهيد، که من به آنچه انجام مى دهيد دانا هستم».(24)******پی نوشت:1 . «أيْمُ الله» به معناى «به خدا سوگند» است و گفته شده که در اصل از «أيْمُن» جمع يمين به معناى قسم گرفته شده و الف آن الف وصل است که گاه مفتوح و گاه مکسور خوانده مى شود سپس نون را حذف کرده اند و «ايم الله» شده است و گاه ياء را نيز حذف مى کنند و «امُ الله» مى گويند و به هر حال با توجّه به اينکه ريشه اصلى آن جمع است، دلالت بر قَسَم مؤکّد دارد.2 . «رِياضَة» در اصل به معناى رام کردن با تربيت است و به همين جهت به ورزش هاى جسمانى و پرورش هاى روحانى از طرق مختلف اطلاق مى شود و اگر به باغ روضه گفته مى شود از اين روست که زمين را با برنامه منظمى پرورش داده اند و خرم و سرسبز ساخته اند.3 . «تَهشُّ» از ريشه «هَشاشَه» بر وزن «حواله» گرفته شده که به معناى خوشحالى و تبسم کردن است.4 . «مَأدُوماً» از ريشه «إدام» به معناى نان خورش (چيزى که با نان مى خورند) گرفته شده، بنابراين مأدوم چيزى است که آن را به صورت نان خورش در آورده باشند.5 . «مُقْلَة» به تمام کره چشم اطلاق مى شود و گاه به مردمک چشم نيز گفته مى شود.6 . «نَضَب» از ريشه «نُضوب» در اصل به معناى فرو رفتن آب در زمين و خشکيدن چاه يا چشمه است و اين واژه گاه در مورد چشم نيز به کار مى رود هنگامى که اشک آن تمام شود.7 . «مَعِين» از ريشه «مَعْن» بر وزن «طعن» به معناى جارى شدن آب است و «ماء معين» به آب جارى گفته مى شود سپس در مورد جريان اشک از چشم ها به کار رفته است.8 . کهف، آيه 23 و 24.9 . «السّائِمَة» به معناى حيوانى است که آن را براى چرا در بيابان رها مى کنند از ريشه «سوْم» بر وزن «قوم» به معناى رها کردن حيوان در بيابان براى چريدن است.10 . «رِعْيَها» به معناى علف هايى است که حيوان آن را به هنگام چرا مى خورد از ريشه «رعى» بر وزن «وحى» به معناى چريدن گرفته شده.11 . «تَبْرُک» از ريشه «بُروک» به معناى آرام گرفتن به روى زمين است.12 . «الرَّبِيضَة» به معناى گله گوسفندان و مانند آن است که به همراه شبان ها به آغل خود مى آيند از ريشه «رَبْض» و «رُبُوض» بر وزن «قبض» و «قبوض» به معناى جمع کردن دست و پا و به زمين نشستن حيوانات است.13 . «عُشْب» به معناى گياهان تر است در مقابل حشيش که به گياهان خشک گفته مى شود.14 . «يَهْجَع» از ريشه «هُجُوع» بر وزن «رکوع» به معناى خواب سبک است.15 . «الْهامِلَة» به معناى حيوان رها شده است از ريشه «همل» بر وزن «حمل» به معناى رها کردن حيوان بدون چوپان است.16 . «الْمَرعيّة» اسم مفعول است از ريشه «رَعْى» بر وزن «سعى» به معناى حيوانى است که آن را به چرا برده اند.17 . غررالحکم، ح 4809.18 . همان مدرک، ح 4791.19 . کنزالعمّال، ح 44176.20 . ميزان الحکمة، ح 7541.21 . تذکرة الاولياء، ج 1، ص 235.22 . تاريخ تصوف دکتر غنى، ص 361.23 . تذکرة الاولياء، ج 2، ص 164.24 . مؤمنون، آيه 51.
امام (ع) در سوگند خود به عنوان ادب در گفتار، مشيّت و اراده خدا را استثنا كرده است، به دليل آيه مباركه: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلَّا أَنْ يَشاءَ الله» و براى جلب توجه به اين مطلب كه امور در سلسله نيازمندى و احتياج، به خداوند منتهى مى شوند.دوم- امام (ع) كاسه چشم خود را همچون چشمه آبى به حال خود وامى گذارد كه آبش خشكيده باشد وجه شبه آن است كه اشكهاى چشم تمام شده، و در اشتياق به ملأ اعلى و آنچه از خوشبختى ابدى براى اولياى خدا آماده شده و همچنين از ترس محروم ماندن از آنها، با گريه از اشك تهى گردد. و آن كس كه در جايى غريب مانده و در موضع ترس و وحشت است چگونه شوق ديدار وطن اصلى و نخستين جايى نباشد كه با آنجا انس داشته است. الفاظ مطعوما، مأدوما و مستفرغة [از نظر تركيبى] حال مى باشند.آن گاه امام (ع) به تشبيه و تمثيل خود به حيوان چرنده و گله گوسفند پرداخته است، با اين فرض كه او نيز حالتى مانند اين حيوانات داشته باشد و هدفش از دنيا همان هدف باشد. البته اين مطلب را به عنوان انكار از اين كه آن بزرگوار نسبت به نفس خود چنان حالتى را بپسندد. اصل در اين تمثيل حيوان چهارپاست، و فرع آن بزرگوار است. و چون اصل مورد قياس نسبت به انسان كامل در نهايت پستى بوده چنين تشبيهى باعث نفرت زيادى نسبت به صفاتى است كه تشبيه مستلزم داشتن آن صفات است.عبارت امام (ع) «قرّت اذن عينه» -يعنى در چنين حالتى چشمش روشن- جمله خبرى در معرض انكار و به مسخره گرفتن چنان لذتى است همانند آيه مباركه: «ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ» هيجدهم: امام (ع) توجه داده است كه اگر نفس داراى صفات نام برده باشد، سزاوار آن است كه گفته شود، خوشا به حال او و بيشترين صفات پسنديده را در چنان نفسى جمع كرده است: اوّل- اداى فرمان واجب خداوند و آنچه را كه خداوند بر او فرض دانسته است.
و أيم اللّه- يمينا أستثني فيها بمشيئة اللّه- لأروضنّ نفسي رياضة تهشّ معها إلى القرص إذا قدرت عليه مطعوما، و تقنع بالملح مأدوما، و لأدعنّ مقلتي كعين ماء نصب معينها مستفرغة دموعها، أ تمتلئ السّائمة من رعيها فتبرك؟ و تشبع الرّبيضة من عشبها فتربض؟ و يأكل عليّ من زاده فيهجع؟ قرّت إذا عينه إذ اقتدى بعد السّنين المتطاولة بالبهيمة الهاملة، و السّائمة المرعيّة!
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 124
اللغة:(ايم اللّه): من صيغ الحلف، (تهشّ): تفرح (نضب): غار في الأرض، (ماء معين): جار على وجه الأرض، (فتبرك): أى تنام، (الربيضة): جمع الغنم (فيهجع): فينام، (البهيمة الهاملة): المسترسلة المهملة من الزمام، (السائمة المرعيّة): جمع الغنم مع الراعي.المعنى:ثمّ يبيّن عليه السّلام سيرته في معيشة الدنيا مقرونا بالحلف باللّه تعالى في التمسّك بالرياضة و تقليل الطعام إلى حيث يفرح نفسه بأكل قرصة من الشعير لسدّ جوعتها و تقنع بالملح للإدام، و مع ذلك يبكى من خشية اللّه و موقف الحساب إلى حيث ينضب عينه من الدموع، و أشار إلى أنّ النفس الانسانيّة أشرف من الاقتداء بالبهائم من الابال و البقر و الغنم في الأكل و طلب الراحة.