إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا، فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ، قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِكِ وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِكِ. أَيْنَ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِكِ؟ أَيْنَ الْأُمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ؟ فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مَضَامِينُ اللُّحُودِ. وَ اللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً وَ قَالَباً حِسِّيّاً لَأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللَّهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ وَ أُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي الْمَهَاوِي وَ مُلُوكٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ، إِذْ لَا وِرْدَ وَ لَا صَدَرَ. هَيْهَاتَ، مَنْ وَطِئَ دَحْضَكِ زَلِقَ وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ، وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِكِ وُفِّقَ، وَ السَّالِمُ مِنْكِ لَا يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ الدُّنْيَا عِنْدَهُ كَيَوْمٍ حَانَ انْسِلَاخُهُ. اعْزُبِي عَنِّي، فَوَاللَّهِ لَا أَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّينِي وَ لَا أَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودِينِي.
الَيْكَ عَنِّى: از من دور شو.الْغَارِب: بين كوهان و گردن شتر، مقصود اين است كه دنيا را بحال خود رها ساختم.انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكَ: خويش را از چنگالهايت رها كردم، (يعنى به شهوات دنيوى وابسته نيستم).الْحَبَائِل: جمع «حبالة»، دامها، تورهاى صيادى.الْمَدَاحِض: پرتگاه ها و لغزشگاهها.الْمَدَاعِب: جمع «مدعبة»، مزاحها و شوخيها.مَضَامِينُ اللّحُودِ: كسانيكه قبرها آنها را در بر گرفته اند.الْمَهَاوِى: جمع «مهوى»، محل سقوط، ميان دو كوه يا ميان دو بلندى، دره.الْوِرد: وارد شدن به آبشخور.الصَّدَر: بازگشت از آبشخور بعد از آشاميدن آب.دَحْض: لغزنده، «مكان دحض»، محل لغزنده و ليز.زَلِقَ: لغزيد.ازْوَرَّ: دورى و كناره گيرى كرد.مُنَاخ: در اصل به محل استراحت شتر گفته ميشود ولى در اينجا مقصود محل اقامت است.حَانَ: حاضر شد.انْسِلَاخُهُ: زوالش.اعْزُبِى: دور شو.لَا اسْلَسُ: رام و مطيع نمى شوم.
إنسَلَلتُ: بيرون رفته امأفلَتُّ: نجات يافته اممَداعِب: شوخيها و مزاحهاإزوَرَّ: دزدكى فرار كردمُناخ: محل خواباندن شترانحَانَ إنسِلاخُه: رسيده است وقت تمام شدنشإعزُبِى: دور شولا أذِلُّ: رام نمى شوم
اى دنيا از من دور شو، افسارت را به پشتت افكندم. من خود را از چنگالهايت رها كردم و از دامهايت بيرون افكندم و از آن پرتگاهها كه بر سر راه من كنده اى اجتناب كرده ام. آن گردن فرازانى كه با دليريهايت فريفتى، اكنون كجايند آن مردمى، كه به زرق و برقهايت مفتون ساختى، چه شدند آرى همه در گور خفته اند.به خدا سوگند، اگر تو موجودى مجسم بودى و پيكرى محسوس، به خاطر آن گروه از بندگان خدا كه به سراب آرزوها فريفته اى و آنها را در گودالهايى كه بر سر راهشان تعبيه كرده اى، سرنگون ساخته اى و پادشاهانى كه به ورطه نابودى سپرده اى و به آبشخور بلا -آنجا كه هيچكس را از آن بازگشتنى نيست- كشيده اى، حد خد را بر تو جارى مى ساختم.فسوسا كه هر كس بر لغزشگاه تو پاى نهاد، سرنگون شد و هركس كشتى بر گرداب تو راند، غرقه گشت و هر كه از چنبر تو سر بيرون كشيد، پيروز شد. آنكه از تو در امان مانده، باكى از آن ندارد كه روزگار بر او تنگ گيرد، زيرا دنيا در نظر او روزى است بر آستان غروب.از نزد من دور شو، در برابر تو سر فرود نمى آورم كه بر من سرورى جويى و زمام كارم را به دست تو نسپارم كه هر جا كه خواهى مرا بكشى.
و از اين نامه است كه پايان آن است:اى دنيا، از من فاصله بگير، كه مهارت را بر گردنت انداختم، از چنگالت بيرون جستم، از دامهايت فرار كردم، و از رفتن در لغزشگاههايت دورى گزيدم. كجايند گذشتگانى كه به بازيهايت آنان را فريفتى كجايند ملّتهايى كه با زر و زيورت آنان را مغرور نمودى اينك اينان گروگانهاى قبور، و فرورفته در لابلاى لحدهايند.به خدا قسم اى دنيا اگر موجودى قابيل ديدن، و جسمى سزاوار لمس بودى، حدود خدا را بر تو جارى مى ساختم در رابطه با بندگانى كه به آرزوها فريبشان دادى، و ملتهايى كه در پرتگاه هاى هلاكت انداختى، و پادشاهانى كه تسليم نابودى كردى و به سر چشمه هاى بلا وارد نمودى، به جايى كه در ورود و خروجش امنيت نباشد.هيهات هر كس گام در لغزشگاههايت نهد بلغزد، و هر كه سوار آبهاى متراكمت گردد غرق شود، و آن كه از دامهاى تو به يك سو رود موفق گردد، و كسى كه از فتنه هاى تو سالم است باكى ندارد كه گرفتار تنگى زندگى باشد، و دنيا نزد او مانند روزى است كه لحظه پايانش فرا رسيده.از من دور شو، به خدا قسم رام تو نشوم تا مرا به خوارى نشانى، و عنان به دستت نگذارم تا هر كجا خواهى ببرى.
(قسمتى از اين نامه است).3. امام و دنياى دنيا پرستان:اى دنيا از من دور شو، مهارت را بر پشت تو نهاده، و از چنگال هاى تو رهايى يافتم، و از دام هاى تو نجات يافته، و از لغزشگاه هايت دورى گزيده ام. كجايند بزرگانى كه به بازيچه هاى خود فريبشان داده اى كجايند امت هايى كه با زر و زيورت آنها را فريفتى كه اكنون در گورها گرفتارند و درون لحدها پنهان شده اند.اى دنيا به خدا سوگند اگر شخصى ديدنى بودى، و قالب حس كردنى داشتى، حدود خدا را بر تو جارى مى كردم، به جهت بندگانى كه آنها را با آرزوهايت فريب دادى، و ملّت هايى كه آنها را به هلاكت افكندى، و قدرتمندانى كه آنها را تسليم نابودى كردى، و هدف انواع بلاها قرار دادى كه ديگر راه پس و پيش و ندارند.امّا هيهات كسى كه در لغزشگاه تو قدم گذارد سقوط خواهد كرد، و آن كس كه بر امواج تو سوار شد غرق گرديد، كسى كه از دام هاى تو رهائى يافت پيروز شد، آن كس كه از تو به سلامت گذشت نگران نيست كه جايگاهش تنگ است، زيرا دنيا در پيش او چونان روزى است كه گذشت.از برابر ديدگانم دور شو، سوگند به خدا، رام تو نگردم كه خوارم سازى، و مهارم را به دست تو ندهم كه هر كجا خواهى مرا بكشانى.
دنيا از من دور شود كه مهارت بر دوشت نهاده است گسسته، و من از چنگالت به در جسته ام و از ريسمانهايت رسته و از لغزشگاههايت دورى گزيده ام.كجايند مهترانى كه به بازيچه هاى خود فريبشان داده اى كجايند مردمى كه با زيورهايت دام فريب بر سر راهشان نهادى. آنك در گورها گرفتارند و در لابلاى لحدها ناپديدار.به خدا اگر كالبدى بودى ديدنى يا قالبى بپسودنى -تو را وانمى گذاشتم-، و حد خدا را در باره ات بر پا مى داشتم. به كيفر بندگانى كه آنان را با آرزوها دستخوش فريب ساختى، و مردمانى كه در هلاكت جايهاشان در انداختى، و پادشاهانى كه به دست نابودى شان سپردى، و در چنگال بلاشان در آوردى. نه راهى براى در شدن و نه گريزگاهى براى بيرون آمدن.هرگز آن كه پا در لغزشگاهت نهاد به سر در آمد، و آن كه در ژرفاى دريايت فرو رفت به در نيامد، و آن كه از ريسمانهايت رهيد، توفيق رفيقش گرديد، و آن كه از گزند تو ايمن است، باكش نبود اگر جاى تنگش مسكن است و دنيا در ديده او چنان است كه گويى روز پايان آن است.از ديده ام نهان شود به خدا سوگند رامت نشوم كه مرا خوار بدانى، و گردن به بندت ندهم تا از اين سو بدان سويم كشانى.
و قسمت پنجم از اين نامه و پايان آنست (در نكوهش دنيا و ستودن پارسايان و كسانيكه دل بآن نبسته از كار خدا غافل نمانده اند):(10) اى دنيا از من دور شو كه مهارت بر كوهانت است (مهارت را به گردنت انداخته ترا رها كرده ام) من از چنگالهايت جسته، و از دامهايت رسته، و از رفتن در لغزشگاههايت (گمراهيهايت) دورى گزيدم. كجايند كسانيكه به بازيها و شوخيهايت گرفته فريبشان دادى، كجايند مردمانى كه به زينت و آرايشهايت در فتنه و گمراهيشان انداختى اينك ايشان گروگان گورها و فرو رفته در لحدها هستند.(11) سوگند بخدا اگر تو شخصى بودى ديدنى و كالبدى محسوس حدود (كيفرهاى) الهىّ را بر تو اجرا مى نمودم به سزاى بندگانى كه بسبب آرزوها فريب دادى، و مردمانى كه در پرتگاه ها (ى شقاوت و بدبختى) انداختى، و پادشاهانى كه به نابودى سپردى، و آنان را در آبگاههاى بلاء و سختى فرود آوردى جائيكه فرود آمدن و بازگشت (سزاوار) نبود.(12) چه دور است كه من از تو فريب خورم هر كه بر لغزشگاهت گام نهد بلغزد، و هر كه در آبهاى انبوهت سوار شود غرق گردد، و آنكه از ريسمانهاى دامت كناره گيرد موفّق شده (رستگار گشته) است، و كسيكه از تو سالم ماند اگر جاى خوابگاهش تنگ باشد (در سختى و ناكامى زندگانى كند) باكى ندارد (چون ميداند اين سختى بزودى مى گذرد، لذا مى فرمايد:) و دنيا نزد او به روزى ماند كه وقت گذشتن آن رسيده است.(13) از من دور شو كه بخدا سوگند رام تو نمى گردم تا مرا خوار سازى، و هموارت نمى شوم (فرمانت نمى برم) تا مرا (بهر جا خواهى) بكشى.
بخش ديگرى از اين نامه که قسمت پايانى نامه است:اى دنيا! از من دور شو، افسارت را بر گردنت انداختم (و تو را رها ساختم) من از چنگال تو رهايى يافته ام و از دامت رسته ام و از لغزشگاه هايت دورى گزيده ام. کجايند آن اقوام پيشين که تو آنها را با بازيچه هايت فريب دادى؟ کجايند امت هايى که با زينت هايت آنها را فريفتى؟ (آرى) آنها گروگان هاى قبورند و درون لحدها پنهان. (اى دنيا) به خدا سوگند اگر تو شخصى قابل رؤيت و جسمى محسوس بودى حدود الهى را بر تو جارى مى ساختم در مورد بندگانى که آنها را با آرزوها فريفتى و امت هايى که به هلاکت افکندى و سلاطينى که آنها را تسليم مرگ کردى و در آبشخور بلا وارد ساختى; در آنجا که نه راه ورودى بود و نه راه خروج.هيهات! هر کس در لغزشگاه هايت گام بگذارد مى لغزد (و سقوط مى کند) و کسى که بر امواج درياى تو سوار گردد غرق مى شود (اما) کسى که از دام هاى تو کنار رود موفق و پيروز مى گردد و آن کس که از دست تو سالم بماند از اينکه معيشت بر او تنگ شود نگران نخواهد شد (چرا که) دنيا در نظرش همچون روزى است که زوال و پايانش فرا رسيده.(اى دنيا) از من دور شو به خدا سوگند من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار و ذليل سازى و زمام اختيارم را به دست تو نخواهم سپرد که به هر جا خواهى ببرى.
اى دنيا از من دور شو!امام(عليه السلام) در اين بخش از نامه براى اينکه مخاطبش عثمان بن حنيف و همه مخاطبانش در سراسر جهان و در طول تاريخ گرفتار وسوسه هاى زرق و برق دنيا و مقامات و لذاتش نشوند، در تعبيرى زيبا و فصيح و بليغ، دنيا را مخاطب خود قرار داده و با او سخن مى گويد و مى فرمايد: «اى دنيا! از من دور شو، افسارت را بر گردنت انداختم (و تو را رها ساختم) من از چنگال تو رهايى يافته ام و از دامت رسته ام و از لغزشگاه هايت دورى گزيده ام»; (إِلَيْکِ عَنِّي(1) يَا دُنْيَا فَحَبْلُکِ عَلَى غَارِبِکِ(2) قَدِ انْسَلَلْتُ(3) مِنْ مَخَالِبِکِ(4)، وَأَفْلَتُّ(5) مِنْ حَبَائِلِکِ(6)، وَاجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِکِ(7)).امام(عليه السلام) در اين عبارات کوتاه، دنيا را به چهار چيز تشبيه کرده، نخست به شترى که ممکن است پرشير، جالب و جذاب باشد; ولى هنگامى که صاحبش مى خواهد از آن صرف نظر کند و در چراگاه رهايش سازد، افسار او را بر پشت يا گردنش مى افکند، او هم خود را آزاد مى بيند از صاحبش دور مى شود و در چراگاه به حال خود مشغول مى گردد.در تشبيه دوم او را به درنده اى تشبيه مى کند که مى خواهد با چنگال هاى خطرناکش صيد خود را گرفته و پاره کند، مى فرمايد: من خود را از چنگال چنين حيوان درنده اى رها ساختم و دستش به من نخواهد رسيد.در تشبيه سوم به صيّادى تشبيه مى کند که دام هاى خود را براى گرفتار ساختن صيد گسترده است مى فرمايد: من اين دام ها را شناخته ام و از آنها رسته ام و هرگز گرفتار آنها نيستم.در تشبيه چهارم به پرتگاهى تشبيه مى کند که لغزشگاه هاى فراوان دارد; لغزش هاى شهوات، مال و مقام، زن و فرزند و زرق و برق ها، مى فرمايد: من از آن لغزشگاه ها دورى جسته ام و به اين ترتيب نه در دام و نه در چنگال و نه در پرتگاه هاى او افتاده ام.آن گاه در ادامه سخن باز دنيا را مخاطب ساخته مى فرمايد: «کجايند آن اقوام پيشين که تو آنها را با بازيچه هايت فريب دادى؟ کجايند امت هايى که با زينت هايت آنها را فريفتى؟ (آرى) آنها گروگان هاى قبورند و درون لحدها پنهان»; (أَيْنَ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِکِ(8)! أَيْنَ الاُْمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِکِ! فَهَا هُمْ رَهَائِنُ(9) الْقُبُورِ، وَمَضَامِينُ(10) اللُّحُودِ(11)!).اين سخن برگرفته از آيات متعدّد قرآن است که به اقوام پيشين اشاره مى کند; اقوامى که در گذشته صاحب قدرت بودند و داراى جاه و جلال و مکنت; ولى همگى بر اثر عصيان و گناه گرفتار عذاب الهى شدند و در زير خاک ها مدفون گشتند به گونه اى که کمترين صدايى از آنها شنيده نمى شود. در آيه 98 سوره مريم مى خوانيم: «(وَکَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِّنْ قَرْن هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِّنْ أَحَد أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً); چه بسيار اقوام (بى ايمان و گنهکارى) را که پيش از آنان هلاک کردم; آيا (اثرى) از هيچ يک از آنها احساس مى کنى؟ يا کمترين صدايى از آنها مى شنوى».در آيه 128 سوره طه مى خوانيم: «(أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِى مَساکِنِهِمْ إِنَّ فِى ذلِکَ لآَيات لاُِولِى النُّهَى); آيا براى هدايت آنها کافى نيست که بسيارى از اقوام پيشين را (که طغيان و فساد کردند) هلاک نموديم، در حالى که اينها در مسکن هاى (ويران شده) آنان راه مى روند؟! به يقين در اين امر، نشانه هاى روشنى براى خردمندان است».مرحوم علاّمه شوشترى در اينجا داستان عبرت انگيزى از امالى مرحوم صدوق نقل کرده که خلاصه اش اين است: ذوالقرنين از کنار قبرستانى مى گذشت. پيرمردى را ديد که در آنجا نشسته و چند جمجمه را از قبرها بيرون آورده و مرتباً آنها را وارسى مى کند. ذوالقرنين تعجّب کرد، ايستاد و گفت: اى پيرمرد براى چه اين جمجمه ها را وارسى مى کنى؟ گفت: مى خواهم جمجمه افراد صاحب مقام را از غير صاحب مقام و غنى را از فقير بشناسم; ولى مدت هاست که بررسى مى کنم اما تاکنون نشناخته ام. ذوالقرنين احساس کرد نظرش به اوست و مى گويد: فردا که به زير خاک رويم همه يکسانيم.(12)آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن با تعبير حکيمانه و تکان دهنده اى دنيا را مخاطب ساخته مى فرمايد: «(اى دنيا) به خدا سوگند اگر تو شخصى قابل رؤيت و جسمى محسوس بودى حدود الهى را بر تو جارى مى ساختم در مورد بندگانى که آنها را با آرزوها فريفتى و امت هايى که به هلاکت افکندى و سلاطينى که آنها را تسليم مرگ کردى و در آبشخور بلا وارد ساختى; در آنجا که نه راه ورودى بود و نه راه خروج»; (وَاللهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً، وَ قَالَباً حِسِّيّاً، لاََقَمْتُ عَلَيْکِ حُدُودَ اللهِ فِي عِبَاد غَرَرْتِهِمْ بِالاَْمَانِيِّ، وَأُمَم أَلْقَيْتِهِمْ فِي الْمَهَاوِي(13)، وَمُلُوک أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ، وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلاَءِ، إِذْ لاَ وِرْدَ(14) وَلاَ صَدَرَ(15)).به يقين دنيا به معناى مجموعه مواهب مادّى است که نه قلب و انديشه اى دارد و نه اراده و اختيارى، بلکه وسايلى است که مى توان از آن براى نيل به سعادت بهره گيرى کرد و يا براى غرق شدن در شقاوت به آن روى آورد. به علاوه چيزى نيست که بتوان حد الهى را بر او جارى کرد; ولى هدف مولا کنايه اى لطيف و تشبيهى ظريف است براى بيدار ساختن مغروران گم کرده راه و غافلان سر تا پا اشتباه تا بيدار شوند و به خود آيند و از سرگذشت پيشينيان عبرت گيرند و آينده خود را در آيينه تاريخ گذشته بخوانند.اين سخن در واقع برگرفته از قرآن مجيد است که همين مطلب را به صورت ديگرى دنبال مى کند. و بارها در خطاب هاى خود همگان را به بررسى تاريخ اقوام پيشين که بر اثر غرور و غفلت گرفتار انواع بلاها شدند و خود و ثروتشان در زير خاک ها مدفون گشتند فرا مى خواند. در کلام خداوند مى خوانيم: «(لَقَدْ کانَ في قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِّولِي الاَْلْبابِ); راستى در سرگذشت آنها عبرتى براى صاحبان انديشه بود».(16)در جاى ديگر مى فرمايد: «(کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّات وَعُيُون * وَ زُرُوع وَ مَقام کَريم * وَنَعْمَة کانُوا فيها فاکِهينَ * کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرينَ * فَما بَکَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَالاَْرْضُ وَما کانُوا مُنْظَرينَ); چه بسيار باغ ها و چشمه ها که به جاى گذاشتند * و کشتزارها و قصرهاى پر ارزش * و نعمت هاى فراوان ديگر که در آن غرق شادمانى بودند! * اين چنين بود (ماجراى آنان!) و ما اين (نعمت ها) را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم * نه آسمان و زمين، بر آنان گريست و نه به آنها مهلتى داده شد».(17)آن گاه در ادامه همين سخن با چند تشبيه ديگر حال کسانى را که فريفته دنيا شدند و آنها را که از دام آن جستند و از زرق و برق آن رستند بيان مى دارد مى فرمايد: «هيهات! هر کس در لغزشگاه هايت گام بگذارد مى لغزد (و سقوط مى کند) و کسى که بر امواج درياى تو سوار گردد غرق مى شود (اما) کسى که از دام هاى تو کنار رود موفق و پيروز مى گردد و آن کس که از دست تو سالم بماند از اينکه معيشت بر او تنگ شود نگران نخواهد شد (چرا که) دنيا در نظرش همچون روزى است که زوال يافته و پايانش فرا رسيده»; (هَيْهَاتَ! مَنْ وَطِئَ دَحْضَکِ(18) زَلِقَ(19)، وَمَنْ رَکِبَ لُجَجَکِ(20) غَرِقَ، وَمَنِ ازْوَرَّ(21) عَنْ حَبَائِلِکِ وُفِّقَ، وَالسَّالِمُ مِنْکِ لاَ يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ(22)، وَالدُّنْيَا عِنْدَهُ کَيَوْم حَانَ انْسِلاَخُهُ).امام(عليه السلام) در اين بخش از کلام نورانيش مواهب مادّى دنيا را به سه چيز تشبيه مى کند، نخست لغزشگاه هايى که هر زمان احتمال سقوط در آن دور از انتظار نيست، مقام هاى دنيا، ثروت ها و شهواتش همواره چنين است. اگر انسان کمى غفلت کند از حلال به حرام مى غلطد و در چنگال هوا و هوس اسير مى شود.ديگر اينکه دنيا را به درياى مواج خطرناکى تشبيه کرده که عبور از آن بسيار مشکل است و بسيار مى شود که امواج هوا و هوس ها به قدرى شديد و سنگين است که افراد را با خود مى برد و غرق مى کند.در تشبيه سوم زرق و برق و زخارف دنيا را به دام هايى تشبيه مى کند که اگر کسى بتواند خود را از آن برکنار دارد توفيق سعادت و قرب خدا رفيق او خواهد شد و همين اندازه که از آن به سلامت بگذرد براى او بزرگ ترين افتخار و پيروزى است، هرچند از نظر زندگى در سختى باشد.سپس، دنيا را به روزى که در آستانه پايان گرفتن است و به اصطلاح همچون آفتاب لب بام است تشبيه فرموده، چرا که به قدرى با سرعت مى گذرد که به گفته شاعر:طى نگشته روزگار کودکى پيرى رسيد *** از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده استدر حديثى که مرحوم کلينى در کتاب کافى از امام صادق(عليه السلام) نقل کرده است مى خوانيم که فرمود: «اصْبِرُوا عَلَى طَاعَةِ اللهِ وَتَصَبَّرُوا عَنْ مَعْصِيَةِ اللهِ فَإِنَّمَا الدُّنْيَا سَاعَةٌ فَمَا مَضَى فَلَيْسَ تَجِدُ لَهُ سُرُوراً وَلاَ حُزْناً وَمَا لَمْ يَأْتِ فَلَيْسَ تَعْرِفُهُ فَاصْبِرْ عَلَى تِلْکَ السَّاعَةِ الَّتِي أَنْتَ فِيهَا فَکَأَنَّکَ قَدِ اغْتَبَطْتَ; بر اطاعت خداوند شکيبا باشيد و از معصيت او خوددارى کنيد، زيرا دنيا ساعتى بيش نيست. آنچه گذشته نه سرورى دارد و نه غمى (چرا که از دسترس انسان خارج شده است) و آنچه نيامده نمى دانى چگونه است، بنابراين ساعتى را که در آن هستى مراقب باش تا به سادگى از دست ندهى و از آن استفاده کنى به گونه اى که مردم بعد از مرگت غبطه تو را بخورند».(23)آن گاه در پايان اين بخش از نامه دنيا را مخاطب ساخته مى فرمايد: «(اى دنيا) از من دور شو به خدا سوگند من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار و ذليل سازى و زمام اختيارم را به دست تو نخواهم سپرد که به هر جا خواهى ببرى»; (اعْزُبِي(24) عَنِّي! فَوَاللهِ لاَ أَذِلُّ لَکِ فَتَسْتَذِلِّينِي، وَلاَ أَسْلَسُ(25) لَکِ فَتَقُودِينِي).تا کنون ديده نشده است که دنيا را به اين گونه خطاب ها مخاطب سازد و او را به محاکمه اى شديد فرا خواند و سرانجام اين چنين محکومش کند و خويش را از دام او رهايى بخشد.آرى تنها کسى مى تواند اين گونه دنيا را به محاکمه کشد و با اين خطاب هاى کوبنده مخاطب سازد که دامن از دنيا برچيده باشد و در عين دسترسى به تمام راه هاى دنيا دست رد بر سينه او بزند و به هيچ قيمتى حاضر به تسليم در برابر آن نباشد.در ضمن اين سخن پاسخى است به آنها که مى گويند دنيا ما را بر چنين و چنان کارى مجبور ساخت. امام(عليه السلام) مى فرمايد: تا انسان تسليم دنيا نشود او خوار و ذليلش نمى کند و تا زمام اختيار خود را به دنيا نسپارد او را به سوى پرتگاه هاى گناه نمى کشاند. درست است که دنيا با زرق و برقش به انسان چشمک مى زند و او را فرا مى خواند; ولى هرگز کسى را مجبور به پيروى و تسليم در برابر خود نمى کند درست شبيه آنچه قرآن مجيد درباره شيطان مى گويد: «(وَقالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِيَ الاَْمْرُ إِنَّ اللهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُّکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَما کانَ لِيَ عَلَيْکُمْ مِّنْ سُلْطان إِلاّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لى فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ); و هنگامى که کار (در صحنه قيامت) تمام مى شود شيطان مى گويد: خداوند به شما وعده حق داد; و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلّف کردم. من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اينکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد، بنابراين من را سرزنش نکنيد; و خود را سرزنش کنيد».(26)*****نکته:طلاق دادن دنيا:آنچه امام(عليه السلام) در اين بخش از نامه خود درباره محاکمه دنيا بيان فرموده که اى دنيا اگر شخصى ديدنى و قالبى حسى داشتى، حدود خدا را در مورد کسانى که آنها را فريفتى بر تو جارى مى ساختم، ما را به ياد حديث پر معناى ديگرى مى اندازد که از امام(عليه السلام) نقل شده و نشان مى دهد که در عالم مکاشفه دنيا به صورت زن زيبايى از زيبارويان معروف عرب در مقابل آن حضرت ظاهر شد در حالى که آن حضرت بيل به دست داشته و در نخلستان مشغول کار بوده است. امام(عليه السلام) مى گويد: اين زن بسيار زيبا رو به من کرد و گفت: اى پسر ابوطالب آيا حاضرى با من ازدواج کنى که تو را از اين بيلى که در دست دارى بى نياز کنم و خزاين زمين را به تو نشان دهم و تا زنده اى حاکم بر جهان باشى و فرزندان تو هم بعد از تو چنين باشند؟ امام(عليه السلام) فرمود: تو کيستى که من از خانواده ات تو را خواستگارى کنم؟ گفت: من دنيا هستم. گفتم: برگرد همسرى جز من برگزين. سپس همان بيل را به دست گرفتم و اين اشعار را انشا کردم:«لَقَدْ خَابَ مَنْ غَرَّتْهُ دُنْيَا دَنِيَّةٌ *** وَمَا هِيَ إِنْ غَرَّتْ قُرُوناً بِنَائِلأَتَتْنَا عَلَى زِيِّ الْعَزِيزِ بُثَيْنَةَ *** وَزِينَتُهَا فِي مِثْلِ تِلْکَ الشَّمَائِلِفَقُلْتُ لَهَا غُرِّي سِوَايَ فَإِنَّنِي *** عَزُوفٌ عَنِ الدُّنْيَا وَلَسْتُ بِجَاهِلوَمَا أَنَا وَالدُّنْيَا فَإِنَّ مُحَمَّداً *** أَحَلَّ صَرِيعاً بَيْنَ تِلْکَ الْجَنَادِلِوَهَبْهَا أَتَتْنِي بِالْکُنُوزِ وَدُرِّهَا *** وَأَمْوَالِ قَارُونَ وَمُلْکِ القَبَائِلِأَ لَيْسَ جَمِيعاً لِلْفَنَاءِ مَصِيرُهَا *** وَيَطْلُبُ مِنْ خُزَّانِهَا بِالطَّوَائِلِفَغُرِّي سِوَايَ إِنَّنِي غَيْرُ رَاغِب *** بِمَا فِيکِ مِنْ مُلْک وَعِزّ وَنَائِلفَقَدْ قَنِعَتْ نَفْسِي بِمَا قَدْ رُزِقْتُهُ *** فَشَأْنَکِ يَا دُنْيَا وَأَهْلَ الْغَوَائِلِفَإِنِّي أَخَافُ اللهَ يَوْمَ لِقَائِهِ *** وَأَخْشَى عَذَاباً دَائِماً غَيْرَ زَائِلآن کس که دنياى پست او را فريب دهد گرفتار خسران شود و اگر قرن ها انسان را فريب دهد به نتيجه نخواهد رسيد.دنيا به صورت بثَيْنة (دختر زيباروى عرب) به سوى من آمد و خود را با زينت هاى فراوان آراسته بود.به او گفتم: به سراغ ديگرى برو چرا که من از دنيا چشم پوشيدم و نادان نيستم.مرا با دنيا چکار در حالى که محمّد (پيامبر بزرگ ما) سرانجام در ميان سنگ ها و خاک ها مدفون شد.به فرض که دنيا گنج ها و جواهرات و اموال قارون و حکومت قبايل را براى من بياورد.آيا همه اينها سرانجام فانى نمى شود سپس از خازنان آنها حساب رسى نمى کنند؟آرى ديگرى را فريب ده که من به تو علاقه اى ندارم. نه به حکومتت و نه به عزّتت و نه به مواهبت.نفس من به آنچه به او روزى داده شده قانع است، پس اى دنيا به سراغ کسانى رو که حاضرند اين بدبختى ها را بپذيرند.من از لقاى پروردگار در روز قيامت بيمناکم و از عذاب دايم و غير زايل او ترسانم».(27)*****پی نوشت:1 . «إلَيْکَ عَنّي» جمله اى است که ظاهراً از دو جار و مجرور تشکيل شده در حالى که «إلَيْکَ» اسم فعل و به معناى «أبْعِدْ» يعنى دور شو است. اين احتمال نيز هست که جمله اى داراى فعل مقدرى که همان «اِرْجع» و «اَبْعِد» است باشد يعنى «اِرْجِعْ إلَيْکَ وأبْعِدْ عَنّي; از من دور شو و به سوى خود برگرد».2 . «غارب» به معناى محلّى است که ميان پشت و گردن شتر واقع است و به معناى گردن و آخرين نقطه پشت نيز آمده است.3 . «اِنْسَلَلْتُ» از ريشه «سلّ» بر وزن «حلّ» به معناى کشيدن و خارج شدن به آرامى گرفته شده است.4 . «مَخالب» جمع «مِخْلَب» بر وزن «منبر» به چنگال پرندگان و درندگان گفته مى شود.5 . «أفْلَتُّ» از ريشه «فَلْت» بر وزن «برف» به معناى رهايى يافتن است.6 . «حَبائل» جمع «حِبالة» به معناى دام است.7 . «مَداحِضْ» جمع «مَدْحَض» بر وزن «مرکز» به معناى لغزشگاه است.8 . «مَداعِبْ» جمع «مَدْعَبَة» بر وزن «مکتبة» به معناى مزاح و شوخى است.9 . «رَهائن» جمع رهينه به معناى گروگان است.10 . «مَضامين» جمع «مضمون» در اصل به معناى جنينى است که در شکم مادر است. سپس به هر چيزى که در لا به لاى چيز ديگرى قرار گرفته اطلاق شده است.11 . «اللُّحُود» جمع «لحد» بر وزن «مهد» به معناى شکافى است که در طرف پايين قبر ايجاد مى کنند و ميّت را در آن قرار مى دهند.12 . شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 6، ص 390 ; بحارالانوار، ج 12، ص 175.13 . «الْمَهاوي» جمع «مَهوى» و «مَهواة» به معناى درّه است و به هر جاى خطرناکى که انسان را در معرض هلاکت قرار مى دهد اطلاق مى شود.14 . «وِرْد» در اصل به معناى وارد شدن بر کنار آب نهر است سپس به هرگونه ورود اطلاق شده است.15 . «صَدَر» نقطه مقابل «وِرْد» يعنى خارج شدن از کنار آب است سپس به هر نوع خروج اطلاق شده است.16 . يوسف، آيه 111.17 . دخان، آيه 25-29.18 . «دَحْض» به معناى لغزشگاه است.19 . «زَلِق» از ماده «زَلْق» بر وزن «دلق» به معناى لغزيدن است.20 . «لُجَج» جمع «لُجّه» بر وزن «حجه» به معناى بخش هاى عظيم و متلاطم درياست.21 . «اِزْوَرَّ» از ريشه «اِزْوِرار» به معناى کنار رفتن و انحراف از چيزى است و از ريشه زيارت گرفته شده است.22 . «مَناخ» در اصل به معناى محلّى است که شتر در آنجا بر زمين مى خوابد. سپس به هر محل استقرار اطلاق شده است.23 . کافى، ج 2، ص 459، ح 21.24 . «اعْزُبي» به معناى از من دور شو از ريشه «عُزُوب» بر وزن «غروب» به معناى دور شدن گرفته شده، به کسانى که ازدواج نکرده اند عزب گفته مى شود، زيرا از زندگى خانوادگى دورند.25 . «اَسْلَسُ» از ريشه «سلاسة» به معناى مطيع شدن و گاه به معناى آسان گشتن آمده است.26 . ابراهيم، آيه 22.27 . بحارالانوار، ج 72، ص 363.
چهاردهم: دنيا را به صورت موجودى با خرد وانمود كرده و او را بمانند خردمندان، مخاطب قرار داده، تا به خاطر شگفت آميزى اين خطاب، در دلها بهتر جايگزين شود. آن گاه به كناره گيرى و دورى از آن همانند زنى كه طلاق داده اند، امر فرموده است. و عبارت: «حبلك على غاربك» مهار تو بر كوهانت آويخته است، به عنوان تمثيل، كنايه از طلاق است، و اصل اين تمثيل، آن است كه هر وقت بخواهند شتر را براى چرا رها كنند، مهارش را بر كوهانش مى آويزند، و اين به صورت مثلى در آمده است، براى هر كسى كه از حكمى آزاد و رها شود.سپس دنيا را صاحب چنگالهايى دانسته است، كنايه از اين كه دنيا انسان را به طرف خواسته ها و زينتها تا سر حدّ هلاكت ابدى مى كشاند همچنان كه شير طعمه خود را مى كشد، و همچنين دنيا را صاحب رشته ها و طنابها دانسته و به وسيله آن صفت استعارى، خواسته است بگويد دنيا دل مردم را با خواهشهاى خيالى مى ربايد همان طور كه طنابهاى دام صيّاد، صيد را به دام مى اندازد، و نيز كلمه: (مداحض) لغزشگاهها، را براى شهوات و لذّتهاى دنيايى، از آن جهت استعاره آورده است كه پاى خرد در آنجا از راه حق مى لغزد و آنجا، جاى زمين خوردن عقول است، و مقصود امام (ع) از تمام اينها، پارسايى در دنيا و دورى خود از دنياست.آن گاه شروع به پرسش از مردمانى كرده است كه دنيا آنها را با بازيچه هاى خود فريفته و از ملّتهايى كه با زر و زيور خود آنان را شيفته خود كرده است، پرسشى بر سبيل سرزنش، و نكوهش در مورد اين نحو برخورد دنيا با ايشان، تا اين كه آنها را از دنيا بيزار و برحذر كند، البتّه اين سخن از باب تجاهل عارف است، كلمه: مداعب، جمع مدعبة به معنى بازيچه را براى دنيا استعاره آورده است، و جهت شباهت آن است كه دنيا موقع خالص بودن لذتهايش براى مردم و فريفتن آنها و بعد حمله ور شدن بديشان به صورت جدّى، مانند كسى است كه با ديگرى شوخى مى كند و مى خندد و با حرفها و كارهاى چرب و نرم او را مى فريبد، آن گاه از راه جدّى وارد شده و طرف را مى آزارد و يا نابود مى سازد، كلمه غرور، گول زدن را به دنيا از آن جهت نسبت داده است كه دنيا يك وسيله مادّى براى گول خوردن آدمى است.در نسخه سيد رضى -رحمه اللّه- «غرّرتيهم» با ياء آمده است، دليلش آن است كه ياء از اشباع كسره توليد شده است.پانزدهم: اشاره به سرانجام مردم دنيا كرده است كه به سمت آن در حركتند، يعنى گروگان قبرها و فرورفته در زير لحدهايند و در اين سخن توجه داده است كه فريب خوردن و شيفتگى آنها به چيزى است كه تا اين حد با آنها ناخالص است، تمام اينها براى بيزار كردن و دور ساختن آنان از دنياست، كلمه هاء براى تنبيه است، و لفظ رهائن، يعنى گروگانها را براى مردم از آن جهت عاريه آورده است كه اينان در قبرها مانند گروگانى محكم گرفته شده اند، و احتمال دارد كه حقيقت باشد نه استعاره، و رهينه به معناى گروگزار يعنى همان كالبدهاى مقيم در قبرها.شانزدهم: امام (ع) سوگند ياد كرده است كه اگر دنيا شخصى قابل رؤيت و كالبدى محسوس بود، حدود الهى را -در قبال بندگانى كه به سبب آرزوها آنها را فريب داده و به مشقت هايى گرفتار كرده است كه نه راه رفتن دارد و نه راه برگشت يعنى اين كه آن موارد از جاهايى است ورود و خروج از آن ممكن نيست- در باره او اجرا مى كردم. چون امام (ع) در اين گفتگو، همچون آموزگارى براى دنيا كه از نيرنگ و فريب او اطلاع يافته و مانند كسى كه او را از خود نااميد مى سازد مى گويد: چه دور است كه حال از تو فريب بخورم. يعنى پس از گول خوردن و اعتمادم به تو آن گاه به بعضى از دلايل دورى از دنيا و بيزارى از نزديك شدن به آن، توجه مى دهد، كه عبارتند از: گام نهادن در لغزشگاه دنيا باعث لغزيدن و سوار شدن بر امواج آبهاى دنيا باعث غرق شدن، و دورى از بندهاى دنيا باعث رسيدن به سلامتى است، و اين كه شخص سالم از دست دنيا، باكى از تنگى خوابگاهش ندارد و هر تنگنايى از قبيل تهيدستى، زندان، بيمارى و گرفتارى پس از سلامت از دست دنيا هر چه تنگ باشد در برابر آن آسايش كه از گشايش در دنيا و تاخت و تاز در ميدانهاى شهوانى دنيا، از عذاب دردناك در آخرت نصيب انسان مى شود، گشايش محسوب مى شود و دنيا در كوتاهى و بى توجهى امام (ع) بدان، همچون روزى است كه وقت پايان يافتن آن فرا رسيده باشد.كلمات مداحض، لجج، حبال استعاره اند براى شهوتها و لذتهاى دنيا: اول: از آن جهت كه شهوتهاى دنيا زمينه آن را دارند كه باعث دلبستگى شوند و انسان را به افزون طلبى، يا تجاوز از حد اعتدال به مرز حرام بكشانند، و در نتيجه پاى نفس انسانى از راه حق بلغزد و در پرتگاههاى هلاكت و موارد گناه بيفتد.دوم: از آن رو كه خواسته ها و آرمانهاى دنيايى بى پايان است و از پيامدهاى حتمى كسى كه سرگرم بدان و غرق در آن شده، آن است كه خويشتن را در دريايى غرق مى كند كه كناره ندارد، و در نتيجه از قبول رحمت حق سرباز زده، همچون كسى كه خود را در دريايى ژرف افكند، به هلاكت ابدى مبتلا شود.سوم: از نظر اين كه انسان وقتى فريب دنيا را خورد و در راه علاقه به دنيا به خواسته هاى خود رسيد، دنيا مانع جهش و پرش او به ساحت قدس خداوندى شده و از پريدن با دو بال نيروى عقلانى در ساحت قدس حق و منزلگاههاى اولياى بزرگ خدا باز مى دارد، همان طور كه بندهاى صياد بال پرنده را از پريدن باز مى دارند. استعمال كلمات وطى، ركوب، زلق و غرق از باب استعاره ترشيحى است.سپس امام (ع) موضوع دورى خود از دنيا را تكرار و سوگند ياد كرده است كه در برابر دنيا سر فرود نخواهد آورد تا دنيا او را خوار سازد، و زمام اختيارش را به دست او نخواهد داد تا هر جا كه مى خواهد بكشد، در اين عبارت توجّه بر اين مطلب است كه كسى در دنيا خوار نمى شود مگر اين كه خود را خوار ساخته و دنيا را بپرستد و دنيا نمى تواند زمام اختيار كسى را به دست گيرد مگر اين كه كسى خود زمام اختيارش را به دست آن سپارد، و اين مطلب واضحى است، زيرا انسان تا وقتى كه نيروى حيوانى را مغلوب كرده و اختيار آن را به دست عقل سپرده است محال است كه دنيا بتواند او را خوار سازد و به بندگى اهل دنيا بكشد، امّا هر وقت از شهوت خود -در برابر جلوه هاى دنيا- پيروى كند، دنيا او را به پست ترين صورت خوار مى سازد و به بدترين نوع بردگى مى كشاند، چنان كه امام (ع) فرموده است: بندگى شهوت پست تر از بندگى بردگان است. صفت: رها كردن افسار، را -براى سهولت پيروى كردن قوّه عاقله از نفس امّاره و سخت نگرفتن در خوددارى از به كار گرفتن عقل در خدمت نفس- استعاره آورده است.هفدهم: امام (ع) سوگند ياد كرده است، تا آنچه را كه بدان تصميم قطعى گرفته و در صدد انجام آن است -يعنى رياضت نفس خود- در ذهن طرف جايگزين كند، و توصيف اين رياضت نفس بالقوه مستلزم دو مطلب است: نخست آن كه وى نفس خود را به قرص نانى خرسند سازد و اگر به آن دسترسى پيدا كرد چون غذاى دلپسندش آن را بپذيرد. و از خورش به نمكى بسنده كند. اين رياضت، رياضت قوه شهوت است، و چون قوه شهوانى دشمن نفس انسانى است و بيشترين فساد از طرف آن قوه به آدمى وارد مى شود، از اين رو، امام (ع)، مخصوصا آن را نام برده و با تصميم قاطع به مقابله آن برخاسته است، و احتمال دارد كه مقصود امام (ع)، تربيت همه قواى نفسانى باشد، كه امام چنين توصيف كرده است، نفس با وجود رياضت و تمرين به قرص نانى خرسند است، زيرا كنترل شهوت از كنترل ساير قوا مهمتر و دشوارتر است، و اشاره به كنترل قوه شهوانى تا به حدّى كه بيان شده است، رساتر از آن است كه تربيت و رياضت را با وصف سخت و شديد بيان مى كرد.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 123
بقية من المختار الرابع و الاربعين من كتبه عليه السّلام:إليك عنّي يا دنيا فحبلك على غاربك، قد انسللت من مخالبك، و أفلتّ من حبائلك، و اجتنبت الذّهاب في مداحضك أين القرون الّذين غررتهم بمداعبك؟ أين الأمم الّذين فتنتهم بزخارفك؟ ها هم رهائن القبور، و مضامين اللّحود، و اللّه لو كنت شخصا مرئيّا، و قالبا حسّيّا، لأقمت عليك حدود اللّه في عباد غررتهم بالأمانيّ، و أمم ألقيتهم في المهاوي، و ملوك أسلمتهم إلى التّلف، و أوردتهم موارد البلاء، إذ لا ورد و لا صدر. هيهات من وطيء دحضك زلق، و من ركب لججك غرق، و من ازورّ عن حبائلك وفّق، و السّالم منك لا يبالي إن ضاق به مناخه، و الدّنيا عنده كيوم حان انسلاخه. أعزبي عنّي فواللّه لا أذلّ لك فتستذلّيني، و لا أسلس لك فتقوديني.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 124
اللغة:(الغارب) جمع غوارب: الكاهل، أو بين الظهر او السنام و العنق، كنايه حبلك على غاربك: كناية من كنايات الطلاق، أى اذهبي حيث شئت، لأنّ الناقة إذا القي حبلها على غاربها فقد فسح لها أن ترعى حيث شاءت و تذهب حيث شاءت. (المخالب) جمع مخلب و هى للطيور الجوارح، (المداحض): المزالق، (المداعب) جمع مدعبة: الدعابات، (زخارف) جمع زخرف: ما يتزيّن به، (رهائن) جمع رهينة و هى الوثيقة، استعاره (مضامين): أى الّذي تضمّنتهم القبور فاستعارها للموتى لشبههم في اللحود بالأجنّة في بطون الامّهات، (المهاوي) جمع مهواة: المهلكة، (الدحض): المكان الزلق، (ازورّ): تنحّى، (مناخ البعير): مبركه، (اعزبي): ابعدي، (اسلس): انقاد.المعنى:كتب علىّ عليه السّلام هذا الكتاب إلى أحد عمّاله في ناحية كبيرة من دار حكومته الواسعة و هو في ابان قدرته و على عرش حكومته الاسلاميّة الّتي حازها بحقّ، فينبغي أن يتوجّه إليها و يطمئنّ بها، و لكن يتوجّه إلى أنّها مظهر من مظاهر الدنيا الغرّارة الفتّانة يكاد يغلب عليه ببهرجها و زينتها و عواملها الخلّاعة الخلّابة
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 125
من توجّه عموم الناس إلى بابه، و من انقياد الامراء و الحكّام و الضابطين إلى جنابه، و من ورود سيل الخراج و الأموال و الغنائم من شتّى نواحى البلاد الاسلاميّة تحت يده، فمن هو الرجل الّذي لا يغرّ بهذه المظاهر الفتّانة الدنيويّة و يقدر على ضبط نفسه عن التأثّر بها و الافتتان منها، فكان عليه السّلام يلقّن بهذه الجمل النافذة كره الدنيا و كيدها و غرورها و عواقبها على نفسه و على قلوب أعوانه و حكّامه و يطرد الدنيا عن حوله و عن فنائه بقوله عليه السّلام: (إليك عنّي يا دنيا) فأنت مطلّقة عنّي لا سبيل لك إليّ، و يهدّدها أشدّ التهديد بأنّها لو كانت جسما محسوسا كالواحد من البشر يقيم عليها الحدّ و يعرضها للمجازات بما ارتكبته من الخلاف في حقّ ذويها:1- بجرم التغرير و إرائة ما لا واقع له لطلّابها فكانت مدلّسة يتوجّه إليها مجازات التدليس.2- التسبيب إلى الهلاك و التلف لأبنائها و جرّهم إلى موارد البلاء و الدّمار.ثمّ بيّن أنّه لا نجاة لمن غرّبها و صار في طلبها فليس لها إلّا مزالق هائلة و لجج مهلكة، فمن سلم عنها فهو على طريق النجاة، و إن ضاق عليه أمر الدنيا، فانّ الدنيا لمحة يسيرة تنصرم عاجلا و يفوز المؤمن السالم فيها عن مكائدها إلى الفوز الأبد و الراحة الطويلة.