پیوند گروه هاى اجتماعى:
امام(عليه السلام) در بخش گذشته اين عهدنامه اشاره اى اجمالى، جامع و جالب به هفت گروه عمده اجتماعى نموده است. سپس از اينجا به بعد به شرح وظايف مسئوليت ها و ويژگى هاى هر يک مى پردازد و از آنجا که نيروى نظامى و انتظامى مهم ترين رکن جامعه است از آن شروع مى کند.
مى فرمايد: «اما سپاهيان ـ به اذن پرودگارـ دژها و پناهگاه هاى رعيت و زينت زمامداران و عزت دين و راه هاى امنيّت اند و قوام رعيت جز به وسيله آنها ممکن نيست»; (فَالْجُنُودُ، بِإِذْنِ اللهِ، حُصُونُ الرَّعِيَّةِ، وَزَيْنُ الْوُلاَةِ، وَعِزُّ(1) الدِّينِ، وَسُبُلُ الاَْمْنِ وَلَيْسَ تَقُومُ الرَّعِيَّةُ إِلاَّ بِهِمْ).
امام(عليه السلام) در اين چند جمله کوتاه، پنج اثر مثبت و نتيجه پربار براى وجود لشکريان مؤمن بيان مى فرمايد.
نخست اينکه آنها دژهاى رعيت اند. اشاره به اينکه براى محفوظ ماندن از آسيب دشمنان و خطرات آنها پناهگاهى لازم است و آن پناهگاه لشکريان مقتدرند، زيرا هرگونه ضعف و فتور در آنها سبب طمع دشمنان مى شود و انواع مشکلات را براى جامعه مسلمين پديد مى آورد. در گذشته تاريخ نظر به اينکه سلاح ها بسيار ساده و ابتدايى بود، وجود دژهاى محکم مى توانست جلوى بسيارى از آسيب ها را بگيرد، هرچند امروز با وجود هواپيماهاى جنگى و موشک ها و توپ هاى دوربرد، دژها کارآيى چندانى ندارند.
در جمله دوم آن را زينت زمامداران مى شمرد، زيرا زمامدارى در نظر مردم محترم است که صاحب قدرت و نفوذ باشد و قدرت و نفوذ در درجه اوّل از طريق لشکرى نيرومند و سر بر فرمان حاصل مى شود.
جمله سوم که لشکر نيرومند را سبب عزت و قدرت دين مى شمرد، اشاره روشنى به اين حقيقت دارد که امور معنوى مردم نيز بدون وجود ارتشى نيرومند سامان نمى پذيرد; بخش مهمى از امر به معروف و نهى از منکر، احقاق حقوق و اجراى حدود و بسط و گسترش عدل و داد نياز به قدرت و نيرو دارد، آن هم وابسته به لشکرى نيرومند است.
چهارمين جمله که در آن سخن از طرق امنيّت به وسيله لشکريان نيرومند به ميان آمده اشاره به اين است که يک لشکر قوى نه تنها دشمنان خارج را به عنوان (تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللهِ وَعَدُوَّکُم)(2) مى ترساند، بلکه دشمنان داخل نيز از او مى ترسند. يا به اين دليل که جنود در اينجا اعم از نيروى نظامى و انتظامى است و يا اينکه در موارد فوق العاده که نيروى انتظامى از عهده تأمين امنيّت بر نيايد معمولاً نيروى نظامى را در داخل کشور بسيج مى کنند و امنيّت را به وسيله آنها برقرار مى سازند.
جمله پنجم که مى فرمايد: قوام رعيت جز به وسيله آنها امکان پذير نيست، ممکن است به منزله نتيجه گيرى از چهار جمله قبل باشد. اين احتمال نيز هست که جمله مستقلى باشد و آن اينکه در بسيارى از مواقع ارتش ها به يارى مردم مى شتابند; در زلزله ها، سيلاب ها و حوادث تلخِ غير مترقبه، دولت ناچار است نيروى نظامى را به کمک مردم بفرستد.
آن گاه امام ارتباط اين گروه اجتماعى را با گروه هاى ديگر به ترتيب بيان مى کند و در رابطه سپاهيان و عاملان خراج مى فرمايد: «سپس استوارى و قوام سپاهيان جز به وسيله خراج امکان پذير نيست، همان چيزى که براى جهاد با دشمن به وسيله آن تقويت مى شوند و براى اصلاح خود به آن تکيه مى کنند و با آن نيازمندى هاى خويش را برطرف مى سازند»; (ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلاَّ بِمَا يُخْرِجُ اللهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِي يَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ، وَيَعْتَمِدُونَ عَلَيْهِ فِيمَا يُصْلِحُهُمْ وَيَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ).
از تاريخ اسلام استفاده مى شود که در عصر رسول خدا سپاه و لشکر به شکل يک قشر ممتاز و جداگانه وجود نداشت، بلکه به هنگام نياز براى مقابله با دشمن، پير و جوان، کوچک و بزرگ که قدرت داشتند سلاح بردارند اسلحه بر مى داشتند و همراه پيامبر به سوى ميدان نبرد مى شتافتند. غالباً سلاح را خود تهيه مى کردند و مرکب سوارى نيز از خودشان بود. البته قبل از حرکت به سوى ميدان، پيامبر دستور مى داد آذوقه لشکر را از طريق زکات و تبرعاتى که افراد داشتند تهيه کنند.
ولى در زمان هاى بعد که حکومت اسلام گسترش يافت و چاره اى جز مقابله با لشکريان سازمان يافته دشمنان نداشتند، مسلمانان ناچار شدند به سپاه اسلام سازمان دهند و پادگان هايى براى آنها فراهم سازند.(3)
اصولاً شهر کوفه به عنوان «کوفة الجند» شمرده مى شد که خود يک پادگان بزرگ بود.
البته در مواقع حساس افراد عادى نيز به سپاهيان مى پيوستند و به عنوان جهاد فى سبيل الله که وظيفه همه افراد قادر بر جهاد است در کنار سپاهيان مى ايستادند.
به هر حال يک چنين گروهى که خود را آماده فداکارى براى حفظ حوزه اسلام کرده است بايد از نظر معيشت فارغ البال باشد، لذا در اسلام، ماليات خاصى به نام خراج و همچنين سهمى از زکات به عنوان فى سبيل الله براى آنها قرار داده شده است.
جمله هاى سه گانه اى که در سخن امام آمده مى تواند اشاره به نيازهاى مختلف سپاهيان باشد جمله «الَّذِينَ يَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ» اشاره به نيازهاى مربوط به ميدان جنگ از قبيل سلاح و مرکب است.
جمله «وَيَعْتَمِدُونَ عَلَيْهِ فِيمَا يُصْلِحُهُمْ» اشاره به تأمين ضروريات زندگى است.
جمله «وَيَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ» مى تواند اشاره به امور رفاهى آنها باشد. بعضى از شارحان اين جمله را چنين تفسير کرده اند: سپاهيان درآمدى داشته باشند که تمام نيازهاى آنها را برطرف سازد.
آن گاه امام ارتباط اين دو گروه را با گروه سوم و چهارم و پنجم يعنى قضات و کارگزاران و حساب داران بيان مى کند مى فرمايد: «اين دو گروه (سپاهيان و خراج گزاران) جز با گروه سومى از قضات و کارگزاران دولت و منشى ها و حساب داران، قوام و استوارى نمى پذيرند، زيرا آنها قراردادها را استحکام مى بخشند و ماليات ها را جمع آورى مى کنند و در ضبطِ امور خصوصى و عمومى مورد اعتماد و اطمينان هستند»; (ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِهَذَيْنِ الصِّنْفَيْنِ إِلاَّ بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَالْعُمَّالِ وَالْکُتَّابِ، لِمَا يُحْکِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ(4)، وَيَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ، وَيُؤْتَمَنُونَ عَلَيْهِ مِنْ خَوَاصِّ الاُْمُورِ وَعَوَامِّهَا).
در واقع امام در اين عبارت نورانى خود سه گروه از گروه هاى اجتماعى را در يک صنف ادغام کرده و به عنوان صنف سوم در مقابل دو صنف پيشين; يعنى سپاهيان و جمع آورى کنندگان خراج قرار داده و براى هر کدام از اين سه گروه يک اثر مهم اجتماعى ذکر کرده است.
در مورد قضات مى فرمايد: آنها قراردادها را استحکام مى بخشند، زيرا اگر نظارت آنها نباشد ممکن است بسيارى از مردم از تعهدات خود سرباز زنند; ولى وجود محاکم عدل سبب مى شود تخلّف نکنند، زيرا از طرف محاکم تحت تعقيب قرار مى گيرند و گرفتار مجازات مى شوند.
براى عمّال; يعنى کارگزاران و فرمانداران و بخشداران مسأله نظارت بر جمع منافع را ذکر فرموده. درست است که مأموران گردآورى ماليات و خراج به دنبال جمع آن هستند; ولى ناظر بر اعمال آنها عاملان يعنى فرمانداران و بخشدارانند.
فايده وجودى کتاب را اين شمرده که آنها در ضبط امور عام و خاص و درآمدها و هزينه هاى کشور اسلام مورد اطمينانند. هنگامى که اين سه گروه دست به دست هم دهند امر خراج و ماليات اصلاح مى شود و با اصلاح آن امر سپاه سامان مى پذيرد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه چنين تصور کرده اند که اين سه گروه يک گروه اند و خلاصه در قضات و کارکنان آنها مى شوند و آنچه در جمله هاى سه گانه آمده به قضات باز مى گردد در حالى که به يقين آنها سه گروه اجتماعى هستند که قبلا هم امام به آنها اشاره فرموده و در اينجا نيز براى هر يک وظيفه و برنامه اى ذکر کرده است; ولى به يقين هر سه با هم ارتباط نزديک و تنگاتنگ دارند و به همين دليل به عنوان صنف ثالث ذکر شده اند.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که قبلاً امام به دو صنف اشاره کرد و مسأله گردآورى خراج را به عنوان صنف دوم بيان فرمود چگونه در اينجا عمّال باز يکى از سه گروه صنف سوم را تشکيل مى دهند؟
پاسخ اين سؤال آن است که در صدر کلام امام سخن از سپاه بود و کشاورزانى که زمين هاى خراجيه را آباد مى کنند و خراج آن را مى پردازند; ولى در اينجا سخن از کارگزاران دولت; يعنى فرمانداران و بخشدارانى است که بر امر جمع آورى خراج نظارت دارند و مأموران آنها متصدى جمع آن هستند.
توجّه داشته باشيد عمّال جمع عامل بارها در کلمات امام به استاندار، فرماندار و بخشدار اطلاق شده است و ناظر به «عامِلينَ عَلَيْها»; (مأموران جمع آورى زکات) که در قرآن مجيد در مورد زکات آمده نيست.
تعبير به «خَوَاصِّ الاُْمُورِ وَعَوَامِّهَا» اشاره به اين است که کار اين نويسندگان گاه ثبت و ضبط مسائل سرى و ما فوق و گاه مربوط به ثبت هزينه ها و درآمدهاى معمولى است. آنها وظيفه دارند هم اسناد طبقه بندى شده را حفظ کنند و هم درآمدها و هزينه هاى جارى را.
آن گاه امام(عليه السلام) پيوند گروه ديگرى را با اصناف گذشته بيان کرده مى فرمايد: «همه اين گروه ها نيز بدون تجار و پيشه وران و صنعتگران سامان نمى يابند (زيرا) آنها (تجار و صنعتگران) وسايل زندگى ايشان (گروه هاى پيشين) را جمع آورى کرده و در بازارها عرضه مى کنند و (گروهى از آنان) وسايل و ابزارى را با دست خود مى سازند که ديگران قادر به آن نيستند»; (وَلاَ قِوَامَ لَهُمْ جَمِيعاً إِلاَّ بِالتُّجَّارِ وَذَوِي الصِّنَاعَاتِ، فِيمَا يَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ(5)، وَيُقِيمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَيَکْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ(6) بِأَيْدِيهِمْ مَا لاَ يَبْلُغُهُ رِفْقُ غَيْرِهِمْ).
روشن است که جمله «فِيمَا يَجْتَمِعُونَ...» و «يُقِيمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ» اشاره به تجار و پيشه وران است که کار آنان جمع آورى مواد مورد نياز مردم از مناطق دور و نزديک و عرضه کردن آنها در بازارها و گذاشتن آنها در اختيار مصرف کنندگان است; ولى جمله «وَيَکْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَيْدِيهِمْ...» اشاره به صنعتگران است که آنها با تلاش و رنج و زحمت وسايل مورد نياز مردم را با دست هاى خود ـ البته طبق شرايط آن زمان ـ ساخته و پرداخته و در اختيار نيازمندان مى گذارند.
ممکن است بعضى چنين پندارند که تجار نقش مهمى در زندگى انسان ها ندارند; نه کار توليدى انجام مى دهند و نه زراعت و دامدارى و صنعت. چگونه امام آنها را از ارکان جامعه شمرده است؟ ولى اگر تاجر، انسانى وظيفه شناس باشد به يقين کارهاى مهمى را انجام مى دهد، زيرا از يک سو در هر منطقه اى از جهان چيزهايى است که در مناطق ديگر يافت نمى شود. اگر همه مردم روى زمين بخواهند از همه برکات الهى استفاده کنند بايد گروهى انتقال اين مواد مورد نياز را از نقطه اى به نقطه ديگر به عهده بگيرند و اين گروه همان تجارند. از سويى ديگر حتى در موادى که در يک شهر و يک استان توليد مى شود، توليدکنندگان غالباً توانايى ندارند آنچه را توليد کرده اند شخصاً به بازار بياورند و خرده فروشى کنند و به اصطلاح از توليد به مصرف برسانند، بلکه ناچارند محصولات خود را يکجا به کسى که سرمايه کافى دارد بفروشند و آن شخص به پيشه وران جزء بدهد و پيشه وران به طور خرده فروشى به مردم عرضه دارند.
از سوى سوم بسيارى از توليدات کشاورزى و دامى و صنعتى است که ممکن است در محل توليد قابل جذب نباشد و بايد آنها را جمع آورى کرده در بازارهاى دنيا عرضه کنند، لذا گروهى بايد کار صادرات را به عهده بگيرند و اين گروه همان تجارند به خصوص در محصولاتى که حفظ و ذخيره و نگه دارى آنها احتياج به انبارهاى مجهز دارد که از عهده توليد کنندگان خارج است. تجار در اين سه امر نقش مهمى دارند; يعنى معمولاً اين دو واسطه (تجار و پيشه وران) براى گردش صحيح اموال و محصولات مختلف ضرورت دارد.
حال اگر وسائط متعدد شود و هر گروهى بخواهند بدون انجام کارى مثبت بهره بگيرند و بر بهاى اجناس بيفزايند و يا تجار اجناسى را که خريدارى کرده اند احتکار کنند يا دست به دست هم بدهند و بازار سياه با قيمت هاى کاذب تشکيل دهند، انحراف محسوب مى شود و ارتباطى به اصل مسأله تجارت ندارد.
به همين دليل در تمام دولت ها وزارت خانه اى به عنوان وزارت بازرگانى و مانند آن براى نظارت بر امر تجارت و حتى کمک به تجار و دادن سرمايه هاى لازم به آنها براى انجام صادرات و واردات وجود دارد که در واقع کار صنعتگران، کشاورزان و دامداران را تکميل مى کنند.
آن گاه امام از قشر پايين اجتماع ياد کرده، مى فرمايد: «سپس قشر پايين، نيازمندان و از کار افتادگان هستند که لازم است به آنها مساعدت و کمک شود»; (ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَالْمَسْکَنَةِ الَّذِينَ يَحِقُّ رِفْدُهُمْ(7) وَمَعُونَتُهُمْ).
بديهى است در هر جامعه اى افرادى هستند که بر اثر پيرى، بيمارى، نقص عضو، حوادث گوناگون، عقب افتادگى ذهنى و مانند آن نمى توانند توليد کننده باشند و تنها مصرف کننده اند. بسيارى از اين گروه به هنگام جوانى و سلامت جسم و روح از توليد کنندگان عمده بودند; ولى بر اثر گذشت زمان به چنين وضعى گرفتار شدند. نه عقل اجازه مى دهد نه وجدان مى پذيرد که اينها از حمايت هاى اجتماعى حذف شوند به همين دليل در تمام دنيا براى اين گروه حسابى باز مى کنند و بخشى از درآمدهاى حکومت صرف نگهدارى و پذيرايى از آنها مى شود و در اجتماع نيز مراکزى به حمايت از آنها تشکيل مى گردد. در اسلام درباره رسيدگى به اين گروه توصيه اکيد شده و سهم عمده اى از خمس و زکات به آنها تعلق دارد.
افزون بر اين چنانچه اين گروه ناديده گرفته شوند مشکلات مهمى براى اقشار ديگر جامعه فراهم مى شود. از يک سو ممکن است آنها براى تأمين زندگى خود دست به کارهاى خلاف يا جنايت ها و عقده گشايى ها بزنند، يا اقشار ديگر از کار خود دلسرد شوند و فکر کنند اگر روزى مانند اين گروه شوند به چه مصائبى گرفتار خواهند شد; اما هنگامى که مى ببينند بر فرض از کارافتادگى حکومت و جامعه از آنها حمايت مى کنند به آينده خود نگران نخواهند شد.
تعبير به اهل حاجت و مسکنت اشاره به دو گروه است: اهل حاجت کسانى هستند که فعاليتى دارند; اما درآمدشان کفاف نمى دهد و مسکنت اشاره به از کارافتادگان و زمين گيران است که مطلقا نمى توانند درآمدى داشته باشند.
آن گاه امام(عليه السلام) بعد از ذکر ارتباط اين طبقات اجتماعى با يکديگر اشاره به نکته مهمى مى کند و مى فرمايد: «خداوند در آفرينش خود براى هر يک از اين طبقات، وسعتى قرار داده همچنين هر يک بر والى به مقدار اصلاح کارشان حقى دارند»; (وَفِي اللهِ لِکُلّ سَعَةٌ، وَلِکُلّ عَلَى الْوَالِي حَقٌّ بِقَدْرِ مَا يُصْلِحُهُ).
اشاره به اينکه تمام اين طبقات براى رسيدن به خواسته هاى خود از دو سرچشمه کمک مى گيرند: نخست سرچشمه آفرينش است که خداوند مواهب و نعمت ها و امکاناتى در اين عالم آفريده که هر کدام از اين گروه ها مى توانند با تلاش و کوشش و برنامه ريزى از آن بهره مند شوند، اين بر حسب جهان تکوين، و اما از نظر جهان تشريع، حکومت اسلامى وظيفه دارد که به همه آنها کمک کند تا به مقاصد خويش برسند، زيرا حکومت هم داراى قدرت مالى است و هم قدرت اجرايى و مى تواند از اين دو قدرت براى کمک به همه طبقات اجتماعى بهره بگيرد.
سپس در ادامه اين سخن درباره اين مطلب سخن مى گويد که والى چگونه مى تواند وظيفه خود را در اين راه به خوبى انجام دهد مى فرمايد: «هرگز والى از عهده اداى آنچه خداوند او را به آن ملزم ساخته بر نمى آيد جز با اهتمام و کوشش و يارى جستن از خداوند و آماده ساختن خويش بر ملازمت حق و شکيبايى و استقامت در برابر آن، خواه امورى باشد که بر او سبک باشد يا سنگين»; (وَلَيْسَ يَخْرُجُ الْوَالِي مِنْ حَقِيقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللهُ مِنْ ذَلِکَ إِلاَّ بِالاِهْتِمَامِ وَالاِسْتِعَانَةِ بِاللهِ، وَتَوْطِينِ(8) نَفْسِهِ عَلَى لُزُومِ الْحَقِّ، وَالصَّبْرِ عَلَيْهِ فِيمَا خَفَّ عَلَيْهِ أَوْ ثَقُلَ).
در واقع امام(عليه السلام) سه شرط براى موفقيت والى در انجام وظيفه در برابر گروه هاى اجتماعى ذکر فرموده است: شرط اوّل تلاش و کوشش در اين راه، شرط دوم يارى جستن از خدا و شرط سوم آماده بودن براى تحمل مشکلاتى که در اين راه هست. به يقين هرگاه والى بر خداوند تکيه کند و مخلصانه بکوشد و از مشکلات در طريق انجام وظيفه نهراسد موفق و پيروز خواهد شد.
***
پی نوشت:
1 . «عزّ» واژه «عزيز» که از «عزت» گرفته شده در لغت به معناى هر چيزى است که رسيدن به آن سخت است از اين رو به زمينى که عبور از آن به سختى ايجاد مى شود عَزاز (بر وزن نماز) ناميده مى شود و نيز هر چيزى که بر اثر کميابى دسترسى به آن مشکل باشد به آن عزيز مى گويند. همچنين افراد قوى و نيرومند که غلبه بر آنها مشکل است يا غير ممکن، عزيز ناميده مى شوند و لذا واژه عزت هم به معناى قدرت و هم به معناى کميابى و هم به معناى گرانبها بودن به کار مى رود. و در جمله پيشين کلمه عزّ به معناى قدرت است.
2 . انفال، آيه 60 .
3 . درباره معناى خراج و مورد آن بحث مشروحى ذيل نامه 51 ذکر کرده ايم.
4 . «مَعاقِد» جمع «مَعْقِد» بر وزن «مسجد» در اصل به معناى محل گره زدن است سپس به هر معامله و قراردادى به مناسبت اينکه گرهى در ميان طرفين ايجاد مى کند اطلاق شده است و ريشه اصلى آن «عقد» به معناى گره زدن است.
5 . «مَرافِق» جمع «مرفق» بر وزن «مسجد» و همچنين جمع «مرفق» بر وزن «محور» به معناى امورى است که انسان از آنها منتفع و بهره مند مى شود.
6 . «التَّرَفُّق» به معناى بهره مند شدن و استفاده کردن است و جمله (ما لايَبْلُغُهُ رِفْقُ غَيْرِهِمْ) اشاره به اين است که خداوند استعدادها و موقعيت هاى اجتماعى را مختلف آفريده است; چه بسيار کارهايى که از فردى ساخته است و از فردى ديگر ساخته نيست و نتيجه زندگى اجتماعى همين است که هر کس بر طبق استعداد و توان خود به کارى مشغول مى شود و ديگران از آن بهره مند مى گردند و در برابر به او بهره مى دهند.
7 . «رِفْد» به معناى عطا و بخشش و کمک کردن است.
8 . «توطين» به معناى وادار ساختن بر چيزى است و «توطين نفس» يعنى خويشتن را به کارى وادار کردن. در اصل از ماده وطن گرفته شده گويى انسان آن کار را وطن خويش قرار مى دهد و در آن توقف مى کند. اين واژه گاه به معناى عادت دادن نيز آمده است.