انگيزه من براى نوشتن اين وصيت نامه:
امام(عليه السلام) در اين بخش از وصيّت نامه اش بار ديگر به انگيزه خود در بيان اين وصيّت نامه طولانى و مملوّ از اندرزهاى نافع مى پردازد; انگيزه اى که از دو بخش تشکيل مى شود: بخشى از آن در وجود امام(عليه السلام) و بخشى از آن در وجود امام مجتبى(عليه السلام) و خلاصه اش اين است که سن من بالا رفته و مى ترسم اجلم فرا برسد به همين دليل اقدام به اين وصيّت نامه کردم و از سوى ديگر تو جوان هستى و آماده پذيرشِ حق. از اين مى ترسم سن تو بالا رود و آن آمادگى در تو نباشد. به اين دو دليل به اين وصيّت نامه مبادرت کردم.
نخست مى فرمايد: «پسرم! هنگامى که ديدم سن من بالا رفته و ديدم قوايم به سستى گراييده، به اين وصيتم، براى تو مبادرت ورزيدم»; (أَيْ بُنَيَّ إِنِّي لَمَّا رَأَيْتُنِي قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً، وَرَأَيْتُنِي أَزْدَادُ وَهْناً، بَادَرْتُ بِوَصِيَّتِي إِلَيْکَ).
مى دانيم سن مبارک امام(عليه السلام) در آن زمان 60 سال يا کمى بيشتر بود و سن فرزندش بيش از 30 سال که هنوز بقاياى جوانى را با خود داشت و اين درسى است براى همه پدران در برابر فرزندان، هنگامى که سنين عمر آنها بالا مى رود پيش از آنکه اجل فرا رسد و يا فرزندانشان دوران جوانى و يا نوجوانى را که آمادگى فراوان براى پذيرش حق در آن است، پشت سر بگذارند، آنچه را لازم است به آنها بگويند و وصيّت کنند.
آن گاه امام(عليه السلام) به توضيح بيشترى مى پردازد و مى فرمايد: «و نکات برجسته اى را در وصيتم وارد کردم مبادا اجلم فرا رسد در حالى که آنچه را در درون داشته ام بيان نکرده باشم و به همين دليل پيش از آنکه در رأى و فکرم نقصانى حاصل شود آن گونه که در جسمم (بر اثر گذشت زمان) به وجود آمده و پيش از آنکه هوا و هوس و فتنه هاى دنيا بر تو هجوم آورد و همچون مرکبى سرکش شوى به تعليم و تربيت تو مبادرت کردم»; (وَأَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ يَعْجَلَ بِي أَجَلِي دُونَ أَنْ أُفْضِيَ(1) إِلَيْکَ بِمَا فِي نَفْسِي، أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِي رَأْيِي کَمَا نُقِصْتُ فِي جِسْمِي، أَوْ يَسْبِقَنِي إِلَيْکَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى وَفِتَنِ الدُّنْيَا، فَتَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ(2)).
امام(عليه السلام) در اينجا نه به عنوان معصوم و نيز مخاطبش نه به عنوان فرزندى معصوم، بلکه به عنوان پدرى پير و دلسوز در برابر فرزندى که ممکن است در معرض تندباد وسوسه هاى نفس و فتنه هاى دنيا قرار بگيرد، به دو نکته راجع به خود و يک نکته درباره فرزندش اشاره مى کند و مى فرمايد: از يک سو سن من بالا رفته و بيم فرا رسيدن اجل و از دست رفتن فرصت را دارم و از سوى ديگر همراه بالا رفتن سن همان گونه که اعضاى بدن ضعيف و ناتوان مى شود، فکر هم ممکن است به سستى گرايد و از سوى سوم تو که مخاطب من هستى نيز در معرض آفات مختلفى قرار بگيرى; وسوسه هاى شيطان، هواى نفس و بندگى دنيا که اگر چنين شود باز فرصت پند و اندرز از دست مى رود.
روى اين جهات، من مبادرت به اين وصيّت و اندرزنامه کردم تا به نتيجه مطلوب، قبل از فوت فرصت برسم.
جاى تعجب است که ابن ابى الحديد در شرح جمله هايى که امام(عليه السلام) درباره خود بيان فرموده مى گويد: «اين جمله ها نشان مى دهد، بر خلاف عقيده شيعه که مى گويند امام(عليه السلام) از اين گونه امور معصوم است نه در فکر او نقصانى حاصل مى شود نه رأى او فتور مى پذيرد»، باطل است.(3)
در حالى که تمام قراين ـ همان گونه که گفتيم ـ نشان مى دهد امام(عليه السلام)، اين سخنان را نه از موضع امامت و عصمت، بلکه از موضع پدرى پير و پر تجربه که براى فرزندى جوان و کم تجربه نصيحت و اندرز مى دهد، بيان فرموده است.
اگر ابن ابى الحديد سخن ديگر مولا على(عليه السلام) را که در همين نهج البلاغه وارد شده توجه مى کرد که مى فرمايد: «فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لاَ تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْء فِيمَا بَيْنَکُمْ وَبَيْنَ السَّاعَة; از من سؤال کنيد (آنچه را مى خواهيد) پيش از آنکه مرا از دست دهيد. سوگند به کسى که جانم در دست قدرت اوست از هيچ حادثه اى که از امروز تا دامنه قيامت واقع مى شود از من سؤال نمى کنيد (مگر اينکه پاسخ آن را آماده دارم)».(4)
نيز سخن ديگرى که در خطبه 189 آمده است که مى فرمايد: «أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلاََنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الاَْرْضِ; اى مردم هرچه مى خواهيد از من بپرسيد، چرا که من به راه هاى آسمان از راه هاى زمين آگاه ترم (و همه چيز به فرمان خدا و به اذن الله نزد من روشن است). آرى اگر ابن ابى الحديد اين سخنان را در کنار هم مى گذاشت هرگز چنين نمى گفت.
سپس امام(عليه السلام) به بيان دليلى براى طرح وصاياى خود براى فرزند جوانش پرداخته چنين مى گويد: «به يقين قلب جوان و نوجوان همچون زمين خالى است; هر بذرى در آن پاشيده شود آن را مى پذيرد»; (وَإِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاَْرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْء قَبِلَتْهُ).
اين امر بارها به تجربه رسيده و حتى روايتى است که به صورت ضرب المثل در آمده که «اَلْعِلْمُ فِى الصِّغَرِ کَالنَّقْشِ فِى الْحَجَرِ; تعليماتى که در کودکى (و جوانى) داده مى شود همچون نقشى است که بر سنگ بزنند (نقشى است ثابت، عميق و پايدار. سپس بر آن افزوده اند که) وَالتَّعَلُّمُ فِى الْکِبَر کَالْخَطِّ عَلَى الْماءِ; فراگيرى در بزرگسالى همچون نقشى است که بر آب زنند (نقشى است گذرا و ناپايدار)».
آن گاه دو دليل ديگر بر آن مى افزايد و مى فرمايد: «به همين دليل به تعليم و تأديب تو مبادرت ورزيدم پيش از آنکه قلبت سخت شود و فکرت به امور ديگر مشغول گردد»; (فَبَادَرْتُکَ بِالاَْدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَيَشْتَغِلَ لُبُّکَ).
در واقع امام(عليه السلام) براى انتخاب اين سن و سال جهت پند و اندرز، سه دليل بيان فرموده است: آماده بودن قلب جوان براى پذيرش، عدم قساوت به سبب عدم آلودگى به گناه و عدم اشتغال ذهن به مشکلات زندگى و حيات و هر کدام از اين سه به تنهايى براى انتخاب اين زمان کافى است تا چه رسد به اينکه همه اين جهات جمع باشد.
سپس امام(عليه السلام) مى افزايد: «همه اينها براى آن است که با تصميم جدى به استقبال امورى بشتابى که انديشمندان و اهل تجربه تو را از طلب آن بى نياز ساخته، و زحمت آزمون آن را کشيده اند تا نيازمند به طلب و جستجو نباشى و از تلاش بيشتر آسوده خاطر گردى»; (لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِکَ مِنَ الاَْمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ(5) وَتَجْرِبَتَهُ، فَتَکُونَ قَدْ کُفِيتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ، وَعُوفِيتَ مِنْ عِلاَجِ التَّجْرِبَةِ).
امام(عليه السلام) در اين بخش از سخنان خود به اهمّيّت استفاده از تجارب ديگران اشاره مى کند، زيرا زندگى چيزى جز تجربه نيست و انسان عاقل به جاى اينکه همه چيز را خودش تجربه کند و ضايعات و مشکلات آن را بپذيرد از تجارب ديگران استفاده مى کند و آنچه را آنها آزموده اند و نتيجه اش روشن شده در اختيار مى گيرد بى آنکه هزينه اى براى آن بپردازد. به تعبير ديگر همواره نسل هاى آينده از نسل هاى گذشته از اين نظر سعادتمندترند که تجارب پيشينيان در اختيار آيندگان قرار مى گيرد و آنچه را آنها با زحمت فراوان به دست آورده اند آيندگان بدون زحمت در اختيار مى گيرند و تعبيرات امام(عليه السلام) «کُفيتَ مَؤُنَةَ الطَّلَبِ وَعُوفِيتَ مِنْ عَلاجِ التَّجْرِبَةِ» همه اشاره به همين نکته است.
لذا در پايان اين بخش از اندرزنامه مى فرمايد: «بنابراين آنچه از تجربيات نصيب ما شده، نصيب تو هم خواهد شد (بى آنکه زحمتى کشيده باشى) بلکه شايد پاره اى از آنچه بر ما مخفى شده (با گذشت زمان و تجربه بيشتر) بر تو روشن گردد»; (فَأَتَاکَ مِنْ ذَلِکَ مَا قَدْ کُنَّا نَأْتِيهِ، وَاسْتَبَانَ لَکَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَيْنَا مِنْهُ).
اشاره به اينکه گاه تجربه پيشينيان به طور کامل در اختيار آيندگان قرار مى گيرد و آنها از آن بهره کامل مى برند و گاه پيشينيان در بعضى از مسائل، نيمى از راه را پيموده اند و نيم ديگر را آيندگان مى پيمايند و به امورى دست مى يابند که حتى نصيب پيشينيان نشده بود.
همان گونه که قبلا نيز اشاره شد، سخنان امام(عليه السلام) در اين وصيّت نامه از موضع امامت و مقام عصمت نيست، بلکه به عنوان فردى دنيا ديده و تجربه کرده و دلسوز که به فرزندش در برابر طوفان حوادث دنيا کمک مى کند تا از تجربياتش بهره گيرد و حتى گاه آنچه را او به تجربه نيافته، فرزندش آن را تکميل کند و به نتايج بهترى برسد.
***
نکته:
آثار تربيت در جوانى:
تاريخ انبيا نشان مى دهد جوانان نخستين گروهى بودند که به آنها ايمان مى آوردند و از اهداف آنها دفاع مى کردند. قرآن کرارا داستان نوح و ايمان آوردن جوانان را به او و ايراد بزرگسالان ثروتمند را بيان کرده و نيز تاريخ اسلام نشان مى دهد که مؤمنان به پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بيش از همه جوانان بودند.
روايات اسلامى نيز اين حقيقت را تأييد مى کند; امام صادق(عليه السلام) به يکى از يارانش که براى دفاع از مکتب اهل بيت به بصره رفته بود و ناکام برگشت، فرمود: «عَلَيْکَ بِالاَْحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى کُلِّ خَيْر; بر تو باد که به سراغ جوانان بروى که آنها براى پذيرش هر امر خيرى از همه سريع ترند».(6)
در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَهُوَ شَابٌّ مُؤْمِنٌ اخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَدَمِهِ; هر کس قرآن را بخواند در حالى که جوان با ايمان باشد، قرآن با گوشت و خون او عجين خواهد شد».(7)
نيز در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است که فرمود: «بَادِرُوا أَوْلاَدَکُمْ بِالْحَدِيثِ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَکُمْ إِلَيْهِمُ الْمُرْجِئَةُ; فرزندان خود را با احاديث (اهل بيت) آشنا سازيد پيش از آنکه گروه منحرف مرجئه (که اعتقادى به خلافت بلا فصل على(عليه السلام) نداشتند) از شما پيشى بگيرند».(8)
در مطالب بالا از وصيّت نامه اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز اين مطلب به خوبى بيان شده است. دليل آن هم روشن است، زيرا از يک سو قلب جوانان پاک و خالى از آلودگى به تعصب هاى کور و لجاجت و عقايد باطله است، به همين دليل همانند زمينى است که خالى از هرگونه گياه و علف هاى هرزه مزاحم باشد و هر بذرى در آن افشانده شود به سرعت آن را مى پذيرد.
از سوى ديگر، تعلقات دنيوى و مادى، او را به خود مشغول نداشته است تا پذيرش او نسبت به حق ضعيف شود.
از سوى سوم تعليمات انبيا و احکام دين خدا با منافع نامشروع بسيارى از بزرگسالان در تضاد است و آنها حاضر نيستند به آسانى دست از منافع خود بردارند، در حالى که جوانان گرفتار چنين منافعى نيستند.
يک از شعراى عرب مى گويد:
قَدْ يَنْفَعُ الأدَبُ الأحْداثُ فى مُهَل *** وَلَيْسَ يَنْفَعُ بَعْدَ الْکِبَرِ الاَْدَبُ
إنَّ الْقُصُونَ إذا قَوَّمْتَهَا اعْتَدَلَتْ *** وَلَنْ تَلينَ إذا قَوَّمْتَهَا الْخَشَبُ
تربيت نسبت به جوانان در مدت کوتاهى فايده مى بخشد ولى بعد از بزرگسالى اثرى ندارد.
شاخه هاى تر و نازک را به راحتى مى توان صاف و مستقيم کرد ولى هنگامى که به صورت چوب هاى سختى در آمد قابل تغيير نيست.
و به گفته سعدى:
آن که در خُرديش ادب نکنند *** در بزرگى فلاح از او برخاست
چوب تر را چنان که خواهى پيچ *** نشود خشک جز به آتش راست
***
سايه استفاده از عمر طولانى در تجارب ديگران:
امام(عليه السلام) در بخش دیگر وصيّت نامه به نکته بسيار مهمى اشاره مى کند و آن اهمّيّت مطالعه و بررسى تاريخ پيشينيان است; آنچه از اعمال آنها به ما رسيده و از اخبار آنها در اختيار ما قرار گرفته و آنچه در آثار بازمانده از آنها: (کاخ هاى ويران شده، قبرهاى خاموش، ثروت هاى به جا مانده و...) باقى است مى فرمايد: «پسرم گرچه من به اندازه همه کسانى که پيش از من مى زيستند عمر نکرده ام اما در رفتار آنها نظر افکندم و در اخبارشان تفکر نمودم و در آثار بازمانده از آنان به سير و سياحت پرداختم تا بدانجا که (بر اثر اين آموزش ها) همانند يکى از آنها شدم بلکه گويى بر اثر آنچه از تاريخشان به من رسيده با همه آنها از اوّل تا آخرشان بوده ام»; (أَيْ بُنَيَّ، إِنِّي وَإِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِي، فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ، وَفَکَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ، وَسِرْتُ فِي آثَارِهِمْ; حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ، بَلْ کَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ).
اشاره به اينکه زندگى چيزى جز تجربه نيست. اگر کسى از تجارب ديگران بهره بگيرد، در اعمال آنها و نتايجى که از عملشان گرفتند دقت کند و در اخبار عبرت انگيزى که از آنها به يادگار باقى مانده بينديشد و در آثار بازمانده از آنان با ديده عبرت بين بنگرد، عمرى به درازاى تمام تاريخ بشريت پيدا مى کند و گويى از روز اوّل خلقت آدم تا کنون زنده بوده است.
آن گاه امام(عليه السلام) مى افزايد: «(من همه اينها را بررسى کردم سپس) قسمت زلال و مصفاى آن را از بخش کدر و تيره باز شناختم و سود و زيانش را دانستم. سپس از ميان همه آنها از هر امرى گُزيده اش را براى تو برگرفتم و از ميان (زشت و زيباى) آنها زيبايش را براى تو انتخاب نمودم و مجهولاتش را از تو دور داشتم»; (فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ، وَنَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْر نَخِيلَهُ(9) وَتَوَخَّيْتُ(10) لَکَ جَمِيلَهُ، وَصَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ).
اشاره به اينکه مطالعه آثار پيشينيان و سير و سياحت در آثار آنها به تنهايى کافى نيست. انسان بايد همچون صرّاف، سره را از ناسره جدا سازد و آنچه را خوب است گزينش کند و ناخالصى ها را به دور افکند و من زحمت اين کار را نيز براى تو کشيده ام.
امام(عليه السلام) در پايان اين بخش از وصيّت نامه انگيزه خود را بر بيان اين وصيّت نامه به اين صورت بيان مى کند که مى فرمايد: «و همان گونه که پدرى مهربان بهترين نيکى ها را براى فرزندش مى خواهد، من نيز صلاح ديدم که تو را به اين وسيله تربيت کنم و همت خود را بر آن گماشتم، چرا که عمر تو رو به پيش است و روزگارت رو به جلو و داراى نيّتى سالم و روحى باصفا هستى»; (وَرَأَيْتُ حَيْثُ عَنَانِي مِنْ أَمْرِکَ مَا يَعْنِي الْوَالِدَ الشَّفِيقَ، وَأَجْمَعْتُ عَلَيْهِ مِنْ أَدَبِکَ أَنْ يَکُونَ ذَلِکَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَمُقْتَبَلُ(11) الدَّهْرِ، ذُو نِيَّة سَلِيمَة، وَنَفْس صَافِيَة).
اشاره به اينکه اگر من زحمتِ گردآورى تجارب پيشينيان و آموزه هاى تاريخ را براى تو کشيدم و همه آنها را در اين اندرزنامه ام خلاصه کردم، به دو دليل است: نخست اينکه پدرم; پدرى مهربان و عاشق و دلباخته سعادت فرزندش و ديگر اينکه تو هم جوان هستى و در آغاز عمر و نيتى پاک و قلبى صاف دارى. اين دو، دست به دست هم داده و اين زحمت را براى من آسان نموده است.
در واقع امام(عليه السلام) با اين سخنانش به همه پدران دلسوز درس مى آموزد که اگر خواهان سعادت فرزندان خود هستند از آن زمان که قلب فرزندان صاف و پاک است در تربيتشان بکوشند و مخصوصاً از تاريخ پيشينيان که مملوّ از درس ها و عبرت هاست و نمونه هاى حسى براى مسائل اخلاقى به دست مى دهد، کمک بگيرند.
***
نکته ها:
1. مجموعه پر از اسرارى به نام تاريخ
از آن روز که خط اختراع شد و بشر توانست آثار خود را به وسيله آن به يادگار بگذارد، تاريخ بشر آغاز گرديد و تجربيات اقوام پيشين به عنوان ميراث گرانبهايى براى اقوام آينده به دل تاريخ سپرده شد. عوامل پيروزى ها و اسباب شکست ها و ناپايدارى قدرت ها و تلخ و شيرين هاى بسيارى ديگر در دل آن ثبت شد به گونه اى که افراد آگاه مى توانند مسير زندگى فردى و اجتماعى خود را در آينه تاريخ ببينند و بى آنکه نياز به تجربه جديدى داشته باشند از تجارب ديگران استفاده کنند.
به همين دليل در قرآن مجيد بخش مهمى از آيات، بيانگر تاريخ عبرت آموز پيشينيان است و با صراحت مى گويد: «(لَقَدْ کَانَ فِى قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى الاَْلْبَابِ)»; به راستى در سرگذشت آنها عبرتى براى صاحبان انديشه بود».(12)
قرآن در مورد بعضى از بخش هاى تاريخى که درس هاى عبرت بيشترى را در خود نهفته دارد، نام (أَحْسَنُ الْقِصَصِ) را برگزيده و مى گويد: «(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْکَ هَذَا الْقُرْآنَ); ما بهترين سرگذشت ها را به وسيله اين قرآن که به تو وحى کرديم، براى تو شرح مى دهيم».(13)
گاهى نيز مخاطبان خود را به سير در زمين و مطالعه آثارى که از گذشتگان باقى مانده و تاريخ تکوينى آنها را تشکيل مى دهد، دعوت مى کند و مى گويد: (قُلْ سِيرُوا فِى الاَْرْضِ فَانظُرُوا کَيْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلُ).(14)
امام(عليه السلام) در اين وصيّت نامه به نکته مهمى درباره تاريخ اشاره کرده است و آن اينکه مطالعه دقيق تاريخ پيشينيان، عمر جاودان به انسان مى بخشد و به اين مى ماند که انسان از روز آغاز خلقت آدم(عليه السلام) تا امروز همراه همه اقوام و جمعيّت ها بوده و نتيجه تجارب آنها را براى خود ذخيره کرده باشد و به راستى چه فرصت گرانبهايى است که انسان با هزينه بسيار کم، متاعى اين چنين بزرگ به دست آورد.
البتّه تاريخ کاستى هاى مهمى دارد و اين بر اثر اعمال نفوذ جباران پيشين در تحريف حقايق تاريخ به نفع خويشتن است که اين آينه را در موارد بسيارى تيره و تار ساخته اند و با تطميع و تهديد تاريخ نگاران، آنها را وادار به اين کار کرده اند که نمونه آشکار آن بنى اميّه و تاريخ ننگين آنهاست.
ولى محققانِ آگاه، با دقت در قرائنى که در گوشه و کنار حوادث تاريخى است غالباً مى توانند سره را از ناسره بشناسند و حق را از باطل جدا سازند و از آنجا که دروغگويان حافظه ندارند و غالبا گرفتار ضد و نقيض مى شوند از آن ضد و نقيض ها، آب را از سراب تشخيص دهند.
اى کاش قدرتمندان امروز گاه و بى گاه سرى به تاريخ مى زدند و حد اقل شاهنامه ها را مى خواندند و سرنوشت آينده خود را در اين آينه مى ديدند و دست از ظلم و ستم و تبهکارى بر مى داشتند.
2. چگونگى دسترسى امام(عليه السلام) به تاريخ گذشتگان
از تعبيرات امام(عليه السلام) در اين بخش از نامه استفاده مى شود که دسترسى امام(عليه السلام)به تاريخ عبرت انگيز پيشينيان از سه راه بوده است: نخست از طريق نگاه کردن در اعمال آنها; که ممکن است اشاره به کارهايى باشد که سينه به سينه، نسلى به نسل ديگر منتقل مى کند. دوم. از طريق تفکر در اخبارشان که در صفحات تاريخ ثبت و ضبط شده است; سوم. از طريق سير در آثار آنان; يعنى کاخ هاى متروک، قصرهاى خاموش، ويرانه هاى شهرها، قبرهاى مندرس و مانند آن; که با زبان بى زبانى حقايق مربوط به نسل هاى پيشين را بيان مى دارند و در عين خاموشى صد زبان دارند و همواره عارفان آگاه و شاعران با خبر از زبان آنها مطالب زيادى براى ما نقل کرده و مى کنند.
راه چهارمى نيز امام براى آگاهى از تاريخ پيشينيان داشته و آن علم و دانشى است که از طريق وحى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده و پيامبر(صلى الله عليه وآله) به بزرگ ترين شاگرد و وصيّش على(عليه السلام) منتقل ساخته است.
از آنجا که غير از منبع اخير، خطاها، ناصافى ها و ناخالصى ها در اخبار رسوخ کرده، امام مى فرمايد: «من با فکر خدادادى خالص آن را از ناخالص جدا ساخته ام و صحيح را از سقيم پرداخته ام و نتيجه آن را در اختيار تو (فرزند دلبندش امام حسن(عليه السلام)) که مخاطب مستقيم آن حضرت در اين نامه است و تمام پيروانش (که مخاطب غير مستقيم آن حضرتند) گذاشته ام.
***
پی نوشت:1 . «افضى» از ريشه «افضاء» و ريشه «فضا» گرفته شده و به معناى وصول به چيزى است، گويى در فضاى او وارد شده است سپس در مورد القا و تعليم مطلبى به ديگرى به کار رفته گويى آن مطلب را در فضاى فکر مخاطب وارد مى کند .
2 . «نَفور» در اصل به معناى حيوان فرارى است که از چيز وحشتناکى رم کرده باشد و سپس به انسان هايى که از چيزى فرارى هستند نيز اطلاق شده است.
3 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16 ص 66 .
4 . نهج البلاغه، خطبه 93.
5 . «بغية» به معناى طلب و تقاضا از ريشه «بغى» بر وزن «نفى» گرفته شده که به گفته راغب در مفردات گاهى بار مثبت دارد که طلب خيرات است، و گاه بار منفى که تجاوز از حد عدالت و تمايل به ظلم و باطل است.
6 . کافى، ج 8، ص 93.
7 . کافى، ج 2، ص 603، ح 4.
8 . کافى، ج 6، ص 47، ح 5.
9 . «نخيل» از ريشه «نخل» در اصل به معناى غربال کردن آرد براى جدا سازى سبوس و نخاله است. سپس واژه «نخيل» به هر شىء تصفيه شده اطلاق شده است. در عبارت بالا منظور امام اين است که من از تاريخ پيشينيان، مصفاى آن را براى تو برگزيدم و بخش هاى تاريک و کدر آن را رها ساختم و بايد توجه داشت که «نخيل» به اين معناى که جنبه وصفى دارد غير از «نخيل» جمع «نخل» به معناى درخت خرماست.
10 . «توخيت» از ريشه «وخْى» بر وزن «نفى» به معناى قصد چيزى کردن گرفته شده و «توخى» در اينجا به معناى برگزيدن و انتخاب کرده به کار رفته است.
11 . «مقتبَل» به معناى آغاز شده و ابتداى هر چيز از ريشه «اقتبال» به معناى شروع کردن و ابتدا نمودن به چيزى گرفته شده است.
12 . يوسف، آيه 111.
13 . يوسف، آيه 3.
14 . روم، آيه 42.