يکسان نگرى منافع خويش و ديگران:
امام(عليه السلام) در اين فقره از وصيّت نامه پربارش نخست به يکى از مهم ترين اصول اخلاق انسانى اشاره کرده مى فرمايد: «پسرم خويشتن را معيار و مقياس قضاوت ميان خود و ديگران قرار ده»; (يَا بُنَيَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَکَ وَبَيْنَ غَيْرِکَ).
ترازوهاى سنتى معمولا داراى دو کفه بود و وزن کردن صحيح با آن در صورتى حاصل مى شد که دو کفه دقيقاً در برابر هم قرار گيرد. اين سخن اشاره به آن است که بايد هرچه براى خود مى خواهى براى ديگران هم بخواهى و هر چيزى را که براى خود روا نمى دارى براى ديگران هم روا مدارى تا دو کفه ترازو در برابر هم قرار گيرد.
آن گاه به شرح اين اصل مهم اخلاقى پرداخته و در هفت جمله، جنبه هاى مختلف آن را بيان مى کند:
در جمله اوّل و دوم مى فرمايد: «براى ديگران چيزى را دوست دار که براى خود دوست مى دارى و براى آنها نپسند آنچه را براى خود نمى پسندى»; (فَأَحْبِبْ لِغَيْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ، وَاکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا).
در بخش سوم مى فرمايد: «به ديگران ستم نکن همان گونه که دوست ندارى به تو ستم شود»; (وَلاَ تَظْلِمْ کَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ).
در فقره چهارم مى افزايد: «به ديگران نيکى کن همان گونه که دوست دارى به تو نيکى شود»; (وَأَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْکَ).
در جمله پنجم مى فرمايد: «آنچه را براى ديگران قبيح مى شمرى براى خودت نيز زشت شمار»; (وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِکَ).
در قسمت ششم مى افزايد: «و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى»; (وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ).
سرانجام در هفتمين دستور مى فرمايد: «آنچه را که نمى دانى مگو اگر چه آنچه مى دانى اندک باشد و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگويند، درباره ديگران مگو»; (وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَإِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ، وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ يُقَالَ لَکَ).
اشاره به اينکه همان گونه که دوست ندارى مردم از تو غيبت کنند يا به تو تهمت زنند يا با القاب زشت و ناپسند تو را ياد کنند يا سخنان ديگرى که اسباب آزردگى خاطرت شود نگويند، تو نيز غيبت ديگران مکن و به کسى تهمت نزن و القاب زشت بر کسى مگذار و با سخنان نيش دار خاطر ديگران را آزرده مکن.
به راستى اگر اين اصل مهم اخلاقى با شاخ و برگ هاى هفت گانه اى که امام(عليه السلام) براى آن شمرده در هر جامعه اى پياده شود، صلح و صفا و امنيت بر آن سايه مى افکند و نزاع ها و کشمکش ها و پرونده هاى قضايى به حدّاقل مى رسد. محبّت و صميميت در آن موج مى زند و تعاون و همکارى به حد اعلى مى رسد، زيرا همه مشکلات اجتماعى از آنجا ناشى مى شود که گروهى همه چيز را براى خود مى خواهند و تنها به آسايش و آرامش خود مى انديشند و انتظار دارند ديگران درباره آنها کمترين ستمى نکنند و سخنى بر خلاف نگويند; ولى خودشان آزاد باشند، هرچه خواستند در باره ديگران انجام دهند و يا اينکه براى منافع و حيثيت و آبرو و آرامش ديگران ارزشى قائل باشند; ولى نه به اندازه خودشان، براى خودشان خواهان حد اکثر باشند و براى ديگران حدّاقل.
آنچه را امام(عليه السلام) در تفسير اين اصل اخلاقى بيان فرموده در کلام هيچ کس به اين گستردگى ديده نشده است، هرچند ريشه هاى اين اصل ـ به گفته مرحوم مغنية در شرح نهج البلاغه اش در تفسير همين بخش از کلام مولا ـ به طور اجمالى در گذشته وجود داشته است.
او مى گويد: «ما نمى دانيم چه کسى نخستين بار اين سخن طلايى را بيان کرده ولى هرچه باشد همه انسان هاى فهميده در آن اتفاق نظر دارند، زيرا معناى برادرى و انسانيّت و تعامل انسان ها با يکديگر و قدرت و پيروزى، بدون محبّت حاصل نمى شود. زندگى بدون محبّت سامان نمى يابد و مفهومى نخواهد داشت و نقطه مقابل محبّت که نفرت و کراهت است جز جنگ و جدايى و سستى نتيجه اى نخواهد داشت».(1)
در تعليمات اسلام نيز اولين بار پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) به صورت زيبايى اين اصل را بيان فرموده است; در حديثى وارد شده است که پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) سوار بر مرکب بود و به سوى يکى از غزوات مى رفت، مرد عربى آمد و رکاب مرکب پيامبر(صلى الله عليه وآله) را گرفت و عرض کرد: «يا رَسُولَ اللهِ عَلَّمْنى عَمَلاً أدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ; عملى به من بياموز که با آن وارد بهشت شوم». پبامبر فرمود: «مَا أَحْبَبْتَ أَنْ يَأْتِيَهُ النَّاسُ إِلَيْکَ فَأْتِهِ إِلَيْهِمْ وَمَا کَرِهْتَ أَنْ يَأْتِيَهُ النَّاسُ إِلَيْکَ فَلاَ تَأْتِهِ إِلَيْهِمْ. خَلِّ سَبِيلَ الرَّاحِلَةِ; آنچه را دوست دارى مردم درباره تو انجام دهند درباره آنان انجام ده و آنچه را دوست ندارى نسبت به تو انجام دهند نسبت به آنان انجام نده (مطلب همين است که گفتم)؛ مرکب را رها کن».(2)
در حديث ديگرى در حالات پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) آمده است که جوانى از قريش نزد آن حضرت آمد و عرض کرد اجازه مى دهى من مرتکب زنا شوم؟ اصحاب بر او فرياد زدند: چه حرف زشتى مى زنى. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: آرام باشيد و به جوان اشاره کرد که نزديک بيايد بعد به او فرمود: آيا دوست دارى کسى با مادر تو زنا کند و يا با دختر و خواهر تو و يا... .
جوان عرض کرد: هرگز راضى نيستم و هيچ کس به اين امر راضى نيست. فرمود: آن چه را گفتى نيز همين گونه است و همه بندگان خدا نسبت به حفظ ناموس خود سخت پايبندند. آن گاه دست مبارک را بر سينه او گذارد و فرمود: «اللَّهُمَّ اغْفِر ذَنْبَه وَطَهِّرَ قَلْبَهُ حَصِّنْ فَرْجَهُ; خداوندا گناهش را ببخش و قلبش را پاک کن و دامانش را از آلودگى ها نگاه دار» بعد از اين ماجرا هيچ کس آن جوان را نزد زن بيگانه اى نديد.(3)
توجّه به اين نکته نيز لازم است که در هفتمين جمله از جمله هاى بالا، امام(عليه السلام) مقدمتاً مى فرمايد: «آنچه را نمى دانى نگو، هرچند آنچه مى دانى کم باشد» اشاره به اينکه اگر معلومات تو محدود است، به همان قناعت کن و در آنچه نمى دانى دخالت منما که تو را بر پرتگاه هاى خلاف و خطا مى کشد.
***
خزانه دار ديگران مباش:
سپس امام(عليه السلام) به چهار فضيلت ديگر اشاره و فرزند دلبندش امام حسن مجتبى(عليه السلام) را به آن توصيه مى کند.
نخست مى فرمايد: «(پسرم) بدان که خودپسندى و غرور، ضد راستى و درست انديشى و آفت عقل هاست»; (وَاعْلَمْ أَنَّ الاِْعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ، وَآفَةُ الاَْلْبَابِ).
اشاره به اينکه انسانِ خودپسند، حقايق را درباره خويش و ديگران درک نمى کند و اين صفت زشت، حجابى بر عقل او مى افکند تا آنجا که عيوب خويش را صفات برجسته و نقص ها را کمال مى بيند و گاه يک عمر در اين خطا و اشتباه بزرگ باقى مى ماند و با همان حال از دنيا مى رود.
به گفته مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه، عُجب و خودپسندى همانند شراب است; هر دو انسان را مست مى کند و انسان مست همچون ديوانگان است که بايد از او فرار کرد.
در قرآن مجيد و روايات اسلامى، در نکوهش عُجب و خودپسندى نکته هاى فراوانى آمده است از جمله در آيه 8 سوره فاطر مى خوانيم: «(أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَيَهْدِى مَنْ يَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَيْهِمْ حَسَرات إِنَّ اللهَ عَليمٌ بِما يَصْنَعُونَ); آيا کسى که زشتى عملش (بر اثر عُجب و خودپسندى و هواى نفس) براى او آراسته شده و آن را زيبا مى بيند (همانند کسى است که واقع را مى يابد)؟! خداوند هر کس را بخواهد (و سزاوار باشد) گمراه مى سازد و هرکس را بخواهد (و شايسته ببيند) هدايت مى کند پس جانت به سبب تأسف بر آنان از دست نرود; خداوند به آنچه انجام مى دهند داناست».
در سخنان امير مؤمنان على(عليه السلام) تعبيرات عجيبى درباره عُجب و خودپسندى ديده مى شود; در يک جا مى فرمايد: «العُجْبُ آفَةُ الشَرَف; خودپسندى آفت شرف انسان است»(4) و در جاى ديگر مى فرمايد: «آفَةُ اللُّبِّ العُجْبُ; آفت عقل، عُجب است».(5) و باز مى فرمايد: «العُجْبُ يُفْسِدُ العَقْلَ; عُجب عقل انسان را فاسد مى کند»(6) و در جاى ديگر: «ثَمَرَةُ العُجْبِ البَغْضَاءُ; نتيجه خودپسندى آن است که مردم دشمن انسان مى شوند».(7) و بالاخره مى فرمايد: «العُجْبُ رَأْسُ الحِمَاقَةِ; خودپسندى سرآغاز حماقت است».8)
آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه سخن به دومين توصيه خود پرداخته مى فرمايد: «پس براى تأمين زندگى نهايت تلاش و کوششت را داشته باش»; (فَاسْعَ فِي کَدْحِکَ).
اين چيزى است که در بسيارى از روايات اسلامى بر آن تأکيد شده تا آنجا که در حديث معروف نبوى مى خوانيم: «مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى کَلَّهُ عَلَى النَّاسِ; کسى که سربار مردم باشد ملعون و رانده شده دربار خداست».(9)
اگر همه مسلمانان به ويژه جوانان به اين دستور عمل کنند که هيچ کسى جز افراد از کار افتاده محتاج ديگران نباشند، به يقين جامعه اسلامى به پيشرفت هاى مهمى نايل مى شود حتى کشورهاى اسلامى نيز نبايد سربار کشورهاى غير مسلمان باشند که نتيجه اى جز ذلت به بار نمى آورد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، اين جمله را طور ديگرى تفسير کرده اند و گفته اند منظور اين است که در راه انفاق، تلاش و کوشش کن و واژه «کدح» را به معناى آنچه را که انسان براى آن زحمت کشيده تفسير کرده اند که در اين صورت اين فقره مقدمه اى براى بيان جمله بعد خواهد بود; ولى تفسير اوّل صحيح تر به نظر مى رسد.
آن گاه امام(عليه السلام) به بيان توصيه سوم پرداخته مى فرمايد: «(از آنچه به دست مى آورى در راه خدا انفاق کن و) انباردار ديگران مباش»; (وَلاَ تَکُنْ خَازِناً لِغَيْرِکَ).
اشاره به اينکه آنها که از افزوده هاى اموال خويش انفاق نمى کنند و سعى در اندوختن آن دارند، بيچارگانى هستند که تلاش خود را صرف در نگهدارى اموال براى وارثان مى کنند و در قيامت، حسابش بر آنها و در دنيا لذتش براى ديگران است; همان وارثانى که گاه کمترين اعتنايى به مورِث خود ندارند و عمل خيرى براى او انجام نمى دهند، بلکه گاه از او نکوهش مى کنند که آنچه برايشان به ارث گذاشته کافى نيست. حتى اگر وارثان افراد نيکى باشند و از آن در طريق طاعت خدا استفاده کنند باز هم مايه حسرت آنهاست، چرا که زحمتش را آنها کشيدند و ثوابش را ديگران بردند، همان گونه که در روايات اسلامى به آن اشاره شده است.
امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه شريفه «(کَذلِکَ يُريهِمُ اللهُ أَعْمالَهُمْ حَسَرات عَلَيْهِمْ); خداوند اين چنين اعمال آنها را به صورتى حسرت آور به آنان نشان مى دهد»(10) مى فرمايد: «قَالَ هُوَ الرَّجُلُ يَدَعُ مَالَهُ لاَ يُنْفِقُهُ فِي طَاعَةِ اللهِ بُخْلاً ثُمَّ يَمُوتُ فَيَدَعُهُ لِمَنْ يَعْمَلُ فِيهِ بِطَاعَةِ اللهِ أَوْ فِي مَعْصِيَةِ اللهِ فَإِنْ عَمِلَ بِهِ فِي طَاعَةِ اللهِ رَآهُ فِي مِيزَانِ غَيْرِهِ فَرَآهُ حَسْرَةً وَقَدْ کَانَ الْمَالُ لَهُ وَإِنْ کَانَ عَمِلَ بِهِ فِي مَعْصِيَةِ اللهِ قَوَّاهُ بِذَلِکَ الْمَالِ حَتَّى عَمِلَ بِهِ فِي مَعْصِيَةِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ; منظور از اين آيه کسى است که مال فراوانى از خود به يادگار مى گذارد که بر اثر بخل، در راه خدا انفاق نمى کند. سپس مى ميرد و آن را براى ديگرى مى گذارد که در طريق اطاعت خداوند يا معصيت او هزينه مى کند که اگر در راه طاعت خدا عمل کرده، آن شخص مال خود را در ترازوى عمل ديگرى مى بيند و مايه حسرت او مى شود در حالى که زحمت مال را او کشيده بود و اگر با آن معصيت خدا کند آن شخص به وسيله مالش کمک به معصيت به خداوند متعال کرده است (و باز هم مايه حسرت اوست)».(11)
سرانجام در چهارمين توصيه مى فرمايد: «هرگاه (به لطف الهى) به راه راست هدايت يافتى (شکر پروردگار را فراموش مکن و) در برابر پروردگار خود کاملا خاضع و خاشع باش»; (وَإِذَا أَنْتَ هُدِيتَ لِقَصْدِکَ فَکُنْ أَخْشَعَ مَا تَکُونُ لِرَبِّکَ).
اشاره به اينکه همه نعمت هاى الهى درخور شکر است و چه نعمتى از اين بزرگ تر که انسان، راه هدايت را به لطف پروردگار پيدا کند بااينکه گروه هاى زيادى در بيراهه ها سرگردان مى شوند و شکر هر نعمتى متناسب با همان نعمت است. شکر هدايت، خضوع در پيشگاه پروردگار و اطاعت اوامر و نواهى اوست.
***
پی نوشت:1 . فى ظلال نهج البلاغه، ج 3، ص 502.
2 . کافى، ج 2، ص 146، باب الانصاف و العدل، ح 10.
3 . مجمع الزوائد هيثمى، ج 1، ص 129.
4 . غررالحکم، ص 309، ح 7103 .
5 . همان مدرک، ص 65، ح 848 .
6 . همان مدرک، ح 846 .
7 . همان مدرک، ص 309، ح 7106 .
8 . همان مدرک، ح 7096 .
9 . کافى، ج 5، ص 72، ح 7.
10 . بقره، آيه 167.
11 . کافى، ج 4، ص 42، ح 2.