گرچه اين بخش از کلام امام(عليه السلام) عطف بر جمله اى است که در بخش قبل آمد، جمله (أنْ يَکُونَ ذلِکَ) و از اين نظر مى بايست يک بخش منظور شود; ولى چون امام(عليه السلام) در اينجا بر مسائل مربوط به قرآن و تعليمات کتاب الله تکيه کرده، آن را به صورت بخش مستقلى قرار داديم؛ مى فرمايد: «و چنين ديدم که در آغاز، کتاب خدا را همراه تفسيرش و اصول و احکامش و حلال و حرام آن به تو تعليم دهم و تو را به سراغ چيزى غير از آن (که ممکن است منشأ گمراهى شود) نفرستم»; (وَأَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِيمِ کِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَتَأْوِيلِهِ، وَشَرَائِعِ(1) الاِْسْلاَمِ أَحْکَامِهِ، وَحَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ، لاَ أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَى غَيْرِهِ).
شک نيست که عالى ترين تعليمات اسلام از عقايد و احکام و اخلاق، در قرآن است و سنّت پيغمبر و معصومان(عليهم السلام) شرحى است بر فروع و مسائل مربوط به آن، لذا امام(عليه السلام) به هنگام تربيت فرزندش از قرآن شروع مى کند و به همه مسلمانان تعليم مى دهد که آموزش فرزندان را از قرآن آغاز کنند تا گرفتار وسوسه هاى شياطين جن و انس نشوند.
منظور از «تأويل» در اينجا تفسير قرآن است، زيرا در قرآن مطالبى است که گاه به اجمال بيان شده و در اينجا توضيح و تفسير پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) و آگاهانى را که از قرائن حاليه و مقاميه آگاهند، مى طلبد و منظور از شرايع اسلام در اينجا عقايد اسلامى است، به قرينه اينکه احکام بعد از آن ذکر شده است، هرچند شرايع و شريعت به اصول و فروع هر دو اطلاق مى شود و تعبير به «حَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ» توضيحى است براى احکام، زيرا عمده احکام مربوط به حلال و حرام است، هرچند احکام ديگرى از قبيل مستحبات و مکروهات و احکام وضعيه نيز دارد.
جمله «لاَ أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَى غَيْرِهِ» اشاره به اين است که من تمام حقايق دين را خالى از هرگونه خطا و اشتباه در قرآن مى بينم، لذا تو را به سراغ راه هاى مشکوک در عقايد و احکام نمى فرستم، زيرا مى دانيم در صدر اسلام بر اثر نفوذ افکار التقاطى بسيارى از مسلمانان جذب مذاهب باطل در اصول و فروع شدند; افکار التقاطى را چسبيدند و آيات قرآن را مطابق خواسته هاى خود تفسير به رأى کردند و در احکام اسلام به سراغ قياس و استحسان و اجتهادات ظنى که هيچ کدام پايه محکمى نداشت رفتند و در مسائل فرعى گرفتار اشتباهات و بدعت هايى شدند و جمله هاى بعد از اين جمله شاهد و گواه اين معناست.
آن گاه امام(عليه السلام) به نکته ديگرى اشاره مى کند و مى فرمايد: «سپس از اين ترسيدم که آنچه بر مردم بر اثر پيروى هوا و هوس و عقايد باطل مشتبه شده و در آن اختلاف نموده اند، بر تو نيز مشتبه گردد به همين دليل روشن ساختن اين قسمت را بر خود لازم دانستم، هرچند مايل نبودم آن (شبهات) را آشکارا بيان کنم ولى ذکر آنها نزد من محبوب تر از آن بود که تو را تسليم امرى سازم که از هلاکت آن ايمن نباشم»; (ثُمَّ أَشْفَقْتُ(2) أَنْ يَلْتَبِسَ عَلَيْکَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِيهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَآرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِي الْتَبَسَ عَلَيْهِمْ، فَکَانَ إِحْکَامُ ذَلِکَ عَلَى مَا کَرِهْتُ مِنْ تَنْبِيهِکَ لَهُ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ إِسْلاَمِکَ إِلَى أَمْر لاَ آمَنُ عَلَيْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ).
چکيده کلام امام(عليه السلام) اين است که من در اين وصيّت نامه خود به نفى آرا و عقايد باطله، با دليل و برهان پرداختم گرچه طرح عقايد باطله و شبهات منحرفان خوشايند نيست; ولى ضرورت ايجاب مى کند که آنها را طرح کنم و پاسخ آنها را روشن سازم، زيرا اين کار بهتر از آن است که بر آن پرده پوشى کنم و يک روز تو گرفتار آن شوى و پاسخ آن را نداشته باشى.
اين دغدغه اى است که همه معلمان و مربيان آگاه دارند که اگر شبهاتِ گمراهان را مطرح نکنند بيم آن مى رود که شخصِ مورد تربيت روزى گرفتار آن شود، بنابراين سعى مى کنند آن شبهات را به صورت حدّاقل عنوان کنند و پاسخ قاطع آن را بگويند.
اين جمله ممکن است ادامه گفتار امام(عليه السلام) راجع به قرآن مجيد و اهمّيّت آن باشد و مى خواهد بفرمايد: من از قرآن دلايل بطلان اين عقايد فاسد را به تو تعليم مى دهم تا گرفتار شبهات فاسدان و مفسدان نشوى.
اين احتمال نيز وجود دارد که جمله مستقلى باشد; يعنى افزون بر اينکه لازم ديدم کتاب الله و تفسير آن و احکام حلال و حرام را به تو تعليم دهم، لازم ديدم به کمک دليل عقل، به نقد آراى باطله و عقايد فاسده، برخيزم و تو را از افتادن در دام منحرفان رهايى بخشم. تعبير به «ثُمَّ أَشْفَقْتُ» با توجّه به کلمه «ثمّ» که اشاره به مطلب تازه اى است، با تفسير دوم مناسب تر است.
به گفته مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود، تعبيرات امام(عليه السلام) در اين بخش از وصيّت نامه بار ديگر بر اين حقيقت تأکيد مى کند که امام به عنوان امامت و امام حسن مجتبى(عليه السلام) به عنوان جانشين امام(عليه السلام) در اينجا مطرح نيست، بلکه به عنوان پدرى دلسوز در برابر فرزندى نيازمند به تعليم و تربيت، اين سخنان را بيان فرموده، زيرا همان گونه که قبلاً نيز اشاره شد امام حسن(عليه السلام) در آن زمان بيش از سى سال از عمر مبارکش مى گذشت. آيا امکان دارد که امام(عليه السلام) تا آن زمان به او تعليم قرآن نداده باشد و از آراى باطله او را آگاه نکرده باشد؟! امام حسن مجتبى(عليه السلام) نخست در آغوش پدر و سپس در کنار او همواره حضور داشت و افزون بر استماع خطبه هاى فصيح و بليغ پدر از تعليمات ويژه نيز برخوردار بود.
امام(عليه السلام) در آخرين جمله اين بخش، ابراز اميدوارى مى کند که وصاياى او در فرزندش کاملا مؤثر گردد مى فرمايد: «اميدوارم خداوند تو را در طريق رشد و صلاح، توفيق دهد و به راه راستى که در خورِ توست هدايتت کند، به همين دليل اين وصيتم را براى تو بيان کردم»; (وَرَجَوْتُ أَنْ يُوَفِّقَکَ اللهُ فِيهِ لِرُشْدِکَ(3)، أَنْ يَهْدِيَکَ لِقَصْدِکَ(4)، فَعَهِدْتُ إِلَيْکَ وَصِيَّتِي هَذِهِ).
از اين تعبير امام(عليه السلام) «فَعَهِدْتُ إِلَيْکَ وَصِيَّتِي هَذِهِ» استفاده مى شود که آنچه در بخشهای گذشته از وصيّت نامه آمده در واقع جنبه مقدماتى داشته است و هدف اين بوده که فرزند خود را کاملاً براى پذيرش وصاياى اصلى که بعدا مى آيد آماده سازد که بدون آماده سازى، نتايج مطلوب حاصل نخواهد شد.
***
از پيمودن راه هاى مشکوک بپرهيز:
سپس امام(عليه السلام) اندرزهاى مهمى به فرزندش مى دهد و مقدم بر همه چيز او را به تقواى الهى و قناعت به فرايض و احکامِ روشن خداوند و پرهيز از گام نهادن در راه هاى مشکوک دعوت مى کند مى فرمايد: «پسرم بدان محبوب ترين چيزى که از ميان وصايايم بايد به آن تمسک جويى، تقوا و پرهيزکارى است و اکتفا به آنچه خداوند بر تو فرض و لازم شمرده است و حرکت در راهى که پدرانت در گذشته آن را پيموده اند و صالحان از خاندانت از آن راه رفته اند»; (وَاعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَيَّ مِنْ وَصِيَّتِي تَقْوَى اللهِ وَالاِقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللهُ عَلَيْکَ، وَالاَْخْذُ بِمَا مَضَى عَلَيْهِ الاَْوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ، وَالصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِکَ).
بى شک تقواى الهى مهم ترين وصيّت همه اولياى خداست و زاد و توشه قيامت و برگه ورود در بهشت و معيارِ امتياز انسان ها بر يکديگر است و به همين دليل در همه خطبه هاى نماز جمعه به آن توصيه مى شود و بر آن تأکيد مىورزند. تقوا که همان حالت خداترسى درونى و مسئوليت پذيرى واقعى است انسان را از هرگونه گناه باز مى دارد.
جمله «وَالاِقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللهُ عَلَيْکَ» به اين معنا نيست که تنها به واجبات قناعت کن و از مستحبات و سنن بپرهيز، بلکه اشاره به نکته اى است که در ادامه سخن مى آيد و آن پرهيز از امورى است که در شريعت مسکوت مانده و کسى در برابر آن مسئوليت ندارد و يا دسترسى به آن ميسر نيست; مانند معرفت به کنه ذات خداوند.
جمله «وَالصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِکَ» اشاره به پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و شخص على(عليه السلام)و عبدالمطلب و حمزه و ابوطالب و جعفر(عليهم السلام) است.
آن گاه امام(عليه السلام) به ذکر دليل بر اين مطلب پرداخته مى فرمايد: «زيرا همان گونه که تو درباره خويش نظر مى کنى آنها نيز درباره خود نظر کرده اند و آن گونه که تو (براى صلاح خويشتن) مى انديشى آنها نيز مى انديشيدند (با اين تفاوت که آنها تجارب خويش را براى تو به يادگار گذاشتند) سرانجام فکر و انديشه، آنها را به آنجا رسانيد که آنچه را به خوبى شناخته اند بگيرند و آنچه را (که مبهم است و) به آن مکلف نيستند رها سازند»; (فَإِنَّهُمْ لَمْ يَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لاَِنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ، وَفَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّرٌ، ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِکَ إِلَى الاَْخْذِ بِمَا عَرَفُوا، وَالاِْمْسَاکِ عَمَّا لَمْ يُکَلَّفُوا).
اين سخن نيز ناظر به آن است که در مسائل مربوط به دين، امورى است که بايد دنبال شود و عدم آگاهى بر آنها عذر نيست، بلکه همه بايد آن را فرا گيرند و امورى است که يا از تحت قدرت انسان بيرون است; مانند معرفت کنه ذات خداوند که هيچ پيامبر مرسلى هم نمى تواند به آن برسد و يا از امورى است که خداوند به لطف و کرمش بر بندگانش تخفيف داده و آنها را بدان مکلف نساخته است; ولى اگر اصرار بر آن کنند ممکن است تکليف به آن دامانشان را بگيرد; مانند آنچه در داستان بنى اسرائيل مربوط به ذبح گاو مخصوص آمده که اگر اصرار در سؤال از جزئيات آن نداشتند، هر گاوى را ذبح مى کردند کافى بود، ولى اصرار بيش از حد آنها سبب شد چندان اوصاف مختلفى براى گاو مزبور ذکر شود که در دستيابى به آن دچار مشکل شوند.
نيز مانند آنچه درباره حج در روايتى از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) آمده است که روزى خطبه اى خواند و درباره وجوب حج سخن گفت. شخصى به نام عکاشه و طبق روايتى سراقه گفت: اى رسول خدا! آيا همه سال واجب است؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله)سکوت کرد و جوابى نگفت و او دو يا سه بار سؤالش را تکرار کرد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ناراحت شد و فرمود: واى بر تو اگر بگويم آرى، هر سال بر شما واجب مى شود و قدرت نخواهيد داشت، بنابراين آنجا که سکوت مى کنم سکوت کنيد، زيرا کسانى که پيش از شما بودند بر اثر کثرت سؤال گرفتار شدند، بنابراين هنگامى که شما را به چيزى امر کردم به آن اندازه که توانايى داريد انجام دهيد.(5)
در حديثى ديگر از امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى خوانيم که خطبه اى ايراد فرمود و گفت: «إِنَّ اللهَ حَدَّ حُدُوداً فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَفَرَضَ فَرَائِضَ فَلاَ تَنْقُصُوهَا وَسَکَتَ عَنْ أَشْيَاءَ لَمْ يَسْکُتْ عَنْهَا نِسْيَاناً فَلاَ تَکَلَّفُوهَا رَحْمَةً مِنَ اللهِ لَکُمْ فَاقْبَلُوهَا; خداوند حدود و مرزهايى (براى حلال و حرام) قرار داده از آن تجاوز نکنيد و واجباتى را لازم شمرده از آن کم نگذاريد و نسبت به امورى ساکت شده و اين سکوت به خاطر نسيان نبوده، در برابر آن اصرار نکنيد. اين رحمت خداست (و تخفيف الهى) براى شما پس آن را بپذيريد».(6)
سپس در ادامه سخن مى فرمايد: «اگر (اين پيشنهاد را نمى خواهى قبول کنى و) روح و جان تو از قبول آن ابا دارد و مى خواهى که تا آگاه نشوى اقدام نکنى مى بايست (از طريق صحيح اين راه را بپويى و) اين خواسته با فهم و دقت و تعلم باشد نه از طريق فرو رفتن در شبهات و تمسک جستن به دشمنى ها و خصومت ها.
(اضافه بر اين) پيش از آنکه در طريق آگاهى در اين امور گام نهى از خداوندت استعانت بجوى و براى توفيق، رغبت و ميل، نشان ده و از هرگونه عاملى که موجب خلل در افکار تو شود يا تو را به شبهه اى افکند يا تسليم گمراهى کند بپرهيز»; (فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا فَلْيَکُنْ طَلَبُکَ ذَلِکَ بِتَفَهُّم وَتَعَلُّم، لاَ بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ، وَعُلَقِ الْخُصُومَاتِ. وَابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِي ذَلِکَ بِالاِسْتِعَانَةِ بِإِلَهِکَ، وَالرَّغْبَةِ إِلَيْهِ فِي تَوْفِيقِکَ، وَتَرْکِ کُلِّ شَائِبَة أَوْلَجَتْکَ(7) فِي شُبْهَة، أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَى ضَلاَلَة).
عصاره کلام امام(عليه السلام) در اينجا اين است که براى رسيدن به حق دو راه در پيش دارى; يکى راه پيروى از پيشينيان صالح از خاندانت و استفاده از تجربيات بسيار سودمند آنها که راهى است نسبتا آسان و بى خطر. راه دوم، راه اجتهاد شخصى است که خودت وارد ميدان شوى و حق را از باطل بشناسى و پيمودن اين راه چهار شرط دارد:
نخست اينکه در هر موضوعى نيک بينديشى و دقت کنى و ديگر اينکه از فرو رفتن در شبهات يا تمسک جستن به تعصب يا خصومات بپرهيزى و سوم اينکه از خداى خود استعانت بجويى و از او بخواهى که تو را در پيمودن اين راه کمک کند و چهارم اينکه از هر امر مشکوکى که ممکن است منتهى به ورود در شبهه اى شود يا تو را به گمراهى بکشاند بپرهيزى.
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن، نکته را روشن مى کند که تنها سخنان سودمند و پربار و مؤثرِ من کافى نيست; آمادگى در وجود تو نيز از شرايط تأثير محسوب مى شود و به تعبير ديگر همان گونه که فاعليت فاعل شرط است، قابليت قابل نيز لازم است، از اين رو براى آماده ساختن قلب و جان فرزندش براى پذيرش اين وصايا مى فرمايد:
«هر گاه يقين کردى قلب و روحت صفا يافته و در برابر حق خاضع شده و رأيت به کمال پيوسته و تمرکز يافته و تصميم تو در اين باره تصميم واحدى گشته (و از هر چه غير از آن است صرف نظر کرده اى) در اين صورت به آنچه براى تو (در اين وصيّت نامه) توضيح داده ام دقت کن (تا نتيجه مطلوب را بگيرى)»; (فَإِنْ أَيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ، وَتَمَّ رَأْيُکَ فَاجْتَمَعَ، وَکَانَ هَمُّکَ فِي ذَلِکَ هَمّاً وَاحِداً، فَانْظُرْ فِيمَا فَسَّرْتُ لَکَ).
مسلماً کسانى که قلبى تاريک و مملوّ از تعصب ها و هوا و هوس دارند و فکرشان چندين جا مشغول است; گاه در فکر حفظ مقامند و گاه در فکر جمع اموال و گاه به دنبال هوا و هوس هاى ديگر، نمى توانند از نصايح و اندرزهاى سودمند و بيدار کننده، هرچند گوينده اش امام(عليه السلام) باشد بهره بگيرند. به همين دليل آيات قرآن که در تأثيرش جاى هيچ ترديد نيست، گروهى را هدايت مى کند و در گروهى از تيره دلان لجوج اثرى ندارد و يا اثر معکوس دارد. در سوره توبه آيه 124 و 125 مى خوانيم: «(وَإِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَّنْ يَقُولُ أَيُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ * وَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ کافِرُون); و هنگامى که سوره اى نازل مى شود بعضى از آنان (به ديگرى) مى گويند: اين سوره ايمان کدام يک از شما را افزون ساخت (به آنان بگو:) اما کسانى که ايمان آورده اند بر ايمانشان افزوده است و آنها (به فضل و رحمت الهى) خوشحالند * و اما کسانى که در دل هايشان بيمارى است، پليدى بر پليديشان افزوده; و از دنيا رفتند در حالى که کافر بودند».
و به گفته شاعر:
باران که در لطافت طبعش خلاف نيست *** در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
حضرت در ادامه اين سخن مى افزايد: «و اگر آنچه را در اين زمينه دوست مى دارى (از شرايطى که گفتم) برايت فراهم نشد و فراغت خاطر و آمادگى فکر حاصل نکردى، بدان در طريقى گام مى نهى که همچون شترى که چشمانش ضعيف است به سوى پرتگاه پيش مى روى و در ميان تاريکى ها غوطه ور مى شوى و کسى که گرفتار اشتباه و خلط حق با باطل است نمى تواند طالب دين باشد و با اين حال اگر وارد اين مرحله نشوى بهتر است»; (وَإِنْ لَمْ يَجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ، وَفَرَاغِ نَظَرِکَ وَفِکْرِکَ، فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ(8)، وَتَتَوَرَّطُ(9) الظَّلْمَاءَ وَلَيْسَ طَالِبُ الدِّينِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ، وَالاِْمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَلُ(10)).
امام(عليه السلام) بدين وسيله به فرزندش هشدار مى دهد که براى نتيجه گرفتن از اين وصيّت نامه خود را آماده سازد، اراده و تصميم جدى بگيرد و از آنچه مايه پراکندگى فکر و خيال اوست جداً بپرهيزد، دامن همت به کمر بزند و با گام هاى استوار وارد ميدان شود و گوش دل را به سخنان امام(عليه السلام) بسپارد تا بتواند به سر منزل مقصود و سعادت مطلوب برسد. در غير اين صورت، بيهوده خود را خسته مى کند و در اين راه گام مى نهد.
***
پی نوشت:
1 . «شرايع» جمع «شريعت» در اصل به معناى محلى است که از آنجا به کنار نهر مى رسند، زيرا معمولا سطح نهرها پايين تر از سطح زمين است، لذا براى دسترسى به آب، کناره نهر را مى شکافند و به صورت شيب دار يا پله درست مى کنند تا مردم به راحتى بتوانند دسترسى به آن پيدا کنند.
سپس اين واژه به آنچه خداوند آن را مقرر دانسته و بيان فرموده اعم از عقايد و احکام و اخلاق، اطلاق شده است و ارتباط آن با معناى اصلى روشن است، زيرا ايمان و تقوا و صلح و عدالت همچون آب حيات است که راه وصول به آن، شريعت الهى است.
2 . «شفقة» در اين گونه موارد معمولا مرادف با خوف شمرده مى شود در حالى که به گفته بعضى از ادبا معناى اصلى آن توجّه به چيزى است آميخته به ترس يا به تعبير ديگر خوف و ترسى است که با محبّت و احترام و اميد آميخته باشد، زيرا در اصل از ريشه شفق که به معناى روشنايى روز آميخته به تاريکى شب گرفته شده است. منتها هرگاه اين واژه با «من» متعدى شود جنبه خوف در آن غلبه دارد (مانند عبارت بالا) و هرگاه با «فى» و «على» متعدى شود، خوف در آن غلبه دارد. مثل اينکه انسان به دوستش بگويد: اَنَا مُشْفِقُ عَلَيْکَ يعنى من از سرانجام کار تو بيمناکم.
3 . واژه «رشد» در فارسى امروز به معناى نمو اطلاق مى شود; ولى در اصل لغت، به معناى راه يافتن به مقصد است و جمله «راشداً مَهْدِياً» که دعاى هنگام بدرقه است; يعنى به مقصودت برسى و هدايت شوى.
4 . «قصد» گاه به معناى نيّت مى آيد و گاه به معناى پيمودن راه راست و معتدل.
5 . بحارالانوار، ج 22، ص 31.
6 . وسائل الشيعه، ج 18، ص 129، ابواب صفات قاضى، باب 12، ح 61.
7 . «اَوْلَجَتک» از ريشه «ايلاج» و از ريشه «ولوج» به معناى داخل شدن در مکان محدود گرفته شده و هنگامى که به باب افعال مى رود معناى متعدى پيدا مى کند، بنابراين «أوْلَج» يعنى داخل کرد شخص يا چيزى را.
8 . «عَشْواء» در اصل به معناى شترى است که چشم ضعيفى دارد و به همين دليل مسير خود را اشتباه و متمايل به چپ و راست مى رود. سپس به هر انسانى که چنين باشد اطلاق شده است.
9 . «تَتَوَرَّطَ» از ريشه «تورط» بر وزن «توکل» به معناى افتادن در جايى است که رهايى از آن مشکل يا غير ممکن باشد.
10 . «اَمْثل» از ريشه «مثول» بر وزن «طلوع» به معناى افضل و برتر است و جمع آن «اماثل» و «مُثُل» می باشد.