یازده اندرز ديگر:
امام(عليه السلام) در این بخش از وصيّت نامه پربار خود نيز به بيست و هشت موضوع مهم به عنوان نصيحت اشاره مى کند و بيش از پيش اين وصيّت نامه را پربارتر مى سازد.
يکم. نخست درباره رزق و روزى هايى که بسيارى از مردم با حرص و ولع به دنبال آنند مى فرمايد: «پسرم بدان که روزى بر دو گونه است: يک نوع، روزى است که به جستجوى آن برمى خيزى (و بايد برخيزى) و نوع ديگرى آن که به سراغ تو خواهد آمد حتى اگر به دنبالش نروى خود به دنبال تو مى آيد»; (وَاعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَرِزْقٌ يَطْلُبُکَ، فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ).
اين جمله به قرينه جمله مشابه; اما مفصل ترى که در کلمات قصار(1) آمده ناظر به آن است که انسان نبايد در تحصيل روزى حريص باشد و نيز نبايد سست و تنبل شود.
منظور امام(عليه السلام) از روزى هايى که انسان بايد به دنبال آن برود کسب و کارهاى روزانه است; مانند زراعت، صنعت، تجارت و امثال آن و منظور از روزى هايى که به دنبال انسان مى آيد، هرچند انسان به دنبال آن نرود امورى مانند ارث، هدايا و يا تجارت و درآمدهاى غير منتظره اى است که انسان به چنگ مى آورد; بنابراين اگر روزى هاى قسم اوّل براى او تنگ شود نبايد از لطف خدا مأيوس گردد و در عين تلاش و کوشش بيشتر انتظار روزى هاى ناخواسته را داشته باشد.
هنگامى که انسان در جهان خلقت، موارد زيادى از نوع دوم را مى بيند، اين اميد در دل او قوت بيشترى پيدا مى کند. روزى جنين در عالم رحم از طريق بند ناف متصل به مادر تأمين است و بعد از تولد آنچه را براى حيات خود لازم دارد از سينه مادر مى مکد، قرآن مجيد مى گويد: «(وَما مِنْ دَابَّة فِى الاَْرْضِ إِلاّ عَلَى اللهِ رِزْقُها وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَمُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِى کِتاب مُبين); هيچ جنبده اى در زمين نيست مگر اينکه روزى او بر خداست. و او قرارگاه و محل نقل و انتقالشان را مى داند; همه اينها در کتاب مبين (لوح محفوظ) ثبت است».(2)
مخصوصاً اگر انسان با تقوا باشد و از درآمدهاى حرام بپرهيزد، خداوند مژده وسعت رزق را به او داده است (وَمَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجاً * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب).(3)
از سوى ديگر مشاهده مى کنيم که در جهان خلقت روزى هاى بسيار گران بها و ضرورى براى زندگى انسان به طور فراوان به مقتضاى رحمانيّت خداوند به همه انسان ها اعم از مؤمن و کافر ارزانى داشته شده همچون نور خورشيد، برکات زمين، باران و اکسيژن هوا که زندگى بدون آن غير ممکن است. اينها همه روزى هايى هستند که به سراغ انسان مى آيند، هرچند او به سراغش نرود.
قرآن مجيد نيز مى فرمايد: «(وَفِى السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَما تُوعَدُونَ); و روزى شما در آسمان است و نيز آنچه شما وعده داده مى شويد».(4)
نيز مى فرمايد: «(وَما أَنْزَلَ اللهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِّزْق فَأَحْيا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها); از آيات و نشانه هاى خدا رزقى (بارانى) است که از آسمان براى شما نازل مى کند و بوسيله آن زمين را بعد از مردنش حيات مى بخشد».(5)
گرچه اين آيه به قراينى موجود در آن، تنها ناظر به دانه هاى حيات بخش باران است; ولى آيه قبل مفهوم گسترده ترى دارد که شامل نور آفتاب که منبع هرگونه حرکت در روى کره زمين است و هوا که مايه حيات همه موجودات زنده است نيز مى شود.
در تاريخ پيشينيان، گاه داستان ها از حوادثى پرده برمى دارد که مصداق زنده روزى هايى است که به دنبال انسان مى آيد بى آنکه او بخواهد. از جمله داستانى که ابن ابى الحديد در شرح اين جمله از عماد الدوله (از سلاطين آل بويه) نقل مى کند و آن زمانى بود که عماد الدوله وارد شيراز شد و ابن ياقوت را که بر آن حکومت مى کرد مجبور به فرار نمود. اين در حالى بود که وضع مالى عماد الدوله بسيار بد بود. هنگامى که از بيابان مى گذشت يکى از پاهاى اسب او ناگهان در زمين فرو رفت. ناچار شد از اسب پياده شود. غلامان به کمک او آمدند و او را نجات دادند. ناگاه ديدند در آنجا نقب وسيعى است. عماد الدوله دستور داد آن را حفر کنند. ناگهان انبار عظيم و ذخاير پرقيمتى را که مربوط به ابن ياقوت بود در آنجا يافتند. روز ديگرى در همان شهر استراحت کرده بود و به پشت خوابيده بود همان خانه اى که قبلاً ابن ياقوت در آن ساکن بود. ناگهان مارى را بر فراز سقف مشاهده کرد. به غلامان گفت بالا برويد و مار را بکشيد. مار فرار کرد و در لابه لاى چوب هاى سقف پنهان شد. عماد الدوله دستور داد چوب ها را بشکنيد و مار را بيرون بياوريد و بکشيد. هنگامى که چوب ها را شکستند ديدند بيش از پنجاه هزار دينار در آنجا ذخيره و جاسازى شده است. در حادثه ديگرى، نياز به دوختن لباسى داشت، گفتند: در اينجا خياط ماهرى است که پيش از اين لباس هاى ابن ياقوت را او مى دوخت و او مردى است باايمان و اهل خير. تنها اشکال او اين است که کر است و چيزى نمى شنود (اما مى تواند سخن بگويد) عماد الدوله دستور داد او را احضار کردند; ولى او بسيار متوحش و ترسان بود هنگامى که نزد عماد الدوله حاضر شد به او گفت: من مى خواهم لباسى اين گونه و آن گونه براى من بدوزى. (خياط چون کر بود نفهميد و ذهنش به مسأله ديگرى منتقل شد، لذا) خياط لرزيد و با صدايى لرزان گفت: به خدا سوگند اى مولاى من ابن ياقوت بيش از چهار صندوق در نزد من امانت نداشت اگر دشمنان من چيزى غير از اين بگويند باور نکن. عمادالدوله تعجب کرد و دستور داد صندوق ها را حاضر کنند. ديد تمام آنها مملوّ از طلا و زينت آلات و جواهرات است که همه تعلق به ابن ياقوت داشته و او به عنوان غنيمت آنها را تصاحب کرد.(6)
دوم. دومين نصيحت و اندرز پر فايده امام آن است که مى فرمايد: «چه زشت است خضوع (در برابر ديگران) به هنگام نياز و جفا و خشونت به هنگام بى نيازى و توانگرى»; (مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ، وَالْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَى).
اشاره به اينکه افراد ضيعف النفس به هنگام نياز به اين و آن چنان ذليلانه عرض حاجت مى کنند که تمام شخصيت آنها را زير سؤال مى برد; ولى به هنگام بى نيازى و توانگرى کسانى را که دست نياز به آنها دراز مى کنند با خشونت بر مى گردانند. هر دو صفت از نکوهيده ترين رذايل اخلاقى است. بايد به هنگام نياز، مناعت طبع را حفظ کرد و به هنگام بى نيازى و توانگرى، لطف و محبّت و تواضع را دريغ نداشت.
بعضى از شارحان نهج البلاغه(7) اين سخن را ناظر به آنچه در آيه ذيل است مى دانند: (حَتّى إِذا کُنْتُمْ فِي الْفُلْکِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِريح طَيِّبَة وَفَرِحُوا بِها جاءَتْها ريحٌ عاصِفٌ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکان وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرينَ * فَلَمّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ); زمانى که در کشتى قرار مى گيريد و بادهاى موافق کشتى نشينان را (به سوى مقصد) مى برد و خوشحال مى شوند، (ناگهان) طوفان شديدى مىوزد، و امواج از هر سو به سراغ آنها مى آيد و گمان مى کنند هلاک خواهند شد. (در آن هنگام) خدا را از روى خلوص عقيده مى خوانند که اگر ما را از اين گرفتارى نجات دهى حتماً از سپاسگزاران خواهيم بود * اما هنگامى که خدا آنها را رهايى بخشيد (بار ديگر) به ناحق در زمين ستم مى کنند».(8)
به اين ترتيب جمله هاى بالا را ناظر به رابطه خلق و خالق دانسته اند در حالى که چنين نيست و ظاهر اين است که اين جمله ها ناظر به رابطه خلق با خلق است وگرنه خضوع در برابر خالق در هر حال شايسته است.
منظور از خضوع در اينجا تواضع معقول نيست، بلکه تواضع هاى ذليلانه و توأم با حقارت است و منظور از جفا، خشونت و بى احترامى و بى مهرى و بى محبتى است.
در حديث شريف علوى مى خوانيم: «مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ الاَْغْنِيَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ اللهِ وَأَحْسَنُ مِنْهُ تيهُ الفُقَرَاءِ عَلَى الاَْغْنِيَاءِ اتِّکَالاً عَلَى اللهِ; چه زيباست تواضع و فروتنى ثروتمندان در برابر فقرا براى رسيدن به پاداش هاى الهى و از آن بهتر بى اعتنايى و اباى نفس مستمندان در برابر اغنيا به جهت توکل بر خداست».(9)
يکى از شعرا در اين زمينه شعر زيبايى گفته است:
خُلْقانِ لا أرْضاهُما لِفَتى *** تيهُ الْغِنى وَ مَذَلَّة الْفَقْرِ
فَإذا غَنَيْتَ فَلا تَکُنْ بَطِراً *** وَ إذا افْتَقَرْتَ فَتَه عَلَى الدَّهْرِ
دو ويژگى است که من هرگز براى هيچ جوانمردى آنها را نمى پسندم: تکبر اغنيا و اظهار ذلت فقرا. بنابراين هنگامى که توانگر شدى متکبر و بى اعتنا مباش و هنگامى که فقير شدى در برابر تمام دنيا بى اعتنا باش.
سوم. «تنها از دنيا آنقدر مال تو خواهد بود که با آن سراى آخرتت را اصلاح کنى»; (إِنَّمَا لَکَ مِنْ دُنْيَاکَ، مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاکَ(10)).
اشاره به اينکه ثروت هاى دنيا مى آيد و مى رود و گاه آلاف و الوف از انسان باقى مى ماند و به دست ديگران مى افتد که حسابش در قيامت با اوست و لذتش در دنيا براى ديگران. هيچ يک از اينها مال حقيقى انسان نيست. تنها آن مقدار که براى اصلاح سراى آخرت از پيش فرستاده است مال حقيقى اوست.
در حديثى از کلمات قصار امام(عليه السلام) مى خوانيم: «لِکُلِّ امْرِئ فِي مَالِهِ شَرِيکَانِ: الْوَارِثُ وَالْحَوَادِثُ; براى هر انسانى در اموالش دو شريک است: وارث و حوادث (حوادثى که اموال او را بر باد مى دهد)».(11)
در حديث ديگرى، پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «يَقُولُ ابْنُ آدَمَ مَالِي مَالِي وَهَلْ لَکَ مِنْ مَالِکَ إِلاَّ مَا أَکَلْتَ فَأَفْنَيْتَ أَوْ لَبِسْتَ فَأَبْلَيْتَ أَوْ تَصَدَّقْتَ فَأَمْضَيْتَ وَمَا عَدَا ذَلِکَ فَهُوَ مَالُ الْوَارِثِ; انسان مى گويد: مال من مال من (کدام مال؟) آيا مال تو چيزى جز آن است که خورده اى و از بين برده اى يا پوشيده اى و کهنه و فرسوده کرده اى و يا صدقه داده اى و آن را (براى سراى آخرت) گذارده اى و غير از آن هرچه هست مال وارث است».(12)
يعنى مال واقعى انسان تنها دو بخش است: بخشى که آن را مصرف و حدّاقل در دنيا از آن استفاده مى کند و بخش ديگرى که ذخيره آخرت و يوم المعاد مى سازد، بقيه اموالى خيالى هستند که گاه در حوادث از بين مى روند و اگر باقى بماند نصيب وارث است.
چهارم. حضرت به نکته مهم ديگرى اشاره مى کند که سزاوار است همه روز انسان به ياد آن باشد و آن اينکه مى فرمايد: «و اگر قرار است براى چيزى که از دست رفته ناراحت شوى و بى تابى کنى پس براى هر چيزى که به تو نرسيده نيز ناراحت باش (زيرا هر دو يکسان است)»; (وَإِنْ کُنْتَ جَازِعاً عَلَى مَا تَفَلَّتَ(13) مِنْ يَدَيْکَ، فَاجْزَعْ عَلَى کُلِّ مَا لَمْ يَصِلْ إِلَيْکَ).
بسيارند افرادى که اگر مال و مقامى که داشتند از دست رفت، ناله و فرياد سر مى دهند روزها و گاه ماه ها و سال ها دريغ و حسرت مى خورند; اما نسبت به اموال و مقامى که به آنها هرگز نرسيده چنان ديدى را ندارند. در حالى که اگر دقت کنند هر دو شبيه هم است; مقدر بوده مال و مقامى يک يا چند سال در اختيار من باشد و بعد از آن به حسب اسباب ظاهرى يا ماوراى طبيعى براى من تقدير نشده بوده است. چه فرق مى کند ميان بقا و حدوث; هرگاه در حدوث مقدر نبوده جزع نمى کنم چرا در بقا نيز چنين نباشد؟ البتّه گاه انسان خيال مى کند که مى بايست بيش از آن مدت در اختيارش بود; ولى بر حسب عالم اسباب خيال باطلى بوده و تأسف بر آن همانند تأسف کسى است که در خواب مال و مقامى را مى بيند و هنگامى که بيدار مى شود به سبب از دست رفتنش جزع و فزع مى کند.
پنجم. اين توصيه نيز به نکته مهم ديگرى اشاره کرده مى فرمايد: «با آنچه در گذشته واقع شده است نسبت به آنچه واقع نشده استدلال کن، زيرا امور جهان شبيه به يکديگرند»; (اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَکُنْ بِمَا قَدْ کَانَ، فَإِنَّ الاُْمُورَ أَشْبَاهٌ).
اشاره به اينکه يک سلسله قوانين کلى بر جهان هستى و بر جوامع انسانى حکومت مى کند که هر زمان مصاديقى از آن روى مى دهد; ولى همه مشمول آن قوانين کلى هستند، بنابراين انسان مى تواند با مطالعه در حالات پيشينيان و جوامع گذشته و يا حتى با مطالعه در سنين پيشين عمر خود مسائل مربوط به امروز و فردا را از طريق مقايسه درک کند تا گرفتار خطا و اشتباه و زيان و خسران نشود.
اين سخن شبيه چيزى است که امام(عليه السلام) در خطبه ديگرى بيان کرده آنجا که مى فرمايد: «عِبَادَ اللهِ إِنَّ الدَّهْرَ يَجْرِي بِالْبَاقِينَ کَجَرْيِهِ بِالْمَاضِين; بندگان خدا! اين جهان نسبت به موجودين همان گونه جريان دارد که نسبت به گذشتگان جريان داشت»(14) و اين سخنى معروف است که در تعبير روزانه ما به عنوان تاريخ تکرار مى شود.
در ذيل همان خطبه چگونگى تکرار تاريخ را تحت شش عنوان بيان کرديم: زوال سريع نعمت ها، ناپايدارى حوادث جهان، بى وفايى بسيارى از مردم دنيا، غرورها و شکست هاى ناشى از آن، تغيير حالات و روحيّات به گونه اى که گاه نزديک ترين دوستان انسان خطرناک ترين دشمن او مى شوند و بالاخره آنچه باقى مانده و مى ماند و مايه ياد نيک مردم جهان است نيکى ها محبّت ها و اخلاص هاست و آنچه مايه نفرين و لعنت و بدنامى ها مى شود ظلم و ستم ها و بى عدالتى هاست.
آرى! همه اين امور، امروز نيز همچون گذشته در حال تکرار است. به همين دليل افراد باهوش کسانى هستند که هم در زندگى خود و هم در تاريخ پيشينيان بسيار مطالعه کنند و عبرت گيرند.
ششم. مى فرمايد: «از کسانى مباش که پند و اندرز به آنها سودى نمى بخشد مگر آن زمان که در ملامت او اصرار ورزى، چرا که عاقلان با اندرز و آداب پند مى گيرند ولى چهارپايان جز با زدن اندرز نمى گيرند»; (وَلاَ تَکُونَنَّ مِمَّنْ لاَ تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلاَّ إِذَا بَالَغْتَ فِي إِيلاَمِهِ، فَإِنَّ الْعَاقِلَ يَتَّعِظُ بِالاْدَابِ، وَالْبَهَائِمَ لاَ تَتَّعِظُ إِلاَّ بِالضَّرْبِ).
اشاره به اينکه مردم دو گروهند; بعضى هوشيار که با اندک موعظه و اندرز به خطاى خود پى مى برند. اينها انسان هاى واقعى اند; ولى برخى به آسانى پند نمى پذيرند تا زمانى که از هر سو مورد ملامت و سرزنش و توبيخ و تحقير قرار گيرند. آنها بسان چهارپايانند که جز با ضربات تازيانه راه صحيح را پيش نمى گيرند و از چموشى دست بر نمى دارند و آرام نمى شوند.
هفتم. در اين توصيه به مسأله مهم ديگرى اشاره مى کند: «هجوم اندوه و غم ها را با نيروى صبر و حسن يقين از خود دور ساز»; (اطْرَحْ عَنْکَ وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَحُسْنِ الْيَقِينِ).
اشاره به اينکه زندگى مجموعه اى از تلخ و شيرين هاست و هرزمان از سويى غم و اندوهى به انسان هجوم مى آورد; گاه در مسائل اجتماعى گاه سياسى گاه امور مادى و گاه امور خانوادگى. انسان اگر در برابر هجمه اندوه ها زانو بزند به زودى از پاى در مى آيد; ولى با دو نيرو مى توان بر آنها غلبه کرد: نخست قدرت صبر و شکيبايى است که انسان بداند چه صبر کند چه صبر نکند اين گونه حوادث که از اختيار او بيرون است، اگر بر اثر سهل انگارى و ندانم کارى دامن او را گرفته باشد، مسير خود را طى مى کند. اگر صبر کند در نزد خدا هم سالم است و هم مأجور و اگر شکيبايى را ترک کند باز حوادث مسير خود را طى مى کند بى آنکه اجر و پاداشى داشته باشد. ديگر اينکه اگر انسان به نيروى يقين مجهز باشد و به تعبير قرآن بگويد: «(قُلْ لَّنْ يُصيبَنا إِلاّ ما کَتَبَ اللهُ لَنا); بگو: هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد، مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است»(15) به يقين تقديرات الهى از روى حکمت است چه از حقيقت آن آگاه باشيم چه نباشيم; در نتيجه با اين دو نيرو در برابر واردات هموم ايستادگى مى کند و به خود آرامش مى دهد.
مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود داستانى نقل مى کند که آموزنده است; وى مى گويد: مردى در خود احساس بيمارى کرد. هنگامى که به طبيب مراجعه نمود به او خبر داد که متأسّفانه گرفتار سرطان خون شده است. آن مرد بيمار با بى اعتنايى از اين مسأله گذشت و گفت: براى من چه تفاوت مى کند با مرگ ناگهانى از دنيا بروم يا با مرگ تدريجى به هر حال بايد رفت. و ساليان دراز به همين صورت زندگى مى کرد در حالى که اگر صبر و قرار را از دست داده بود و در بستر بيمارى مى خوابيد، قواى خود را از دست مى داد و با مرگ دست به گريبان مى شد و در همان زمان کوتاهى که زنده بود گويا هر روز مى مرد و زنده مى شد.(16)
لقمان حکيم نيز در اندرزهاى سودمندش به فرزند خود مى گويد: «(وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ); در برابر مصائبى که به تو مى رسد شکيبا باش که اين از کارهاى مهم است».(17)
امام(عليه السلام) در اين بخش از نصايح با عباراتى کوتاه و پرمحتوا توصيه هاى خود را دنبال مى کند.
هشتم. مى فرمايد: «کسى که ميانه روى را ترک کند از راه حق منحرف مى شود»; (مَنْ تَرَکَ الْقَصْدَ جَارَ).
اشاره به اينکه سلامت دين و دنيا هميشه در ميانه روى است و هرگونه افراط و تفريط باعث گمراهى و بدبختى و شکست است و صراط مستقيمى که ما همه روز در نمازهايمان هدايت به سوى آن را از خدا مى خواهيم همين صراط مستقيم اعتدال است.
نهم. «يار و همنشين (خوب) همچون خويشاوند انسان است»; (وَالصَّاحِبُ مُنَاسِبٌ(18)).
اشاره به اينکه پيوندهاى دوستى گاه به قدرى قوى مى شود که جاى پيوندهاى نسبى را مى گيرد; بلکه گاهى از آن قوى تر مى شود. ضرب المثل معروفى است که مى گويند از کسى پرسيدند: دوست بهتر است يا برادر؟ گفت: برادرى که دوست باشد بهتر است. ضرب المثلى نيز در زبان عرب رايج است که مى گويد: «اَلصَّديقُ نَسيبُ الرُّوحِ وَ الاَْخُ نَسيبُ الْبَدَنِ; دوست، هماهنگ و مناسب با روح و برادر، هماهنگ و مناسب با جسم و بدن است».(19)
از اين سخن مى توان چنين نتيجه گرفت که همان حقوقى که براى خويشاوندان در نظر گرفته مى شود بايد درباره دوستان خوب در نظر گرفته شود.
دهم. مى فرمايد: «دوست آن است که در غياب انسان، حق دوستى را ادا کند»; (وَالصَّدِيقُ مَنْ صَدَقَ غَيْبُهُ).
اشاره به اينکه کسانى که در حضور انسان اظهار محبّت و عشق و علاقه مى کنند، ممکن است نشانه واقعى دوستى آنها نباشد; دوستى واقعى آن گاه آشکار مى شود که انسان در غياب دوستش تمام آنچه را در حضور مى گفت و رعايت مى کرد بگويد و رعايت کند.
يازدهم. در اين توصيه به نکته مهم ديگرى اشاره کرده و مى فرمايد: «هواپرستى شريک و همتاى نابينايى است»; (وَالْهَوَى شَرِيکُ الْعَمَى).
زيرا همان گونه که نابينايان اجسامى را که در اطراف آنهاست نمى بينند، هرچند نزديک و مجاور باشد، هواپرستان نيز از ديدن حقايق آشکار محرومند، چرا که حجاب هواپرستى سخت ترين و تيره ترين حجاب است و در آفات شناخت، آفتى بدتر از آن يافت نمى شود.
قرآن مجيد مى گويد: «(أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ); آيا ديدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اينکه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؟! با اين حال غير از خدا چه کسى مى تواند او را هدايت کند؟ آيا متذکر نمى شويد؟».(20)
امام(عليه السلام) در نامه اى نيز به يکى از اصحابش به اين حقيقت تصريح کرده مى فرمايد: «فَارْفُضِ الدُّنْيَا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْيَا يُعْمِي وَيُصِمُّ وَيُبْکِمُ وَيُذِلُّ الرِّقَاب; محبّت دنيا (و هواى نفس) را رها کن که چشم را کور و گوش را کر و زبان را لال و گردن ها را به زير مى آورد».(21)
***
پی نوشت:
1 . نهج البلاغه، کلمات قصار، 379.
2 . هود، آيه 6.
3 . طلاق، آيه 2 و 3.
4 . ذاريات، آيه 22.
5 . جاثيه، آيه 5.
6 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 114.
7 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 115.
8 . يونس، آيه 22 و 23.
9 . نهج البلاغه، کلمات قصار، 406.
10 . «مثوى» به معناى جايگاه و در اينجا به معناى جايگاه آخرت است.
11 . نهج البلاغه، کلمات قصار، 335.
12 . بحارالانوار، ج 70، ص 138، ح 6.
13 . «تَفَلّت» از ريشه «فلت» بر وزن «فقر» در اصل به معناى خلاص شدن و نيز به معناى امورى است که ناگهانى و بدون تأمل از انسان صادر مى شود.
14 . نهج البلاغه، خطبه 157.
15 . توبه، آيه 51.
16 . شرح نهج البلاغه مغنيه، ج 3، ص 526.
17 . لقمان، آيه 17.
18 . «مناسب» از ريشه «نسب» در اينجا به معناى خويشاوند است.
19 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 117.
20 . جاثيه، آيه 23.
21 . کافى، ج 2، ص 136، ح 23.