دوازدهم. مى فرمايد: «چه بسا دور افتادگانى که از خويشاوندان نزديک تر و خويشاوندانى که از هرکس دورترند»; (وَرُبَّ بَعِيد أَقْرَبُ مِنْ قَرِيب، وَقَرِيب أَبْعَدُ مِنْ بَعِيد).
اشاره به اينکه پيوندهاى نسبى هميشه دليل بر پيوند دل ها و نزديکى فکرها نيست; گاه مى شود دور افتادگان به انسان از نزديکان نزديک ترند. آنچه مهم است پيوند دل و ارتباط ارواح به يکديگر است که اگر در نزديکان پيدا نشد مى توان آن را در دور افتادگان جستجو کرد.
در قرآن کريم نيز مى خوانيم: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَأَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَّکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ).(1)
سيزدهم. «غريب کسى است که دوستى نداشته باشد»; (وَالْغَرِيبُ مَنْ لَمْ يَکُنْ لَهُ حَبِيبٌ).
آرى! آنچه انسان را از غربت بيرون مى آورد محبّت است و کسانى که محروم از محبّت دوستانند تنهاى تنهايند. اين غربت از عوامل مختلفى سرچشمه مى گيرد. گاه کبر و غرور و خودبرتربينى است که مردم را از انسان مى راند و گاه حسادت ها و گاه بى وفايى ها و عوامل ديگر است.
بنابراين براى اينکه از غربت بيرون آييم راهى جز اين نيست که اين گونه رذايل را از خود دور سازيم و جاذبه اخلاقى ما دوستان خوبى را فراهم سازد.
چهاردهم. در اين توصيه به نکته با اهميتى اشاره مى فرمايد: «آن کس که از حق تجاوز کند در تنگنا قرار مى گيرد»; (مَنْ تَعَدَّى الْحَقَّ ضَاقَ مَذْهَبُهُ)، زيرا راه حق وسيع و گسترده و صاف و نورانى است; اما طريق باطل سنگلاخ و پر پيچ و خم و تنگ و باريک است. آنها که راه حق را پيش مى گيرند با سرعت به سوى مقصد مى روند، چرا که عالم هستى در مسير حق است و آنچه هماهنگ با آن باشد در همان مسير حرکت مى کند ولى طى کردن راه باطل همچون شنا بر خلاف جهت آبى است که به سرعت در حرکت است و دائماً شناگر را در تنگنا قرار مى دهد.
افزون بر اين، مسير حق همچون جاده اى است که در جاى جاى آن علايم راهنمايى به چشم مى خورد و رهروان را از وضع راه آگاه مى سازد; ولى مسير باطل فاقد همه اينهاست و به همين دليل به گمراهى مى انجامد.
پانزدهم. اين فقره به مطلب معروف و با اهميتى اشاره کرده و مى فرمايد: «و آن کس که به ارزش و قدر خود اکتفا کند موقعيتش پايدارتر خواهد بود»; (وَمَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ کَانَ أَبْقَى لَهُ).
اين جمله شبيه جمله ديگرى است که در غرر الحکم از آن حضرت نقل شده که فرمود: «رَحِمَ اللهُ امْرَءً عَرِفَ قَدْرَهُ وَ لَمْ يَتَعَدَّ طَوْرَهُ; خدا رحمت کند کسى را که قدر خود را بشناسد و از حد خود تجاوز نکند».(2)
تجربه نشان داده کسانى که پا را از گليم خويش فراتر مى نهند مردم را بر ضد خود مى شورانند و مردم نه تنها آن جايگاه نادرست را براى آنان به رسميت نمى شناسند، بلکه جايگاه سزاوارشان را هم از آنان مى گيرند. دليل آن روشن است، زيرا مردم اين گونه مدعيان نالايق و بلندپروازان بى مقدار و گاه ابله را افرادى متقلب و دروغگو و خائن مى شناسند و به همين دليل کمترين ارزشى براى آنها قائل نيستند; ولى افراد صادق و راستگو و قانع به حق خويش را انسان هاى با ارزشى مى دانند که هميشه حقشان را ارج مى نهند.
شانزدهم. «مطمئن ترين وسيله اى که مى توانى به آن چنگ زنى آن است که ميان تو و خدايت رابطه اى برقرار سازى»; (وَأَوْثَقُ سَبَب أَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ بَيْنَکَ وَبَيْنَ اللهِ سُبْحَانَهُ).
اشاره به اينکه پناه بردن به وسايل مادى و توسل به مخلوق، هرگز قابل اطمينان نيست و به آسانى ممکن است هم آنها شکست بخورند و هم تو که دست به دامان آنها زده اى. ثابت و جاودانه و پايدار، ذات پاک خداست که هيچ چيز نمى تواند قدرتش را محدود سازد، بنابراين آن کس که تکيه بر ذات پاکش کند تکيه بر جاى مطمئن و غير قابل زوالى کرده و اين همان توحيد افعالى است که مى گويد: «لا مُؤَثِّرَ فِى الوُجُودِ إلاّ اللهُ; مؤثر واقعى در عالم هستى تنها خداست». قرآن مجيد مى گويد: «(فَمَنْ يَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى); بنابراين، کسى که به طاغوت (بت و شيطان، و هر موجود طغيانگر) کافر شود و به خدا ايمان آورد، به محکم ترين دستگيره چنگ زده است».(3)
بعضى گفته اند منظور از وسيله، ايمان و قرآن مجيد است ولى روشن است که جمله مفهوم گسترده ترى دارد و تمام وسائلى که انسان را به خدا نزديک تر مى کند را در بر مى گيرد.
البتّه اين سخن بدين معنا نيست که ما به سراغ عالم اسباب نرويم و نيز بدان معنا نيست که توسل به معصومين(عليهم السلام) نداشته باشيم، چرا که اگر ذات پاک مسبب الاسباب را در پشت عالم اسباب ببينيم و توسل به معصومين(عليهم السلام) را به عنوان شفاعت در پيشگاه خدا بشمريم تمام اينها مصاديقى از رابطه با خدا محسوب مى شود.
هفدهم. «کسى که به (کار و حق) تو اهمّيّت نمى دهد در واقع دشمن توست»; (وَمَنْ لَمْ يُبَالِکَ فَهُوَ عَدُوُّکَ).
البتّه منظور کسانى هستند که به نحوى با انسان ارتباط دارند و شايد دم از دوستى مى زنند; اما هنگامى که پاى دفاع از حق، آبرو و شخصيت به ميان مى آيد کاملاً خونسرد و بى تفاوتند. اين نشان مى دهد که آنها در اظهار دوستى صادق نيستند و نوعى عداوت مضمر در درون دارند.
بنابراين مجبور نيستيم که اين جمله را فقط ناظر به رابطه مردم با زمامداران جامعه بدانيم و بگوييم افرادى از مردم که در پيش آمدهاى سياسى و اجتماعى و مانند آن هيچ گونه اظهار هماهنگى با برنامه هاى زمامداران ندارند و بى اعتنا از کنار آن مى گذرند، آنها در واقع مخالف آن نظام و دشمن آن وادى هستند.(4) به خصوص اينکه حال و هواى اين وصيّت نامه مربوط به رابطه خلق با زمامداران نيست، بلکه رابطه مردم با يکديگر را روشن مى سازد.
هجدهم. حضرت در اين توصيه پربار خود مى فرمايد: «گاه نوميدى نوعى رسيدن به مقصد است در آنجا که طمع موجب هلاکت مى شود»; (قَدْ يَکُونُ الْيَأْسُ إِدْرَاکاً، إِذَا کَانَ الطَّمَعُ هَلاَکاً).
اشاره به اينکه گاه انسان، پيوسته براى رسيدن به مقصدى تلاش و کوشش مى کند و طمع دارد به آن دست يابد در حالى که خدا مى داند شر او در آن است، لذا او را مأيوس و محروم مى سازد. در اينجا گرچه ظاهراً او به هدف نرسيده ولى در واقع هدف که سلامت و حفظ منافع است براى او حاصل شده است، بنابراين هميشه نبايد يأس و نوميدى را شکست و زيان محسوب داشت بلکه در بسيارى از موارد پيروزى و موفقيت است.
نوزدهم. «چنان نيست که هر عيب پنهانى آشکار شود»; (لَيْسَ کُلُّ عَوْرَة تَظْهَرُ).
در تفسير اين جمله احتمالاتى است: نخست اينکه اگر افرادى را ظاهراً بى عيب دانستيد زياد به وضع ظاهرى آنها مغرور نشويد، زيرا ممکن است عيوب پنهانى داشته باشند که بر شما ظاهر نگرديده است، بنابراين احتياط را در هر حال از دست ندهيد. اين تفسير را جمعى از شارحان نهج البلاغه پذيرفته اند.
ديگر اينکه انسان اگر ظاهراً خودش را بى عيب ديد نبايد مغرور شود، چرا که بسيارى از عيوب است که جز با تأمل و تفکر آشکار نمى شود همان گونه که در حالات بعضى از بزرگان گفته اند که بعد از مثلا سى سال، ناگهان بر اثر پيشامدى به بعضى از عيوب خود واقف شدند.
احتمال سومى نيز در اينجا وجود دارد و آن اينکه اگر عيوبى داشتى و خود را نسبت به ديگران معيوب تر ديدى، نگران نباش و در اصلاح خويش بکوش، زيرا ديگران هم غالباً عيوبى دارند که در پنهان داشتن آن مى کوشند.
البتّه اين تفسيرها با هم تضادى ندارند و ممکن است هر سه در مفهوم جمله جمع باشند، هرچند تفسير نخست مناسب تر به نظر مى رسد.
بيستم. «و نه هر فرصتى مورد استفاده قرار مى گيرد»; (وَلاَ کُلُّ فُرْصَة تُصَابُ).
يعنى اگر فرصتى از دست تو رفت زياد غمگين نباش، زيرا گاه فرصت چنان غافلگيرانه است که انسان موفق به بهره گيرى از آن نمى شود، هرچند بايد نهايت کوشش را براى استفاده از فرصت ها به خرج داد و اگر مردم مى توانستند از همه فرصت ها بدون فوت وقت استفاده کنند چهره زندگى بشر بسيار با وضع فعلى متفاوت بود.
اين کلام نورانى درس بزرگى به ما مى دهد، زيرا بسيار ديده ايم افرادى يک عمر براى فرصتى که از دست داده اند غصه مى خورند و مى گويند: اگر فلان روز فلان کار را کرده بوديم چنين و چنان مى شد و اى کاش بيدار بوديم و اين فرصت را از دست نمى داديم. آنها به جاى اينکه به آينده بپردازند دائما اندوه گذشته را مى خورند.
بيست و يکم. امام(عليه السلام) در اين توصيه خود به موضوع مهم ديگرى اشاره کرده و مى فرمايد: «گاه مى شود که شخص بينا به خطا مى رود و نابينا به مقصد مى رسد»; (وَرُبَّمَا أَخْطَأَ الْبَصِيرُ قَصْدَهُ، وَأَصَابَ الاَْعْمَى رُشْدَهُ).
اشاره به اينکه در مورد کارهاى افراد آگاه نيز بينديش و مپندار هميشه آنها بدون ارتکاب خطا راه صواب را مى پويند و نيز درباره کارهاى ناآگاهان بينديش و نپندار که هميشه آنها راه خطا را مى پويند. اى بسا بر اثر عواملى به نتيجه مطلوبى برسند که بينايان نرسيده اند.
در روايتى از امام على بن موسى الرضا(عليهما السلام) مى خوانيم که از پدرانش از جدش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين نقل کرد: «کَلِمَتَانِ غَرِيبَتَانِ فَاحْتَمِلُوهُمَا کَلِمَةُ حِکْمَة مِنْ سَفِيه فَاقْبَلُوهَا وَکَلِمَةُ سَفَه مِنْ حَکِيم فَاغْفِرُوهَا; دو سخن شگفت آور است: سخن حکمت آميزى که از سفيهى صادر شود آن را بپذيريد و سخن سفيهانه اى که از حکيمى و دانايى صادر شود آن را بر او ببخشيد».(5)
در امالى، ذيل اين حديث چنين آمده است: «فَإِنَّهُ لاَ حَکِيمَ إِلاَّ ذُو عَثْرَة وَلاَ سَفِيهَ إِلاَّ ذُو تَجْرِبَةِ; زيرا هيچ دانايى بدون لغزش و هيچ نادانى بدون تجربه نيست».(6)
بيست و دوم. «بدى را به تأخير بيفکن (و در آن عجله نکن) زيرا هر زمان بخواهى مى توانى انجام دهى»; (أَخِّرِ الشَّرَّ فَإِنَّکَ إِذَا شِئْتَ تَعَجَّلْتَهُ).
اشاره به اينکه خوبى احتياج به مقدماتى دارد که انسان بايد براى آن عجله کند در حالى که بدى در هر زمان و در هر شرايط از هر شخصى ساخته است.
اين سخن ممکن است به اين معنا باشد که در مجازات ها و توبيخ و سرزنش هاى به حق عجله مکن چرا که در هر زمان ميسّر است شايد بعدا پشيمان شوى و راه بازگشت بر تو بسته شده باشد.
اين احتمال نيز در تفسير جمله بالا به جمله مورد بحث وجود دارد که کنايه از ترک هرگونه شر و بدى به ناحق باشد مثل اينکه گاه بعضى از افراد مى گويند: ما چنان ناراحت شده ايم که مى خواهيم دست به خودکشى بزنيم و ما به آنها مى گوييم خودکشى دير نمى شود و هر زمان ممکن است. بيا تا راه اصلاح مشکلات را جستجو کنيم. به يقين مفهوم اين سخن آن نيست که بعداً اقدام به خودکشى کن، بلکه کنايه از ترک آن است.
بيست و سوم. «بريدن از جاهل معادلِ پيوند با عاقل است»; (وَقَطِيعَةُ الْجَاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْعَاقِلِ).
اشاره به اينکه همان گونه که از ارتباط با عقلا سود مى گيرى از جدايى با جاهلان نيز بهره مند خواهى شد. (مطابق اين معنا جاهل و عاقل مفهوم قطيعه و صله است).
اين احتمال نيز در تفسير اين جمله وجود دارد که اگر جاهل از تو قطع پيوند کرد هرگز ناراحت مباش، زيرا به منزله اين است که عاقلى با تو رابطه برقرار کند; از زيانش برکنار مى مانى و شر او از تو قطع مى شود. (مطابق اين تفسير، جاهل و عاقل جنبه فاعلى دارد).
بيست و چهارم. «کسى که خود را از حوادث زمان ايمن بداند زمانه به او خيانت خواهد کرد و کسى که آن را بزرگ بشمارد او را خوار مى سازد»; (مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ، وَمَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ).
جمله اوّل اشاره به اين است که هيچ يک از نعمت هاى دنيا مورد اعتماد نيست; پيروزى ها، ثروت ها، حسن و جمال، محبوبيت ها و ساير مواهب مادى در هر لحظه در معرض زوال است. آنها که بر اين امور اعتماد کنند ناگهان دنيا به آنها خيانت کرده و يکى را پس از ديگرى از آنها مى گيرد. اين درست به آن مى ماند که انسان در مسير سيلاب خانه مجللى بنا کند که هر لحظه ممکن است سيلاب عظيمى جارى شود و خانه را در هم بکوبد، بنابراين منظور از زمان در اينجا دنيا و مواهب مادى دنياست و منظور از جمله دوم اين است که دنيا در نظرش مهم باشد و براى به چنگ آوردن آن تن به هر کارى بدهد. به يقين چنين کسى خوار و بى مقدار و در نظرها موهون خواهد شد.
اين احتمال نيز در تفسير دو جمله بالا هست که منظور از زمان، اهل زمان است; يعنى انسان نبايد به همه مردم زمان خود اطمينان کند، چرا که ممکن است ناگهان از پشت به او خنجر زنند و منظور از بزرگ داشتن زمان، اهل زمان است مخصوصاً طاغوت ها و صاحبان قدرت که اعتماد بر آنها و بزرگ شمردنشان سبب وهن انسان مى شود، لذا بسيارى از بزرگان و علماى گذشته، نزديک شدن به طاغوت ها را خطر شمرده و افراد محترم را از قرب سلطان برحذر داشته اند و اينکه در شرح حال بزرگان پيشين مى بينيم که از فساد زمان خود شکوه داشته اند منظور فساد مردم زمانشان بوده است.(7)
در اشعار منسوب به حضرت عبدالمطلب مى خوانيم:
يَعِيبُ النَّاسُ کُلُّهُمْ زَمَاناً *** وَمَا لِزَمَانِنَا عَيْبٌ سِوَانَا
نَعِيبُ زَمَانَنَا وَالْعَيْبُ فِينَا *** وَلَوْ نَطَقَ الزَّمَانُ بِنَا هَجَانَا
وَإِنَّ الذِّئْبَ يَتْرُکُ لَحْمَ ذِئْب *** وَيَأْکُلُ بَعْضُنَا بَعْضاً عِيَاناً
«مردم هر کدام زمانى را نکوهش مى کنند در حالى که زمان ما عيبى جز ما ندارد.
ما بر زمان خود عيب مى گيريم در حالى که عيب در خود ماست و اگر زمان زبان بگشايد ما را مسخره خواهد کرد (شاهد اين سخن اينکه:)
گرگ ها گوشت يکديگر را نمى خورند ولى ما گوشت يکديگر را آشکارا مى خوريم».(8)
بيست و پنجم. حضرت در اين وصيّت پربارش مى فرمايد: «چنين نيست که هر تيراندازى به هدف بزند»; (لَيْسَ کُلُّ مَنْ رَمَى أَصَابَ).
اشاره به اينکه نبايد انسان توقع داشته باشد هميشه به مقصد برسد و تلاش هايش نتيجه بخش باشد به گونه اى که اگر يک بار به هدف نرسيد مأيوس گردد يا کسانى را که مرتکب خطايى شدند و به هدف نرسيدند زير رگبار ملامت و سرزنش قرار دهد. انسان ها هميشه جايز الخطا هستند. (جز معصومين(عليهم السلام)).
اين سخن براى تسلى خاطر و تقويت اراده در مقابل بعضى از شکست ها و نيز براى طرد نکردن دوستان و مديران به علت يک يا چند خطاست.
نيز محتمل است منظور آن باشد که هر تيراندازى موفق نمى شود به هدف بزند، بلکه تيراندازان ماهر و لايق از عهده چنين کارى برمى آيند.
جمع هر دو معنا در تفسير اين جمله نيز بعيد نيست.
بيست و ششم. اين توصيه مبارک خود به مسأله دگرگون شدن اوضاع زمان پرداخته مى فرمايد: «هرگاه حاکم تغيير پيدا کند زمانه نيز دگرگون مى شود»; (إِذَا تَغَيَّرَ السُّلْطَانُ تَغَيَّرَ الزَّمَانُ).
اشاره به اينکه اوضاع جامعه بر محور وضع حاکمان مى گردد; نه تنها «اَلنّاسُ عَلى دينِ مُلُوکِهِم» از واقعيّت برخوردار است، غالب حرکات و سکنات مردم بر محور نوع حکومت ها مى چرخد. اگر حاکمان، افرادى آگاه عدالت پيشه و باتقوا باشند، مردم به سوى تقوا و عدالت حرکت مى کنند و اگر افرادى سودجو، ظالم، بى تقوا و سنگدل باشند، تمام اين روحيات در جامعه منعکس مى شود. به همين دليل پيغمبران بزرگ الهى سعى داشتند قبل از هر چيز حکومت عادلانه اى برقرار کنند تا اصلاح مردم در سايه آن ميسّر شود. آنها که تصور مى کنند سياست از ديانت جداست سخت در اشتباهند، زيرا ترويج ديانت بدون اصلاح حکومت امکان پذير نيست و به همين دليل پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در اوّلين فرصت دست به تشکيل حکومت اسلامى زد تا بتواند با قدرت، راه را براى تبليغات صحيح و مؤثر اسلامى بگشايد و فرهنگ سازى صحيح را جانشين فرهنگ جاهليّت کند. مخصوصاً در دنياى امروز که رسانه هاى عمومى با تأثير عميقى که در افکار مردم دارد و همچنين برنامه هاى مربوط به آموزش و پرورش از سطوح پايين تا سطح عالى در اختيار حکومت ها يا عناصر وابسته به حکومت است. آيا ممکن است بدون در دست داشتن اين امور، جامعه را از فساد رهايى بخشيد؟
از آنچه در بالا گفتيم معلوم شد که منظور از تغيير زمان، تغيير مردم جامعه است و منظور از تغيير سلطان، تغيير حالات سلطان است.
پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «صِنْفَانِ مِنْ أُمَّتِي إِذَا صَلَحَا صَلَحَتْ أُمَّتِي وَإِذَا فَسَدَا فَسَدَتْ أُمَّتِي قِيلَ يَا رَسُولَ اللهِ وَمَنْ هُمَا قَالَ الْفُقَهَاءُ وَالاُْمَرَاءُ; دو گروه از امّت من هستند که اگر اصلاح شوند، مردم اصلاح مى شوند و اگر فاسد بشوند مردم فاسد مى گردند: بعضى از حاضران از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) پرسيدند: آن دو گروه کدامند؟ فرمود: عالمان و حاکمان».(9)
در بعضى از تواريخ آمده است که روزى انوشيروان کارگزاران روستاهاى خود را جمع کرد و گوهر گرانبهايى در دست داشت و آن را در دست خود مى گرداند. به آنها خطاب کرد و گفت: چه چيز بيش از هر چيز به روستاها زيان مى رساند و آن را به نابودى مى کشاند؟ هر کس از شما پاسخ صحيح آن را بگويد اين گوهر گرانبها را در دهانش مى گذارم. بعضى گفتند: قطع شدن آب و بعضى گفتند: خشکسالى. بعضى ديگر گفتند: غلبه بادهاى مخالف (انوشيروان هيچ کدام را نپسنديد) آن گاه رو به وزيرش (بوذرجمهر) کرد و به او گفت: تو پاسخ بگو من تصور مى کنم عقل تو به اندازه عقل همه رعايا يا بيشتر است. بوذرجمهر گفت: عامل ويرانى و فساد آباديها تغيير رأى سلطان درباره رعيّت و تصميم بر ظلم و جور گرفتن اوست. انوشيروان گفت: آفرين بر اين عقل تو... آن گاه گوهر گرانبها را در دهان او قرار داد.(10)
بيست و هفتم. «پيش از سفر ببين که هم سفرت کيست و پيش از انتخاب خانه ببين که همسايه ات کيست»; (سَلْ عَنِ الرَّفِيقِ قَبْلَ الطَّرِيقِ، وَعَنِ الْجَارِ قَبْلَ الدَّارِ).
اين سخن امام(عليه السلام) واقعيتى است که بارها مردم آن را تجربه کرده اند، زيرا به هنگام سفر غالبا پرده ها کنار مى رود و درون اشخاص ظاهر مى شود; اگر هم سفر انسان آدمى نادرست و بى تقوا يا بخيل و سنگدل يا بدخلق باشد آرامش را به کلى از او سلب مى کند همچنين همسايگان بد سبب سلب آرامش از انسان حتى در خانه او هستند.
در حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «کانَ إذا سافَرَ يَقُولُ: مَنْ کانَ يُسىءُ إلى جارِهِ فَلا يَصْحَبْنا لاِنّ الْجارَ رَفيقٌ مُلازِمٌ; آن حضرت هنگامى که مسافرت مى کرد مى فرمود: کسى که به همسايه اش بدى مى کند با ما هم سفر نشود; زيرا همسايه رفيق هميشگى انسان است».
مرحوم تسترى در شرح نهج البلاغه خود از کتاب تاريخ بغداد چنين نقل مى کند که محمد بن ميمون ابى حمزه(11) (از معاريف عصر خود) همسايه اى داشت که مى خواست خانه اش را بفروشد. مشترى پرسيد: به چند مى فروشى؟ گفت: دو هزار (دينار) قيمت خانه است و دو هزار (دينار) ارزش همسايه ابى حمزه بودن. اين سخن به گوش ابو حمزه رسيد چهار هزار (دينار) براى او فرستاد و گفت: اين را بگير و خانه ات را نفروش.(12)
بيست و هشتم. حضرت در آخرين اندرز اين بخش از وصيّت نامه پربار مى فرمايد: «از گفتن سخنان خنده آور (و بى محتوا) بپرهيز، هرچند آن را از ديگرى نقل کنى»; (إِيَّاکَ أَنْ تَذْکُرَ مِنَ الْکَلاَمِ مَا يَکُونُ مُضْحِکاً، وَإِنْ حَکَيْتَ ذَلِکَ عَنْ غَيْرِکَ).
زيرا اين گونه سخنان از يک سو هيبت و ابهت انسان را برباد مى دهد و از سويى ديگر غالباً همراه با غيبت يا استهزاى فرد آبرومندى است، بنابراين هم مايه نقص انسان در دنيا و هم در آخرت است. خواه اين سخن از خودش باشد يا به نقل از ديگرى. چه تفاوت مى کند که غيبت يا سخريه ابداع خود انسان باشد يا حکايت از ديگرى.
البتّه اين سخن به آن معنا نيست که انسان از شوخى و مزاح مشروع بپرهيزد و خشک و عبوس در مجالس بنشيند، زيرا مى دانيم شخص پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اهل بيت(عليهم السلام) و بزرگان علما اين گونه شوخى و مزاح مشروع را داشته اند. حتى توصيه شده در سفرها براى از بين بردن فشار مشکلات سفر مزاح بيشتر کنيد. مرحوم علاّمه بحر العلوم در اشعار فقهى خود مى گويد:
وَ اَکْثِرِ الْمِزاحَ فِى السَّفَرِ إذا *** لَمْ يَسْخَطِ الرَّبَ وَ لَمْ يَجْلِبْ أذىً
«در سفرها مزاح بيشتر کن مشروط بر اينکه موجب خشم خدا و آزار شنوندگان نباشد».
اين سخن برگرفته از حديث پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) است که فرمود: «وَأَمَّا الَّتِي فِي السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ وَحُسْنُ الْخُلُقِ وَالْمِزَاحُ فِي غَيْرِ الْمَعَاصِي; مروت در سفر آن است که انسان از زاد و توشه خود به ديگران ببخشد و حسن خلق داشته باشد و مزاح خالى از معصيت کند».(13)
کوتاه سخن اينکه اين امور در حد اعتدالش نيکوست و اگر از حد اعتدال بگذرد يا موجب وهن شخصيت انسان مى شود و مردم همچون دلقکى به او نگاه مى کنند و يا اينکه وارد گناهانى مى شود که خشم خدا را مى طلبد.
بايد انصاف داد که اين نصايح بيست و هشت گانه که در عباراتى کوتاه و پرمعنا ايراد شده بود و هرکدام درس مهمى درباره زندگى مادى يا معنوى انسان دربر داشت، از با ارزش ترين اندرزهاست که سزاوار است با آب طلا نوشته شود و در برابر ديدگان همگان قرار گيرد. سلام و درود بر روان پاکت و سخنان پرمحتوايت اى اميرمؤمنان.
***
پی نوشت:
1. تغابن، آيه 14.
2. غررالحکم، ح 4666.
3. بقره، آيه 256.
4. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و شرح نهج البلاغه مرحوم مغنيه.
5. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 406، ح 5879.
6. امالى شيخ صدوق، ص 589، ح 10.
7. درباره مفهوم فساد زمان بحث بيشترى را در پيام امام، ج 2، ذيل خطبه 32 آورده ايم.
8. بحارالانوار، ج 49، ص 111.
9. بحارالانوار، ج 2، ص 49، ح 10.
10. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 121.
11. در زمان خود از شيوخ برجسته خراسان و مردى دانشمند و آگاه و سخاوتمند و شيرين زبانى بود و به همين جهت لقب «سکرى» به او دادند. (سُکّر به معناى شکر است). (اعلام زرکلى)
12. شرح نهج البلاغه علاّمه تسترى، ج 8، ص 455 در تهذيب الکمال، ج 26، ص 548 نيز همين روايت از تاريخ بغداد نقل شده است.
13. بحارالانوار، ج 73، ص 266، ح 3.