پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج1، ص: 195-183
آغاز انحراف ابلیس:
به دنبال بحثى که درباره آفرینش آدم در فراز سابق این خطبه آمده بود، در این جا بحث دیگرى را در همین موضوع بیان مى فرماید که از جهات مختلف آموزنده و عبرت انگیز است.
نخست مى فرماید: «خداوند سبحان از فرشتگان خواست تا ودیعه اى را که نزد آنها بود، ادا کنند و پیمانى را که با او در مورد سجود براى آدم و خضوع براى بزرگداشت او بسته بودند عمل نمایند و فرمود: «براى آدم سجده کنید! همه سجده کردند جز ابلیس!» (وَ أسْتَادَى اللهُ سُبْحانَهُ الْمَلائِکَةَ وَدیعَتَهُ لَدَیهِم وَعَهْدَ وَ صِیتِهِ اِلَیهِمْ فِى الاِذْعانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ الْخُنُوع(1) لِتَکْرِمَتِهِ فَقالَ سُبْحانَهُ اُسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا اِلا اِبْلیسَ).
از این تعبیر به خوبى استفاده مى شود که خداوند قبلا از فرشتگان پیمان گرفته بود که وقتى آدم آفریده و کامل شد براى او سجده کنند و این همان چیزى است که در قرآن مجید، سوره ص، به آن اشاره شده است: «اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اِنّى خالِق بَشَراً مِنْ طین فَاِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحى فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ; (به یاد آور) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بشرى را از گِل مى آفرینم، هنگامى که او را منظّم ساختم و از روح خود در آن دمیدم براى او به سجده بیفتید».(2)
فرشتگان این معنا را به خاطر داشتند تا آدم آفریده شد و به صورت انسان کاملى درآمد، این جا بود که انجام آن تعهّد، از فرشتگان خواسته شد و فرمود:
براى آدم سجده کنید! همه سجده کردند جز ابلیس! (اُسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلیسَ).(3)
به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه این امر شاید به خاطر آن بوده که اگر بدون مقدّمه چنین دستورى به فرشتگان داده مى شد تعجّب مى کردند و شاید در اطاعت این فرمان سست مى شدند، ولى خداوند، از قبل، آنها را براى این امر آماده کرد تا نشان دهد اوامر مهم باید با مقدّمه چینیهاى لازم صورت گیرد، سپس انگیزه مخالفت ابلیس را چنین بیان مى فرماید:
«خشم و غضب و کبر و نخوت او را فرا گرفت و شقاوت و بدبختى بر وى غلبه کرد، به آفرینش خود از آتش افتخار نمود و خلقت آدم را از گِل خشکیده، سبک شمرد» (اِعْتَرَتْهُ الْحَمیةُ(4) وَ غَلَبَتْ عَلَیهِ الشِّقْوَةُ وَ تَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ النّارِ وَاسْتَوهَنَ خَلْقَ الصَّلْصالِ).
در واقع عامل اصلى، از یک نظر، آلودگى درون او بود که از آن تعبیر به شقوت شده و از نظر دیگر کبر و غرور و تعصّب و خودخواهى که زاییده این آلودگى درون بود، بر فکر او غلبه کرد و همین امر سبب شد که واقعیتها را نبیند، آتش را برتر از خاک پندارد; خاکى که منبع تمام برکات و فواید و منافع است و اصولا علم و دانش خود را برتر از حکمت خدا بشمرد. البتّه این گونه داوریها براى افرادى که گرفتار این گونه حجابها مى شوند شگفت آور نیست; گاه انسان خودخواه و محجوب به حجاب غرور، کوهى را کاه و کاهى را کوه مى بیند و بزرگترین متفکّران جهان به هنگام گرفتارى در چنگال غرور و خودخواهى، گرفتار بزرگترین خطاها و اشتباهات مى شوند.
منظور از شقاوت در این جا همان موانع درونى و صفات رذیله اى است که در شیطان وجود داشت. صفات و موانعى که اختیارى بود و از اعمال پیشین او سرچشمه گرفته بود نه شقاوت ذاتى و غیر اختیارى; چرا که شقاوت نقطه مقابل سعادت است. سعادت به معناى فراهم بودن امکانات براى حرکت به سوى صلاح و شقاوت وجود موانع در این راه است; منتها همه این امور به خاطر اعمال خود انسان یا موجودات مختار دیگر حاصل مى گردد نه بر اثر عوامل جبرى!
به هر حال ابلیس با این گناه بزرگ و خطاى عظیم به کلّى سقوط کرد و از جوار قرب پروردگار بیرون رانده شد و به خاطر عظمت گناهش منفورترین و مطرودترین خلق خدا گشت; امّا این طرد و لعنت الهى مایه بیدارى او نشد و همچنان بر مرکب غرور و نخوت سوار بود و همان گونه که سیره افراد مغرور و متعصّب و لجوج است، به یک کار غیر منطقى دیگر دست زد و آن این بود که کمر به گمراه ساختن آدم و فرزندان او بست و براى این که خشم و حسد خود را بیشتر فرو نشاند بار گناه خود را سنگین تر ساخت و از خدا تقاضا کرد که او را تادامنه قیامت زنده نگاهدارد و چنان که قرآن مى گوید: «قالَ رَبِّ فَاَنْظِرْنى اِلى یوْمِ یبْعَثُونَ».(5)
خداوند نیز خواسته او را به خاطر سه چیز پذیرفت: «نخست این که او مستحقّ غضب الهى بود. دیگر این که مى خواست امتحان را بر بندگان تمام کند و دیگر این که وعده اى که به او داده بود، تحقّق بخشد» (فَاَعْطاهُ اللهُ النَّظِرَةَ اسْتِحْقاقاً لِلسُّخْطَةِ وَ اسْتِتْماماً لِلْبَلِیةِ وَ اِنْجازاً لِلْعِدَةِ).
ولى نه آن چنان که او خواسته بود بلکه تا زمان و وقت معینى و لذا فرمود: «تو از مهلت داده شدگانى تا روز و وقت معینى» (فَقال اِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ اِلى یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ).(6)
در این که منظور از «یوم الوقت المعلوم» چیست در میان مفسّران قرآن و نهج البلاغه گفتگوست.
بعضى گفته اند: منظور پایان جهان و برچیده شدن دوران تکلیف است (در این صورت تنها با مقدارى از درخواست ابلیس موافقت شده زیرا او درخواست حیات تا روز قیامت داشت ولى تا پایان دنیا موافقت شد).
احتمال دیگر این که منظور زمان معینى است که پایان عمر ابلیس است و تنها خدا مى داند و جز او از آن آگاه نیست; چرا که اگر آن زمان را آشکار مى ساخت ابلیس تشویق به گناه و سرکشى بیشتر مى شد.
بعضى نیز احتمال داده اند که منظور روز قیامت است، زیرا تعبیر به یوم معلوم در آیه پنجاه سوره واقعه درباره روز قیامت است که مى فرماید: «قُلْ اِنَّ الاَوَّلینَ وَ الآخِرینَ لَمَجْمُوعُونَ اِلى میقاتِ یوْم مَعْلُوم».
ولى این احتمال بسیار بعید به نظر مى رسد زیرا بنابراین تفسیر، با تمام خواسته او موافقت شده، در حالى که ظاهر آیات قرآن این است که با درخواست او به طور کامل موافقت نشده است، اضافه بر این در آیه مورد بحث «یوم الوقت المعلوم» است و در سوره واقعه «یوم معلوم» مى باشد و این دو با هم متفاوت است، بنابراین تفسیر صحیح یکى از دو تفسیر اوّل و دوّم است.
در حدیثى نیز آمده است که منظور از «یوم الوقت المعلوم» زمان قیام حضرت مهدى ـ عج ـ است که به عمر ابلیس پایان داده مى شود.(7)
البتّه این سبب نخواهد شد که عوامل گناه به کلّى از جهان ریشه کن شود و مسأله اطاعت و آزمایش الهى منتفى مى گردد; چرا که عامل اصلى که هواى نفس است به قوّت خود باقى است حتّى عامل انحراف شیطان نیز هواى نفس اوست.(8)
***
نکته ها:
1ـ عظمت مقام انسان
از دلایل مهمّى که نشان مى دهد انسان برترین موجود عالم خلقت و شریفترین مخلوق خدا و گل سرسبد آفرینش است آیات مربوط به سجود ملائکه براى انسان است که در چندین سوره از قرآن روى آن تأکید شده است(9) و نشان مى دهد همه فرشتگان بدون استثنا براى آدم سجده و خضوع کردند و این دلیل روشنى بر فضیلت آدم حتّى بر فرشتگان است و ظاهراً هدف از این تأکیدهاى مکرّر قرآن، توجّه دادن انسانها به شخصیت والاى الهى و معنویشان است و این تأثیر بسزایى در تربیت نفوس و هدایت انسانها دارد.
***
2ـ سجده براى آدم چگونه بود؟
در این که این سجده چه سجده اى بوده است و آیا سجده براى غیر خدا امکان پذیر است، در میان مفسّران گفتگوست.
بعضى معتقدند که این سجده براى خدا بوده ولى به خاطر آفرینش چنین موجود شگرفى، در برابر آدم صورت گرفته است; بعضى دیگر مى گویند سجده براى آدم بوده، ولى نه سجده پرستش که مخصوص خداست; بلکه سجده خضوع یا سجده تحیت و اداى احترام.
در کتاب عیون الاخبار از کتاب على بن موسى الرّضا(علیه السلام) آمده است: «کانَ سُجُودُهُمْ للهِِ تَعالى عُبُودِیتاً وَ لآدَمَ اِکْراماً وَ طاعَةً لِکَوْنِنا فى صُلْبِهِ; سجده فرشتگان براى خداوند به عنوان پرستش بود و براى آدم به عنوان اکرام و احترام، چرا که ما در صلب آدم بودیم.»(10)
از این حدیث استفاده مى شود که سجده فرشتگان دو جنبه داشت، هم جنبه پرستش خداوند و هم احترام آدم.
شبیه آنچه در تفسیر بالا گفته شد در آیه 100 سوره یوسف آمده است: «وَ رَفَعَ اَبَوَیهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً; و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى به خاطر او به سجده افتادند».
در حدیثى از امام على بن موسى الرّضا(علیه السلام) در ذیل همین آیه نیز آمده است که فرمود: «اَمّا سُجُودُ یعْقُوبَ وَ وُلْدِهِ فَاِنَّهُ لَمْ یکُنْ لِیوسُفُ وَ اِنَّما کانَ مِنْ یعْقُوبَ وَ وُلْدِهِ
طاعَةً للهِ وَ تَحِیةً لِیوسُفَ کَما کانَ السُّجُودُ مِنَ الْملائِکَةِ لآدَمَ; امّا سجود یعقوب و فرزندانش سجده پرستش براى یوسف نبود ;بلکه سجده آنها به عنوان اطاعت و پرستش خدا و تحیت و احترام یوسف بود همان گونه که سجود ملائکه براى آدم چنین بود».
***
3ـ سؤالات گوناگون پیرامون آفرینش شیطان
درباره آفرینش شیطان و سوابق او و تمرّدش از اطاعت فرمان خدا و سپس مهلت دادن به او تا زمان معلوم، سؤالات بسیارى وجود دارد که شرح همه آنها مقالات مفصّلى را مى طلبد; ولى در این جا به تناسب بحثهاى بالا، فشرده اى از آن لازم است.
سؤال 1ـ آیا ابلیس از فرشتگان بود؟ اگر پاسخ مثبت است چرا مرتکب بزرگترین گناه شد با این که فرشتگان معصومند و اگر جواب آن منفى است یعنى از فرشتگان نبود، چرا در آیات قرآن نام او در زمره ملائکه ذکر شده است؟
پاسخ ـ به یقین او از فرشتگان نبود، چرا که قرآن با صراحت مى گوید: «کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِّهِ; او از جن بود، سپس نافرمانى پروردگارش را کرد»;(11) ولى از آن جا که پیش از آن در مقام اطاعت و بندگى بسیار کوشا بود در صف فرشتگان جاى گرفت و به همین دلیل جزء مجموعه آنها محسوب مى شد و اگر در پاره اى از تعبیرات مانند خطبه قاصعه (خطبه 192) به عنوان ملک از او یاد شده به همین دلیل است; به علاوه خودش با صراحت مى گوید: «خَلَقْتَنى مِنْ نار; مرا از آتش آفریدى»(12) و مى دانیم آفرینش جن از آتش است نه فرشتگان، همان گونه که در آیه 15 سوره الرحمن آمده: «وَ خَلَقَ الْجانَّ مِنْ مارِج مِنْ نار» در روایات اهل بیت(علیهم السلام)نیز به این معنا اشاره شده است.(13) اضافه بر اینها قرآن براى ابلیس، فرزندان و ذرّیه بیان کرده(14) در حالى که فرشتگان داراى زاد و ولد نیستند.
سؤال 2ـ چگونه ممکن است خداوند ابلیس را بر انسانها مسلّط کند تا آن جا که قدرت دفاع از آنها گرفته شود؟! و اضافه بر این چه لزومى داشت که این موجودِ اغواگر و گمراه کننده آفریده شود؟ و یا پس از آفرینش به او طول عمر و مهلت داده شود تا در گمراهى فرزندان آدم بکوشد و از هیچ تلاشى مضایقه نکند؟
پاسخ ـ اولا: شیطان به صورت یک موجود پاک آفریده شد و سالها قداست و پاکى خود را حفظ کرد تا آن جا که بر اثر اطاعت پروردگار همردیف فرشتگان شد، ولى سرانجام بر اثر خودخواهى و کبر و غرور و با سوء استفاده از آزادى خویش طریق گمراهى را پیش گرفت و به آخرین درجه انحطاط سقوط کرد.
ثانیاً: توجّه به این نکته ضرورى است که نفوذ وسوسه هاى شیطانى در انسانها یک نفوذ ناآگاه و اجبارى نیست; بلکه انسانها به میل و اختیار خودشان راه نفوذ را به روى او مى گشایند و اجازه ورود را به کشور جانشان صادر کرده و به اصطلاح، گذرنامه آن را نیز در اختیار شیطان مى گذارند و به همین دلیل قرآن با صراحت مى گوید: «اِنَّ عِبادِى لَیسَ لَکَ عَلَیهِمْ سُلْطان اِلاّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوینَ; تو بر بندگان من تسلّط نخواهى یافت مگر گمراهانى که از تو پیروى کنند»(15) و در جاى دیگر مى فرماید: «اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ; تسلط او تنها بر کسانى است که او را به سرپرستى خود برگزیده اند و آنها که فرمانش را همردیف فرمان خدا لازم مى شمرند».(16)
ثالثاً: امیرمؤمنان على(علیه السلام) در جمله هاى بالا به صورت ظریف و لطیفى جواب این سؤال را بیان کرده، مى فرماید: «خداوند به او مهلت داد چرا که مستحقّ غضب الهى بود و مى خواست امتحان را بر بندگان تمام کند و وعده اى را که به وى داده بود منجّز گرداند».
یعنى از یکسو خداوند مجازات او را با این مهلت دادن سنگین تر ساخت، زیرا همان گونه که از آیات قرآن استفاده مى شود کسانى که در مسیر گناه و گمراهى گام مى گذارند خداوند هشدارهاى مکرّرى به آنها مى دهد; اگر این هشدارها مؤثّر شد و بازگشتند چه بهتر وگرنه آنها را به حال خود وامى گذارد و مهلت کافى مى دهد تا بارشان سنگین تر شود.(17)
از سوى دیگر وجود شیطان مایه آزمایش بزرگى براى انسانها و به تعبیر دیگر سبب تکامل افراد با ایمان مى شود زیرا وجود این دشمن نیرومند براى مؤمنان آگاه و کسانى که مى خواهند راه حق را بپویند نه تنها زیان بخش نیست بلکه وسیله پیشرفت و تکامل است; زیرا مى دانیم پیشرفتها و تکاملها معمولا در میان تضادها صورت مى گیرد و هنگامى که انسان در مقابل دشمن نیرومندى قرار مى گیرد، تمام نیرو و توان و نبوغ خود را بسیج مى کند و به تعبیر دیگر وجود این دشمن نیرومند سبب تحرّک و جنبش هر چه بیشتر مى گردد و در نتیجه ترقّى و تکامل حاصل مى شود.
امّا کسانى که بیمار دل و سرکش و آلوده و گنهکارند، بر انحراف و بدبختیشان افزوده مى شود و آنها در حقیقت مستحقّ چنین سرنوشتى هستند! «لِیجْعَلَ ما یلْقِى الشَّیطانُ فِتْنَةً لِلَّذینَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَض وَ الْقاسِیةِ قُلُوبُهُمْ; هدف این بود که خداوند القاى شیطان را آزمایشى قرار دهد براى آنها که در دلهایشان بیمارى است و آنها که سنگدلند».
«وَ لِیعْلَمَ الَّذینَ اُوتُو الْعِلْمَ اَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیؤمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ; و نیز هدف این بود که آگاهان بدانند، این حقّى است از سوى پروردگارت و در نتیجه به آن ایمان بیاورند و دلهایشان در برابر آن، خاضع گردد».(18)
سؤال 3: چگونه شیطان خود را برتر از آدم مى شمرد و بر حکمت خداوند معترض بود؟!
در پاسخ باید گفت خودخواهى و غرور، حجاب ضخیمى است که شخص را از دیدن واقعیات باز مى دارد; آن گونه که ابلیس را باز داشت. او نه تنها در مقام عصیان و گناه و نافرمانى برآمد، بلکه به حکمت پروردگار خرده گرفت که چرا موجود شریفى همچون من را که از آتش آفریده شده ام دستور به سجده در بربر موجود پست ترى که از خاک آفریده شده است دادى!
او چنین مى پنداشت که آتش برتر از خاک است در حالى که خاک سرچشمه انواع برکات و منبع تمام موادّ حیاتى و مهمترین وسیله براى ادامه زندگى و در بردارنده انواع معادن و جواهر است ولى آتش چنین نیست. درست است که آتش و حرارت نیز یکى از وسایل زندگى است ولى بى شک نقش اصلى را موادّ موجود در خاک بر عهده دارد و آتش وسیله اى براى تکامل آنهاست.
در بعضى از روایات آمده است(9) که یکى از دروغهاى ابلیس این بود که آتش را برتر از خاک مى دانست در حالى که آتش معمولا از درختان یا مواد چرب به دست مى آید و مى دانیم درختان از خاکند و چربیهاى گیاهى و حیوانى نیز همه (به واسطه) از زمین گرفته شده است.
اضافه بر این، امتیاز آدم تنها به خاطر برترى خاک بر آتش نبود; بلکه امتیاز اصلى او همان روح والایى بود که خداوند با تعبیر «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحى» به او بخشیده بود. به فرض که مادّه نخستین شیطان از ماده نخستین آدم برتر باشد دلیل بر این نمى شود که در برابر آفرینش آدم با آن روح الهى و مقام نمایندگى پروردگار سجده و خضوع نکند و شاید شیطان همه اینها را مى دانست ولى کبر و غرور و خودپسندى به او اجازه اعتراف به حقیقت را نمى داد.
* * *
4ـ توجیهات بى اساس ناآگاهان
بعضى از فلاسفه ـ آن گونه که ابن میثم بحرانى (رحمة الله علیه) در شرح نهج البلاغه اش نقل مى کند ـ تمام آنچه را در داستان آفرینش آدم و سجده فرشتگان و سرکشى و نافرمانى ابلیس آمده است تأویل و توجیه کرده و بر مفاهیمى غیر از آنچه از ظاهر آنها استفاده مى شود حمل کرده اند.
از جمله این که گفته اند منظور از «فرشتگانى که مأمور به سجده براى آدم شده اند قواى بدنیه است که مأمور به خضوع در برابر نفس عاقله (روح آدمى) مى باشند! و منظور از «ابلیس» قوه وهمیه است و لشکریان و جنود ابلیس همان قوایى است که از وهم (و هواى نفس) سرچشمه مى گیرد که در تعارض با قواى عقلیه مى باشد و منظور از بهشتى که آدم از آن رانده شد معارف حقّه و مطالعه انوار کبریاى خداست! و امثال این توجیهات نادرست و بى مأخذ».(20)
اینها نمونه روشن تفسیر به رأى است که در احادیث فراوانى از آن نهى شده و سبب سقوط و دورى از خدا شمرده شده است.
مى دانیم تفسیر به رأى و تحمیل پیش داوریهاى ذهنى بر آیات و روایات همیشه مهمترین ابزار دست منحرفان و دین سازان و شیادان بوده که آیات قرآنى و روایات اسلامى را بر آنچه خودشان مى خواهند ـ و خدا و اولیاءُ الله نگفته اند ـ تطبیق دهند و نیز مى دانیم که اگر پاى تفسیر به رأى به آیات و روایات گشوده شود هیچ اصل مسلّم و مبناى ثابت و حکم و قانونى باقى نمى ماند و همه چیز دستخوش افکار نادرست و هوا و هوسهاى این و آن مى گردد و کتاب و سنّت همچون قطعه مومى مى شود در دست ناآگاهان و منحرفان که آن را به هر شکلى مایل باشند درمى آورند.
به همین دلیل محقّقان بزرگ اسلام اصرار دارند، قواعد مسلّمه باب الفاظ در فهم معانى کتاب و سنّت به کار برود. الفاظ باید بر معانى حقیقیش حمل شود، مگر این که قراین روشنى بر مجاز وجود داشته باشد، قراینى که در میان عرف عقلا مقبول باشد و در استدلالهاى خود بر آن تکیه کنند.(21)
به هر حال ذکر داستان ابلیس و پایان کار او در این بخش از کلام مولا على(علیه السلام) به عنوان درس عبرتى است براى همه انسانها تا نتایج کبر و غرور و خودخواهى و تعصّب را بنگرند و پایان کار ابلیس را که به لعنت ابدى و شقاوت جاودانى منتهى شد ببینند و هرگز در این راه بسیار پرخطر، گام ننهند.
این سخن را با کلامى از عالم بزرگوار مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه اش پایان مى دهیم:
او مى گوید از داستان آدم و ابلیس درسهاى عبرت زیر را مى توان گرفت:
1ـ هر کس نسبت به صاحب فضیلتى حسد بورزد یا با انسانى به خاطر مشارکت در ریاست و کار، به دشمنى برخیزد، او بر دین ابلیس است و در قیامت جزء اصحاب او خواهد بود.
2ـ راه معرفت دین و اخلاق کریمه یک راه بیش نیست و آن تسلیم و ثبات بر حق است، نتیجه آن هر چه باشد.
3ـ بسیارى از مردم اصرار بر باطل دارند نه به خاطر این که باطل را نمى شناسند، بلکه به خاطر عناد و دشمنى با مخالفان خود و مى دانند که این اصرار غلط آنها را به بدترین عواقب گرفتار مى سازد.
اگر ابلیس توبه مى کرد و از راه غلط باز مى گشت به یقین خدا توبه او را مى پذیرفت و او داراى چنین استعداد و آمادگى اى بود ولى معتقد بود یک شرط دارد و آن این است که خداوند بار دیگر او را مأمور به سجده براى آدم نکند در حالى که خداوند قبول توبه او را مشروط به این شرط کرده بود.(22)
***
پی نوشت:
1. «خنوع» به گفته «مقاییس» در اصل به معناى خضوع و تواضع است و دیگران نیز تعبیراتى شبیه به همین معنا دارند.
2. سوره ص، آیات 70 و 71.
3. سوره بقره، آیه 34.
4. «حَمیة» از مادّه «حَمْى» (بر وزن نهى) در اصل به معناى حرارتى است که از آفتاب و آتش و موادّ دیگر و یا از درون بدن انسان تولید مى شود و گاه از قوّه غضبیه تعبیر به «حمیت» مى کنند چرا که در آن حالت انسان برافروخته و داغ مى شود. و به حالت تب که مایه گرمى بدن است «حُمّى» گفته مى شود.
5. سوره حجر، آیه 36.
6. اشاره به آیه 37 و 38، سوره حجر. متن آیه چنین است: «قالَ فَاِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ ـ اِلى یوْمِ الْوَقْت الْمَعْلُوم».
7. تفسیر نورالثّقلین، ج 3، ص 14، ح 46.
8. چگونگى تأثیر هواى نفس همچنین تأثیر شیطان در انحراف انسان به بهترین وجهى در مناجات دوّم از مناجاتهاى پانزده گانه امام على بن الحسین(علیه السلام) آمده است.
9. سوره بقره، آیه 34; سوره اعراف، آیه 11; سوره اسراء، آیه 61; سوره کهف، آیه 50 و سوره طه، آیه 116.
10. نورالثّقلین، ج 1، ص 58.
11. سوره کهف، آیه 50.
12. سوره ص، آیه 76.
13. مجمع البیان، ج 1، ص 82، ذیل آیه 34 سوره بقره.
14. سوره کهف، آیه 50.
15. سوره حجر، آیه 42.
16. سوره حجر، آیه 100.
17. سوره آل عمران، آیه 178 و سوره روم، آیه 41.
18. سوره حج، آیات 53 و 54.
19. به تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 472، ح 93 مراجعه شود.
20. نهج البلاغه با شرح ابن میثم، ج 1، ص 190 به بعد.
21. براى توضیح بیشتر به کتاب تفسیر به رأى نوشته آیة الله مکارم شیرازى مراجعه شود.
22. فى ظلال نهج البلاغه، ج 1، ص 51.