ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن ميثم)، ج 4، صفحه 411-400
لغات:
قصع: قورت دادن آب و نشخوار كردن، و قصعت الرجل: او را تحقير كردم و كوچك شمردم و قصعت هامّته: با كف دست بر سر او زدم، و قصع اللَّه شبابه: خدا او را خوار و ذليل ساخت، پس او رشد و پيشرفت ندارد، بطور كلى اين واژه براى تحقير و كوچك شمردن شخص مى آيد.
جبريّه و جبروت: عظمت و بزرگى.
ادّرعه: آن را مثل زره بر تن كرد دحر: دور افكندن.
خطف يخطف: پلكهاى چشم بتندى شروع به بر هم خوردن كرد.
تبهر العقول: بر نور عقلها چيره مى شود و آنها را در خود پنهان مى كند.
رواء: چهره زيبا عرف: بوى خوش خيلاء: تكبر و خود بزرگ بينى احباط: باطل كردن جهد: كوشش كردن هواده: صلح و آشتى كردن
شرح:
در مورد علت صدور اين خطبه شريفه، گفته اند، در اواخر خلافت حضرت اهل كوفه به فتنه و فساد گرويده بودند، بسيار اتفاق مى افتاد كه شخصى از سرزمين قبيله خود خارج شده و گذارش به قبيله ديگرى مى افتاد، در اين جا گاهى از بعضى افراد اندكى ناراحتى مى ديد، در اين هنگام با سر و صداى زياد و داد و فرياد قبيله خود را به مدد مى طلبيد، از باب مثال با صداى بلند ندا مى كرد: آى قبيله نخع آى كنده، و منظورش ايجاد آشوب و فتنه بود، در اين هنگام بر اثر اين سر و صدا چند نفر از جوانان اين قبيله بيرون مى ريختند و اهل قبيله خود را صدا مى زدند، عده ديگرى جمع مى شد و پس از ردّ و بدل كردن سخنان زشت او را مجروح مى كردند و سپس او كه با سر و وضع خون آلود به قبيله خود مى آمد شكايت مى كرد و به اين سبب فتنه و آشوب بر پا مى شد و عده اى بى دليل كشته مى شدند، فقط به علت بر خورد چند نفر كم خرد، و چون اين عمل بارها تكرار شد، امام (ع) به ميان مردم آمد و اين خطبه را ايراد فرمود.
دليل نامگذارى اين خطبه:
در وجه تسميه اين خطبه به نام قاصعه چند وجه ذكر كرده اند.
1- مناسبترين دليل آن است كه حضرت هنگامى كه اين سخنان را بيان مى فرمود سوار بر ناقه اى بود كه در حال نشخوار كردن بود.
2- چون نصايح و امر و نهى ها در اين خطبه پشت سر هم و منظّم به كار رفته و شباهت دارد به حالتى كه شتر مرتب غذايى كه خورده نشخوار مى كند.
3- به دليل اين كه در اين خطبه، شيطان متكبّر و هر ستمكارى درهم كوبيده و تحقير شده است، زيرا قصع به معناى توسرى زدن و تحقير كردن است و اين وجه مناسبى است.
4- وجه چهارم براى نامگذارى اين خطبه آن است كه اين سخنان غرور و خودخواهى متكبّران را فرو مى نشاند و از اين بابت مانند آب است كه تشنگى و عطش را فرو مى نشاند، چنان كه عرب مى گويد: قصع الماء عطشه، آب تشنگى او را از بين مى برد.
مقدمه اى در باره موضوع خطبه:
در اين خطبه كبر و خود پسندى و پى آمدهاى شوم آن، كه بى اعتنايى به حقايق و تعصب جاهلانه در برابر غير خداست، مورد نكوهش و مذمّت واقع شده است تا براى جامعه انسانى درسى باشد، كه خلاف آن را اختيار كنند يعنى متواضع و نرمخو باشند. در مقدمه كتاب بيان كرديم كه سخنران به منظور توجه شنوندگان لازم است در آغاز سخن كلّياتى از مطالب خود را بطور اجمال ذكر كند، در اين خطبه نيز حضرت نخست عزّت و كبريايى را مخصوص حق تعالى، و بر غير او حرام و ممنوع دانسته و سپس داستان گردنكشى و تكبر ابليس را بر آدم ذكر، و او را نكوهش و مذمت فرموده و بيان داشته است كه او به دليل داشتن اين صفت رذيله و اين عمل ناپسند از درگاه حق تعالى طرد شده و به زبان همه پيامبران الهى مورد لعنت قرار گرفته است و به اين دليل انسانها را آگاه ساخته تا از او دورى كنند و از اين صفت ناپسند او يعنى تكبّر و خود پسندى كه مايه بدبختى وى شد، بر حذر باشند، حال چون هدف اصلى از ايراد اين خطبه شريف، مذمت صفت تكبّر و خود بزرگ بينى و نهى از اين ويژگى ناپسند است، لازم است براى روشنتر شدن مطلب به حقيقت تكبّر و ثمرات آن و نكوهشها و مذمتهايى كه از اين خصيصه ناپسند، شده اشاره اى داشته باشيم.
حقيقت معناى تكبر:
تكبر هيأتى است نفسانى كه چون انسان خود را از ديگران كاملتر و بلند مرتبه تر تصور مى كند، برايش حاصل مى شود، و نتيجه آن، بلند پروازى و فخر فروشى و در كلّ، خود بزرگ بينى مى باشد و چون صفت بسيار ناپسندى است پيامبر اكرم عرض مى كند: «خدايا از باد تكبر به تو پناه مى برم».
تكبر يكى از صفات ناپسند و جزء گناهان به حساب مى آيد و نقطه مقابل صفت پسنديده تواضع است. صفت تكبر شباهت زيادى به عجب دارد و عجب موقعى تحقق پيدا مى كند كه انسان آن چنان به خود مطمئن باشد كه هيچ احساس نياز به منعم خود نداشته و براى ديگران هم كمالى فرض نمى كند كه خود را از آنها بالاتر بداند بلكه تمام كمالات را منحصر به خود و جدا نشدنى از خود مى داند. فرق اين دو صفت آن است كه متكبر براى ديگران مقام و مرتبه اى فرض مى كند امّا مقام خود را از آنان برتر مى داند ولى شخصى كه عجب دارد براى ديگران هيچ شخصيت و موقعيّتى تصور نمى كند.
آفات تكبّر:
اثرات سوء تكبّر بسيار است برخى مربوط به باطن متكبر است و برخى در مورد اعمال و كارهاى ظاهر او مى باشد، امّا اعمال باطنى و قلبى او از اين قبيل است كه ديگران را حقير و بى مقدار مى شمارد و هيچ كس را شايسته همنشينى و نشست و برخاست با خود نمى داند، و مى خواهد كه ديگران هميشه دست بر سينه پيش او بايستند، بلكه گاهى عقيده دارد كه ديگران حتى شايستگى براى اين هم ندارند. دانشمند متكبر به اشخاص عامى با ديده تحقير و تمسخر نگاه مى كند، و بالاخره از ويژگيهاى باطنى متكبر، آن است كه بر ديگران حسد مى ورزد و كينه آنان را به دل مى گيرد. امّا آنچه مربوط به اعمال ظاهرى تكبّر مى باشد از اين قرار است: پيوسته در راه رفتن بر ديگران پيشى مى گيرد، و در مجالس از همه بالاتر مى نشيند و ديگران را از همنشينى و هم غذايى با خود طرد مى كند. و در موقع نصيحت كردن و خيرخواهى سختى و زورگويى به عمل مى آورد، و اگر كسى سخن او را نپذيرد و با دليل ردّ كند خشمگين مى شود و نسبت به دانش آموزان خود، درشتى روا مى دارد و آنان را حقير شمرده به خدمت مى گيرد، غيبت و بدگويى مى كند و حرف زياد مى زند، از اثرهاى سوء تكبر آن است كه گاهى باعث ترك بسيارى از كارهاى پسنديده مى شود، از جمله اين كه، تواضع را ترك مى كند و از مجالست با پايين تر از خود دورى مى نمايد و با صاحبان حاجت به نرمى رفتار نمى كند و بسيارى از نارواهاى ديگر.
نكوهش تكبر از نظر قرآن و سنت:
نكوهشهاى زيادى از اين خوى ناپسند در قرآن و سنت نقل شده است، اما در قرآن مى فرمايد:
الف: «كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ».
ب: «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ».
و اما سنت:
الف: پيامبر اكرم فرمود: خداوند متعال مى فرمايد: كبريايى در خور من و بزرگوارى شايسته مقام من است، و هر كه اين دو صفت را بر خود روا دارد، با من به ستيزه برخاسته است و من او را در جهنم سرنگون خواهم ساخت.
ب: امام (ع) مى فرمايد: كسى كه در دلش ذره اى تكبر و خود پسندى باشد داخل بهشت نمى شود، و اين كه اين صفت پرده اى ميان انسان و بهشت مى شود به آن دليل است كه وى را از خويهاى پسنديده اى كه در حقيقت راههاى ورود اهل ايمان به بهشت است، باز مى دارد پس كبر و عجب، اين دو خصلت ناروا، تمام درهاى رحمت خدا را بر روى انسان مى بندد زيرا با وجود اندكى از تكبر هرگز مؤمن نمى تواند به محبوب خود دست يابد و براى متكبر امكان ندارد كه خصال ناپسند را ترك كند و به جاى آن صفات پسنديده اى از قبيل فروتنى و كظم غيظ و نصيحت پذيرى و نرم زبانى را پيشه خود سازد. خلاصه آن كه هيچ صفت زشتى نيست مگر آن كه شخص خود پسند به منظور حفظ خود بزرگ بينى اش آن را بر خود روا مى دارد و هيچ فضيلت پسنديده اى نيست مگر آن كه براى حفظ موقعيت خود آن را ترك مى كند، اين است حقيقت آن كه هر كس ذرّه اى تكبر داشته باشد داخل بهشت نمى شود و برخى از صفات مذموم بعضى ديگر از صفات زشت را با خود به همراه مى آورند، و بدترين اقسام تكبر و خود پسندى آن قسمتى است كه آدمى را از كسب علم و عمل به آن باز دارد و مانع پذيرفتن حق و تسليم در برابر آن شود.
***
اكنون كه با خلاصه اى از مطالب خطبه شريف آشنا شديم به شرح آن مى پردازيم: امام (ع) در آغاز سخنان خود، خداى را به چند اعتبار ستوده است كه در ذيل بيان شده است:
1- حق تعالى آراسته به عزت و كبريايى است، ذاتى مى تواند متصف به صفت كبريايى و عزت باشد كه دو امر در او، يافت شود.
الف- آگاهى به كامل بودن ذات خود داشته باشد.
ب- شرافت و برترى بر كليه ما سواى خود، داشته باشد.
حق تعالى كه مصداق اكمل اين دو امر مى باشد، به اين دو صفت از هر موجودى شايسته تر خواهد بود، ذات حق تعالى داراى كمال مطلق و بى نهايت است، به دليل اين كه تمام كمالات از وجود و هستى نشأت مى گيرد و وجود خداوند اتمّ و اكمل وجودهاست، و هر موجودى هستى خويش را از او دريافت مى كند، پس صفت كبريايى و عزت در ذات وى از همه موجودات مصداقى كاملتر و شايسته تر دارد، او به اين دليل كه بر تمام وقايع كلى و جزئى آگاهى دارد، به كمال ذات خود و شرافت و عزت خويش بر تمام موجودات عالم هستى نيز علم و آگاهى دارد.
واژه لبس كه به معناى پوشش است در اين جا استعاره است و احاطه كبريايى و عزت حق تعالى كه امرى معقول است تشبيه به پيراهن و عبايى شده است كه تمام بدن شخص را احاطه مى كند، تشبيه معقول به محسوس است.
2- حق تعالى دو صفت كبريايى و عزت را ويژه خود ساخته است زيرا جز ذات اقدس او، هيچ كس شايسته آن نيست و اين مطلب به دليل نقلى و عقلى به ثبوت رسيده است، دليل نقلى آيه قرآن است كه مى فرمايد: «عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ» الف و لام مفيد حصر است، كبريايى و تعالى را به خداوند منحصر مى كند، و نيز در بسيارى از آيات ديگر متكبران را مذمّت كرده و به آنان وعده عذاب داده و از زبان پيامبر اكرم نقل شده است كه الكبرياء ردايى...، بزرگى شايسته من (خداوند) است، و دليل عقلى نيز حكم مى كند بر اين كه اين ويژگى جزء ذات وى مى باشد نه خارج از ذاتش زيرا اگر خارج از ذات او باشد لازمه اش نيازمندى حق تعالى به غير خود مى باشد كه بر خداوند محال است.
3- خداوند اين دو ويژگى را بر غير خود حرام كرده است كلمه هاى حمى و حرم كه به معناى قرق كردن و ممنوعيت مى باشد استعاره است يعنى غير ذات اقدس او از داخل شدن در اين حريم ممنوع و محروم مى باشند چنان كه مالك زمين، ديگران را از دخول در حول و حوش ملك خود بر حذر مى دارد.
4- «و اصطفاهما لجلاله»،
در اين جمله بيان شده است كه چرا خداوند اين دو صفت را به خود اختصاص داده و مى فرمايد به دليل تقدس و تنزّه ذات اقدس وى از همانندى مخلوقات و بلندى مرتبه وى شايسته اين ويژگى است پس از اين روست كه كبريايى و عزت را به خويش اختصاص داده است.
5- كسانى را كه در اين امر با وى به رقابت برخيزند و بخواهند خود را به اين دو صفت متصف سازند مورد لعنت قرار داده است چنان كه پيش از اين روايتى از پيامبر نقل شد كه خداوند فرمود: هر كس با من در اين دو امر منازعه كند وى را در آتش دوزخ مى اندازم و معلوم است كه هر كس در جهنم بيفتد ملعون و مطرود از خير و رحمت خداوند است و لغت منازعه كه در اين روايت ذكر شده مجاز و از باب ذكر لازم و اراده ملزوم و نيز متضمن تشبيه مى باشد، به اين بيان كه سرپيچى كردن و مخالفت متكبران از فرمانهاى خداوند را تشبيه به اين امر كرده است كه گويا آنها در صدد آنند كه صفت مخصوص خدا را به قبضه خود در آورند و چون لازمه اين عمل نزاع و جدال در گفتار مى باشد از اين رو تعبير به منازعه شده است.
6- در مورد همين صفت تكبر، فرشتگان خود را مورد آزمايش و امتحان قرار داده است، گر چه اختبار و آزمايش به اين دليل انجام مى شود كه شخص يا شيئى مورد آن، شناخته شود ولى اين منظور در موردى عملى است كه امتحان كننده مورد امتحان را نشناسد و به اين وسيله بخواهد آن را بشناسد، پس در مورد خداوند به عنوان استعاره به كار مى رود يعنى خداوند كه بنده خود را بطور كامل مى شناسد و معصيت كار و مطيع را از اوّل مى داند، ملاك پاداش و كيفر را بر انجام دادن تكاليف مقرر ساخته است كه اگر اطاعت كردند ثواب، و اگر مخالفت كردند كيفر مى بينند، و همين وضعيت در باره خداوند را حضرت تشبيه كرده است به اين كه مولايى مى خواهد غلام خود را بيازمايد كه آيا مطيع است يا گستاخ و به اين دليل عنوان آزمايش را بطور مجاز در باره خداوند به كار برده است.
7- «ليميّز المتواضعين منهم من المتكبرين»،
اين عبارت به عنوان ترشيح براى استعاره آزمايش كه در عبارت قبل به عنوان مجاز ذكر شده بود آورده شده است يعنى فرشتگان را با امر به سجده كردن در برابر آدم آزمايش كرد تا متواضعان از متكبران شناخته شوند.
احتمال ديگر در معناى اين عبارت آن است كه امر به سجده به اين منظور بوده است كه معصيت كاران با كيفر شدن و اهل اطاعت با ثواب گرفتن از يكديگر جدا شوند و منظور اين نيست كه شناخته شود كه مطيع و متواضع كيست و نافرمانان و متكبران چه كسانند، تا مجاز و استعاره لازم آيد.
8- «و هو العالم... الغيوب»،
اين جمله كه در ميان «فقال سبحانه... و انّى خالق» معترضه است و حكايت از علم خداوند نسبت به آنچه در دلها پوشيده و در پرده غيب نهان است، مى كند، خود قرينه بر اين است كه آزمايش در اين جا به معناى حقيقى نيست بلكه مجاز است چنان كه بيان گرديد و عبارت فقعوا له ساجدين امر به سجده كردن است كه با آن ملائكه مورد آزمايش قرار گرفتند.
برخى از شارحان مى گويند خداوند با آن كه بر تمام پنهانيها آگاه است فرشتگان را آزمايش كرده اما نه براى آن كه خود آگاه شود بلكه به آن علت كه ديگران بدانند فرمانبر كيست و نافرمان چه كسى مى باشد. چنان كه وقتى مى فرمايد: «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ» و جاى ديگر: «لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ» مراد آن است تا اين كه تو و غير تو اين امور را بدانيد ولى اين وجه به نظر بعيد مى آيد، و ما چون داستان ملائكه و فرشتگان را در خطبه اول بطور كافى شرح داديم نيازى به تكرار آن نداريم تنها چند واژه بود كه نياز به توضيح داشت.
بطورى كه از آيات قرآن بر مى آيد سركشى شيطان و تكبر و مباهات ورزيدن او بر آدم به علت توجه به اصل و ماده خلقتش بود كه آدم از خاك و او از آتش آفريده شده است به دليل اين كه در سوره اعراف آيه (21) از قول وى نقل مى شود كه گفت: «قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ» و در سوره بنى اسرائيل مى گويد: «أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً» و در جاى ديگر: «قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسنون» و اين كه حضرت وى را امام متعصبان شمرده از اين بابت است كه او منشاء پافشارى در غير حق و پيشقدم در تعصب بى مورد بوده است. امام تعصب در راه حق از صفات پسنديده شمرده مى شود چنان كه در روايت آمده است «العصبيّة فى اللَّه تورث الجنّة و العصبّية فى الشيطان تورث النّار»، پافشارى در راه خدا سرانجامش بهشت و تعصب در مسير شيطان نتيجه اش آتش دوزخ است. و نيز شيطان پيشتاز گردنكشان و متكبران است به دليل اين كه در تكبر ورزيدن و فخر و مباهات كردن بر آدم ابو البشر، بر تمام متكبران تقدم داشته است، و نيز مى فرمايد: او پايه عصبيت را بنا كرد و تعصبهاى نارواى بقيه افراد جامعه كه به اصل و نسب و ريشه خود مى نازند بر همين منوال است.
9- «و نازع اللَّه رداء الجبريه»:
شيطان به سبب تكبر و خود بزرگ بينى اش در مقابل عزت و عظمت الهى به نزاع برخاست چنان كه گذشت.
واژه هاى منازعه و رداء به عنوان استعاره به كار رفته است.
10- «و ادّرع لباس التّعزّز»،
در اين عبارت تكبر و به خود باليدن ابليس را تشبيه به پوششى براى وى كرده، و به اين دليل واژه زره پوشى را برايش استعاره آورده و كلمه لباس را هم به عنوان ترشيح آن ذكر فرموده است
و نيز در جمله:
11- «خلع قناع التذلل»،
خلع استعاره و قناع ترشيح آن است يعنى شيطان نقاب فروتنى و بندگى در پيشگاه حق را كه همچون حجابى براى حفظ آبروى بندگى او بود از صورت خود بدور افكند و خود را رسواى خاص و عام كرد.
12- «أ لا ترون... بترفّعه»،
در اين عبارات حضرت وجوهى را بيان فرموده است كه خداوند شيطان را به علت كبر و خود پسنديش پست و خوار كرده است و آن وجوه از اين قرار است:
الف- پس از آن كه او را از بهشت بيرون فرستاد، در دنيا مورد لعنت قرارش داد، و فرمود: «قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً»،
ب- در آخرت براى وى زبانه آتش مهيا كرد، و گفت: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ».