پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج7، ص: 398-391
از بزرگان متکبر خود پيروى نکنيد
سپس امام(عليه السلام) انگشت روى نقطه اصلى درد گذارده که همان پيروى بى قيد و شرط از رؤساى قبائل و سردمداران فساد و متکبران خودخواه است که مردم را به جهت هوسهاى خود مى کشانند و فتنه و فساد بر پا مى کنند، مى فرمايد: «به هوش باشيد، بترسيد و بر حذر باشيد از پيروى و اطاعت (کورکورانه) بزرگترها و رؤسايتان، همانها که به سبب موقعيت خود، تکبر مى ورزند و خويش را بالاتر از نسب خود مى شمرند، اعمال نادرست خود را به خدا نسبت مى دهند و به انکار نعمتهاى او بر مى خيزند تا با قضايش ستيز کنند و بر نعمت هايش چيره شوند»; (أَلاَ فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِکُمْ وَ کُبَرَائِکُمْ! الَّذِينَ تَکَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ، وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ، وَ أَلْقَوُا الْهَجِينَةَ(1) عَلَى رَبِّهِمْ، وَ جَاحَدُوا اللّهَ عَلَى مَا صَنَعَ بِهِمْ، مُکَابَرَةً لِقَضَائِهِ، وَ مُغَالَبَةً لآلاَئِهِ(2)).
اين سخن در واقع، برگرفته از آيات قرآن مجيد است که در قيامت از اطاعت سران و بزرگان خود اظهار ندامت مى کنند و عرضه مى دارند «(رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَْ * رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنْ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِيراً); پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت کرديم و ما را گمراه ساختند. پروردگارا آنها را از عذاب دوچندان ده و آنها را شديداً لعن فرما».(3)
هرگاه به دقّت تاريخ گذشته بشر را مشاهده کنيم مى بينيم يکى از سرچشمه هاى عمده جنگها و خون ريزيها برترى جويى هاى نژادى و قومى بوده است که هنوز هم ادامه دارد و يکى از عوامل مهم جنگ جهانى اوّل و دوم که بخش عظيمى از جهان را ويران کرد و دهها ميليون انسان را به خاک و خون کشاند همين امر بود.
در حالى که اگر انسان خوب بنگرد اصل او خاک و اصل و ريشه ديگرش نطفه بى ارزش است و پايان کارش مردارى است گنديده. اسلام تفاخر به آبا و مناصب و به خود بستن القاب غرورآفرين و غفلت زا را نهى کرده; در حديث شريف نبوى مى خوانيم: «حُبُّ الرَّجُلِ دينُهُ وَ مُرُوَّتُهُ، خُلْقُهُ وَ أصْلُهُ عَقْلُهُ; شخصيّت انسان دين او و ارزش او اخلاق او و اصل و ريشه او عقل و خرد اوست».(4)
پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين سخن را زمانى گفت که گروهى براى تحقير سلمان فارسى اصل و نسبش را پرسيدند و او اصل و نسب خود را آزادى از قيد بردگى به کمک پيامبر و هدايت به وسيله او شمرده بود.
جمله «ألْقَوُا الْهَجينَةَ عَلى رَبِّهِمْ» اشاره به اين است که آنها نسب خود را برتر مى شمرند و ديگران را پست تر، و در واقع زشتى نسب ديگران را به خدا نسبت مى دادند و معتقد بودند خدا خلق برترى آفريده که آنها بودند و خلق پست ترى که ديگران هستند، آنها نعمتهاى الهى را به لياقتها و شايستگيهاى خودشان نسبت مى دادند و الطاف والاء الهى را انکار مى کردند.
سپس امام(عليه السلام) به ذکر دليلى براى پرهيز از پيروى اين گونه کسان پرداخته، چنين مى فرمايد: «آنها اساس و بنيان تعصب و ستون و ارکان فتنه و فساد و شمشيرهاى تکبّر جاهليّت اند»; (فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ الْعَصَبِيَّةِ، وَ دَعَائِمُ أَرْکَانِ الْفِتْنَةِ، وَ سُيُوفُ اعْتِزَاءِ(5) الْجَاهِلِيَّةِ).
امام(عليه السلام) تعصب و فتنه را به خانه اى تشبيه مى کند که شالوده آن را سردمداران فاسد و مفسد و ستونهاى آن را متکبّران خودخواه تشکيل مى دهند و همه را از سکونت در چنين خانه اى باز مى دارد و نيز شعارهايى که در زمان جاهليّت براى تحريک قبايل بر ضد يکديگر مى دادند تشبيه به شمشيرهاى برنده مى کند و سپس سردمداران فساد را به منزله اين شمشيرها مى شمارد.
در زمان جاهليّت، معمول بود که هر گاه قبيله اى از قبايل مورد تهديد از سوى مخالفان قرار مى گرفت به جاى فکر کردن در طريق اصلاح و آرامش و صلح، رؤساى متعصب و جاهل قبايل دستور مى دادند که شعارهاى جنگ سر داده شود و از همه وسايلى که مى توانستند احساسات افراد جاهل و بى خبر را تحريک کنند و آتش جنگ را شعله ور سازند، بهره مى گرفتند و مخصوصاً هر قبيله اى را با نام نياکان و بزرگان پيشين صدا مى زدند و در اينجا سران قبايل به منزله آن شمشيرها شمرده شده اند.
تاريخ نشان مى دهد که سران مقام پرست در دورانهاى گذشته براى حفظ منافع نامشروع خود مردم بى خبر را با انواع شعارهاى مهيّج، بسيج مى کردند و غافلان را قربانى منافع خويش مى ساختند و امروز نيز رسانه هاى جمعى جهان براى حفظ قدرت مستکبران و منافع سرمايه داران بزرگ از همين روش به صورتى گسترده تر بهره مى گيرند و همان گونه که قرآن مجيد مى گويد: «(إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً); زمامداران وارد هر شهر و ديارى شوند آنجا را به فساد مى کشند و عزيزانشان را ذليل مى کنند».(6) همين گروه بودند که پيوسته در برابر پيامبران که براى آگاه ساختن توده هاى مردم و بر قرار ساختن عدالت اجتماعى مبعوث شده بودند، به دشمنى برمى خاستند: «(وَمَا أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَة مِّنْ نَّذِير إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ); ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم مگر اين که مترفين (آنها که مست ناز و نعمت بودند) گفتند ما به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد، کافريم».(7)
سپس مى افزايد: «از خدا بترسيد و با نعمتهايى که او به شما ارزانى داشته مخالفت نکنيد و نسبت به فضل و بخشش او به يکديگر حسادت نورزيد»; (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لاَ تَکُونُوا لِنِعَمِهِ عَلَيْکُمْ أَضْدَاداً، وَ لاَ لِفَضْلِهِ عِنْدَکُمْ حُسَّاداً).
در واقع آنها که نعمتهاى خدا را کفران مى کنند و به جاى بهره گيرى از آن براى خدمت به خلق، راه کبر و غرور و خودبرتربينى را پيش مى گيرند اينها به دشمنى با نعمتهاى خودشان برخاسته و نسبت به مواهب الهى در حق خودشان حسادت ورزيده اند، زيرا کار آنها با کار حسودان و دشمنان در نتيجه يکى است; هر دو مايه سلب نعمت و فضل الهى است. آن گاه امام به نکته ديگرى اشاره مى فرمايد و مى گويد: «از افراد بى اصل و نسب (که جامه اسلام را بر تن پوشيده و کبر و غرور را پيشه کرده اند و راه فساد را مى روند) اطاعت نکنيد»; (وَ لاَ تُطِيعُوا الاَْدْعِيَاءَ(8)).
بعضى از مفسّران «ادعياء» را به همان معناى اصلى آن (افراد ناپاک زاده و بى اصل و نسب) تفسير کرده اند، در حالى که بعضى ديگر آن را به معناى منافقان مى دانند، زيرا نفاق نيز از پستى اصل و نسب و گوهر ذات ريشه مى گيرد. برخى ديگر آن را به معناى فرومايگان دانسته اند.
اين نکته نيز قابل دقت است که تکبّر و خود برتربينى که موضوع اصلى اين خطبه است در بسيارى از اوقات از عقده حقارت سرچشمه مى گيرد همان طور که در حديث امام صادق(عليه السلام) آمده است: «ما مِنْ رَجُل تَکَبَّرَ اَوْ تَجَبَّرَ إِلاّ لِذِلَّة وَجَدَها في نَفْسِهِ; هيچ کس تکبّر و فخرفروشى نمى کند جز به جهت حقارتى که در درون وجود خود مى يابد».(9)
در ادامه اين سخن به شرح اوصاف معناى گروه ادعياء پرداخته و مى فرمايد: «همانها که به موجب صفاى باطن خويش، آب تيره نفاقشان را نوشيديد و تندرستى خويش را با بيمارى آنها آميختيد و در اعتقاد حق خود، عقيده باطل آنها را راه داديد»; (الَّذِينَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِکُمْ کَدَرَهُمْ، وَ خَلَطْتُمْ بِصِحَّتِکُمْ مَرَضَهُمْ، وَ أَدْخَلْتُمْ فِي حَقِّکُمْ بَاطِلَهُمْ).
اشاره به اينکه اين منافقان مستکبر، از حسن نيت شما سوء استفاده کردند و افکار و نيات آلوده و اعمال بيمار گونه و مطالب باطل و بى اساسشان را در روح و جان و اجتماع شما تزريق کردند; بر همه شما لازم است که آنها را بشناسيد و حساب خود را از آنها جدا کنيد و اين فاسدان مفسد و افکار و برنامه هاى آنها را از جامعه خود بيرون بريزيد. آن گاه امام در توضيح بيشترى مى افزايد: آنها اساس گناه و همنشين نافرمانى و عصيانند!»; (وَ هُمْ أَسَاسُ الْفُسُوقِ، وَ أَحْلاَسُ(10) الْعُقُوقِ(11)).
با توجه به اينکه «فسوق» در اصل به معناى خروج از اطاعت است و «عقوق» به هر گونه عصيان گفته مى شود مفهوم جمله بالا اين است که همه گناهان و مفاسد اجتماعى از سردمداران فاسد و مستکبر سرچشمه مى گيرد و به مصداق «النّاسُ عَلى دينِ مُلُوکِهِمْ» اين گروه توده مردم را به دنبال خود مى کشانند.
در ادامه اين سخن از رابطه اين گروه با ابليس و ارتباط افکار و برنامه آنان با وسوسه هاى او سخن مى گويد و چنين مى فرمايد: «شيطان آنها را (سردمداران گمراه قبايل و جوامع را) مرکبهاى راهوار ضلالت قرار داده، و سپاهى که به وسيله آنان به مردم غافل حمله مى کند و از آنها به عنوان سخنگوى خود (براى بيان مقاصد خويش) بهره مى گيرد تا عقلهايتان را بدزدد، در چشم هاى شما نفوذ کند و در گوش هايتان (اباطيل را) بدمد»; (اتَّخَذَهُمْ إِبْلِيسُ مَطَايَا ضَلاَل. وَ جُنْداً بِهِمْ يَصُولُ(12) عَلَى النَّاسِ، وَ تَرَاجِمَةً يَنْطِقُ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، اسْتِرَاقاً لِعُقُولِکُمْ وَ دُخُولاً(13) فِي عُيُونِکُمْ، وَ نَفْثاً(14) فِي أَسْمَاعِکُمْ).
در واقع ابليس براى گمراهى مردم، نخست بر دوش اين گروه از سران سوار مى شوند و به کمک آنها به توده مردم حمله ور مى گردد. هنگامى که تسليم شدند با زبان همين سران گمراه مطالب خود را به گوش آنها مى رساند و همه منابع فهم آنها را اعم از عقل و چشم و گوش از کار مى اندازد. با آرزوهاى دور و دراز و انواع هوا و هوسها عقل آنها را مى گيرد و با تزيين زرق و برق دنيا، ديد حقيقى را از آنها سلب مى کند و سخنان ظاهر فريب به گوش آنها مى خواند و وسوسه مى کند و سرنوشت آنها همان مى شود که امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن بيان فرموده است:
«به اين ترتيب شما را هدف تيرهاى خود و پايمال قدمهاى خويش قرار داد و گلوى شما را در دست خود فشرد»; (فَجَعَلَکُمْ مَرْمَى نَبْلِهِ(15)، وَ مَوْطِئَ قَدَمِهِ، وَ مَأْخَذَ يَدِهِ).
بديهى است هنگامى که انسان، عقل و ديد و ادراک خود را از دست بدهد در زير دست و پاى دشمن لگدمال مى شود و تيرهاى او بدنش را نشانه مى گيرد و گلوى او را مى فشارد.
غالب شارحان نهج البلاغه جمله «وَ مَأْخَذَ» را اشاره به اسارت در چنگال شيطان گرفته اند; بنابراين مفهوم سه جمله چنين مى شود: شيطان شما را نابود و يا ذليل و اسير خود مى سازد; ولى تفسيرى که در بالا گفتيم با جمله هاى قبل هماهنگ تر است.
سخنان پر معناى امام(عليه السلام) درباره نفوذ شيطان در انسانها در حقيقت با الهام از قرآن مجيد بيان شده است که مى فرمايد: «(وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ); شياطين به دوستان و پيروان خود مطالبى مخفيانه القا مى کنند تا با شما به مجادله برخيزند، اگر از آنها اطاعت کنيد شما هم مشرک خواهيد بود».(16)
و در آيه 112 انعام مى فرمايد: «(وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِىّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الاِْنسِ وَالْجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً); اين چنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جنّ قرار داديم آنها مخفيانه سخنان فريبنده و بى اساسى به يکديگر القا مى کردند».
شبيه آنچه در اين خطبه آمده در خطبه هفتم نيز گذشت که فرمود: «اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لاَِمْرِهِمْ مِلاَکاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً... فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ، وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ، وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ; آنها شيطان را اساس کار خود قرار دادند و شيطان نيز آنها را به عنوان دامهاى خويش برگزيد... با چشم آنها نگاه کرد و با زبانشان سخن گفت و بر مرکبهاى لغزشها سوار نمود و سخنان بيهوده و باطل را در نظرشان زينت بخشيد».
***
پی نوشت:
1. «هجينه» به معناى نقص و صفت زشت و قبيح است و از ريشه «هجونه» گرفته شده است.
2. «آلاء» جمع «ألا» بر وزن «جفا» يا «الى» بر وزن «فعل» به معناى نعمت است و گاه به معناى خصوص نعمتهاى معنوى آمده است، مخصوصاً هنگامى که در کنار واژه نعمت قرار گيرد و گفته شود: «النعم و الآلاء».
3. احزاب، آيه 67 و 68.
4. بحارالانوار، جلد 22، صفحه 381، حديث 16.
5. «اعتزاء» به معناى نسبت دادن از ريشه «عزو» بر وزن «رزم» گرفته شده است.
6. نمل، آيه 34.
7. سبأ، آيه 34.
8. «ادعياء» جمع «دعىّ» بر وزن «جلىّ» در اصل به معناى پسرخوانده است; يعنى فرزندى که از پدر ديگرى است و شخصى که او را به خود نسبت مى دهد و چون اين گونه افراد گاه اصل و نسب روشنى ندارد و يا فرزند نامشروع هستند، «دعىّ» به معناى فرومايه، پست، بى اصل و نسب و زنازاده نيز آمده است.
9. الکافى، جلد 2، صفحه 312.
10. «احلاس» جمع «حلس» بر وزن «حرص» به معناى پارچه نازکى است که روى پشت شتر مى اندازند و غالباً همراه اوست. سپس به هر چيزى که ملازم و همراه ديگرى باشد «حلس» گفته مى شود و لذا «احلاس البيوت» به کسانى گفته مى شود که خانه نشين شده باشند.
11. «عقوق» در اصل به معناى چاک زدن و پاره کردن است. سپس اين واژه به مخالفت کردن با پدر و مادر يا ديگران اطلاق شده است و «احلاس العقوق» به معناى کسانى است که ملازم و همراه سرکشى و عصيان اند.
12. «يصول» از ريشه «صولة» به معناى حمله کردن است.
13. «دخول» غالباً به معناى ورود در چيزى مى آيد و گاه به معناى مشوش و معيوب ساختن نيز آمده است و جمله بالا به همين معناست.
14. «نفث» در اصل به معناى ريختن مقدار کمى از آب دهان است و از آنجا که اين کار با کمى دميدن انجام مى گيرد به معناى نفخ (دميدن) هم آمده است.
15. «نبل» به معناى چوبه تير است.
16. انعام، آيه 121.