پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج3، ص: 406-391
به هوش باشيم، همه نعمت ها زوال پذيرند!
امام(عليه السلام) در اين بخش از سخنانش، اشاره به نکته مهمّ ديگرى در رابطه با زندگى دنيا و مواهب آن مى فرمايد، که تمام نعمت هايش در شُرُف زوال و اضمحلال است و به همين دليل، نه قابل اعتماد است و نه شايسته دلبستگى! مى گويد: «آيا جوانان شاداب، انتظارى جز خميدگى پيرى دارند؟ و آيا آنها که برخودار از نعمت تندرستى کامل هستند، جز انواع بيمارى ها را چشم به راه مى باشند؟ و آيا کسانى که از بقا، برخوردارند جز لحظات فنا را منتظرند؟» (فَهَلْ يَنْتَظِرُ أَهْلُ بَضَاضَةِ(1) الشَّبَابِ إِلاَّ حَوَانِيَ(2) الْهَرَمِ؟(3) وَ أَهْلُ غَضَارَةِ(4) الصِّحَّةِ إِلاَّ نَوَازِلَ السَّقَمِ؟ وَ أَهْلُ مُدَّةِ الْبَقَاءِ إِلاَّ آوِنَةَ(5) الْفَنَاءِ؟).
سپس در تکميل اين سخن مى افزايد: «اينها همه در حالى است که هنگام فراق و جدايى و لرزه و اضطراب و ناراحتىِ مصيبت و چشيدن طعم تلخ مصايب و فروبردن جرعه هاى درد و رنج، و گردش چشم به اطراف براى کمک خواهى، و يارى جستن از فرزندان و نزديکان و عزيزان و هم قطاران فرارسيده است!»(مَعَ قُرْبِ الزِّيَالِ(6) و أُزُوفِ(7) الاِْنْتِقَالِ، وَ عَلَزِ(8) الْقَلَقِ، وَ أَلَمِ الْمَضَضِ(9)، وَ غُصَصِ الْجَرَضِ(10)، وَ تَلَفُّتِ(11) الاِْسْتِغَاثَةِ بِنُصْرَةِ الْحَفَدَةِ(12) وَالاَْقْرِبَاءِ، وَالاَْعِزَّةِ وَالْقُرَنَاءِ!).
از ويژگى هاى اين جهان، ناپايدارى مواهب و نعمت هاى آن است که سبب مى شود انسان هرگز دل به آنها نبندد و پاى بند آنها نشود و دين و تقوا را بر سر آنها ننهد.
جوانان، به سرعت به سوى پيرى مى روند و شادابى جوانى به پژمردگى کهولت سنّ، مبدّل مى شود و بهار عمر، جاى خود را به پاييز آن مى دهد; سلامت جسم و جان با ورود انواع بيمارى ها محو مى گردد و با گذشت زمان، نشانه هاى نزديک شدنِ سفرِ آخرت، آشکار مى گردد.
ولى با اين همه ويژگى ها و نشانه ها، بازهم کم نيستند کسانى که به آن دل مى بندند و همه چيز خود را بر سر آن مى نهند و از غير مواهب مادّى، غافل مى شوند. و اين به راستى جاى بسى تأمّل است! که انسان با چشم خود تمام نشانه هاى فناى دنيا را مى بيند، با اين حال، دل بر بقاى دنيا مى بندد.
در «تاريخ بغداد» آمده است: «روزى «سفّاح» خليفه عباسى نگاه در آينه کرد -او از نظر چهره ظاهر، از زيباترين مردم بود - و گفت: خداوندا! من سخنى را که «سليمان بن عبد الملک» (خليفه اموى) گفت که من پادشاه جوانى هستم، نمى گويم; ولى مى گويم: «خداوندا! عمر طولانى توأم با سلامت، در طريق اطاعتت به من عنايت کن!» هنوز اين سخن تمام نشده بود که شنيد يکى از غلامانش، به ديگرى در مورد قراردادى که ميان آنها بود، مى گويد: «مدّت ميان من و تو، دو ماه و پنج روز خواهد بود.» «سفّاح» با شنيدن اين سخن فال بدى در نظرش آمد که اينها دارند خبر از پايان عمر من، بعد از دو ماه و پنج روز مى دهند و اتّفاقاً همينطور شد، تب سختى کرد و بعد از دو ماه و پنج روز، ديده از جهان فرو بست در حالى که سى و سه سال بيشتر نداشت!»(13)
قرآن مجيد با تعبيرات گوناگون بارها از اين حقيقت پرده بر مى دارد (هر چند در واقع پرده اى بر آن نيست) و در لا به لاى مثال هاى گويا، ناپايدارى دنيا را مجسم مى سازد، مى فرمايد: «إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيوةِ الدُّنْيَا کَمَاء أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ مِمَّا يأْکُلُ النَّاسُ وَ الاَْنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الاَْرْضُ زُخْرُفَهَا وَ ازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهاَ أَنَّهُمْ قاَدِروُنَ عَلَيْهاَ أَتيهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَو نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالاَْمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الاْيَاتِ لِقَوْم يَتَفَکَّرُونَ; مثل زندگى دنيا همانند آبى است که از آسمان نازل کرده ايم که در پى آن، گياهان زمين - که مردم و چهارپايان از آن مى خورند - مى رويد; زمانى که زمين زيبايى خود را يافته و آراسته مى گردد و اهل آن مطمئن مى شوند که مى توانند از آن بهره گيرند (ناگهان) فرمان ما شب هنگام، يا در روز، براى نابودى آن فرا مى رسد (باد سرد و خشک يا صاعقه اى را بر آن مسلّط مى سازيم) و آن چنان آن را درو مى کنيم که گويى ديروز هرگز چنين کشتزارى نبوده است. اين گونه آياتِ خود را براى آنها که اهل تفکّرند، شرح مى دهيم.»(14)
***
سرانجام چهره هاى پرطراوت پژمرده مى شود!
امام(عليه السلام) اين معلّم بزرگ اخلاق در جهانِ انسانيّت، در اين بخش از خطبه، نخست به اين نکته اشاره مى فرمايد که: آن روز که انسان چشم از جهان بر مى بندد نه کسى قدرت دارد مرگ را از انسان دور کند و نه ناله و فرياد بازماندگان مشکلى را حل مى کند. امام على(عليه السلام) به صورت يک استفهام انکارى مى گويد: «آيا آنها (بستگان و نزديکان) مى توانند مرگ را از او دفع کنند و يا ناله ها و شيون هاى آنان براى او سودى دارد، در حالى که به محلّه مردگان سپرده شده، و در تنگناى قبر تنها مانده است؟» (فَهَلْ دَفَعَتِ الاَْقَارِبُ، أَوْ نَفَعَتِ النَّوَاحِبُ،(15) وَ قَدْ غُودِرَ (16) فِي مَحَلَّةِ الاَْمْوَاتِ رَهِيناً، وَ فِي ضِيقِ الْمَضْجَعِ وَحِيداً).
گويى ديوار آهنين، به قُطْر هزاران متر، ميان او و بازماندگانش ايجاده شده است که عبور از آن غير ممکن است و ناله ها و فريادها تنها مى تواند گوشه اى از آلام فراق را براى بازماندگان تخفيف دهد و گرنه کمترين سودى به حال عزيزان از دست رفته ندارد.
سپس در ضمن «ده» جمله کوتاه، سرنوشت جسم و روح انسان را پس از مرگ با اين عبارات تبيين مى کند: «حشرات موذى، پوست تن او را از هم مى شکافند و سختى هاى گور، بدن او را مى پوساند، تندبادها آثارش را نابود مى کند و گذشت شب و روز، نشانه هاى او را از ميان بر مى دارد; بدنها، پس از طراوت، پژمرده و دگرگون مى شوند; و استخوان ها بعد از توانايى و قدرت، مى پوسند و متلاشى مى شوند; اين در حالى است که ارواح در گرو مسئوليّت سنگين اعمال خويش اند، و در آنجا به اسرار نهان (قيامت که در اين جهان با ديده ترديد به آن نگاه مى کردند) يقين حاصل مى کنند; (از همه دردناکتر اينکه) نه بر اعمال صالحشان چيزى افزوده مى شود و نه از اعمال زشتشان مى توانند توبه کنند!» (قَدْ هَتَکَتِ الْهَوامُّ(17) جِلْدَتَهُ، وَأَبْلَتِ النَّوَاهِکُ(18) جِدَّتَهُ(19)، وَ عَفَتِ(20) الْعَوَاصِفُ آثَارَهُ، وَ مَحَا الْحَدَثَانِ(21) مَعَالِمَهُ، وَ صَارَتِ الاَْجْسَادُ شَحِبَةً(22) بَعْدَ بَضَّتِهَا، وَالْعِظَامُ نَخِرَةً(23) بَعْدَ قُوَّتِهَا، وَالاَْرْوَاحُ مُرْتَهَنَةً بِثِقَلِ أَعْبَائِهَا،(24) مُوقِنَةً بِغَيْبِ أَنْبَائِهَا، لاَ تُسْتَزَادُ مِنْ صَالِحِ عَمَلِهَا، وَلاَ تُسْتَعْتَبُ مِنْ سَيِّىءِ زَلَلِهَا!).
تعبيرى از اين جامعتر و کاملتر، و گوياتر و تکان دهنده تر، درباره وضع جسم و روح آدمى بعد از مرگ تصوّر نمى شود; بدن به سرعت متلاشى مى شود و طعمه حشرات زمين مى گردد; چهره هاى زيبا، زبان توانا و عقل هاى دانا همگى بر باد مى روند و جز مشتى استخوان پوسيده و قبرهاى ويران شده و گاه به کلّى از نظرها محو گشته از آنها باقى نمى ماند.
مصيبت بزرگتر اينجاست که پرونده اعمال به کلّى بسته مى شود: نمى توان چيزى بر حسنات افزود و نه چيزى از سيّئات کاست; آن روز که با يک قطره اشک - اگر از سر ندامت و حسرت و در راه توبه، فرو مى ريخت - درياهاى آتش گناه، خاموش مى شد، گذشت! و آن روز که با گفتن يک «لا اله الاّ اللّه» درخت جديدى در سرزمين بهشت براى گوينده اش کاشته مى شد، پايان گرفت و تمام راههاى بازگشت به طور کامل بسته شده است.
سپس در آخرين قسمت اين فراز از خطبه، چنين مى فرمايد: «آيا شما فرزندان و پدران و برادرانِ همان مردم نيستيد؟! (همان مردمى که اکنون در زير خاک خفته اند و استخوان هاى آنها در حال پوسيدن است و گذشت سال و ماه، حتّى آثار قبور آنها را محو کرده است)» (أَوَ لَسْتُمْ أَبْنَاءَ الْقَوْمِ وَالاْبَاءَ وَ إِخْوَانَهُمْ وَالاَْقْرِبَاءَ؟).
اشاره به اين که گاهى پدران زودتر از فرزندان از دنيا مى روند و گاه فرزندان پيش از پدران و گاه برادران قبل از برادران ديگر; هيچ زمان معيّنى براى پايان عمر هيچ کس وجود ندارد و همه در برابر ورود مرگ يکسانند و بقاى هيچ کس تا يک روز و حتّى تا يک ساعت، تضمين نشده است!
سپس در توضيح و تبيين اين معنا مى فرمايد: «شما نيز همان برنامه ها را دنبال مى کنيد، و بر همان طريقه سوار هستيد و در همان جادّه گام بر مى داريد (و سرانجام تندباد اجل مىوزد و شما را همچون يک پرکاه با خود مى برد و در زير خروارها خاک دفن مى کند و به همان سرنوشت پدران و فرزندان و برادران گرفتار مى شويد)» (تَحْتَذُونَ أَمْثِلَتَهُمْ، وَ تَرْکَبُونَ قِدَّتَهُمْ(25)، وَتَطَؤُونَ جَادَّتَهُمْ!).
اين احتمال نيز در تفسير جمله بالا وجود دارد که امام(عليه السلام) در مقام توبيخ و سرزنش آنها مى فرمايد: با اين که سرنوشت پيشينيان خود را ديده ايد، درس عبرت نگرفته ايد; بازهم، همان اعمال و همان روش هاى غلط و گناه آلود را دنبال مى کنيد در حالى که بايد از آنها درس مى آموختيد و طريقه آنها را رها مى کرديد.
البته نتيجه هر دو معنا يکى است و آن درس آموختن از سرنوشت گذشتگان است و به گفته آن شاعر عارف:
بشکاف خاک را و ببين يکدم بى مهرى زمانه ی رسوا را!
اين دشت خوابگاه شهيدان است فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نيز شمارى کن مشمار جدى و عقرب و جوزا را
سپس امام(عليه السلام) در يک نتيجه گيرى به بيان اين نکته مى پردازد که چرا مردم با ديدن اين همه صحنه هاى عبرت انگيز، پند نمى گيرند و بيدار نمى شوند; مى فرمايد: «(ولى افسوس که) دلها از گرفتن بهره خويش، سخت و ناتوان شده و از رشد معنوى خود غافل گشته، و در غير طريق حق گام بر مى دارد، گويى غير آنها مقصود هستند (و مرگ يا فرمان هاى الهى هرگز به سراغ آنها نمى آيد) و گويى نجات و رستگارى آنها در به چنگ آوردن دنيا است» (فَالْقُلُوبُ قَاسِيَةٌ عَنْ حَظِّهَا، لاَهِيَةٌ عَنْ رُشْدِهَا، سَالِکَةٌ فِي غَيْرِ مِضْمَارِهَا! کَأَنَّ الْمَعْنِيَّ سِوَاهَا، وَ کَأَنَّ الرُّشْدَ فِي إِحْرَازِ دُنْيَاهَا).
در يکى از کلمات اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم که امام(عليه السلام) در حال تشييع جنازه بود ناگهان صداى مردى را شنيد که بلند مى خندد، امام على(عليه السلام) ناراحت شد فرمود: «کأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا کُتِبَ، وَ کَأَنَّ الْحَقَّ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا وَجَبَ، وَ کَأَنَّ الَّذِي نَرَى مِنَ الأَْمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِيل إِلَيْنَا رَاجِعُونَ!; گويى مرگ در دنيا بر غير ما نوشته شده و گويى حق در اين جهان بر غير ما واجب گشته و گويى مردگانى را که مى بينيم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما باز مى گردند (اين چه غفلتى است که شما را گرفته از موقعيت خود در اين جهان بى خبريد)».(26)
آرى، اگر قساوت و سنگدلى بر انسان مسلّط نشود و ابرهاى تيره و تار غفلت، آسمان روح او را ترک گويد، يک صحنه از سرنوشت پيشينيان براى بيدارى همه انسان ها کافى است، تا چه رسد که هر روز اين صحنه ها در برابر ديدگان ما تکرار مى شود.
قرآن مجيد درباره اين گونه افراد مى فرمايد: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوُبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِىَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهَارُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغَافِل عَمَّا تَعْمَلَوُنَ; سپس دلهاى شما بعد از اين واقعه، سخت شد همچون سنگ يا سخت تر، چرا که پاره اى از سنگها مى شکافند و از آن نهرها جارى مى شود و پاره اى از آنها شکاف بر مى دارند و آب از آن تراوش مى کند و پاره اى از خوف خدا (از فراز کوه) به زير مى افتد (امّا دلهاى شما نه از خوف خدا مى تپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است) و خداوند از اعمال شما غافل نيست».(27)
آرى، هنگامى که دنياپرستى، بر قلب انسان چيره شود، سنگدلى را به همراه مى آورد و در چنين حالتى انسان راه روشن سعادت را گم مى کند و در بى راهه، گام مى نهد و چنين مى پندارد که خطاب هاى الهى درباره نيکوکاران، متوجّه اوست و ضميرها در آيات تهديد و عذاب به ديگران باز مى گردد و سعادت و خوشبختى او فقط در گردآورى ذخاير دنياست.
***
گذرگاههاى هولناکى که در پيش داريم
سپس امام(عليه السلام) به سراغ بعضى از مواقف آخرت و گذرگاههاى خطرناک آن مى رود و از آن پلى به سوى اين دنيا زده، مردم را براى آماده شدن جهت حضور در صحنه قيامت و عبور از گذرگاه خطرناک صراط، آماده مى سازد.
مى فرمايد: «بدانيد عبور شما از صراط و گذرگاه خطرناکِ مردافکنِ آن است! معبرى که قدمها در آن مى لغزد و خطرات هولناکى، پى در پى دامان انسان را مى گيرد» (وَاعْلَمُوا أَنَّ مَجَازَکُمْ(28) عَلَى الصِّرَاطِ، وَ مَزَالِقِ(29) دَحْضِهِ(30)، وَ أَهَاوِيلِ(31) زَلَلـهِ، وَ تَارَاتِ(32) أَهْوَالِهِ).
يکى از گذرگاههاى قيامت، «صراط» است که در آيات قرآن به طور اشاره و در روايات صريحاً و به طور تفصيل، از آن بحث شده است; از مجموع آن روايات، استفاده مى شود، صراط پلى است بر دوزخ، در مسير بهشت، که آخرين گذرگاه آدمى است و نيکان و بدان همه بر آن وارد مى شوند: صالحان مانند برق از آن مى گذرند و به دروازه هاى بهشت مى رسند، ولى افراد بى ايمان و گنهکار، توان عبور از آن را ندارند و از روى آن، به جهنّم سقوط مى کنند.
عبور از اين گذرگاه خطرناک، که تنها راه بهشت است بستگى به ايمان و عمل دارد و حتّى سرعت عبور از آن، متناسب با درجات تقوا و ايمان است.
البتّه «صراط» در دنيا در اَشکال ديگرى مجسّم مى شود و يا به تعبير ديگر: صراط در قيامت، تجسّمى از صراط هاى دنياست; چرا که در توصيف «صراط قيامت» آمده است: «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ، وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ; باريکتر از مو و برنده تر از شمشير است».(33)
بى شک، حدّ فاصلِ ميان حق و باطل، ايمان و کفر، اخلاص و ريا، قصد قربت و پيروى از هوا، به همين باريکى و خطرناکى است که عبور از اين خطّ فاصل، جز براى خالصان و مخلصان و نيکان و پاکان ميسّر نيست; که شرح آن، در بحث «نکته ها» خواهد آمد.
به هر حال، يک چنين گذرگاه باريک، لغزشگاههاى فراوان دارد که بدون آمادگى کامل، عبور همراه با سلامت از آن ممکن نيست!
***
نکته:
1- چگونه آسان از صراط بگذريم؟!
در خطبه بالا اشاره به «صراط» شده است; يعنى گذرگاهى که همه انسانها در قيامت بايد از آن عبور کنند و در روايات اسلامى درباره آن بحث هاى فراوانى ديده مى شود، هر چند در قرآن مجيد، واژه «صراط» در اين معنا بکار نرفته است جز در يکى دو مورد، که آن هم احتمال دارد اشاره به جادّه حقّ و باطل در دنيا باشد; ولى تعبيرات ديگرى در قرآن مجيد به عنوان «مِرْصاد» و مانند آن آمده که جمعى از مفسّران، آن را اشاره به همان «صراط» مى دانند.
به هر حال، همان گونه که گفتيم از روايات اسلامى استفاده مى شود که «صراط» پلى است بر روى جهنّم، بسيار باريک و خطرناک، آنها که از آن عبور کنند به بهشت برين مى رسند و آنها که نتوانند عبور کنند در جهنّم سقوط خواهند کرد. بلکه از بعضى از روايات استفاده مى شود که «صراط» از درون جهنّم مى گذرد! ولى مؤمنان آنچنان سريع عبور مى کنند که کمترين آسيبى به آنان نمى رسد، همانگونه که اگر انسان از درون آتش دنيا، با سرعت زياد عبور کند کمترين تأثيرى روى او نخواهد داشت.
در اوصاف صراط چنين آمده است: «صراط پلى است که بر روى دوزخ در مسير بهشت قرار گرفته و تنها راه ورود در بهشت، عبور از آن است; گروهى از نيکان و پاکان چنان به سرعت از آن مى گذرند که گويى شعاع برقند! گروهى مانند يک اسب سوار تيزرو، گروهى همچون افراد پياده و گروهى با دست و زانو از اين گذرگاه، مى گذرند و گروهى که توان عبور ندارند در اثناى راه سقوط مى کنند».(34)
اهميّت عبور از اين گذرگاه را با توجّه به حديث معروفى که از رسول خدا نقل شده و در کلام امام صادق(عليه السلام) نيز آمده است، مى توان، دريافت; آنجا که فرمود: «إِنَّ عَلَى جَهَنَّمَ جِسْراً أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ، أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ; بر دوزخ پلى کشيده شده باريک تر از مو و تيزتر از شمشير».(35)
امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه شريفه «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ»(36) مى فرمايد: «قَنْطَرَةٌ عَلَى الصِّرَاطِ لاَيَجُوزُهَا عَبْدٌ بِمَظْلِمَة; مرصاد پلى است بر صراط، که هر کس حقّ ستمديدگان بر گردن او باشد از آن عبور نخواهد کرد».(37)
در روايات اسلامى امورى به عنوان وسيله عبورِ سريع، از صراط ذکر شده است. از جمله در حديثى از پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: «أَسْبِغِ الْوُضوُءَ تَمُّرُ عَلَى الصِّرَاطِ مَرَّ السَّحَابِ; وضوء را شاداب و پرآب بگير! تا بر صراط همچون ابر بگذرى».(38)
و در حديث ديگرى مى خوانيم که موسى(عليه السلام) در مناجاتش به درگاه الهى سؤال کرد: «إِلهِي مَاجَزَاءُ مَنْ تَلاَ حِکْمَتَکَ سِرّاً وَ جَهْراً؟ قَالَ: يَا موُسَى! يَمُرُّ عَلَى الصِّرَاطِ کَالْبَرْقِ; خداوندا پاداش کسى که حکمت تو را پنهان و آشکار بخواند (و مردم را با سخنان حکيمانه تو، به سوى حق دعوت کند) چيست؟ فرمود: اى موسى! چنين کسى همچون برق از صراط عبور مى کند».(39)
جالب توجّه اينکه در روايات متعددّى مى خوانيم، يکى از شرايط اصلى عبور از صراط، ولايت على بن ابى طالب، است. اين روايت را بسيارى از بزرگان اهل سنّت در کتابهاى خود از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل کرده اند. از جمله «حافظ بن سمّان» در کتاب «موافقه» چنين نقل مى کند که پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «لاَ يَجُوزَ أَحَدٌ عَلَى الصِّرَاطِ إِلاَّ مَنْ کَتَبَ لَهُ عَلِيٌّ(عليه السلام) الْجَوَازَ; هيچ کس از صراط عبور نمى کند، مگراينکه على(عليه السلام) اجازه عبور براى او بنويسد».(40) و در بعضى روايات آمده است: «إِذَا جَمَعَ اللّهُ الاَْوَّلِينَ وَ الاْخِرِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ نَصَبَ الصِّرَاطَ عَلَى جِسْرِ جَهَنَّمَ مَا جَازَهَا أَحَدٌ حَتَّى کَانَتْ مَعَهُ بَرَاءَةٌ بِوِلاَيَةِ عَلِىِّ بْنِ أَبِي طَالِب; هنگامى که خداوند اوّلين و آخرين را در روز قيامت گرد آورد و صراط بر جهنّم کشيده شود، هيچ کس از آن عبور نمى کند مگراينکه برات آزادى به سبب ولايت على(عليه السلام) با او باشد».(41) اين مضمون با تفاوت مختصرى در «مناقب خوارزمى» و «مناقب ابن مغازلى» و «فرائد السّمطين» و کتاب «الرّياض النّظرة» آمده است.(42)
همانگونه که در شرح خطبه نيز ذکر شد، صراط در قيامت در واقع تجسّمى است از صراط هايى که در دنياست که به همان باريکى و خطرناکى است.
* * *
پی نوشت:
1. «بَضَاضه» مصدر است و در اصل به معناى پُرشدن و شادابى و طراوت است.
2. «حَوَانى» در اصل به معناى طولانى ترين دنده هاى انسان است که در هر طرف، دو عدد وجود دارد و مفرد آن «حانيه» است و در اينجا کنايه از پيرى شديد است که قامت انسان را به صورت کمان در مى آورد.
3. «هَرَم» (بر وزن حرم) به معناى منتهاى پيرى و ضعف و ناتوانى است که از آن در فارسى به «پير فرتوت» تعبير مى شود.
4. «غَضَاره»، به معناى نعمت و زندگى خوب و آسوده و راحت است.
5. «آوِنه» جمع «اَوان» است که به معناى زمان مى آيد.
6. «زِيال» اين واژه مصدر است و به معناى دور کردن و زايل نمودن مى باشد.
7. «اُزوف» (بر وزن خضوع) به معناى نزديک شدن است و به قيامت «آزفه» گفته مى شود، چون از بندگان دور نيست.
8. «عَلَز» (بر وزن مرض) به معناى لرزشى است که بيماران از شدّت درد پيدا مى کنند و آرام ندارند.
9. «مَضَض» از مادّه «مَضّ» (به وزن سدّ) به معناى تألّم و ناراحتى شديد است.
10. «جَرَض» از مادّه «جرض» (بر وزن خرج) به معناى فرو بردن آب دهان به زحمت، بر اثر غم و اندوه است.
11. «تَلفُّت» از مادّه «لفت» (بر وزن هفت) به معناى روى گرداندن و منصرف شدن از چيزى است.
12. «حَفَده» از مادّه «حفد» (بر وزن هفت) به معناى سرعت و چابکى در عمل و کار است و به دختران و نوه ها، گاهى «حفده» گفته مى شود، به خاطر اينکه در خدمت پدر و مادر، در کارِ خانه سريع و چابکند.
13. تاريخ بغداد، جلد 10، صفحه 49.
14. سوره يونس، آيه 24.
15. «نَوَاحب» جمع «ناحبه» از مادّه «نَحْب» (بر وزن نذر) و «نحيب»، در اصل به معناى جديّت در کار است. سپس به معناى گريه کردن شديد و با صداى بلند، به کار رفته است. بنابراين «نواحب» به معناى کسانى است که صداى خود را به گريه بلند مى کنند.
16. «غُودر» از مادّه «غَدْر» (بر وزن مکر) به معناى بىوفايى و پيمان شکنى است، سپس به معناى ترک کردن هر چيزى آمده است و در خطبه بالا به همين معنا بکار رفته است.
17. «هَوامّ» جمع «هامّه» به معناى حشرات موذى است و گاه به خصوص حشراتى که داراى سمّ کشنده هستند، اطلاق شده است.
18. «نَواهک» جمع «ناهکه» به معناى چيزى است که بدن انسان را کهنه مى کند و مى پوساند، اين تعبير در مورد کسى که لباس را بپوشد تا کهنه شود به کار مى رود (گفته مى شود: نَهَکَ الثّوب).
19. «جِدّه» از مادّه «جديد» به معناى نو و تازه است.
20. «عَفَت» از مادّه «عفو» به معناى محو کردن و از ميان بردن و يا پوشاندن است و از آنجايى که «عفو» از خطا، آن را از بين مى برد و يا مى پوشاند، در اين مورد به کار مى رود. در خطبه بالا به معناى از ميان بردن آثار انسان بعد از مرگ به وسيله تندبادهاست; البته اين در صورتى است که «حدثان» تثنيه (با کسر نون) باشد و در صورتى که جمع باشد (با ضمّ نون) به معناى حوادث ناگوار روزگار است.
21. «حدثان» از مادّه «حدوث» است که معناى آن روشن است و «حدثان» اشاره به شب و روز است که پشت سر هم حادث مى شوند.
22. «شَحِبه» از مادّه «شُحوب»» به معناى تغيير جسم و لاغر شدن است، در مقابل «بضّه» است که به معناى طراوت و پر بودن است.
23. «نَخِره» صفت مشبهه از مادّه «نَخَر» (بر وزن ضرر) به معناى پوسيدن و متلاشى شدن است و در خطبه بالا که به عنوان وصف براى «عظام» ذکر شده، اشاره به استخوان هاى پوسيده مى باشد.
24. «اَعباء» جمع «عبء» (بر وزن فکر) به معناى بار سنگين است و «اَعباء» در خطبه بالا به معناى مسئوليت هاى سنگين است.
25. «قِدَّه» از مادّه «قَدّ» (بر وزن سدّ) به معناى پاره شدن و شکافتن از طرف طول است و «قِدّه» به جاده گفته مى شود که پستى ها و بلندى ها را مى شکافد و به پيش مى رود و گاه به معناى گروهى که از ديگران جدا شده اند نيز به کار مى رود; چون طريقه و روش آنها با ديگر گروهها فرق دارد.
26. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 122.
27. سوره بقره، آيه 74.
28. «مَجاز» از مادّه «جواز» به معناى سير و حرکت و عبور است; بنابراين «مَجاز» که مصدر ميمى است به همين معنا است.
29. «مَزالق» جمع «مَزْلَق» به معناى لغزشگاه، از مادّه «زَلْق» (بر وزن دلو) به معناى لغزش است.
30. «دَحْض» در اينجا مصدر يا اسم مصدر است و به معناى لغزش توأم با سقوط آمده است; اين واژه گاهى در مورد باطل شدن و يا زوال خورشيد از دائره نصف النهار بسوى مغرب به کار رفته است.
31. «اَهاويل» جمع «اَهوال»، و «اَهوال» نيز جمع «هول» است; بنابراين «اهاويل» جمع الجمع مى باشد و «هول» به معناى ترس و وحشت است.
32. «تارات» جمع «تاره» به معناى دفعه در اصل از مادّه «تَأْر» (بر وزن طرد) به معناى نظر تند به کسى کردن است و به معناى زدن با عصا و مانند آن نيز آمده است و از آنجا که اين امور در دفعات مختلف واقع مى شود، اين واژه به معناى دفعه نيز مى آيد.
33. بحارالانوار، جلد 8، صفحه 65.
34. اين سخن مضمون حديثى است که از امام صادق(عليه السلام) در کتاب امالى صدوق، مجلس 33 نقل شده است.
35. در حديث امام صادق(عليه السلام) به جاى «جسر» «صراط» آمده است (بحارالانوار، جلد 8، صفحه 64; اين حديث از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در کنز العمّال شماره 3936، جلد 14، صفحه 386، نقل شده است).
36. سوره فجر، آيه 14.
37. بحارالانوار، جلد 8، صفحه 66، حديث 6.
38. کنزالعمّال، همان.
39. بحارالانوار، جلد 89، صفحه 197، حديث 3.
40 و41 و 42. الغدير، جلد 2، صفحه 323. (مرحوم علاّمه امينى اين روايات را به طور گسترده از منابع اهل سنّت با ذکر صفحه، در شرح شعر معروف العبدى:
وَ إِلَيْکَ الْجَوَازُ تَدْخُلُ مَنْ شِئْتَ جِنَاناً وَ مَنْ تَشَاءُ جَحِيماً، آورده است).