پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 5، ص: 56-46
سرى به وادى خاموشان بزنيد!
امام (عليه السلام) در اين بخش از اين خطبه بيدارگر که آخرين بخش خطبه است بار ديگر ياران خود را مخاطب ساخته و آخرين اندرزها را درباره بى وفايى دنيا و سرنوشت انسانها در آن، بيان مى کند، مى فرمايد: «بدانيد! ـ و به يقين مى دانيد ـ که سرانجام همگى دنيا را ترک مى گوييد و از آن کوچ مى کنيد» (فَاعْلَمُوا ـ وَاَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ـ بِأَنَّکُمْ تارِکُوها وَظاعِنُونَ(1) عَنْها).
آرى!« (کُلُّ نَفْس ذائِقَةُ الْمَوْتِ)، هر انسانى طعم مرگ را مى چشد»(2) وَ (کُلُّ مَنْ عَلَيْها فان وَيَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَاَلاِْکْرامِ); «تمام آنها که روى زمين زندگى مى کنند سرانجام فانى مى شوند و جز ذات پاک خدا باقى نمى ماند»(3) و در هر چيز، انسان شک کند در مرگ، جاى شکّ و ترديد نيست: (وَاْعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى يَأْتِيَکَ الْيَقِيْنُ)(4)».
و در ادامه سخن مى افزايد: «از کسانى که (پيش از شما در دنيا بودند و) مى گفتند: «چه کسى از ما نيرومندتر است» پند گيريد، (آرى) آنها را به سوى قبرشان بردند در حالى که اختيارى از خود نداشتند و در درون قبرهايشان وارد ساختند در حالى که مهمان نبودند» (وَاتَّعِظُوا فِيها بِالَّذِيْنَ قالوُا: (مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوِّةً)(5)، حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ فَلا يُدْعَوْنَ رُکْباناً(6)، وَأُنْزِلوُا الاَْجْداثَ(7) فَلا يُدْعَوْنَ ضَيْفاناً).
اين سخن اشاره به آيه 15 سوره «فصّلت» است که مى فرمايد: «(فَاَمَّا عَادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِي الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَقالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً); قوم عاد به ناحق در زمين تکبّر ورزيدند و گفتند: چه کسى از ما نيرومندتر است؟» (زيرا آنها داراى جثّه هاى قوى و پولادين و خانه و کاخها در دل کوهها بودند و همين آنها را سخت مغرور کرده بود ولى به هنگامى که فرمان عذاب صادر شد تندبادهاى سخت، جثّه هاى آنها را مانند پرِ کاه با خود برد و به هر سو پراکنده کرد).
اين که مى فرمايد: «به آنها راکب نمى گويند»، به خاطر اين است که آنها را بى اختيار بر دوشها مى برند، و اين که مى فرمايد: «در قبر به آنها مهمان گفته نمى شود»، به خاطر آن است مهمان کسى است که با ميل و اراده خود به جايى که از او پذيرايى مى کنند وارد شود.
شبيه همين معنا را امام در خطبه 188 فرموده: «حُمِلُوا إلى قُبوُرِهِمْ غَيْرَ راکِبِيْنَ وَاُنْزِلوُا فِيْها غَيْرَ نازِلِيْنَ».
و در ادامه اين سخن مى فرمايد: «در دل سنگهاى گسترده خانه هاى قبر براى آنان ساخته شد و از خاک کفنهايى و از استخوانهاى پوسيده همسايگانى داشتند!» (وَجُعِلَ لَهُمْ مِنَ الصَّفِيْحِ(8) اَجْنانٌ(9)، وِمِنَ التُّرابِ اَکْفانٌ وَمِنَ الرُّفاتِ(10) جِيْرانٌ).
اشاره به اين که، خانه قبر نه بنايى دارد نه سقف و ستونى و نه درها و پنجره ها، بلکه چيزى جز يک مشت سنگ و خاک گسترده نيست، وتعبير به کفن در مورد خاکها به خاطر آن است که همچون کفن بدن را مى پوشاند، به علاوه کفن موقّتى است و به زودى مى پوسد، آنچه به صورت کفن در دراز مدّت باقى مى ماند همان خاکهاست.
جالب اين که: امام در ادامه بحث به شرح حال اين همسايگان يعنى استخوانهاى پوسيده مى پردازد و با تعبيرات بسيار ظريف و آموزنده اى آن را توضيح مى دهد.
مى فرمايد: «آنها همسايگانى هستند که هيچ صدايى را پاسخ نمى گويند و در برابر هجوم ستمگران کمکى براى نجات همسايه خود نمى کنند; و به گريه ها اعتنا ندارند!» (فَهُمْ جِيْرَةٌ لا يُجِيْبُونَ داعِياً وَلا يَمْنَعُونَ ضَيْماً(11) وَلا يُبالُونَ مَنْدَبَةً(12)).
اضافه بر اين چنان نسبت به همه چيز بى تفاوتند که «نه از بارش باران خوشحال مى شوند، نه از قحطى مأيوس و ناراحت، همه گرد هم اند ولى تنهايند; همسايگان نزديکند ولى از هم دورند، در کنار هم اند ولى هيچ گاه به ديدار هم نمى روند; نزديکند، اما با هم تماس نمى گيرند» (إنْ جِيْدُوا(13) لَمْ يَفْرَحُوا وَاِنْ قُحِطُوا لَمْ يَقْنَطُوا جَمِيْعٌ وَهُمْ آحادٌ، وَجِيْرَةٌ(14) وَهُمْ اَبْعادٌ، مُتَدانُونَ لا يَتَزاوَرُونَ، وَقَرِيْبُونَ لا يَتَقارَبوُنَ).
به راستى وضع آنها عبرت انگيز است، همه چيز آنها با مردم دنيا متفاوت است; تا ديروز با هم بودند و به کمک هم بر مى خاستند و به استقبال سالهاى پر نعمت مى رفتند و از خشکسالى در وحشت بودند و از راه هاى دور و نزديک به ديدار هم مى شتافتند ولى امروز خبرى نيست. در کنار هم اند اما کمترين خبرى از يکديگر ندارند، قبرهاى آنها به هم چسبيده، اما گويى فاصله ها از مشرق تا به مغرب است. آنها که در عذاب برزخى هستند اگر شب و روز ناله و فرياد سر دهند، همسايه ديوار به ديوارشان، نه ناله آنها را مى شنود و نه در صورت شنيدن، کمکى از او برخاسته است.
در همين زمينه اشعارى که امام سجاد (عليه السلام) به هنگام گريه زمزمه مى کردند، جلب توجه مى کند که در واقع شرحى براى کلام مولاست آن جا که مى فرمايد:
وَاَضْحَوا رَمِيْماً فِي التُّرابِ وَاَقْفَرَتْ مَجالِسُ مِنْهُمْ عُطِّلَتْ وَمَقاصِرُ
وَحَلّوُا بِدار لا تَزاوُرَ بَيْنَهُمْ وَأَنّى لِسُکّانِ الْقُبُورِ تَزاوُرٌ
فَما اَنْ تَرى إلاّ جُثىً قَدْ تَوَوْا بِها مُسَنَّمَةً تَسفى عَلَيْهِ اْلاَعاصِرُ
«آنها در دل خاک به صورت استخوان هاى پوسيده اى درآمدند و مجالس و قصرهاى آنها خالى و بى صاحب ماند.
و در خانه اى فرود آمدند که هيچ ديدارى در ميان ساکنان آنان نيست مگر صاحبان قبرها مى توانند از يکديگر ديدار کنند.
آرى در آن جا چيزى جز بدن هاى بى جانى که در قبر جاى گرفته اند ديده نمى شود همان قبرهاى خاموش و برجسته اى که پيوسته بادها بر آن مى وزد»(15).
در ادامه اين سخن در جمله هاى تکان دهنده ديگرى مى فرمايد: «آنها عاقلانى هستند که دشمنى ها از دل آنان رخت بربسته، وبى خبرانى هستند که آتش کينه در دل آنها فرو مرده، نه از زيان آنها ترسى است و نه به دفاع آنها اميدى، برون زمين را به درون آن تبديل کرده اند و خانه تنگ و تاريک را به جاى خانه هاى وسيع، غربت را به جاى ديدار اهل و عيال و ظلمت را به جاى نور پذيرفته اند» (حُلَماءُ قَدْ ذَهَبَتْ اَضْغانُهُمْ وَجُهَلاءُ قَدْ ماتَتْ اَحْقَادُهُمْ. لا يُخْشَى فَجْعُهُمْ وَلا يُرْجَى دَفْعُهُمْ إسْتَبْدَلُوا بِظَهْرِ الاَْرْضِ بَطْناً، وَبِالسَّعَةِ ضِيْقاً، وَبِالاْهْلِ غُرْبَةً وَبِالنُّورِ ظُلْمَةً).
عجب اين که در يک جمله، آنها را به عنوان عاقلان توصيف مى کند و در جمله بعد به عنوان جاهلان، در واقع، جثّه هاى بى جانى هستند که نه عالمند و نه جاهل; بلکه وضع حال آنها در يکجا شباهت به عاقلان دارد، چرا که عداوتى در ميان آنها نيست و در جاى ديگر به جاهلان بى خبرى شباهت دارد که آتش حسد در آنها فرو مرده است; همه چيز آنها در يک لحظه دگرگون شده، از روى زمين به درون زمين خزيده اند; خانه وسيع و نورانى و پر از اهل و عيال را به گور تنگ و تاريک و ظلمانى، و خاموش و تنها مبدّل ساخته اند.
و در پايان اين سخن مى فرمايد: «آنها (انسانها) به سوى زمين باز مى گردند همان گونه که در آغاز از زمين جدا شدند اين در حالى است که همگى پا برهنه و عريانند!» (فَجاءؤُوها کَما فَارَقُوها حُفاةً عُراةً)(16).
اين سخن اشاره به همان چيزى است که قرآن مجيد بيان فرموده که: «(مِنْها خَلَقْناکُمْ وَفِيْها نُعِيْدُکُمْ وَمِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً اُخْرَى); ما شما را از زمين آفريديم و به زمين باز مى گردانيم و بار ديگر شما را از آن (در قيامت) بيرون مى آوريم»(17).
آرى! همان گونه که آدم هنگامى که از خاک آفريده شد همچنين فرزندان او به هنگام تولّد پا برهنه و عريانند به هنگام بازگشت به زمين نيز چنين خواهند بود و اگر کفنى با خود مى برند اين کفن، کفش و لباسى محسوب نمى شود به علاوه به زودى مى پوسد و از ميان مى رود و سرانجام انسان با تمام اموالى که گرد آورده و کاخها و باغها و مرکبها و زينتها و امکانات ديگر، وداع مى گويد و تهى دست و عريان و پا برهنه در گودال تنگ و تاريکى که نامش قبر است مى خزد. تنها چيزى که با خود مى برد اعمال اوست که گاه بزرگترين بلاى جان او مى شود همان گونه که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «آنها از روى زمين با اعمال خويش به سوى حيات ابدى و سراى جاودانى کوچ کردند» آن گونه که خداوند متعال مى فرمايد: «همان طورى که آفرينش را آغاز کرديم آن را باز مى گردانيم، اين وعده اى است قطعى که به يقين آن را انجام مى دهيم!»(18) (قَدْ ظَعَنوُا عَنْها بِأَعْمالِهِمْ إلى الْحَياةِ الدَّائمَةِ والدَّارِ الْباقِيَةِ، کَمَا قالَ سُبْحانَهُ وَتَعَالَى: (کَما بَدَاْنا أَوَّلَ خَلْق نُّعِيْدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا کُنَّا فاعِلِيْنَ).
در حقيقت امام (عليه السلام) در پايان اين خطبه به دو نکته اشاره مى کند: يکى به مسأله بازگشت انسان به زمين همان گونه که از زمين آفريده شد، و ديگر به مسأله حيات نوين در قيامت، آن گونه که حيات نخستين به او عنايت فرمود، و براى اين که هيچ شک و ترديدى باقى نماند مى فرمايد: «آن کس که حيات نخستين داد و انسان را از خاک آفريد بار ديگر او را از خاک مبعوث مى کند و حيات جاويدان به او مى بخشد و او مى ماند و پاداش و کيفر اعمالش.
* * *
نکته ها:
1 ـ راههاى ستيز با دنياپرستى
از آن جا که «حبّ دنيا» سرچشمه همه يا غالب گناهان است، و از آن جا که «دنياپرستى» و فريفته زرق و برق دنياى مادى شدن، انسان را از خدا و روز رستاخيز غافل مى کند و اين غفلت عامل مهمّ ديگرى براى فرو غلطيدن در بستر گناه است و از آن جا که مخصوصاً در عصر امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) فراوانى و مال و ثروت به خاطر پيشرفت سريع اسلام و غنائم جنگى و غير آن، توجّه گروه عظيمى از مسلمين به دنيا زياد شده بود که يک نمونه آن فساد عظيم مالى عصر «عثمان» بود، امام (عليه السلام) در جاى جاى خطبه هاى «نهج البلاغه» داد سخن را در نکوهش دنياى غافل کننده و گناه آلود، مى دهد وبا بيانى صريح و گويا و تکان دهنده که بالاتر از آن تصوّر نمى شود، به نکوهش شديد دنيا مى پردازد، مخصوصاً در خطبه بالا که گويى آنچه را قرآن در مذّمت دنيا دارد امام (عليه السلام) همه را در اين خطبه گردآورى فرموده و معجونى ساخته که هر غافلى را بيدار و هر مستى را هشيار مى کند.
امام (عليه السلام) براى بيان اين مقصود از طرق مختلفى، اين موضوع را دنبال فرمود:
1 ـ «نخست» از «بى وفايى وناپايدارى دنيا» سخن مى گويد که چگونه همه را به خود مشغول مى کند، ناگهان آنها را رها کرده و در کام بدبختى ها فرو مى برد.
2 ـ گاه از «دگرگونى سريع دنيا» سخن مى گويد که يک شَبِه قدرتها جا به جا مى شوند و پيروزيها به شکست، مى انجامد، سلامتى جاى خود را به بيمارى و غنا و ثروت، جاى خود را به فقر و بدبختى مى دهد.
3 ـ گاه از آميخته بودن همه اين مواهب به درد و رنجها، نوشها با نيشها و گلها در کنار خارها و گنجها در کنار افعى ها، خبر مى دهد، تا کسى دل بر آن نبندد و دورنماى دل انگيزش او را نفريبد.
4 ـ گاه دست ياران خود را گرفته و نمونه عينى اين بى وفايى و ناپايدارى وبى اعتبارى را بر جاى جاى تاريخ بشر را، به آنها نشان مى دهد و مى فرمايد: ببينيد دنيا بر سر کسانى که از شما قدرتمندتر و ثروتمندتر و داراى جمعيّتهائى فزونتر و لشکريانى انبوه تر بودند چه آورد، تا چه کند با تو دگر روزگار.
5 ـ گاه همچون نقّاشى چيره دست، قلم به دست گرفته و حالات هول انگيز انسان را در آستانه مرگ و جدايى از دوستان و بستگان، اموال و ثروتها و مقامات مورد علاقه اش، در يک تابلوى گويا، ترسيم مى کند و در برابر ديدگان آنها مى گذارد تا همه چيز را با چشم خود ببينند و عبرت بگيرند.
6 ـ گاه ترسيم گوياى ديگرى از قبرهاى تنگ و تاريک، که آخرين منزلگاه هستى دنيا، اين است، از تنهايى انسان، همسايگان خاموش، که هرگز به ديدار هم نمى آيند و از يکديگر خبر نمى گيرند و جدايى از زن و فرزند، برهنگى و درماندگى انسان، نشان مى دهد.
و جالب اين که: در تمام اين مباحث در سايه آيات قرآن حرکت مى کند، گاه صريحاً به آيات اشاره مى فرمايد، و گاه تعبيراتى است برگرفته از آيات قرآن، و اين امر، نورانيّت و روحانيّت و جاذبه بيشترى به کلام امام (عليه السلام) مى دهد و تأثير آن را فزونتر مى سازد.
اى کاش! دنياپرستانِ مغرور، و فريفته شدگان اين دارِ تزوير و غرور، حدّ اقل براى يک بار در عمرشان، اين خطبه بيدار کننده را مى خواندند و در جمله؟ جمله آن تأمّل و دقّت مى کردند و چه خوب است همه ما گهگاه، به سراغ اين خطبه و مانند آن در «نهج البلاغه» بياييم و از آن شناخت بيشترى درباره دنيا و روح تازه اى براى اطاعت فرمان حق و پرهيز از گناه پيدا کنيم.
بسيارى از سخن پردازان و شعراى ما نيز در سايه اين آيات و روايات حرکت کرده و اشعار نغز و هشداردهنده اى سروده اند، از جمله شاعر توانا و بى نظير «حافظ شيرازى» در باره سرعت زوال نعمتها مى گويد:
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هردم جرس، فرياد مى دارد که بربنديد محملها
ونيز درباره بى وفايى دنيا چنين مى سرايد:
برو از خانه گردون به در، و نان مطلب کاين سيه کاسه، در آخر بکشد مهمان را
هرکه را خوابگه آخر به دو مشتى خاک است گو چه حاجت که به افلاکِ کشى ايوان را
ونيز درباره آميخته بودن راحتى ها با درد و رنجها مى گويد :
که شنيدى که در اين بزم دمى خوش بنشست؟ که نه در آخر صحبت، به ندامت برخاست؟
و سرانجام درباره دگرگونيهاى سريع و ناگهانى دنيا چنين مى سرايد:
بيدار شواى ديده که ايمن نتوان بود زين سيل دمادم که دراين منزل خواب است
سبز است در و دشت بيا تا نگذاريم دست از سرِآبى که جهان جمله سراب است
* * *
2 ـ پاسخ به يک سؤال
هنگامى که کلام امام (عليه السلام) را در اين خطبه، پيرامون «اهل قبور» مى خوانيم که آنها همسايگانى هستند که از يکديگر با خبر نيستند و به سراغ هم نمى روند اين سؤال مطرح مى شود که در روايات متعدّدى آمده که «اهل قبور» گاه دور هم جمع مى شوند و از حال يکديگر آگاه مى گردند. و براى خود مجالسى دارند. از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که:
وادى السلام در پشت کوفه است «کَأَنِّي بِهِمْ حِلَقٌ حِلَقٌ قُعُودٌ يَتَحَدَّثوُنَ، گويا آنها را مى بينم گروه گروه، حلقه زده نشسته اند و با هم سخن مى گويند»(19).
اين روايات با آنچه در خطبه بالا آمده چگونه سازگار است؟
ولى توجّه به اين نکته که روايات مزبور درباره مؤمنان و صاحبان اعمال صالح است و آنچه در خطبه بالا آمده درباره دنياپرستان غافل و بى خبر مى باشد، پاسخ اين سؤال را روشن مى سازد.
***
پی نوشت:
1. «ظاعنون» از مادّه «ظعن» (بر وزن دفن) به معناى کوچ کردن است.
2. عنکبوت، آيه 57.
3. رحمن، آيه 27 و 28.
4. حجر، آيه 99.
5. فصّلت، آيه 15.
6. «رکبانا» بعضى از شارحان «نهج البلاغه» گفته اند که عادت عرب بر اين بوده، کسانى را که سوار بر مرکب مى شدند، رکبان (سواران) مى ناميدند و هنگامى که پياده مى شدند «ضيفان» (مهمانان). ولى مردگانى را که به سوى قبرهايشان مى برند و سپس وارد قبر مى شوند، نه رکبانند و نه ضيفان.
7. «اجداث»، جمع «جدث» (بر وزن قفس) به معناى قبر است.
8. «صفيح» در اين جا به معناى «صفحه» زمين است. از مادّه «صفح» (بر وزن مدح) گرفته شده است.
9. «اجنان» جمع «جنن» (بر وزن کفن) به معنى قبر است و ريشه اصلى آن به معنى پوشانيدن است و چون قبر بدن آدمى را مى پوشاند به آن «جنن» گفته مى شود.
10. «رفات» به معنى هر چيز کهنه و پوسيده و متلاشى شده است و به استخوانهاى پوسيده و پراکنده «رفات» گفته مى شود.
11. «ضيم» مفهوم مصدرى و اسم مصدرى دارد و به معنى ظلم است.
12. «مندبه» از مادّه «ندبه» به معنى گريه است.
13. «جيدوا» از مادّه «جود» (بر وزن قوم) به معنى ريزش فراوان باران است.
14. «جيره» جمع «جار» به معنى همسايه است و غالباً به «جيران» جمع بسته مى شود.
15. «منهاج البراعه»، جلد 8، صفحه 25. در پاورقى «بحار الأنوار»، اين اشعار از «البداية والنهاية» «ابن کثير» شامى، به عنوان مناجاتى از امام سجاد (عليه السلام) نقل شده است. (بحار الأنوار، جلد 46، صفحه 84).
16. در تفسير اين قسمت از کلام امام (عليه السلام) شارحان نهج البلاغه احتمالات متعدد داده اند ولى آنچه ما در بالا آورديم از همه متناسب تر به نظر مى رسد.
17. طه، آيه 55.
18. انبياء، آيه 104.
19. بحار الأنوار، جلد 6، صفحه 268.