جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص122
ايها الناس متاع الدنيا حطام موبىء، فتجنّبوا مرعاة قلعتها احظى من طمانيتها، و بلغتها ازكى من ثروتها، حكم على مكثريها بالفاقه، و اعين من غنى عنها بالراحة، من راقه زبرجها اعقبت ناظريه كمها، و من استشعر الشغف بها ملأت ضميره اشجانا، لهن رقص على سويداء قلبه، همّ يشغله، و غمّ يحزنه، كذلك حتى يؤخذ بكظمه فيلقى بالفضاء منقطعا ابهراه، هيّنا على الله فناؤه، و على الاخوان القاؤه. انما ينظر المومن الى الدنيا بعين الاعتبار، و يقتات منها ببطن الاضطرار، و يسمع فيها باذن المقت و الابغاض، ان قيل اثرى قيل اكدى، و ان فرح له بالبقاء حزن له بالفناء، هذا و لم يأتهم يوم هم فيه مبلسون.
«اى مردم خواسته دنيا خرده گياه آلوده است، از چراگاهى كه دل كندن از آن خوشتر از درنگ در آن است و اندكى روزى از آن پسنديده تر از توانگرى آن است دورى گزينيد، آن كس كه از آن بسيار برداشت به درويشى محكوم است و آن كس كه خود را از آن بى نياز پنداشت به آسايش يارى داده مى شود، آن كس را كه زيور دنيا در نظرش خوش آمد، نابينايى از پى آن دو چشمش را فرو مى گيرد، و آن كس كه خود را شيفته دنيا دارد، دنيا درونش را آكنده از اندوهها مى سازد كه در سويداى دلش به جنبش مى آيد، غمى كه او را گرفتار مى سازد و اندوهى كه اندوهگينش مى دارد تا آنكه گريبانش را مى گيرد و به گوشه اى فكنده مى شود و رگهاى گردنش بريده مى شود، نابودى او در نظر خدا و به خاك كردنش در نظر برادرانش آسان و بى ارزش است. همانا كه مؤمن به دنيا با ديده اعتبار مى نگرد و از آن به اندازه ضرورت بهره مى برد، سخن دنيا را به گوش خشم و دشمنى مى شنود، كه اگر گويند توانگر شد، ديرى نپايد كه گويند تهيدست گرديد، اگر به بودنش شاد شوند به زودى به نبودنش اندوهگين شوند. اين حال دنياست و حال آنكه هنوز روزى كه در آن نوميد شوند - رستاخيز- فرا نرسيده است.»
ابن ابى الحديد پس از توضيح لغات و استعاراتى كه در اين سخن آمده است بخشى را در دوازده صفحه درباره سخنان حكمت آميز كه در وصف دنيا و دگرگونيهاى آن گفته شده است اختصاص داده است و در آن به گفتار پارسايان و بزرگان صوفيه استناد كرده است كه چند نمونه آن ترجمه مى شود.
انس روايت مى كند و مى گويد: هيچ شترى بر ناقه غضباى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيشى
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص123
نمى گرفت، قضا را عربى باديه نشين با ناقه خود آمد كه در مسابقه بر ناقه غضبا پيشى گرفت و اين كار بر مسلمانان گران آمد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «بر خداوند حق است كه هيچ چيز در دنيا برترى داده نشود، مگر آنكه آن را فرو نهد.»
يكى از حكيمان گفته است: چه كسى بر موج دريا خانه مى سازد؟ دنياى شما چنين است، آن را قرارگاه خويش مگيريد.
به حكيمى گفته شد: يك كار به ما بياموز كه چون آن را انجام دهيم، خداى ما را در قبال آن عمل دوست بدارد، گفت: دنيا را دشمن بداريد تا خدايتان دوست بدارد.
ابو الدرداء گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «اگر آنچه را كه من مى دانم شما بدانيد كم مى خنديد و فراوان مى گرييد و دنيا در نظرتان بى ارزش مى شود و آخرت را برخواهيد گزيد.»
حكيمى به يارانش گفت: با سلامت دين به اندكى از دنيا خشنود شويد، همان گونه كه دنياداران براى سلامت دنياى خود به اندكى از دين خشنودند.
و در حديث مرفوع آمده است: همانا پس از من دنيا به شما روى مى آورد و ايمان شما را مى خورد، همان گونه كه آتش هيمه را مى خورد.
به يكى از راهبان گفتند: دنيا را چگونه مى بينى؟ گفت: بدنها را فرسوده و آرزوها را تجديد و مرگ را نزديك و امنيت را دور مى سازد. گفته شد: احوال اهل آن چگونه است؟ گفت: هر كه بدان دست يابد به رنج مى افتد و آن كس كه آن را از دست مى دهد اندوهگين مى شود.
يحيى بن معاذ گفته است: دنيا دكان شيطان است، از دكان او چيزى مدزد كه ابليس چندان به طلب تو مى آيد تا تو را فرو گيرد.
فضيل گفته است: اگر دنياى فانى شونده از زر مى بود و آخرت از مهره ناسره پايدار، شايسته بود كه همان مهره پايدار را بر زر ناپايدار برگزينيم تا چه رسد به آنكه مهره ناپايدار را بر زر پايدار گزيده ايم.
به ابراهيم بن ادهم گفته شد: چگونه اى؟ اين بيت را خواند: دنياى خود را با دريدن دين خويش وصله مى زنيم، نه دين ما باقى مى ماند و نه آنچه را كه وصله مى زنيم.
رابعه عدويه را يارانش ديدار كردند و سخن از دنيا به ميان آوردند و آن را نكوهش كردند، گفت: خاموش باشيد و از نام بردن آن دست بداريد كه اگر موقعيت آن در دلهاى شما متمكن نبود اين همه درباره اش سخن نمى گفتيد كه هر كس چيزى را دوست مى دارد فراوان ياد مى كند.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص124
يكى از صوفيان گويد: دنيا خانه اى ويرانه است و ويرانه تر از آن دل كسى است كه آن را آباد مى دارد و بهشت، خانه آبادى است و آبادتر از آن، دلى است كه در جستجوى آن است.
يحيى بن معاذ گويد: عاقلان سه دسته اند، آنان كه دنيا را رها كنند پيش از آنكه دنيا ايشان را رها كند، و گور خود را پيش از آنكه به آن درآيند، بسازند و خداى خود را پيش از آنكه ديدارش كنند، خشنود كنند.
يكى از فاضلان گفته است: دنيا به سرعت فناپذير است، وعده بقا مى دهد و وفا نمى كند. بدان مى نگرى آن را آرام و بى حركت مى پندارى، در حالى كه به سختى در حال حركت و كوچ كردن است ولى كسى كه به آن مى نگرد حركت آن را احساس نمى كند. به آن مطمئن مى شود ولى پس از سپرى شدنش متوجه آن مى شود نظير آن سايه است كه در عين متحرك بودن ساكن مى نمايد، در حقيقت متحرك و به ظاهر ساكن است، حركت سايه با چشم ظاهر ديده نمى شود ولى با بينش درونى احساس مى شود.