پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 3، ص: 88-65
جلوه هاى جلال و جمال او:
در بخش دوم - که بخشِ آخرين اين خطبه است - نيز همچنان اوصاف پروردگار، يکى بعد از ديگرى تشريح مى شود و با تعبيراتى کوتاه و بسيار پر معنا و لطيف، دقايق صفات الهى توضيح داده مى شود. در اين بخش، هشت وصف از اوصاف الهى که توجّه به آنها در تربيت انسانها بسيار مؤثّر است مورد بحث و بررسى قرار گرفته است.
نخست مى فرمايد: «خداوند مخلوقات را نيافريده تا پايه هاى حکومت خود را تحکيم کند، و نه براى بيم از حوادث آينده بوده، و نه براى اين که در مبارزه با همتاى خود ياريش دهند، و نه به خاطر اين که از فخر و مباهاتِ شريکانِ فزون طلب و مخالفان برترى جوى، جلوگيرى نمايد» (لَمْ يَخْلُقْ مَا خَلَقَهُ لِتَشْدِيدِ سُلْطَان وَ لاَ تَخَوُّف مِنْ عَوَاقِبِ زَمَان، وَ لاَ اسْتِعَانَة عَلَى نِدٍّ(1) مُثَاوِر(2)، وَ لاَ شَرِيک مُکَاثِر(3)، وَ لاَ ضِدٍّ مُنَافِر(4)).
از آنجا که ما همه چيز را با مقياس وجود و صفات و افعال خود اندازه مى گيريم، گاه در صفات جمال و جلال پروردگار نيز، گرفتار اين اشتباه بزرگ مى شويم و مثلا فکر مى کنيم همانگونه که ما در اعمالمان دنبال هدف و سودى هستيم که به ما باز مى گردد، افعال خداوند نيز همين گونه است! در حاليکه او وجودش از هر نظر کامل و بى نهايت و هستى مطلق استو به همين دليل، جامعِ تمام کمالات مى باشد و هيچ نقصان و کمبودى در ذات پاک او راه ندارد. با توجّه به اين حقيقت، اَفعال او رنگ ديگرى به خود مى گيرد و از آنجا که فاعلِ حکيم، کارى بى هدف انجام نمى دهد، بايد هدف افعال او را در بيرون از وجود او و نسبت به بندگانش جستجو کنيم.
توصيف بالا به طور دقيق، اشاره به همين نکته است و تمام اهدافى را که نشانه رفع کمبودهاست، از افعال خداوند نفى مى کند!
هدف ما در بسيارى ازکارهايمان اين است که قدرت خود را بيشتر کنيم و بر توان خود بيفزاييم. گاه هدف اين است که با آينده نگرى، از عواقب بدى که ممکن است در پيش باشد خود را برکنار داريم. و گاه آن است که بر افراد هم طرازِ ستيزه جو، که از برون قصد نابودى يا تضعيف ما را دارند، غلبه کنيم.
گاه براى اين است که در برابر همتاى فزون طلب، که از درونِ زندگى ما، با ما مبارزه مى کند، ايستادگى کرده و او را بر سرجايش بنشانيم.
و گاه وجود اَضداد، مانع را ه ما مى شوند و مى خواهيم با تلاش و کوشش، موانع را از سر راه برداريم. از اين رو، افعال ما درست در اين راستا و به همين منظور صورت مى گيرد.
در توصيف بالا از خداوند، بر اين معنا تأکيد شده است که اهداف پنج گانه بالا در افعال او مورد توجّه نيست: نه کمبودى در قدرت دارد و نه از حوادث آينده مى ترسد، نه شبيه و نظيرى دارد که جاى او را بگيرد و نه همتايى که در برابر او فزون طلبى کند و نه ضدّ و مانعى که بر سر راه او بنشيند و قصد نابودى او را داشته باشد.
اين ما هستيم که که به خاطر نقصان وجودى و کمبودهاى ذاتى، گرفتار اين امور مى شويم.
حال اين سؤال پيش مى آيد که اگر تمام اين امور منتفى است، پس خداوند آفرينش را با چه هدفى آغاز کرده است؟ پاسخ اين سؤال در جمله هاى بعد آمده، مى فرمايد: «بلکه همه اشيا و انسانها مخلوق او هستند و در سايه لطفش پرورش مى يابند و بندگانى خاضع اند» (وَ لکِنْ خَلاَئِقُ مَرْبُوبُونَ، وَ عِبَادٌ دَاخِروُنَ).(5)
آرى هدف آفرينش اين نبوده که خداوند «سودى» کند بلکه هدف اين بوده است که بر بندگان «جودى» کند. تعبير «مربوبون» با توجه به اينکه از مادّه «ربّ» - که به معناى پرورش دادن و تکامل بخشيدن است - گرفته شده، دقيقاً اشاره به همين معنا است و جمله «عِبَادٌ دَاخِرُونَ» (بندگان خاضعى هستند) نيز اشاره لطيف ديگرى به همين معنا مى باشد; زيرا تکامل وجود انسانها جز از طريق بندگى خدا ممکن نيست.
بنابراين، بندگان و مخلوقات نه تنها همتا و شبيه و ضدّ پروردگار نيستند، بلکه از فيض رحمت او بهره مند مى شوند و تمام سود خلقت و آفرينش به آنها باز مى گردد.
در بيان دومين و سومين صفت اشاره به سعه وجودى خداوند کرده، مى فرمايد: «در موجودات حلول نکرده تا گفته شود: در آنها (محصور) است و از آنها فاصله نگرفته، تا گفته شود: از آنان جداست» (لَمْ يَحْلُلْ فِى الاْشْيَاءِ فَيُقَالَ: هُوَ کَائِنٌ(6)، وَ لَمْ يَنْأَ(7) عَنْهَا فَيُقَالَ: هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ).
با توجّه به اين که ذات پاکش برتر از زمان و مکان است و محلّى براى او وجود ندارد، اين دو وصف از نتايج حتمى آن محسوب مى شود. کسى که فوق زمان و مکان است، محلّى ندارد که در آن حلول کند و به آن نيازمند باشد. به همين دليل دورى و نزديکى، جدايى و بيگانگى درباره او تصوّر نمى شود; تمام اين امور در اشيايى صدق مى کند که محدود باشند; در يک نقطه حلول مى کنند، به چيزى نزديکند و از چيزى دورند; ولى «ذات لا يتناهى خداوند» در همه جا حاضر، به همه چيز نزديک است و در عين حال، محلّ و مکانى ندارد. همانگونه که در قرآن مجيد آمده است: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَيْنَمَا کُنْتُمْ وَ اللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ; هر جا باشيد او با شماست و خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست.»(8) و نيز مى فرمايد: «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ; و ما به او (انسان) از رگ قلبش نزديک تريم.»(9) و همچنين مى فرمايد: «فَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأيْنَماَ تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ; مشرق و مغرب از آنِ خداست و به هر طرف روکنيد، خدا آنجاست، خداوند بى نياز و داناست».(10)
روشن است اعتقاد به اين اوصافِ کماليه خداوند، اثر تربيتى فوق العاده ى نيز دارد; چرا که انسان همه جا خود را با او مى بيند و تمام جهان هستى را محضر او مى شمارد و باور مى کند، خدا در خلوت و جلوت، با اوست و با اين حال شرم مى کند به سراغ نافرمانى و عصيان و گناه برود.
در بيان چهارمين و پنجمين اوصاف او، مى فرمايد: «آفرينش موجودات، در آغاز بر او سنگين نبوده (و در ادامه راه) از تدبير آنچه ايجاد کرده، بازنمانده، و عجز و ناتوانى، او را از آفرينشِ (جديد) باز نداشته است.» (لَمَ يَؤُدْهُ خَلْقُ مَا ابْتَدَأَ، و لاَ تَدْبِيرُ مَاذَرَأَ، وَ لاَ وَقَفَ بِهِ عَجْزٌ عَمَّا خَلَقَ).
در عبارت بالا، به چند نکته اشاره شده است که همه آنها به قدرت بى پايان پروردگار باز مى گردد: نخست اينکه، آفرينش موجودات در آغاز کار که قدرت بيشترى را مى طلبد هرگز بر او سنگين نبوده (توجّه داشته باشيد «لَمْ يَؤُدْهُ» از مادّه «أَوْد» (بر وزن عود) به معناى سنگينى است) ديگر اينکه، در ادامه راه، ربوبيّت و تدبير آنها مشکلى براى او ايجاد نکرده است و سوم اينکه، با آفرينش اين همه موجودات، قدرت او پايان نيافته، بلکه مى تواند با فرمان «کُن» عالَمى ديگر، بلکه ميليونها و هزاران ميليون عالم، شبيه جهانى که آفريده است، بيافريند: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ; فرمان او چنين است که هر گاهى چيزى را اراده کند تنها به آن مى گويد: «موجود باش!» آن نيز بى درنگ موجود مى شود!».(11)
جمله اخير، معناى ديگرى نيز مى تواند داشته باشد و آن اينکه آفرينش موجودات او را از اداره آنها عاجز نساخته است; در اين صورت مفهوم اين جمله، تأکيدى مى شود بر آنچه در جمله قبل گذشت!
اين اوصاف نيز از نامتناهى بودن ذات و صفات او سرچشمه مى گيرد. زيرا عجز و ناتوانى و خستگى و سنگينى در مورد کسى تصوّر مى شود که قدرتش محدود باشد و بخواهد بيش از آنچه در توان دارد، انجام دهد; ولى براى کسى که قدرتش نامحدود است، کوچک و بزرگ، سنگين و سبک، آسان و سخت، مفهوم ندارد.
در ششمين وصف از اين سلسله اوصاف، اشاره به جلوه ديگرى از علم بى پايان پروردگار مى کند و مى فرمايد: «آنچه فرمان داده و مقدّر ساخته، ترديدى به او راه نيافته (تا در کار خود شک کند)، بلکه فرمانش متين و علمش محکم و کارش صحيح و بى خلل است» (وَلاَ وَلَجَتْ عَلَيْهِ شُبْهَةٌ فِيمَا قَضَى وَ قَدَّرَ، بَلْ قَضَاءٌ مُتْقَنٌ، وَ عِلْمٌ مُحْکَمٌ، وَ أَمْرٌ مُبْرَمٌ).
انسانها با علم محدودى که دارند گاه تصميم مهم و محکمى مى گيرند; ولى در ادامه راه، حقايقى بر آنها کشف مى شود که آنها را نسبت به تصميم خود، متزلزل مى سازد و گاه به کلّى به اشتباه خود پى مى برند و از وسط راه باز مى گردند. امّا آن کس که علمش بى پايان است و در تمام عالم هستى چيزى بر او مخفى نيست و مطلب تازه اى براى او کشف نمى شود، از ازل تا ابد را مى داند و همه چيز، در هر زمان و هر مکان، در برابر ذات پاک او حضور دارند، او هرگاه تدبيرى کند و فرمانى دهد و چيزى را مقدّر فرمايد، هيچ گونه شک و شبهه اى به آن راه پيدا نمى کند.
باز در اينجا مى بينيم که اين وصف الهى نيز، از نامتناهى بودن ذات و صفات او سرچشمه مى گيرد; آرى محور اصلى صفات او «بى پايان بودنِ ذات و صفات» اوست.
در هفتمين و هشتمين وصف از اوصاف الهى، که خطبه با بيان آن پايان مى گيرد، مى فرمايد: «او کسى است که در بلاها و ناکامى ها و مشکلات (همگان) چشم اميد به او دوخته اند; و در نعمت ها از او بيم دارند (اميد براى حل مشکل و بيم از بازستاندن نعمت ها بر اثر کفران» (الْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ، الْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ).
در آيات قرآن مجيد نيز، کراراً به اين مسايل اشاره شده است; در يک جا مى فرمايد: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً; به يقين با سختى آسانى است و به يقين با سختى آسانى است»(12) و در جاى ديگر مى فرمايد: «أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا بَيَاتاً وَ هُمْ نَائِموُنَ * أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحىً وَ هُمْ يَلْعَبُونَ; آيا ساکنان آبادى ها از اين ايمن اند که عذاب ما شبانه به سراغ آنها بيايد، در حالى که در خواب باشند و آيا اهل آبادى ها از اين ايمن اند که عذابِ ما هنگام روز، به سراغشان بيايد در حالى که سرگرم بازى هستند؟!»(13)
آرى مشکلات هر چند سخت و پيچيده و خطرناک باشد، باز حلّ آن، در برابر لطف خدا، ساده و آسان است و نعمت ها هر چند گسترده و بى حساب باشد، برچيدن آن در برابر اراده خدا مشکل نيست; بنابراين، نه در بلا و نقمت مى توان مأيوس شد و نه در آسايش و نعمت مى توان غافل ماند. به همين دليل مؤمنان راستين، هميشه در ميان خوف و رجا - که عامل اصلى تربيت انسانهاست - قرار دارند.
اين دو وصف نيز جلوه ديگرى از بى پايان بودن ذات و صفات خداست; از آنجا که قدرتش بى پايان است، حلّ هر مشکلى براى او آسان مى باشد و گرفتن نعمت ها از کفران کنندگان براى او بسيار ساده است: با يک طوفان همه چيز به هم مى ريزد و با يک زمين لرزه، شهرها زير و رو مى گردد! با يک بيمارى واگيردار و ناشناخته هزاران يا ميليونها انسان روانه بستر مى شوند و با يک گرما و سرماى شديد، ممکن است هزاران نفر در کام مرگ فرو روند!
***
نکته:
آثار تربيتى معرفة اللّه:
بى شک معرفة اللّه و شناخت اسما و صفات او، موضوعيّت دارد و هر کس بايد تا آنجا که مى تواند از اين معرفت بهره بگيرد و به تعبيرى ديگر: «نفس اين معرفت، براى انسان مايه تکامل و قرب الى اللّه است.» ولى با اين حال، اين حقيقت را نبايد فراموش کرد که توجّه به اين اوصاف کمال و جمال تأثير بسيار مهمّى در تربيت نفوس انسانها دارد و توجّه به کمال مطلق، انسان را به سوى همانندى - هر چند در مرحله بسيار پايينى باشد - سوق مى دهد.
به عبارت روشنتر: هنگامى که ما مى گوييم خداوند نسبت به همه چيز عالم و قادر و توانا است و او را به خاطر علم و قدرتش مى ستاييم و حمد و ثنا مى گوييم چگونه مى پسنديم که خودمان در جهل مطلق و ضعف و ناتوانى کامل باشيم. آن حمد و ستايش ما را به کسب کمال بيشتر و قدرت و توان فزونتر دعوت مى کند. اين در مورد «صفات ذات».
در مورد «صفات اَفعال» نيز، هنگامى که خدا را به رحمانيّت و رحيميّت مى ستاييم و مى گوييم: «رَحْمَتُهُ وَسِعَتْ کُلَّ شَىْء; رحمتش همه چيز را در بر گرفته»(14) بلکه مى گوييم رحمت خاصّ او، گرچه ويژه بندگان باتقوا است ولى رحمت عامّش دوست و دشمن را فرا گرفته و خوانِ نعمتِ بى دريغش، همه جا کشيده، چگونه ممکن است ما از اين صفتِ والا به کلّى بى بهره باشيم; نه به دوست رحم کنيم و نه به دشمن، و پيمانه قلب ما به کلّى از رحمت تهى باشد؟!
به همين ترتيب توجّه به ساير صفات کماليّه او، اعمّ از صفات ذات و صفات فعل (جود و سخاوت و مغفرت و عزّت و عفو و بخشش و مانند آن) پرتوى از اين صفات برجسته را در وجود ما منعکس مى سازد و به سوى آن جذب مى کند!
***
پی نوشت:
1. «نِدّ» (بر وزن ضدّ) در اصل به معناى مقابل و مخالف چيزى يا کسى است و به تعبير ديگر: به معناى همانندى است که به مقابله بر مى خيزد; لذا گاهى آن را به «ضدّ» نيز تفسير کرده اند.
2. «مُثاوِر» در اصل از مادّه «ثَور» به معناى هيجان آمده است و لذا «اِثاره» به معناى پراکندن چيزى است و «مُثاوره» به معناى هيجان دو شخص يا دو چيز بر ضد يکديگر است; از اين رو به معناى «محاربه» نيز گفته شده است.
3. «مُکاثر» از مادّه «کثرت» به معناى فزونى است و «مُکاثر» به کسى گفته مى شود که فزون طلب است و يا به خاطر داشتن مال و قدرتِ زياد، فخرفروشى مى کند.
4. «مُنافر» از مادّه «نفرت» به معناى دورى گزيدن و ناخوش داشتن چيزى است.
5. «داخرون» از مادّه «دُخور» (بر وزن حضور) به معناى ذلّت و کوچکى است، که گاه در امور مثبت به کار مى رود و گاه در امور منفى. هنگامى که بندگان خدا به عنوان «داخر» توصيف مى شوند به معناى تسليم و تواضع در برابر حق است.
6. در بسيارى از نسخه هاى «نهج البلاغه» که در دست شارحان بوده است، جمله فوق به اين صورت است: «فَيُقَالَ: هُوَ فِيهَا کَائِنٌ» و شک نيست که مفهوم جمله، مطابق اين نسخه روشنتر است و در نسخه اى که در متن آمده، نيز، کلمه «فيها» در تقدير است.
7.«يَنْأَ» از مادّه «نَأْى» (بر وزن رأى) به معناى دور شدن است و بعضى آن را به معناى «فاصله گرفتن از چيزى و به سوى نقطه دوردستى حرکت کردن» تفسير کرده اند.
8. سوره حديد، آيه 4.
9. سوره ق، آيه 16.
10. سوره بقره، آيه 115.
11. سوره يس، آيه 82.
12. سوره «الم نشرح»، آيات 5 - 6.
13. سوره اعراف، آيات 97 - 98.
14. بر گرفته از آيه 156 سوره اعراف، که مى فرمايد: «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ کُلَّ شَيْىء».