پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 3، ص: 266-255و من دعاء له عليه السّلام من كلمات كان عليه السلام يدعو بها.
از كلماتى است كه امام عليه السلام با آن به درگاه خداوند دعا مى كرد (و سرمشق مهمّى براى مردم در آن نهفته است).
خطبه در يك نگاه:
اين سخن مشتمل بر چهار دعاى بسيار پرمعنا و آموزنده از اميرمؤمنان على عليه السلام است، كه از قراين به دست مى آيد امام عليه السلام كراراً آن را تلاوت مى فرمود و با خداى خود، با اين جمله ها راز و نياز مى كرد.
درست است كه امام عليه السلام معصوم است و هرگز گناهى از او سرنمى زند، خواه پنهانى باشد يا آشكار، در دل باشد يا در برون، با زبان باشد يا با اشاره هاى چشم؛ ولى با توجّه به مقام بسيار والايى كه در پيشگاه خدا دارد، از كمترين ترك اوْلى ها وحشت دارد و پيوسته با اين كلمات از خداوند رحمت مى طلبد. به علاوه اين سخنان، درس بسيار آموزنده اى براى عموم مردم است. تا طريقه مناجات با پروردگار متعال را فرا گيرند و راه و رسم راز و نياز را بياموزند؛ در ضمن از محتواى اين دعاها كه بازگو كننده وظايف انسان در پيشگاه خدا و خلق است، معارف بيشترى بيندوزند.
بخشى از دعاهاى آموزنده امام(عليه السلام):
همان گونه که در بالا اشاره شد امام(عليه السلام) در اين سخنِ نورانى خود، از چهار چيز آمرزش مى طلبد که در واقع هر کدام از آنها يکى از مهمترين مشکلات اخلاقى و معنوى انسان است و بى شک هر انسانى که بتواند اين چهار چيز را از خود دور کند به سر منزل سعادت و ساحل نجات نزديک شده است.
نخست عرضه مى دارد: «بار خدايا! آنچه تو از من به آن آگاه ترى بر من ببخشاى و اگر بار ديگر به سوى آن بازگردم تو نيز آمرزش خود را بر من بازگردان!» (اللّهُمَّ اغْفِرْلِي مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي، فَإِنْ عُدْتُ فَعُدُ عَلَىَّ بِالْمَغْفِرَةِ).
انسان فراموش کار، مرتکب گناهان زيادى مى شود که با گذشت زمان آنها را به فراموشى مى سپارد، به گونه اى که حتّى تقاضاى عفو و بخشش نمى کند و يا اين که باز هم به سراغ آن مى رود، بى آن که توجّه داشته باشد که پشت او از بار اين گناه سنگين است.
در چنين شرايطى بايد به درگاه خدا روى آورد و عرض کند: «تو به اَعمال من از من، آگاه ترى. تو فراموش نکرده اى که من مرتکب چه اعمالى شده ام» با اين نگاه اجمالى به گذشته، از همه آنها تقاضاى عفو و آمرزش مى کند و نيز تقاضا مى کند که اگر به خاطر بى اعتنايى به گناه باز هم به سراغ آن برود، خداوند او را مشمول عفو خود قرار دهد.
اين فراموشکارى دشمن سعادت انسان است و گاه مشکلات غير قابل جبرانى به بار مى آورد و بايد از آن به خدا پناه برد و از گناهان فراموش شده تقاضاى عفو و بخشش کرد. قرآن مجيد در اشاره به اين گونه گناهان تعبير لطيفى دارد، مى فرمايد: «يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا اَحْصَاهُ اللّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللّهُ عَلَى کُلِّ شَىْء شَهِيدٌ; در آن روز که خداوند همه آنها را برمى انگيزد و از اعمالى که انجام داده اند با خبر مى سازد، اعمالى که خداوند حساب آن را نگهداشته و آنها فراموشش کرده اند و خداوند بر هر چيز شاهد و ناظر است.»(1)
اين احتمال نيز در تفسير جمله بالا از سوى جمعى از «شارحان نهج البلاغه» داده شده که منظور از آن، گناهانى است که واقعاً انسان از گناه بودن آن بى خبر است و يا اگر مى داند، علم او بسيار کم رنگ است. طرفداران اين تفسير متوجّه اين اشکال شده اند که اگر انسان نسبت به گناهى جاهل باشد آن گناه بخشوده است و نيازى به تقاضاى غفران ندارد و لذا پاسخ گفته اند که جهل اگر از قصور سرچشمه گيرد و جاهل، جاهلِ قاصر باشد، همين گونه است; ولى اگر از تقصير سرزند و جاهل مقصّر باشد: جاهلى که در فراگيرى علم کوتاهى کرده، قابل سرزنش و ملامت و توبيخ و مجازات است; بنابراين، جا دارد که از خدا نسبت به آنها تقاضاى عفو کند.
يا اين که منظور گناهانى است که انسان گناه بودن آن را فراموش کرده و يا در تشخيص گناه بودن آن، راه خطا رفته است که اگر آن نسيان و اين خطا زاييده تقصير باشد، بايد از آن تقاضاى عفو کرد; همان گونه که در قرآن مجيد آمده است: «رَبَّنَا لاَتُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا»(2).
در واقع تفسيرى که در آغاز گفتيم بازگشت به فراموش کردن موضوع گناه مى کند و دومين تفسير، به فراموشى حکم گناه بازگشت مى کند. ولى تفسير اوّل، مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند جمعى از مفسّران، تفسير دوم را پذيرفته اند.
اين احتمال نيز وجود دارد که هر دو معنا، در مفهوم جمله جمع باشد و امام(عليه السلام) تقاضاى آمرزش از همه آنها مى کند.
در دومين دعا، امام(عليه السلام) اشاره به موضوع مهم ديگرى مى کند و آن پيمان هايى است که انسان با خود، يا با خداى خود مى بندد، سپس به آن وفا نمى کند; عرضه مى دارد: «خداوندا! آنچه را از کارهاى نيک که بر آن تصميم گرفتم و عهد و پيمان بر آن بستم، ولى وفايى نسبت به آن از من نديدى، بر من ببخش!» (اللَّهُمَّ اغْفِرْلِي مَا وَأَيْتُ(3) مِنْ نَفْسِي، وَ لَمْ تَجِدْ لَهُ وَفَاءً عِنْدِي).
جمله «مَا وَأَيْتُ مِنْ نَفْسِي» (پيمانى را که با خود بستم) ممکن است اشاره به امورى باشد که دو طرفِ عهد و پيمان، خود انسان است; خودش با خودش عهد مى کند; که انجامِ آن نشانه شخصيت انسان و عزم راسخ او در کارها است و شکستن آن دليل بر سستى اراده مى باشد که بايد از آن به خدا پناه برد.
و يا اين که يک طرف پيمان خود او است و طرف دوم خدا است که در واقع اين معنا، در جمله مزبور در تقدير است.(4) در اين صورت اشاره به تمامِ پيمان هاى الهى است که انسان با خدا پيمان بسته و به آن وفا نکرده است. زيرا بسيارند کسانى که در مشکلات و گرفتارى ها، پيمانهاى محکمى با خدا مى بندند، امّا هنگامى که طوفان حوادث فرو مى نشيند و به کام دل مى رسند، همه پيمانها فراموش مى شود. قرآن مجيد مى گويد: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهُ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحينَ* فَلَمَّا آتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ; بعضى از آنها با خدا پيمان بسته بودند که اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد به يقين انفاق خواهيم کرد و از صالحان خواهيم بود; ولى هنگامى که خدا از فضل خود به آنها عطا کرد، بخل ورزيدند و سرپيچى نمودند و روى برتافتند (و پيمان خود را با خدا شکستند)».(5)
در سومين دعا، از مسأله ريا و نفاق به خدا پناه مى برد و تقاضاى آمرزش مى کند، عرضه مى دارد: «خداوندا! آنچه را با زبان به تو تقرّب جستم، سپس قلبم با آن مخالفت نمود، بر من ببخش!» (اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا تَقَرَّبْتُ بِهِ إِلَيْکَ بِلِسَانِي، ثُمَّ خَالَفَهُ قَلْبِي).
تظاهر به کارهاى خوب - با زبان، يا اعمال ظاهر و ريا کارى در عبادات و ساير اطاعات - يکى از خطرناکترين شعبه هاى شرک است که هم در آيات قرآن و هم در روايات، مردم از آن بر حذر داشته شده اند و متأسّفانه يکى از رايج ترين کارها است و زيانهايى که از اين رهگذر دامان انسانها را مى گيرد، بيش از آن است که در تصوّر بگنجد.
کسى که مرتکب گناه ريا و نفاق و دوگانگىِ ظاهر و باطن مى شود، در واقع توحيد اَفعالى خدا را نپذيرفته است; عزّت و ذلّت را به دست مردم مى بيند و دوستى و محبّت انسانها را بر دوستى و محبّت خداوند ترجيح مى دهد، چه اگر بدانيم عزّت و ذلّت به دست خدا است و قلوب مردم به فرمان او است، هر چه مى خواهيم از او مى خواهيم و هر چه انجام مى دهيم براى او انجام مى دهيم.
تناقض در ميان گفتار و نيّات قلبى، تنها در مورد رياکارى نيست، بلکه هر دوگانگى در ميان ظاهر و باطن را شامل مى شود. هر سخنى را انسان بگويد و به هنگام عمل در پاى آن نايستد، يا اراده و تصميمش بر ضدّ آن باشد، نشانه دوگانگىِ ميان ظاهر و باطن است; هر چند قصد رياکارى هم نداشته باشد. قرآن مجيد مى فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذيِنَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَتَفْعَلُونَ* کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَتَفْعَلُونَ; اى کسانى که ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد که عمل نمى کنيد; نزد خدا بسيار موجب خشم است که سخنى بگوييد که عمل نمى کنيد.»(6)
ما همه شبانه روز، در نمازهاى خود مى گوييم: «إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعِينُ» در حالى که بسيار مى شود که قلب ما چيز ديگرى مى گويد; نه معبود ما منحصراً خدا است و نه تنها از او يارى مى جوييم. و نيز در تشهّد مى خوانيم: «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيکَ لَهُ» در حالى که در دل، شريکان و همتايان زيادى براى او قرار مى دهيم، که واضح ترين آنها شيطانِ هواىِ نفس است و اين مسأله بازتاب گسترده اى بر تمام زندگى بشر دارد و اين دعا که در کلام بالا آمده، درس بزرگى است براى دور شدن ازاين خطر مهمّ!
سرانجام در آخرين دعا، از چهار چيز تقاضاى غفران مى کند و به خدا پناه مى برد; عرضه مى دارد: «الهى نگاههاى اشارت آميز (زيانبار) و سخنان بى فايده، و خواسته هاى نابجاى دل، و لغزشهاى زبان مرا عفو فرما!» (اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي رَمَزَاتِ(7) الاَْلْحَاظِ(8)، وَسَقَطَاتِ(9) الاَْلْفَاظِ، وَ شَهَوَاتِ الْجَنَانِ، وَ هَفَوَاتِ(10) اللِّسَانِ).
در واقع اشاره به بخشى از گناهان چشم و زبان و دل مى کند که گاه از خطرناکترين گناهان انسان است.
نگاه هاى تحقيرآميز به مؤمنان و اشارات آميخته با هتک و غرور، همچنين سخنان بى مطالعه که گاه سرچشمه کينه ها و نفاق ها و اختلافات مى شود و آبروى مسلمين را بر باد مى دهد و نيز تمايلات شهوت آلود دل، که انسان را به سوى هر گناهى دعوت مى کند و نيز لغزشهايى که بر اثر بى توجّهى به هنگام سخن گفتن رخ مى دهد و سرچشمه مفاسد عظيمى مى شود، همه و همه از دشمنان سعادت انسان است و هنگامى که امام(عليه السلام) از خداوند در برابر آنها تقاضاى بخشش مى کند، عملاً به همه هشدار مى دهد که مراقب اين چهار مسأله مهم باشند و گناه آن را کوچک نشمرند.
تفاوت «رَمَزَاتِ الاَْلْحَاظِ» (نگاه هاى اشارت آميز) و همچنين «شَهَوَاتِ الْجَنَانِ» (خواسته هاى شهوت آلود دل ها) با بقيه روشن است. ولى در اين که چه تفاوتى بين «سَقَطَاتِ الاَْلْفَاظِ» و «هَفَوَاتِ اللِّسَانِ» مى باشد در ميان شارحان «نهج البلاغه» گفتگو است. بعضى مانند مرحوم محقّق «مغنيه» آنها را به يک معنا دانسته است; در حالى که مرحوم «شارح خويى» «سَقَطَاتِ الاَْلْفَاظِ» را به معناى الفاظى که فايده اخروى ندارد -اعمّ از اين که، حرام باشد يا نه- مى داند. و «هَفَوَاتِ اللِّسَانِ» را به معناى سخنان حرام، مانند: غيبت، بهتان، سخن چينى، استهزا، تهمت و دشنام مى شمرد.
ولى با توجّه به اين که «سَقَطَات» جمع «سَقَط» به معناى شىء بى ارزش است، به نظر مى رسد که «سَقَطَاتِ الاَْلْفَاظِ» اشاره به سخن بى ارزش و بى معنا و احياناً رکيک و زشت است که از افراد بى مبالات و غافل و بى خبر سر مى زند; ولى «هَفَوَاتِ اللِّسَانِ» با توجّه به مفهوم «هَفْوَه» که به معناى لغزش و حرکت سريع در هوا مى باشد، اشاره به سخنانى است که بر اثر عدم توجّه کافى بر زبان انسان جارى مى شود; و اى بسا گناه عظيمى همچون غيبت و تهمت و استهزاى مؤمن در آن باشد.(11)
***
نکته:
دعا و تأثير عجيب آن در زندگى انسان ها:
«دعا» نقش بسيار مؤثرى در تربيت نفوس انسانى و سوق آنها به مراتب کمال دارد که شايد بسيارى از دعا کنندگان از آن غافل باشند.
«دعا» همچون باران بهارى است که سرزمين دلها را سيراب و شکوفه هاى ايمان و اخلاص و عشق و عبوديّت را بر شاخسار روح آدمى ظاهر مى سازد.
«دعا» نسيم روح بخش قدسى است که همچون دم مسيح «عَظْمِ رَميم» را «بإِذن اللّه» حيات مى بخشد.
«دعا» درياى موّاجى است که گوهرهاى فضايل اخلاقى را در درون خود پرورش مى دهد.
هر نَفَسى که با «دعا» همراه است، مُمِدّ حيات است و مفرّحِ ذات; و هر دلى که با نور «دعا» قرين است، با تقواى الهى همنشين!
«دعا کننده» وصول به مقاصد شخصى خود را از خدا مى طلبد و خداوند تربيت و پرورش روحانى او را از طريق دعا مى خواهد و بقيه بهانه است.
از اينجا مى توان گفت: «دعا» اکسير اعظم، کيمياى سعادت، آب حيات و روح عبادت است; همان گونه که در حديث وارد شده «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ».(12)
جالب اين است که طبق گواهى قرآن، ارزش انسانها در پيشگاه پروردگار به خاطر دعاهاى آنها است «قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّي لَوْلاَ دُعَاؤُکُمْ».(13)
چرا چنين نباشد؟ در حالى که «دعا» از يک سو: انسان را به سراغ «معرفة اللّه» و شناخت و عشق معبود مى فرستد تا از طريق توسّل به اسماء و صفات حُسنايش، بر سر سفره رحمتش بنشيند، پيوند ناگسستنى با او برقرار سازد و از اين خوانِ رحمت، توشه برگيرد.
از سوى ديگر: «دعاکننده» را به سراغ تحصيل شرايط اجابت دعا مى فرستد که نخستين آنها توبه از گناه و پاکسازى درون و برون از آلودگى به معاصى است.
و از سوى سوم: «دعا» انسان را به تلاش، جهت بر طرف ساختن موانع استجابت وا مى دارد که ساده ترين آنها پاک و حلال بودن مأکول و ملبوس و پرهيز از اموال حرام و سعى و کوشش براى اداى حقوق ديگران و ترک گناهانى همچون غيبت و تهمت و شراب و قطع رحم است که از موانع مهمّ اجابت دعا شمرده شده است.
به همين دليل مى توان گفت: آنچه از ناحيه خودِ «دعا»، به انسان مى رسد، بسيار فراتر و فزونتر از چيزى است که در صورت اجابتِ «دعا» عايد انسان مى گردد.
افزون بر همه اينها، محتواى بسيار عميق و تکان دهنده دعاهاى معروف پيشوايان بزرگ، آنچنان حساب شده است که هر جمله اى از آن، درس آموزنده مهمّى است و سالکان طريق را بهترين ره توشه است.
فى المَثَل هنگامى که در دعاهاى روزهاى هفته (دعاى روز يکشنبه) مى خوانيم: «وَ اجْعَلْ غَدِي وَ مَا بَعْدَهُ أَفْضَلَ مِنْ سَاعَتِي وَ يَوْمِى» اين پيام مهمّ الهى را به گوش جان مى شنويم: مراقب باش! هر روز، بلکه هر ساعت که از عمر تو مى گذرد بايد گام، يا گامهايى به جلو بردارى و قلّه تازه اى از قلّه هاى افتخار را فتح کنى! در غير اين صورت، نمى توانى بر عمرت نام زندگى بگذارى، بلکه جان کندن تدريجى است که عمر حسابش مى کنى!
يا هنگامى که در دعاى «کميل» به اين جمله پر معنا مى رسيم: «اَللَّهُمَّ اغْفِرْلِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ» مى فهميم که ما حجاب خود و حجاب اجابت دعاهاى خود هستيم و مشکلات را بايد در درون خود جستجو کنيم، نه بيرون و اين «خودِ آلوده» را بايد از ميان برداشت!
يا هنگامى که در دعاى «صباح» به اين جمله مى رسيم: «فَاجْعَلِ اللَّهُمَّ صَبَاحِي هذَا نَازِلاً عَلَىَّ بِضِيَاءِ الْهُدَى وَ بِالسَّلاَمَةِ فِي الدِّينِ و الدُّنْيَا وَ مَسَائِي جُنَّةً مِنْ کَيْدِ الْعِدَى وَ وِقَايَةً مِنْ مُرْدِيَاتِ الْهَوَى» به ما چنين پيام مى دهد که روز را بايد با نور هدايت آغاز کنيم، سپس آن را با هشيارى در برابر دشمنانِ برون و درون، به پايان بريم و اين پيروزى جز با نور هدايت الهى ممکن نيست!
يا هنگامى که در دعاى «عرفه» مى خوانيم: «وَ اجْعَلْ غِنَاىَ فِي نَفْسِي; خداوندا! بى نيازى مرا در درون جانم قرارده!» الهام مى گيريم که بى نيازى چيزى نيست که در بيرون، از طريق جمع ثروت فراوان و کاخ هاى رفيع و مقاماتِ منيع، فراهم گردد; بى نيازى و غنا را بايد در درون جان جست، که تا جان آدمى سيراب و بى نياز نگردد اگر تمام جهان را به او دهند، باز هم تشنه است و همچون مبتلايان به بيمارى استسقا، پيوسته در طلب آب است; امّا اگر روح او با معرفتِ الهى، سيراب گردد در نظرش «جهان و هر چه در آن است، سهل و مختصر است»!
يا هنگامى که در دعاى «ندبه» مى خوانيم: «وَ اجْعَلْ صَلاَتَنَا بِهِ مَقْبُولَةً وَ ذُنُوبَنَا بِهِ مَغْفُورَةً وَ دُعَائَنَا بِهِ مُسْتَجَاباً وَاجْعَلْ أَرْزَاقَنَا بِهِ مَبْسُوطَةً وَ هُمُومَنَا بِهِ مَکْفِيَّةً وَ حَوَائِجَنَا بِهِ مَقْضِيَّةً» مى فهميم که بدون درک حقيقت ولايت، تمام درها به روى ما بسته است; قبول نماز ما، آمرزش گناه ما، اجابت دعاى ما، گسترش روزى ما و برطرف شدن سايه شوم اندوهها، در پرتو نور ولايت حاصل مى گردد. چه حقيقت بزرگى؟!... و هزاران نکته ديگر.
و اگر به دعاى مورد بحث مراجعه کنيم، مى بينيم که على(عليه السلام) ضمن چهار جمله پرمعنا، در واقع يک دوره درس اخلاق و فضايل انسانى را شرح داده و از رذايل اخلاقى که سبب سقوط انسانها مى شود، آنها را بازداشته است. آرى دعاهاى معصومين(عليهم السلام) همواره درس تربيت و پيام انسان ساز و ره توشه سالکان الى اللّه است.(14)
***
پی نوشت:
1. سوره مجادله، آيه 6.
2. سوره بقره، آيه 287.
3. «وَأَيْتُ» از مادّه «وَأى» (بر وزن رأى) به معناى تصميم گرفتن بر چيزى، توأم با قصد وفاى به آن است وبه تعبير ديگر: وعده هايى که انسان با خويشتن مى گذارد; در حالى که «وعده» به معناى قرارهايى است که انسان با ديگرى مى گذارد، و گاه هر دو (وأى و وعد) به يک معنا به کار مى رود.
4. در تقدير چنين بوده: «وَأَيْتُ مِنْ نَفْسِي مَعَ رَبِّي.»
5. سوره توبه، آيات 75-76.
6. سوره صفّ، آيات 2-3.
7. «رَمَزات»: جمع رَمْزة (بر وزن غمزه) به معناى اشاره با چشم و اَبرو و گاه با لب ها است و بعضى گفته اند «رمز» در اصل به معناى حرکت دادن لب ها براى بيان مطلبى است، بى آنکه صدايى در آن باشد و گاه به معناى اشاره با چشم و ابرو مى آيد.
8.«اَلحاظ» جمع «لَحْظ» (بر وزن محض) به معناى نگاه کردن با گوشه چشم است و اين کار گاهى به منظور بى اعتنايى و تحقير نسبت به چيزى انجام مى شود و گاه براى استهزا يا سخريّه و يا عيب جويى!
9. «سَقَطات» جمع «سقط» (بر وزن فقط) به معناى هر چيز پست و بى ارزش است: خواه متاع پست و بى ارزش باشد يا سخن يا فعلى اينچنين. ولى از بعضى منابع لغت چنين استفاده مى شود که «سَقطات» جمع «سَقْطه» (بر وزن دفعه) به معناى لغزش است; بنابراين «سَقَطَاتِ الاَْلْفَاظِ» اشاره به لغزشهايى است که انسان در تعبيرات و سخنان خود مرتکب مى شود و گاه منتهى به گناهانى مى گردد. بنابراين با «هَفْوة» معناى مشابهى پيدا مى کند.
10. «هَفَوات» جمع «هَفوه» (بر وزن دفعه) به معناى لغزش است: خواه در سخن باشد يا در عمل. اين مادّه به معناى سرعت نيز آمده است و از آنجا که سرعت، سبب لغزش مى شود، هر دو معنا به يک ريشه باز مى گردد.
11. در واقع «سَقَطَاتِ الاَْلْفَاظِ» از قبيلِ اضافه صفت، به موصوف است و به معناى «الاَْلْفَاظُ السَّاقِطَةِ» مى باشد; ولى «هَفَوَاتِ اللِّسَانِ» چنين نيست.
12. بحار الانوار، جلد 90، صفحه 300.
13. سوره فرقان، آيه 77.
14. سند خطبه: تنها سندى كه براى اين دعا، به دست آمده چيزى است كه «جاحظ» قبل از «سيّد رضى» در كتاب «المائة المختارة» آورده است و آن هم تنها مربوط به جمله هاى آخر اين دعا است( اللَّهُمَّ اغْفِرْلِي رَمَزَاتِ الْأَلْحَاظِ ...).