«لقد رايت اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم فما اري احدا يشبههم منكم، لقد كانوا يصبحون شعثا غبرا و قد باتوا سجدا و قياما، يراوحون بين جباههم و خدودهم، و يقفون علي مثل الجمر من ذكر معادهم كان بين اعينهم ركب المعزي من طول سجودهم، اذا ذكر الله هملت اعينهم حتي تبل جيوبهم و مادوا كما يميد الشجر يوم الريح العاصف، خوفا من العقاب و رجاء للثواب»: (من اصحاب محمد صلي الله عليه و آله را ديدهام، كسي را از شما نميبينم كه شبيه به آنان بوده باشد. اصحاب محمد صلي الله عليه و آله ژوليده مو و غبار آلوده شب را در حال سجده و قيام به صبح ميرساندند. پيشانيها و صورتهاي خود را متناوبا بر زمين مينهادند. آن رشديافتگان در حال يادآوري معادشان مانند اخگر شعلهور ميگشتند. از طول سجودي كه انجام ميدادند، ميان چشمانشان برآمدگي مانند زانوي بز نمودار ميشد، چشمانشان چنان اشك ميباريد كه گريبانهايشان خيس ميشد و خود به اضطراب ميافتادند، چنان كه درخت در روزي كه باد تند بوزد، به اضطراب ميافتد. (اين همه بيقراري) به جهت ترس از كيفر بود و اميد پاداش.)
مي توان گفت: اساسيترين بعد اين جهان هستي، معبد بودن آنست. متاسفانه ناآگاهي اكثريت مردم و خودباختگي آنان به ابعاد مادي دنيا مانع از اين است كه معبد بودن اين جهان را درك كنند، همانگونه كه حسگرايي افراطي اهل حس مانع از آن است كه آنان به درك معقولات نائل گردند و از عشقهاي سازنده به واقعيات فوق محسوسات جزئي و زودگذر بهرهمند شوند. در صورتيكه اگر با اندك بينائي عميق دراين جهان بنگريم و (باري به هر جهت) را كنار بگذاريم و وحشت از نفوذ در اعماق مسائل را به خود راه ندهيم، با كمال وضوح خواهيم ديد كه بدون اعتراف به وجود بعدي در اين جهان به نام معبد بودن آن، كه موجب شفاف بودن اين جهان ميگردد، چنان تيره و تاريك است كه آدمي هيچ چيز را نميتواند در اين جهان ببيند. هر انسان آگاهي كه توانسته باشد به قلعههاي عالي علم و معرفت صعود نمايد، ميفهمد كه هستي خود به خود و بدون فروغي كه از ماوراي طبيعت بر آن ميتابد، ظلمتكدهاي است كه نه قابل شناخت است و نه شايستگي تكيهگاه بودن را دارد و نه ارزشي را ميتوان در آن به اثبات رسانيد. شناخت جهان بدون درك فروغي كه از ماوراي طبيعت بر آن ميتابد، امكانپذير نيست، زيرا:
زين پرده ترانه ساخت نتوان وين پرده به خود شناخت نتوان (نظامي گنجوي)
و در ابيات زير نيز آمده است:
كاشكي هستي زباني داشتي تاز هستان پردهها برداشتي
هر چه گوئي اي دم هستي از آن پرده ديگر بر او بستي بدان
آفت ادراك آن قال است و حال خون به خون شستن محالست و محال (مولوي)
و اما اينكه جهان بدون فروغ مزبور قابليت تكيهگاه بودن را ندارد، بدان جهت است كه بر فرض مزبور هيچ اصل و قانون و هيچ حقيقت ثابتي ما فوق آنچه كه در جريان است، وجود ندارد، تا بتواند تكيهگاهي براي حيات معقول انساني بوده باشد. و با نظر به اينكه ارزشهاي حقيقي و قابل استناد براي زندگي آدمي احتياج به مطلوبيت و محبوبيتهاي ما فوق خواستههاي غرايز حيواني دارد، لذا بدون پذيرش فروغ ماوراي طبيعي، طرح ارزشهاي والا هم بي معني خواهد بود. اين بيت ناصر خسرو را همواره در ديدگاه خود داشته باشيم كه ميگويد:
روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازيستي گرنه اين روز دراز دهر را فرداستي
مساله ديگري كه در تفسير جملات فوق بايد متذكر شويم، بيقراري و اضطراب صحابه پيامبر اكرم صلي عليه و آله و سلم در مسير عبادتها بوده است كه اميرالمومنين عليهالسلام در ياران پيامبر مشاهده فرموده و در مردم دوران خود نميديده است. ممكن است اين سوال مطرح شود كه چرا در توجه و جستجوي تقرب به خداوند، خنده و انبساط نداشته باشيم و همواره با گريه و ناله رهسپار كوي ربوبي شويم؟ حالت روحي ما در هنگام عبادت چگونه بايد باشد- انقباض يا انبساط؟ مقصود از انقباض در اين مبحث، گرفتگي و تيرگي روحي نيست كه موجب عدم توجه به معبود و ملالت دروني در حال عبادت بوده باشد، بلكه منظور حالت وحشت و خوف و هراس از خدا است، چنانكه منظور از انبساط، بهجت و شكوفائي در ارتباط با خدا است، نه خنده و نشاط معمولي كه به انگيزگي امور مادي در انسان پديدار ميگردد. يك مقدمه مختصر را پيش از ورود به مبحث طرح شده متذكر ميشويم: آن مقدمه اين است كه وضع عمومي روحي يك انسان در ارتباط با خدا مستند به چيست؟
به نظر ميرسد وضع عمومي روحي يك انسان كه در درون او آگاهانه يا ناآگاه بطور مستمر در جريان است، بستگي به اين دارد كه برداشت او از موقعيت خود در جهان هستي چيست؟ اگر زندگي خود را در جهان هستي داراي معناي والائي كه مربوط به خداوند هستي آفرين باشد نميداند، حتما چنين شخصي داراي وضع روحي بي معنائي است، و هر چيزي كه در درون او ايجاد گردد مربوط به غرائز و استعدادهاي حيواني او است كه در ارتباط با شرائط و عوامل بروني، اشباع خود را مطالبه ميكنند. و اگر زندگي خود را يك حقيقت پيوسته به خداوند هستي آفرين ميداند كه بايستي در اين جهان پر معني به رشد و كمال خود برسد، و چون وصول به رشد و كمال حقيقي مشروط به احساس ارتباط دائمي با خدا و به ياد او بودن ميباشد، لذا همواره به ياد خدا بوده و مانند شخص هنرشناس آگاهي كه همه عمرش را در ميان آثار هنري متنوع سپري كند و معنا و ارزش آنها را بفهمد و هنرمندي را كه آنها را بوجود آورده است، شهود نمايد، خدا را دريابد. احتياجي به تذكر ندارد هر يك از دو گروه داراي درجات بسيار گوناگون ميباشند. در رديف اول بني نوع انسان كه اعضاي گروه دوم ميباشند، انبياي عظام و اوصياي گرامي آنان هستند كه درامتداد تاريخ قدم به اين خاكدان نهادهاند. اميرالمومنين عليهالسلام ميفرمايد: «ما رايت شيئا الا و رايت الله معه»: (من چيزي را نديدم مگر اينكه خدا را با او ديدم.)
بعضي از علماء جمله مزبور را چنين نقل كردهاند: ما رايت شيئا الا و رايت الله معه و قبله و بعده: من نديدهام چيزي را مگر اينكه خدا را با او و پيش از او و بعد از او ديدهام.) قطعي است كه اين گروه در هنگام عبادت، عاليترين حالات رواني را در برابر خداوند متعال خواهند داشت، زيرا كسي كه با ديدن هر يك از اجزاء يك نقشه، نقاش آنرا ميبيند، موقعي كه خود نقاش را شهود ميكند، دريافتش در عاليترين حد خواهد بود. به همين جهت است كه آن جذاب روحي پيامبر اكرم و اميرالمومنين و ديگر ائمه معصومين در موقع عبادت در اشكال گوناگونش به قدري شديد بود كه از خود بيخود شده و با همه موجوديت، رهسپار كوي ربوبي ميگشتند. مسلم است كه كيفيت روحي آن انسانهاي كامل، قابل توضيح براي افراد معمولي نبوده است. ما كساني را در درجه پايينتر از حالات روحاني آن برگزيدگان خداوندي ميبينيم كه ميگويند:
من چه گويم يك رگم هشيار نيست شرح آن ياري كه او را يار نيست (مولوي)
اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز كان سوخته را جان شد و آواز نيامد
اين مدعيان در طلبش بي خبرانند كانرا كه خبر شد خبري باز نيامد
آستين بر روي و نقشي در ميان افكندهاي خويشتن تنها و شوري در جهان افكندهاي
خود نهان چون غنچه و آشوب استيلاي عشق در نهاد بلبل فرياد خوان افكندهاي
هيچ نقاشي نميبيند كه نقشي بركشد وانكه ديد از حيرتش كلك از بنان افكندهاي
در حال عبادت اين گروه از انسانهاي كامل، ديده شده است كه گريهها و هيجانهاي سوزناك داشتهاند. در بعضي از منابع درباره علي عليهالسلام نقل شده كه در تاريكي شب اضطرابي مانند اضطراب مار گزيده در حال عبادت داشته است: يتململ تململ السليم: (به خود ميپيچيد مانند به خود پيچيدن شخص مار گزيده.)
با نظر به برخي از منابع اوليه اسلامي و عمل پيشوايان معصوم علیهم السلام و ديگر اولياء الله، خوف و بيم از خدا در حالات معمولي زندگي مانند يك جريان مستمر وجود داشته است و در حال عبادت، پديده مزبور شدت پيدا ميكرد. و با نظر به بعضي از منابع ديگر و در مواردي از وضع روحي پيشوايان معصوم عليهم السلام در هنگام دعاء، مخصوصا با نظر به مضامين بعضي از دعاها، سرور عالي و بهجت و شكوفائي و انبساط احساس ميگردد. در ادبيات فارسي و عربي هم هر دو حالت (خوف و رجا) و (بيم و شكوفائي) با اشكالي مختلف مطرح شده است: از آن جمله:
سوز دل اشك روان ناله شب آه سحر اين همه از نظر لطف شما ميبينم (حافظ)
اي بلبل جان مست ز ياد تو مرا وي مايه غم پست زياد تو مرا
غمهاي جهان را همه يك سو فكند حالي كه دهد دست زياد تو مرا (عبدالرحمان جامي)
و هيچ موقعيتي براي به ياد بودن خدا ضروريتر از نماز نيست. بنابراين، حال بهجت و شكوفائي كه در حال عبادت دست ميدهد، عاليترين سرور را بوجود ميآورد. در اين مساله بسيار بااهميت آنچه به نظر ميرسد اينست كه هر يك از صفات جمال و جلال الهي كه در حال عبادت براي انسان مورد توجه بوده باشد روح انسان حالتي مناسب دريافت آن صفت را پيدا ميكند. واضح است كه انسان اگر جمال و رحمت و لطف و محبت خداوندي را در نظر بگيرد و در حال عبادت با اينگونه صفات ربوبي ارتباط برقرار نمايد، بهجت و انبساط و سرور و به قول ابنسينا لذت عليا درون او را فرا ميگيرد. ولي بروز اين حالات بسيار عالي در درون، مشروط بر تطهير باطن از كثافات و صفات رذل حيواني است. و به اصطلاح حالت رجاء در مواقعي است كه آدمي با توجه و تذكر به صفات جمالي و محبت و رحمت الهي به سر ميبرد.
و اما انگيزه خوف و بيم از خداوند متعال را بايد به اموري كه ذيلا متذكر ميشويم، تحليل نمائيم: نخست يك مقدمه مختصر و بسيار ضروري را يادآور ميشويم. مقدمه اين است كه ترس از خدا و بيم و هراس و وحشت از او، نبايد معلول تصور يك خداي وحشتناك و ظالم و متعدي (العياذ بالله) بوده باشد، زيرا يكي از صفات خداوند متعال عدالت (دادگري محض) اوست. و ظلم از كسي صادر ميشود كه نيازي داشته باشد، يا اسير هوي و هوس گردد و يا نفع و ضرري براي او مطرح شود، و همهي اين امور دربارهي خداوند دادگر و خير و كمال مطلق و داراي محبت به بندگان خود روشنترين محال است كه اندك تصوري دربارهي بي نيازي او از نفع و ضرر و عدالت مطلق و محبت او بر بندگانش و قدرت مطلقهي او فوق همهي هستي و استغناي ذاتي او از آفريدن مخلوقات، تصديق به بري بودن خداوند از ظلم و جور را در بر دارد. بنابراين، خوف از خدا نبايد به اين معني تلقي شود كه خداوند يك موجود ظالم و وحشتناك است كه بايد همواره از او ترسيد و ميتوان گفت: اگر كسي چنين تصوري درباره خدا داشته باشد، محروم از خداشناسي است.
پس از اين مقدمه ميرسيم به اينكه تفسير (خوف از خدا) يعني چه؟ گفتيم: اين معني را بايد به اموري تحليل كنيم:
1- ترس از نتيجه گناهاني كه از انسان سر ميزند، بدان جهت كه گناهان مانند ديگر پديدههاي جهان هستي داراي جنبه عليت هستند و بدون ترديد باعث بوجود آمدن معلولاتي خواهند گشت كه عبارتند از سقوط نفس و پليدي آن و كيفري كه به دنبال خواهند آورد. آري، گناهان يكي از مهمترين عوامل خوفند. آيات و رواياتي كه لزوم اين خوف را تذكر دادهاند، به قدري زياد است كه هيچ احتياجي به نقل مبسوط آنها وجود ندارد. با اين حال در مطالب آينده مقداري از آيات و روايات مربوطه را نقل خواهيم كرد. در بيان اين خوف مرحوم ملا محمد مهدي نراقي تعبير بسيار جالبي دارد. او ميگويد: (وصول به سعادت ديدار خدا و تقرب به او بدون بدست آوردن محبت به او و انس با او ممكن نيست، و محبت به او و انس با خدا ممكن نيست مگر با تحصيل معرفت، و معرفت قابل وصول نيست مگر با فكر، و انس امكانپذير نيست مگر با محبت و دوام ذكر، و مواظبت به فكر و ذكر ممكن نيست مگر با كندن محبت دنيا از قلب، و محبت دنيا از قلب كنده نميشود مگر لذات و شهوات دنيا از قلب كنده شود. قويترين عامل ريشهكن كننده شهوت، آتش خوف است. پس خوف آتش سوزاننده شهوات است، بنابراين فضيلت خوف به اندازه سوزاندن شهواتست (هر اندازه كه خوف، شهوات را بسوزاند، فضيلتش بيشتر ميباشد.) و به اندازه قدرتي كه براي جلوگيري از گناهان و تحريك به اطاعتها دارد. اين فضيلت با اختلاف درجات خوف، مختلف ميباشد.) و با دقت نظر در پليدي گناهان و نتايج آنها عظمت خوف و سازندگي آن نيز روشن ميشود. پس اين قسم ترس، در حقيقت ترس از سوء استفاده انسان از نيروها و استعدادهاي خويش است كه خداوند به او عنايت فرموده است. و به قول ابوسعيد ابوالخير:
آتش به دو دست خويش در خرمن خويش من خود زدهام كه را كنم دشمن خويش
روزي كه شود معركهها نزد خداي اي واي من و دست من و دامن خويش
2- ترس از اينكه از استعدادها و امكاناتي كه خدا به من داده است بطور صحيح بهرهبرداري ننموده باشم. اين خوف از آن كساني است كه در اين دنيا از عظمت استعدادها و امكاناتي كه خداوند به انسان عنايت فرموده است، آگاه بوده باشند. و اين خوف در حقيقت ناشي از احتمال باختن و از دست دادن كمالاتي است كه امكان وصول به آنها وجود داشته است.
3- ترس از اهميت و عظمت معناي هستي و وجود انسان در آن، كه براي هدف بسيار بااهميتي به جريان افتاده است. و اين حقيقت را به اضافه منابع اوليه اسلامي، هم حكماء و عرفا گوشزد كردهاند و هم ادباء با بياناتي گوناگون. ابوالعتاهيه ميگويد: ما تطلع الشمس و لاتغيب الا لامر شانه عجيب (خورشيد طلوع و غروب نميكند مگر براي هدفي كه داراي حقيقتي شگفتانگيز است.)
خراميدن لاجوردي سپهر همان گرد گرديدن ماه و مهر
مپندار كز بهر بازيگريست سرا پردهاي اين چنين سرسريست
در اين پرده يك رشته بيكار نيست سر رشته بر ما پديدار نيست
نه ز اين رشته سر ميتوان تافتن نه سر رشته را ميتوان يافتن (نظامي گنجوي)
ميگويد: تا مايه طبعها سرشتند ما را ورقي دگر نوشتند كار من و تو بدين درازي كوتاه كنم كه نيست بازي و چون احساس اين هدف بسيار بااهميت براي جهان هستي و انساني كه در آن زندگي ميكند، آميخته با احساس شكوه و جلال و عنايت بزرگ خداوندي درباره اين جهان هستي و انسان است، لذا خوف در اين مورد به معناي ترس محض نيست، بلكه دهشتي است كه ناشي از احساس عظمت و شكوه و جلال خداوندي با قرار گرفتن انسان در آهنگ بزرگي است كه در هستي شنيده ميشود.
4- ترس از خدا- در اول اين مبحث در مقدمه گفتيم كه ترس از خدا به معناي آن نيست كه خداوند موجودي است وحشتناك كه ممكن است در حق مخلوقاتش ظلم و تعدي نمايد. حال در اينجا بايد ببينيم ترس از خدا چه معني دارد؟ قطعي است كه مقصود از ترس در اين مورد، حالتي است ناشي از احساس عظمت و سلطه مطلقه و بي نيازي مطلق خداوندي كه همه چيز را ميداند و همه چيز را از كوچك و بزرگ، از جزء تا كل مجموع هستي بر مبناي حكمت بالغه آفريده است. و هيچ چيز و هيچ كس توانائي گريز از سلطه و حاكميت او را ندارد. آيات قرآني در مواردي با كلمات گوناگون اين حالت را گوشزد فرموده است، از آن جمله «انما يخشي الله من عباده العلماء»: (جز اين نيست كه از بندگان خدا، علماء هستند كه خشيت از خدا دارند.) خشيت در لغت به معناي خوف آمده است و در بعضي از موارد به خوف آميخته به رجاء نيز استعمال شده است. «هدي و رحمه للذين هم لربهم يرهبون»: (در نسخه الواح موسي (ع) هدايت و رحمتي بود براي كساني كه از پروردگارشان خوف دارند.) «انما المومنون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم»: (جز اين نيست كه مومنان كساني هستند كه هنگامي كه خدا ذكر شود، دلهاي آنان ميترسد.) «سيذكر من يخشي»: (بزودي كسي كه از خدا ميترسد متذكر خواهد گشت.)
5- ترس از مقام شامخ ربوبيت- آياتي در قرآن مجيد به اين مضمون آمده است كه انسانهاي رو به كمال از مقام شامخ ربوبي ميترسند. از آن جمله: «و لنسكننكم الارض من بعدهم ذلك لمن خاف مقامي و خاف وعيد»: (ما ستمكاران را به هلاكت ميرسانيم و شما را قطعا در زمين ساكن مينمائيم و اين نعمت براي كساني است كه از مقام و تهديد من بترسند.) «و لمن خاف مقام ربه جنتان»: (و براي هر كسي كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ است.) «و اما من خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي. فان الجنه هي الماوي»: (و اما كسي كه از مقام پروردگارش بترسد و نفس را از هوي جلو گيرد در نتيجه بهشت منزلگه نهائي اوست.)
منظور از مقام ربوبي كه بايد از آن بيمناك بود، حقيقتي منتزع از وجود و صفات كبريائي خداوندي است. كسي كه توجه به آن حقيقت عظمي نمايد، بدون ترديد احساس مقهوريت و ناتواني در خود نموده و نياز مطلق خود را به آن مقام درك كرده، از عدم تسليم و مخالفت با آن بيمناك خواهد بود.
حال به بعضي ديگر از منابع كه خوف از خدا را براي انسان لازم معرفي نموده است ميپردازيم. در حديث قدسي آمده است: «و عزتي لا اجمع علي عبدي خوفين و لا اجمع له امنين، فاذا امنني في الدنيا اخفته يوم القيامه و اذا خافني في الدنيا امنته يوم القيامه»: (سوگند به عزتم، براي بندهام دو خوف را جمع نخواهم كرد و براي او دو امن و امان را جمع نخواهم نمود: اگر بنده من در دنيا خود را از من در امن ديد (هيچ باك و پروائي نداشت) او را روز قيامت مبتلا به خوف خواهم كرد و اگر در اين دنيا از من ترسيد روز قيامت او را در امن قرار خواهم داد.) روايتي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم معروف است كه ميفرمايد: «راس الحكمه مخافه الله»: (راس حكمت (آغاز يا اصل حكمت) خوف از خدا است.)
نيز از آن بزرگوار نقل شده است: «من خاف الله اخاف الله منه كل شيء و من لم يخف الله اخافه الله من كل شيء»: (هر كس از خدا بترسد، خداوند همه چيز را از او ميترساند و هر كس از خدا نترسد خداوند او را از همه چيز ميترساند.) و آن حضرت به ابنمسعود فرمود: «ان اردت ان تلقاني فاكثر من الخوف بعدي»: (اگر خواستي به ديدار من نائل گردي، پس از من خوف فراواني داشته باش.) و نيز فرمود: «اتمكم عقلا اشدكم لله خوفا»: (كاملترين شما از جهت عقل كسي است كه خوفش از خدا شديدتر است.) و از حضرت امام جعفر بن محمد الصادق عليهالسلام است كه فرمود: «من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا»: (هر كس خدا را شناخت، از خدا ميترسد و هر كس از خدا بترسد دنيا را رها ميكند.) باز فرمود: «ان حب الشرف و الذكر لايكونان في قلب الخائف الراهب»: (محبت (شناخته شدن) به شرف و زبانزد بودن مردم در قلب انساني كه از خوف و بيم خداوندي برخوردار است، بوجود نميآيد.)
چنانكه در طي اين مباحث متذكر شديم، ترس از خداوند به معناي ترس يك ضعيف از يك موجود نيرومندي كه ظلم و تعدي بر ضعيف روا ميدارد، نميباشد و اگر كسي چنين اعتقادي درباره خدا داشته باشد، يقينا به آن ذات اقدس كفر ورزيده است، زيرا چنانكه در گذشته گفتيم هم دلائل عقلي، عدالت و رحمت و محبت او را براي مخلوقاتش اثبات ميكند و هم منابع اوليه اسلامي مانند: و تمت كلمه ربك صدقا وعدلا لا مبدل لكلماته: (و مشيت و فعل پروردگار تو بر مبناي صدق و عدل استوار شده است و هيچ موجودي تبديل كننده مشيتها و افعال او نيست.)
همچنين آيات مربوط به اينكه خداوند متعال ظلم نميكند، بلكه اين خود مردم هستند كه ظلم به خويشتن مينمايند، در موارد متعدد از قرآن آمده است، مانند: «و ما ظلمناهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون»: (و ما ظلم به آنان ننموديم، بلكه آنان بودند كه بهخودشان ظلم ميكردند.) «و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون»: (و چنان نبود كه خداوند به آنان ظلم كند، بلكه آنان بودند كه به خودشان ظلم ميكردند.) و چون نفع و ضرر از نياز ناشي ميشود و خداوند سبحان بينياز مطلق است، لذا اسناد ظلم به خدا با نظر به احتياج او به جلب نفع و دفع ضرر نيز محال است.
امام حسين بن علي عليهماالسلام در دعاي عرفه عرض ميكند: خداوندا، تو بينيازتر از آن هستي كه نفعي به خود برساني، آيا من به تو ميتوانم نفعي برسانم. در دعائي كه داراي مضاميني بسيار عالي است و از شيخ طوسي (محمد بن الحسن) و كفعمي و سيد بن طاووس و سيد بن باقي نقل شده، چنين آمده است: «و قد علمت انه ليس في حكمك ظلم و لا في نقمتك عجله و انما يعجل و من يخاف الفوت و انما يحتاج الي الظلم الضعيف و قد تعاليت يا الهي عن ذلك علوا كبيرا»: (و من ميدانم كه نه در حكم تو ظلم وجود دارد و نه در نقمتي كه به خطاكاران وارد ميسازي، شتابي. زيرا آن كس شتاب ميكند كه از فوت (بيرون رفتن خواسته از دسترسش) ميترسد و جز اين نيست آن كس خود را محتاج به ستمگري ميبيند كه از اقامه عدل ضعيف و ناتوان بوده باشد و تو اي خداي من، بسيار بالاتر از آن ميباشي).
و اگر كمي دقت كنيم خواهيم ديد تمامي عللي كه براي ظلم كردن يك ظالم بوجود ميآيد معلول ضعف و ناتواني آن ظالم ميباشد. آدمي كه داراي قدرت روحي و مالك برخويشتن است و از عظمت عدالت و قبح ظلم اطلاعي دارد، محال است كه به كمترين ظلمي بر مخلوقات خداوندي دست بيازد. لزوم رجاء و بهجت و انبساط روحي آيات و روايات مربوط به رجاء نيز بطور فراوان وارد شده است، مانند:
1- در دعاي كميل بن زياد آمده است، اميرالمومنين عليهالسلام از خداوند متعال مسئلت مينمايد كه زبانش را گوياي ذكر و قلبش را به محبت خداوندي بيقرار فرمايد: و اجعل لساني بذكرك لهجا و قلبي بحبك متيما:
2- در آيات مباركه دستور به هر دو نوع رابطه داده شده است: خوف و رجاء كه در بعضي از آيات با كلمه طمع آمده است، از آن جمله: و لاتفسدوا في الارض بعد اصلاحها و ادعوه خوفا و طمعا: (و افساد نكنيد در روي زمين پس از اصلاح آن و خدا را بخوانيد از روي خوف و اميد.) همين مضمون در سوره سجده آيه 16 نيز آمده است.
3- از طرف ديگر آيات متعددي وارد شده است در اينكه براي اولياء الله خوف و اندوهي نيست، مانند: «من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلاخوف عليهم و لا هم يحزنون»: (هر كس ايمان به خدا و روز قيامت بياورد و عمل صالح انجام بدهد، خوفي براي آنان نيست و آنان اندوهگين نخواهند گشت.)
اين مضمون در سوره البقره آيات 38 و 62 و 112 و 262 و 274 و 277 و آل عمران آيه 170 و المائده آيه 69 و الانعام آيه 48 و الاعراف آيات 35 و 49 و الاحقاف آيه 13 نيز آمده است، اگر چه در بعضي از آيات مزبوره نفي خوف و اندوه در روز قيامت منظور شده است، ولي مقداري از آن آيات عام بوده و شامل دنيا و آخرت ميباشد، مانند: يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم: (اي كساني كه ايمان آوردهايد، بپذيريد دعوت خدا و رسول را هنگامي كه شما را دعوت ميكنند به آنچه كه براي شما حيات بخش است.) مسلم است كه مقصود از حيات همان (حيات معقول) و پاك و بي اضطراب و تشويش در اين دنيا و حيات ابدي در ايام الله است. بنابراين، ميتوان گفت: انسانهائي كه با عمل به دستورات الهي و تطبيق زندگي بر مقتضيات عقل سليم و نداهاي حيات بخش وجدان به مراحل رشد و كمال ميرسند، خوف و اندوه آنان از بين ميرود، نه به آن معني كه اصلا هيچگونه خوف و اندوهي در درون آنان نميماند، بلكه مقصود منتفي شدن خوف از گناهان و انحرافات و اندوه امور دنيوي است. و اين معنا منافاتي با وجود خوف به معناي احساس عظمت خداوندي و سلطه و دادگري مطلق او و عدم اطمينان از آينده (كه موجب ضرورت محاسبه و بر حذر بودن دائمي در زندگي است)، ندارد. و همچنين اين معني منافاتي با لزوم رجا و تحصيل بهجت و انبساط رواني كه محصول ايمان به عنايات و مراحم و كرم و محبت خداوندي است، ندارد. در دعاهاي معتبر، جملاتي كه كاشف از رجاء و بهجت و انبساط رواني پيشوايان معصومين است، خيلي فراوان ديده ميشود.
4- در زيارت امين الله پس از جملاتي، اين جمله را ميبينيم: «و اجعل نفسي مطمئنه بقدرك … مشتاقه الي فرحه لقائك»: (خداوندا، نفس مرا به قدرت مطمئن مشتاق فرح ديدارت فرما.) و واضح است كه اشتياق به فرح ديدار خداوندي مهمترين عامل انبساط روحي است.
5- مطابق بعضي از آيات شريفه قرآني و دعاها و احاديث معتبر يكي از اسماء خداوندي نور است، مانند: «الله نور السماوات و الارض»: (خداوند نور آسمانها و زمين است.) «يا نور يا قدوس»: (اي نور، اي مقدستر و پاكتر از همه پاكيزهها.) و بديهي است كه توجه به مفهوم اين اسم مقدس (نور) كه قطعا مافوق نور فيزيكي است، موجب انبساط و بهجت روحي است، و اينكه ما در موقع خواندن آيه مباركه نور و دعاهائي كه اين نام مقدس در آنها است، فقط به تلفظ كلمه قناعت كنيم و هيچ توجهي به معنا و مفهوم آن، (اگر چه مطابق توانائي مغزي و رواني خود بوده باشد) نداشته باشيم، خلاف عقل و وجدان و دلائل نقلي است كه اصرار به درك و فهم معاني و مضامين دعا مينمايند. اگر نور الهي در جهان هستي براي انسانها قابل شهود نباشد، چنين جهاني تاريك است و ارزش زيستن ندارد.
6- در همه جملاتي كه در احاديث و دعاها نام مقدس جميل آمده است، اثبات ميكند كه ما بايد به صفت انبساط بخش خداوندي كه جميل است نيز توجه داشته باشيم.
7- در نهجالبلاغه و دعاهائي معروف صفت انيس به خدا نسبت داده شده است. اميرالمومنين عليهالسلام در حال نيايش عرض ميكند: اللهم انك آنس الانسين: (پروردگارا، اي مانوسترين مانوسها.) در يكي از دعاها ميخوانيم: يا انيس من لا انيس له: (اي انيس انسانهائي كه انيسي ندارند.) و مسلم است كه انس معلول جذبه است و جذبه بدون انبساط روحي بوجود نميآيد، يا جذبه علت تامه انبساط روحي است.
خلاصه مطالب مربوط به خوف و بيم و رجاء و انبساط و بهجت روحي در برابر خداوند سبحان مخصوصا در حالات عبادت به قرار زير است:
1- وضع عمومي روحي انسان در هنگام توجه به خداوند بستگي به اين دارد كه حيات خود را در جهان هستي و در ارتباط به هستي آفرين چگونه ميبيند.
2- حالت لذت عليا و انبساط روحي والا مشروط به تطهير باطن از كثافات و آلودگيها و دوري از صفات رذل حيواني و اجتناب از گناهان بطور عموم است.
3- خوف از خدا به معناي ترس و وحشت از يك موجود نيرومند سلطهگر ظالم نيست.
4- انگيزههاي خوف از خدا: يك- ترس از نتيجه گناهاني كه از انسان سر ميزند. دو- ترس از زوال و فناي استعدادها و امكاناتي كه خدا به انسان عطا فرموده است بدون بهرهبرداري صحيح از آنها. سه- خوف ناشي از اهميت و عظمت معناي ابعاد جهان هستي كه انسان با داشتن ابعادي شگفتانگيز، جزئي از آن است. البته چنانكه در مورد خود مطرح نموديم اين خوف به معناي دهشت است نه وحشت. چهار- خوف از خدا و معناي آن كه به هيچ وجه از مقوله ترس و وحشت از موجود نيرومند ظالم نميباشد. پنج- خوف از مقام شامخ ربوبي.
5- لزوم رجاء و انبساط و بهجت روحي. نتيجه كلي اين مطالب چنين است كه چون روح انساني داراي ابعاد بسيار متعدد و متنوع است و همانطور اسماء و صفات جمال و جلال خداوندي نامحدود است، پس انسان ميتواند با هر بعدي از ابعاد روحي خود با اسم و صفتي از خداوند ارتباط برقرار نمايد و هر ارتباطي هم پديده رواني مختص به خود را بوجود ميآورد. به عنوان مثال: آدمي با احساس خالقيت و حاكميت مطلقه خداوندي در جهان هستي، عظمت خداوندي را احساس نمايد و با توجه به علم مطلق و احاطه آن ذات اقدس بر جزئيات و كليات جهان هستي، همواره احساس كند كه ناظر و شاهد و بصير مطلق، همه موجوديت و حركات و سكنات او را ميبيند و ميداند. خود اين احساس يك پديده خاص روحي است. و با دريافت اينكه او عادل مطلق است و براي همه جزئيات و كليات هستي و اعمال و گفتارها و فعاليتهاي مغزي و رواني انسانها محاسبه دقيق دارد، احساس عدل و حساب خداوندي در درون او بوجود ميآيد. و با درك اين حقيقت كه خداوند انسانها را براي مورد عنايت قرار دادن خود آفريده است و به آنان رحمت و محبت دارد، و همچنين با درك جمال و فروغ الهي كه در ملكوت هستي قابل شهود است، حالت وجد و انبساط و بهجت و لذت عليا و سروري والا در درون انسان سر ميكشد. هر اندازه رشد مغزي و روحي يك انسان بالاتر و دوري او از كثافات زيادتر و اجتناب او از معاصي بيشتر، خوف و رجاء (انقباض و انبساط) وي عاليتر و كاملتر و پر معنيتر ميباشد.