وَ خَلَّفَ فِينَا رَايَةَ الْحَقِّ، مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زَهَقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ، دَلِيلُهَا مَكِيثُ الْكَلَامِ بَطِيءُ الْقِيَامِ سَرِيعٌ إِذَا قَامَ، فَإِذَا أَنْتُمْ أَلَنْتُمْ لَهُ رِقَابَكُمْ وَ أَشَرْتُمْ إِلَيْهِ بِأَصَابِعِكُمْ جَاءَهُ الْمَوْتُ فَذَهَبَ بِهِ فَلَبِثْتُمْ بَعْدَهُ مَا شَاءَ اللَّهُ، حَتَّى يُطْلِعَ اللَّهُ لَكُمْ مَنْ يَجْمَعُكُمْ وَ يَضُمُّ نَشْرَكُمْ، فَلَا تَطْمَعُوا فِي غَيْرِ مُقْبِلٍ وَ لَا تَيْأَسُوا مِنْ مُدْبِرٍ، فَإِنَّ الْمُدْبِرَ عَسَى أَنْ تَزِلَّ بِهِ إِحْدَى قَائِمَتَيْهِ وَ تَثْبُتَ الْأُخْرَى فَتَرْجِعَا حَتَّى تَثْبُتَا جَمِيعاً.
مَرَقَ: از دين خارج شد.زَهَقَ: مضمحل شد، هلاك شد.مَكَيْثُ الْكَلَام: سنجيده گو، كسى كه بدون انديشه سخن نمى گويد.بَطِيءُ الْقِيَامِ: كسى كه با درنگ و تأنى اقدام به عملى ميكند و پس از تهيه مقدمات لازم آن را انجام مى دهد.يَضُمُّ نَشْرَكُمْ: پراكندگى شما را بهم پيوند مى دهد.مُقْبِل: رو آورنده، طلب كننده.الْمُدْبِر: چيزى كه زمانش گذشته است، پشت كننده.قَائِمَتَيْهِ: دو پايش.
مَرَق: از دين خارج شدزَهَق: از بين رفت، هلاك شدمَكِيث: توقف كردن، بدون عجله و با تدبر كار انجام دادنألَنتُم: نرمى و سستى نشان داديد
و پرچم حق را در ميان ما نهاد. هر كه از آن پيشى جويد از دين به در رود و هر كه از آن واپس ماند، تباه شود و هر كه همراه او گام بردارد همراه رستگارى باشد. گيرنده و برنده آن پرچم با انديشه و تأنّى سخن گويد و در انجام دادن كارها درنگ كند و چون برخيزد، سريع، به كار پردازد.در آن هنگام، كه بر فرمان او گردن نهاده ايد و او را به انگشت به يكديگر نشان مى دهيد، مرگش در رسد و شما پس از او تا آن گاه كه مشيت خدا باشد، بمانيد. آن گاه خداوند كسى را كه پراكندگان را گرد آورد و به هم پيوندد، بر شما آشكار سازد. پس در آنكه دست به كارى نمى زند، طعن مزنيد و از آنكه از شما روى در پوشيده، نوميد مشويد. اى بسا كه يك پاى در كار نبود و پاى ديگر بر جاى ثابت ماند و پس از چندى هر دو پاى درست شود و به كار افتد.
و بيرق حق را در ميان ما گذاشت، كسى كه از اين بيرق پيشى گرفت از دين خارج شد، و هر كه از آن عقب ماند هلاك گشت، و هر كه ملتزم آن شد به حق پيوست. راهنماى اين پرچم (كه وصى رسول است) با درنگ سخن مى گويد و با بردبارى قيام مى نمايد، ولى به وقت قيام شتاب مى ورزد.و چون شما در برابر اطاعت او سر تسليم فرود آريد، و (براى تعظيم او) با انگشتان به وى اشاره نماييد مرگش فرا رسد و او را به جهان بعد ببرد، و پس از او تا وقتى كه خدا بخواهد در دنيا درنگ مى كنيد، سپس خداوند كسى را ظاهر مى كند كه شما را جمع كرده و پراكندگى شما را به هم پيوند دهد. پس اكنون به آن نيامده طمع نورزيد، و نسبت به آن كه از آن كناره گرفته نا اميد مباشيد. زيرا ممكن است يك پايش بلغزد و پاى ديگرش استوار بماند ولى بالاخره روزى هر دو قدمش استوار مى گردد.
و پرچم حق را در ميان ما به يادگار گذاشت، هر كس از آن پيشى گيرد از دين خارج و آن كس كه از آن عقب ماند هلاك گردد و هر كس همراهش باشد رستگار شود. راهنماى اين پرچم، با درنگ و آرامش سخن مى گفت، و دير و حساب شده به پا مى خاست، و آنگاه كه بر مى خاست سخت و چالاك، به پيش مى رفت، پس چون در اطاعت او در آمديد، و او را بزرگ داشتيد، مرگ او فرارسيد و خدا او را از ميان شما برد.پس از او چندان كه خدا خواهد زندگانى مى گذرانيد تا آن كه خدا شخصى را بر انگيزاند كه شما را متّحد سازد، و پراكندگى شما را جبران نمايد.(1) مردم به چيزى كه نيامده دل نبنديد، و از آن كه در گذشت مأيوس نباشيد، كه آن پشت كرده اگر يكى از پاهايش بلغزد، و ديگرى برقرار باشد شايد هر دو پا به جاى خود برگشته و استوار ماند.______________________________(1). بسيارى نوشته اند كه امام در اين قسمت از سخنرانى خود به ظهور حضرت مهدى عليه السّلام توجّه دارد.
و نشانه حق را در ميان ما بر جاى نهاد. كسى كه از آن پيش افتد از دين برون است، و آن كه پس ماند تباه و سرنگون است و آن كه همراهش باشد با رستگارى مقرون. راهنماى آن از سخن ناسنجيده بپرهيزد و تا آماده نباشد برنخيزد، و چون برخاست چالاك به كار درآويزد.پس چون شما گردن در طاعت او گذاشتيد، و او را بزرگ داشتيد مرگ او در رسد و زمانش به سر رسد. پس از مردن او چندان كه خدا خواهد درنگ كنيد تا آنكه براى شما كسى را آشكار سازد كه فراهمتان آرد و با هم سازوار سازد. در آن كه طالب كار نباشد طمع مبنديد، و از آن كه كار از دستش برون شده و دولت از او روى برگردانده نوميد مگرديد. چه، بود كه يك پاى دولت از دست شده بلغزد، و پاى ديگرش بر جاى ماند تا هر دو پاى راست گردد -و دولتش بر پاى ماند-.
و ميان ما بيرق و نشانه حقّ (راهنمايان به خداوند، قرآن كريم و ائمّه اطهار عليهم السّلام) را باقى گذاشت، كسيكه از آن بيرق جلو رفت (به احكام او چيزى افزوده يا كم كرد، از دين) خارج شد، و كسيكه مخالفت كرده پيروى ننمود (بدستور آن حضرت اعتنائى نكرد) هلاك گرديد، و كسيكه با آن همراه بود بحقّ پيوست (سعادتمند شد) نگاه دارنده آن بيرق با تأنّى و درنگ سخن مى گويد و بانجام امرى دير قيام مى نمايد (زيرا خردمند در هر كارى انديشه كند و با مصلحت سخنى گفته يا قدم بردارد، و) چون قيام نمايد (پس از انديشه مصلحت در قيام بيند) با شتاب است (زود انجام دهد)(4) پس آنگاه كه (بخلافت ظاهرى منصوب شد و با ياغيها بزد و خورد پرداخت) شما گردنهاى خود را زير فرمان او قرار داديد، و به انگشتهاى خويش باو اشاره كرديد (وقتى كه لشگر مى آرايد و حضرت امام حسن عليه السّلام را بسر كردگى ده هزار نفر و ابو ايّوب انصارى را سر كرده ده هزار نفر و همچنين براى هر دسته سر كرده اى تعيين مى فرمايد تا يك صد هزار شمشير گرد آورده تصميم رفتن بشام و جنگ با معاويه مى نمايد) مرگ او را دريابد (ابن ملجم ملعون شمشير بفرق مباركش مى زند) و بآن سبب از دنيا رحلت مى نمايد، پس بعد از (كشته شدن) او مدّتى كه خواست خداوند است (زمان سلطنت بنى اميّه و بنى عبّاس و بعد از آنها) درنگ خواهيد نمود (به بدبختى و بيچارگى و پراكندگى گرفتار باشيد) تا اينكه خداوند آشكار گرداند كسى (صاحب الزّمان عجّل اللّه فرجه) را كه شما را گرد آورد و از پراكندگى برهاند،(5) پس (براى انتظام همه امور) بامام حاضر كه بدنيا اقبال نكند (زمام كارها بدست نگرفته در خانه نشيند) طمع نداشته باشيد (زيرا خدا چنين مصلحت دانسته) و از امام زمان كه غائب است نا اميد نگرديد، زيرا ممكن است يكى از دو پاى او (سلطنت ظاهرى) از جاى در رفته بلغزد و پاى ديگرش (سلطنت باطنى) بر جاى ماند، و (روزى بيايد كه) هر دو پايش (سلطنت ظاهرى و باطنى) بر گردد (آشكار شده) تا ثابت و استوار باشد (امور دين و دنيا بوجود او منظّم شود).
و پرچم حق را در ميان ما به يادگار گذارد. پرچمى که هر کس از آن پيشى گيرد از دين خارج شود! و هر کس از آن عقب بماند، هلاک گردد! و آن کس که همراه و ملازم آن باشد (به سر منزل سعادت) مى رسد. راهنماى اين پرچم، با تأنّى سخن مى گويد و دير به پا مى خيزد; امّا هنگامى که به پا خاست، با سرعت و قاطعيّت پيش مى رود.امّا زمانى که شما تحت فرمان او در آييد و با انگشت به سوى او اشاره کنيد (و همه تسليم فرمان او گرديد) مرگ او فرا مى رسد و دورانش سپرى مى شود و بعداز او، مدتى در انتظار خواهيد بود، تا خداوند شخصى را ظاهر کند که شما را جمع نمايد و پراکندگيتان را به جمعيّت مبدّل سازد. بنابراين، به چيزى که نيامده، دل نبنديد و نسبت به آنچه گذشته، مأيوس و نگران نباشيد! زيرا آن کس که پشت کرده، ممکن است يکى از پاهايش بلغزد و ديگرى برقرار ماند. سپس هر دو با هم، به جاى خود باز گردد و ثابت شود (و پيروزى بيافريند).
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج4، ص: 368-361
«پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) پرچم حق را در ميان ما به يادگار گذارد». (وَ خَلَّفَ فِينَا رَايَةَ الْحَقِّ).در تفسير «رَايَةَ الْحَقِّ» (پرچم حق) در ميان مفسّران گفتگوست; بعضى آن را به قرآن مجيد، و بعضى به کتاب و سنّت و بعضى به قرآن و عترت - که در حديث ثقلين آمده است - تفسير کرده اند.ولى با توجه به جمله هايى که از «دَلِيلُهَا مَکِيثُ الْکَلاَمِ...» شروع مى شود، مناسبتر از همه آن است که «راية حق» همان کتاب و سنّت باشد (زيرا کتاب الله، دعوت به سنّت هم نموده است).سپس مى افزايد: «پرچمى که هر کس از آن پيشى گيرد از دين خارج شود، و هر کس از آن عقب بماند هلاک گردد، و آن کس که ملازم آن باشد (به سر منزل سعادت) مى رسد». (مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ(1)، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زَهَقَ(2)، وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ).جمله هاى سه گانه بالا درباره نحوه برخورد گروههاى سه گانه مردم با حق و واقعيّت است: گروهى اهل افراطند و از حق پيشى مى گيرند و در بيراهه ها سرگردان و گمراه مى شوند; مانند خوارج که به گمان خود مى خواستند در عمل کردن به قرآن، از امام زمان خود پيشى بگيرند و با کارهاى احمقانه، گرفتار تضاد شدند. يا همچون کسانى که در عصر پيامبر هنگامى که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در سفر روزه خود را افطار کرد، آنها گفتند: ما چنين نخواهيم کرد و احترام ماه رمضان را بايد حفظ کنيم! که آنها به نام «عُصاة» (گردنکشان) ناميده شدند.(3)گروه ديگر، تفريط کاران هستند که چند قدمى به دنبال حق مى روند و سپس تنبلى و سستى و هوا پرستى آنها را از ادامه پيروى از حق باز مى دارد.گروه سوم، ملازمان حقّند; که نه بر آن پيشى مى گيرند و نه از آن عقب مى مانند; هميشه در ظلّ و سايه حق گام بر مى دارند و به سر منزل مقصود مى رسند.(4)در ادامه سخن، به مسئله مهم ديگرى پرداخته مى فرمايد: «راهنماى اين پرچم (داراى اين اوصاف است:) با تأنّى سخن مى گويد، و دير به پا مى خيزد، امّا هنگامى که به پا خاست با سرعت و قاطعيّت پيش مى رود!». (دَلِيلُهَا مَکِيثُ(5) الْکَلامِ، بَطِيءُ الْقِيَامِ، سَرِيعٌ إِذَا قَامَ).تعبير به «دَليلُها» آيا اشاره به کسى است که «حامل رايت»، يعنى پرچمدار است؟ و يا آن کس که پيشاپيش لشکر حرکت مى کند و آشنايى کامل به جاده دارد و آنها را در مسير صحيح هدايت مى کند؟احتمال اوّل نزديکتر به نظر مى رسد; چرا که پرچمدار عهده دار بخشى از راهنمايى نيز مى باشد و به هر جا مى رود آحاد لشکر موظّفند به دنبال او حرکت کنند.ولى دليل و راهنما (اگر نيازى به وجود او باشد،) دليل و راهنماى لشکر و قافله است، نه راهنماى پرچم که در عبارت بالا آمد.درهر حال، منظور از اين تعبير - به تصريح غالب شارحان نهج البلاغه - شخص اميرمؤمنان يا همه اهل بيت عصمت(عليهم السلام) است; چرا که آنها به مقتضاى «حديث ثقلين» همواره با قرآن بودند و قرآن با آنها و هيچگاه از هم جدا نمى شدند و نمى شوند; و اميرمؤمنان على(عليه السلام) همان کس است که به گواهى روايات شيعه و اهل سنّت پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) به او فرمود: «أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَکَ حَيْثُمَا دَارَ; تو با حق هستى و حق با توست، هرگونه گردش کند.»(6)او کتاب ناطق بود و مفسّر قرآن مجيد و بيانگر سنّت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله).تعبير به «مَکِيثُ الْکَلاَمِ» به اين معنا نيست که او کم سخن مى گويد; بلکه مفهومش اين است که با تأنّى و دقّت و تفکّر سخن مى گويد و به تعبيرى ديگر: هميشه سنجيده سخن مى گويد.و توصيف او به «بَطِيءُ الْقِيَامِ، سَرِيعٌ إِذَا قَامَ» تأکيد بر اين معنا است که اعمال او نيز، همچون گفتارش سنجيده است; شتابزده براى انجام کارى قيام نمى کند; امّا هر زمان، وقت کارى فراهم شد فرصت را از دست نمى دهد. قاطعانه بر مى خيزد و بدون ترديد به انجام آن مى پردازد! هر کس با زندگى اميرمؤمنان على(عليه السلام) آشنا باشد، وجود اين اوصاف را آشکارا در حضرتش مى بيند. بارها بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله) افراد سرشناسى آمدند و حضرتش را دعوت به قيام کردند، امّا چون شرايط آماده نبود و دشمن سوء استفاده مى کرد، نپذيرفت; ولى در آن زمان که شرايط فراهم گشت، ترديدى به خود راه نداد. در بيانات آن حضرت نيز شواهد روشنى بر اين اوصاف ديده مى شود.(7)سپس اضافه مى فرمايد: «زمانى که شما تحت فرمان او در آييد، و با انگشت به سوى او اشاره کنيد (و همه تسليم فرمان او گرديد،) مرگ او فرا مى رسد، و دورانش سپرى مى شود». (فَإِذَا أَنْتُمْ أَلَنْتُمْ لَهُ رِقَابَکُمْ، وَ أَشَرْتُمْ إِلَيْهِ بِأَصَابِعِکُمْ، جَاءَهُ الْمَوْتُ فَذَهَبَ بِهِ).اشاره به اينکه: او زحمت فراوانى مى کشد، تا شما را زير پرچم خويش گردآورد و رهبرى او براى شما آن چنان مسلّم شود، که از هر سو به او اشاره کنيد; ولى بعد از فراهم شدن مقدّمات پيروزى و اتّحاد شما، دست تقدير او را از شما خواهد گرفت و شما بار ديگر پراکنده مى شويد و دشمنان مسلّط مى گردند.جمله هاى بالا مى تواند اشاره به همان چيزى باشد، که اهل عراق در آن ماه که امام(عليه السلام) شربت شهادت نوشيد، بيش ازهر زمان ديگر، گرد آن حضرت جمع شدند; به گونه اى که يک صد هزار لشکر، هر 10 هزار تن تحت فرماندهى يک نفر، آماده پيکار تحت فرمان آن حضرت با ستمگران شام شده بودند. ولى شهادت آن امام شيرازه آنها را درهم ريخت.بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسير ديگرى براى اين بخش از خطبه کرده اند و گفته اند که اشاره به تمام دوران حضرت است; ولى اين تفسير، بسيار بعيد به نظر مى رسد! چرا که تعبيرات قبل از اين جمله، خلاف اين معنا را مى رساند; به خصوص اينکه، اين خطبه بعد از خلافت آن حضرت ايراد شده و اشاره به آينده مى کند.امام(عليه السلام) براى اين که اصحاب و يارانش مأيوس نشوند، آنها را به پيروزى هاى آينده بشارت مى دهد و مى فرمايد: «بعد از او مدّتى در انتظار خواهيد بود، تا خداوند شخصى را ظاهر کند که شما را جمع نمايد و پراکندگى تان را به جمعيّت مبدّل سازد». (فَلَبِثْتُمْ بَعْدَهُ مَا شَاءَ اللهُ حَتَّى يُطْلِعَ اللهُ لَکُمْ مَنْ يَجْمَعُکُمْ، وَ يَضُمُّ نَشْرَکُمْ).در اينکه اين جمله ها اشاره به قيام کيست؟ «مفسّران نهج البلاغه» دو احتمال داده اند: بعضى آن را اشاره به قيام حضرت مهدى(عليه السلام) مى دانند و بعضى ديگر، به قيام بنى عبّاس; که زندگى ننگين بنى اميّه را به طور کامل درهم پيچيدند و سايه شوم آن گروه ظالم و فاسد و مفسد را، از سرِ مسلمين کم کردند; هر چند خود آنها به شکل ديگرى جنايات را آغاز نمودند.ولى تفسير اوّل بسيار مناسبتر است; چرا که بنى عبّاس شايسته اين تعبيرات در کلام امام(عليه السلام) نبودند و مظالم آنها بر شيعيان على(عليه السلام) و مردم عراق، کمتر از مظالم بنى اميّه نبود. اضافه بر اين، سخن در کسى است که پرچمدار حق باشد و به يقين بنى عبّاس پرچمدار باطل بودند!اين احتمال نيز در تفسير جمله بالا داده شده که منظور از اجتماع ياران حضرت بر گرد فرد يا افرادى در آينده، تنها اجتماعى سياسى و نظامى نيست; بلکه اجتماع فکرى و فرهنگى را نيز شامل مى شود و اين معنا در زمان امام باقر و امام صادق و امام على بن موسى الرضا(عليهم السلام) تحقّق يافت و جمله هاى آخر اين خطبه را، گواهى بر اين معنا گرفته اند.ولى با توجّه به ناهماهنگى اين تفسير با جمله هاى پيشين که از اجتماع سياسى و نظامى سخن مى گويد، اين احتمال بعيد به نظر مى رسد.ولى به هر حال، هدف از بيان اين جمله نفى آن چيزى است که غالباً بعد از شکست ها بر افکار چيره مى شود و آن يأس و نوميدى و بدبينى است. مى فرمايد: اين موج به هر حال گذرا است و آينده اى روشن براى جامعه اسلامى در پيش است; نگران نباشيد!در تأييد همين سخن، در جمله هاى بعد مى افزايد: «بنابراين، به چيزى که نيامده دل نبنديد و نسبت به آنچه گذشته، مأيوس و نگران نباشيد; زيرا آن کس که پشت کرده، ممکن است يکى از پاهايش بلغزد و ديگرى برقرار ماند; سپس هر دو باهم به جاى خود باز گردد، ثابت شود (و پيروزى بيافريند)». (فَلا تَطْمَعُوا فِي غَيْرِ مُقْبِل، وَ لاَ تَيْأَسُوا مِنْ مُدْبِر، فَإِنَّ الْمُدْبِرَ عَسَى أَنْ تَزِلَّ بِهِ إِحْدَى قَائِمَتَيْهِ، وَ تَثْبُتَ الأُخْرى، فَتَرْجِعَا حَتَّى تَثْبُتَا جَمِيعاً).در واقع امام(عليه السلام) به بيان دو قاعده کلّى مى پردازد که در پيشامدها و حوادث سخت بايد به آن توجه داشت: نخست اين که، نبايد در اين گونه مواقع گرفتار خوش بينى افراطى شد و دل به چيزى بست که هنوز مقدّمات آن فراهم نشده و به دنبال آن قيام نسنجيده اى صورت گيرد. و ديگر اين که، شکست ها و مشکلات نيز نبايد مايه يأس گردد و آن را امام(عليه السلام) تشبيه به کسى مى کند که در جادّه اى حرکت مى کند و ناگهان يک پاى او مى لغزد; مردم خيال مى کنند براى هميشه سقوط کرد! ولى چيزى نمى گذرد که بر پاى ديگر تکيه مى کند و پاى اوّل را به جاى خود مى آورد و آماده حرکت مى شود.بنابراين، در حوادثِ سختِ اجتماعى، در برابر امواج خروشانِ حادثه، نبايد مأيوس شد و نسبت به حرکات نسنجيده، نبايد اميدوار بود.جمعى از شارحان نهج البلاغه «غَيْرِ مُقْبِل» را اشاره به امامان غير از مهدى(عليه السلام) از اهل بيت (عليهم السلام) دانسته اند و اين که مى فرمايد:در آنها طمع نداشته باشيد، اشاره به اين است که شرايط قيام براى آنها فراهم نيست و «مُدْبِر» را اشاره به حضرت مهدى(عليه السلام) دانسته اند که نبايد از ظهورش در هيچ زمان مأيوس بود.ولى اين تفسير، با جمله هاى آخر اين قسمت از خطبه ابداً سازگار نيست! چرا که لغزش يک پا و سپس تکيه کردن بر پاى دوم و بازگشتن پاى لغزيده به جاى خود، جز با تکلّف زياد بر آن حضرت تطبيق نمى کند.اضافه بر اين، تعبير به «مُقْبِل» و «مُدْبِر» به صورت نکره نشان مى دهد که منظور بيان يک قاعده کلى است، نه اشاره به يک مصداق شخصى وگرنه مناسب بود با الف و لام ذکر شود. ****نکته ها:1- رهبران الهى بايد چنين باشند!ويژگى هايى که امام(عليه السلام) درباره خودش به طور غيرمستقيم در عبارت بالا آورده است; در واقع اشاره به اوصافى است که در هر رهبر الهى مدير و مدبّر و با اقتدار بايد باشد.نخست اينکه: بايد سخنانش سنجيده و توأم با فکر و تروّى باشد. همان گونه که در روايت ديگرى از امام(عليه السلام) در نهج البلاغه آمده است:«لِسَانُ الْعَاقِلِ وَراءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ; زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان او است.»(8)يعنى خردمندان نخست مى انديشند، سپس سخن مى گويند ولى سفيهان، نخست سخن مى گويند سپس پيرامون صحّت و بطلان کلام خود انديشه مى کنند!!ديگر اينکه: کارهايش سنجيده و همراه با تدبير و عاقبت انديشى است و پس از آگاهى از درستى کار، آن را قاطعانه انجام مى دهد.در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم که فرمود: «إِذَا هَمَمْتَ بِأَمْر فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ، فَإِنْ يَکُ خَيْراً وَرُشْداً فَاتَّبِعَهُ، و إِنْ يَکُ غَيّاً فَاجْتَنِبْهُ; هنگامى که تصميم بر کارى گرفتى به عاقبت آن نيک بينديش! اگر خوب است و نيکى آن آشکار است، پيروى کن و اگر گمراهى است از آن بپرهيز.»(9)2- شکست ها پل هاى پيروزى است!هنگام بروز حوادثِ سخت، گروهى ناگهان ازهمه چيز مأيوس مى شوند، يا به فعاليت هاى خام و ناپخته دست مى زنند و اين يأس مانع مهمّى از فعّاليت هاى حساب شده آينده آنها خواهد شد; همان فعّاليت هايى که ممکن است شکست را به پيروزى مبدّل سازد و ناکامى را به کاميابى.توجّه عميق به دو نکته اى که امام(عليه السلام) در بالا فرمود مى تواند اين حالت منفى را برطرف سازد. نخست اين که، از کارهاى شتاب زده و دلبستگى به آنچه مقدّمات آن فراهم نشده است بپرهيزند و ديگر اين که، از شکست هاى مقطعى و موردى مأيوس نشوند; چرا که مى شود با تجربه هاى شکست، پل پيروزى ساخت.اضافه بر اين، گاه الطاف خفيّه الهى شامل حال انسان مى شود و وسايل پيروزى را آماده مى سازد. در حديثى از امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) طبق روايتى که شيخ صدوق در امالى نقل کرده، چنين مى خوانيم که فرمود:«کُن لِمَا لاَتَرْجُو أَرْجَى مِنْکَ لِمَا تَرْجُو; نسبت به چيزى که اميدوار نيستى از چيزى که اميد بدان دارى، اميدوارتر باش (نه نسبت به اوّلى مأيوس باش و نه دلبستگى به دومى داشته باش.)» سپس امام(عليه السلام) با ذکر سه مثال جالب، اين مسأله را روشن مى سازد; نخست مى فرمايد: «موسى بن عمران براى آوردن مقدارى آتش در بيابان سينا به راه افتاد، ولى خداوند با او سخن گفت و به مقام نبوّت رسيد. و ملکه سبا براى ديدار سليمان آمد، امّا به افتخار اسلام و ايمان با سليمان مفتخر شد، و ساحرانِ فرعون، به اميد تقرّب به او به مبارزه با موسى(عليه السلام) برخاستند، ولى سرانجام به موسى(عليه السلام) ايمان آوردند.»(10)
****پی نوشت:1. «مَرق» از مادّه «مُروق» (بر وزن غروب) به معناى خارج شدن تير از کمان است و بر همين اساس، به «خوارج که از ايمان خارج شدند، «مار قين» گفته مى شود.2. «زَهق» از مادّه «زُهوق» به معناى اضمحلال و هلاکت و نابودى است.3. وسائل الشيعه، جلد 7، صفحه 125، حديث 7. (ابواب من يصحّ منه الصوم)4. مفعول «لحق» مى تواند «کتاب الله» يا «رسول الله» يا «حق» و يا همه اينها بوده باشد.5. «مکيث» از مادّه «مکث» به معناى ماندن و توقّفِ توأم با انتظار است و «مکيث» به کسى گفته مى شود که عاقل و هوشيار است و حساب شده سخن مى گويدو حرکت مى کند.6. اين حديث و شبيه آن، به طرق مختلف از پيامبراکرم (صلى الله عليه وآله) به وسيله «امّ سلمه» نقل شده است. از جمله «ابن عساکر» در «تاريخ دمشق» و «ابوبکر بغدادى» در «تاريخ بغداد» و «حموينى» در «فرائد السمطين» و کتب ديگر نقل کرده اند. در «صحيح ترمذى» نيز به اين عبارت نقل شده است که پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «أَللّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُمَا دَارَ; خداوندا حق را با او قرار ده، هرگونه گردش مى کند». (براى شرح بيشتر به کتاب احقاق الحق، جلد پنجم، صفحه 623 به بعد، و الغدير، جلد 3، صفحه 176 به بعد مراجعه شود).جالب اينکه «فخر رازى» در تفسير سوره «حمد» در مورد جهر به بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (بلند خواندن بسم الله) از «بيهقى» دانشمند معروف اهل سنّت، از «ابوهريره» نقل مى کند که پيامبر (صلى الله عليه وآله) جهر به بسم الله مى کرد; سپس مى افزايد: عمر، ابن عبّاس، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير نيز، همگى جهر به بسم الله مى کردند; امّا على(عليه السلام) به تواتر ثابت شده است که همواره جهر به بسم الله مى کرد و هر کس در دينش به على اقتدا کند، به راه هدايت رفته و دليل بر آن، حديث پيامبر (صلى الله عليه وآله) است که فرمود: «أَللّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِىٍّ حَيْثُ دَارَ». (تفسير کبير فخر رازى، جلد اوّل، صفحه 204 و 205)7. به شرح خطبه پنجم و ششم نهج البلاغه، در جلد اوّل از اين کتاب مراجعه شود.8. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 40.9. شرح نهج البلاغه علاّمه خوئى، جلد 7، صفحه 159.10. امالى صدوق، صفحه 150، حديث 7.
«و خلف فينا رايه الحق، من تقدمها مرق، و من تخلف عنها زهق، و من لزمها لحق» (و در ميان ما پرچم حق (كسي كه پرچم حق را بدوش ميكشد) را جانشين ساخت كه هر كس از آن پيشي گرفت، از دين خارج گشت و هر كس از آن حامل پرچم عقب افتاد، در هلاكت سقوط كرد و هر كس ملتزم تبعيت از او گشت بسعادت واقعي نائل آمد.)از پرچم حق دور نشويد كه هلاك قطعي است:گفته شده است: مقصود از پرچم حق در جملات مورد تفسير، (كتاب الله) و (عترت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم) است كه عبارت است از خود اميرالمومنين و فرزندان معصوم او عليهمالسلام، ابن ابيالحديد در تفسير اين خطبه ميگويد: و رايه الحق: الثقلان المخلفان بعد رسولالله صلي الله عليه و آله و هما الكتاب و العتره. (و پرچم حق، آن دو ثقل بوديعت نهاده شده و پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است كه عبارتند از كتاب و عترت.) محقق مرحوم حاج ميرزا حبيبالله هاشمي خوئي ميگويد: مقصود از پرچم حق دو ثقل بوديعت نهاده شده است كه عبارت است از كتاب و عترت، يا فقط ثقل اكبر است. و اينكه براي كتاب و عترت يا فقط براي كتاب، پرچم را استعاره آورده است، براي آن است كه رهروان مسير الهي بوسيله آن دو هدايت ميشوند و راه را پيدا ميكنند.) دليل اين مطلب كه منظور از پرچم حق در جملات مورد تفسير، اميرالمومنين و ديگر افراد عترت معصوم عليهمالسلام ميباشند، صفاتي است كه در جملات بعدي براي پرچم حق آمده است. اين صفات براي شخص است نه كتاب و سنت.****«دليلها مكيث الكلام، بطيء القيام، سريع اذا قام، فاذا انتم النتم له رقابكم، و اشرتم اليه باصابعكم، جاءه الموت فذهب به. فلبثتم بعده ماشاءالله حتي يطلع الله لكم من يجمعكم و يضم نشركم» (متانت و درنگ در سخن پرچم حق با تامل و بردباري قيام ميكند و وقتي كه قيام كرد با سرعت و كمال جديت به تكاپو ميپردازد. هنگاميكه شما گردن براي او فرود آورديد و براي تعظيم موقعيت او با انگشتانتان به او اشاره كرديد، مرگ به سراغش آمد و او را برد. پس از چشم بستن او از اين دنيا، تا زماني كه خدا بخواهد درنگ خواهيد كرد، تا خدا در ميان شما كسي را ظاهر سازد كه شما را جمع و پراكندگي شما را به تشكل مبدل نمايد.)صفات راهنما و تفسير كننده پرچم حق از اينقرار است:1- مكيث الكلام، يعني آن دليل و راهنما در سخن گفتن داراي متانت است و درنگ مينمايد. افزايش عقل با كمي سخن رابطه مستقيم دارد. در توصيف شخصيتهاي بزرگ، كم سخن گفتن را يكي از صفات بارز آنان محسوب نمودهاند. مضمون اين روايت به بعضي از ائمه معصومين عليهالسلام نسبت داده شده است كه فرمودهاند: من كمل عقله قل كلامه. (كسي كه عقلش كامل شد، سخنش كم ميشود.) اصلي است معروف كه ميگويد: ليس كلما يعلم يقال. (شايسته نيست هر چه كه دانسته شود گفته شود.) اصلي كه مضمونش نزديك به اين اصل و عبارت ديگري از عنوان مبحث ما است (افزايش عقل با كمي سخن رابطه مستقيم دارد) ميگويد: براي اثبات حماقت يك فرد همين كافي است كه هر چه را بداند، بگويد يا هر چه را از ذهنش خطور كند بزبان بياورد. و صحت اين قضاياي سه گانه كه يك حقيقت را دربردارند مستند به درك واقعياتي است كه بسيار اهميت دارند، از آنجمله:يك- محتويات حافظه و فعاليتهاي ذهني و جريانهاي استنتاجي در مغز هميشه با واقعيتها مطابق نيستند، و اگر كسي حافظه و ذهن و ديگر نيروهاي مغزي را آزاد بگذارد كه هر چه در آنها وجود دارد و در جريان است، بوسيله زبان و قلم بيرون بريزد، در حقيقت مانند كسي است كه صخرهاي را از روي قله كوه آتشفشان بر ميدارد و آن كوه همه گونه مواد مفيد و مهلك را از خود بيرون ميريزد. اگر انسان از آن مردم لاابالي و احمق بوده باشد، با رها كردن حافظه و ذهن و مغزش مانند كسي است كه در مجراي فاضلاب يك شهر يا يك محله را برداشته است.دو- گاهي حقائقي در درون آدمي وجود دارند كه هر اندازه بوسيله زبان و قلم بروز نكند و مورد اهميت شخصيت آدمي هم بوده باشند، پختهتر و پرمعنيتر و منتجتر ميگردند: هان و هان اين راز را با كس مگوي گر چه شاه از تو كند بس جستجوي تا تواني پيش كس مگشاي راز بر كسي اين در مكن زنهار باز چونكه اسرارت نهان در دل شود آن مرادت زودتر حاصل شود گفت پيغمبر هر آن كاو سر نهفت زود گردد با مراد خويش جفت دانه چون اندر زمين پنهان شود سر آن سرسبزي بستان شود زر و نقره گر نبودندي نهان پرورش كي يافتندي زير كان در مضمون ابيات فوق مخصوصا در مضمون حديثي كه مولوي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل نموده است مطلب بسيار مهمي وجود دارد كه تجربهها نيز دلالت بران دارند كه درون اشخاص راز دار به اضافه اينكه از ظرفيت و متانت با اهميتي برخوردار است، خاصيتي در خود صفت رازداري وجود دارد كه شايد قبول آن براي اشخاص محسوس پرست دشوار باشد، ولي خواه براي آنان دشوارتر باشد يا آسان، اين حقيقتي است كه فراوان مشاهده شده است كه:چونكه اسرارت نهان در دل شود آن مرادت زودتر حاصل شوداحتمال ميرود اين خاصيت ناشي از اين باشد كه خودداري از ابراز سر، موجب به جريان افتادن نيروهاي مغزي و رواني براي فهم اصول و مبادي و نتائج قابل استفاده از آن سر بوده باشد، چنانكه در شماره دوم اشاره كرديم.سه- گاهي چنين است كه حقيقتي با بيان آن با زبان يا قلم، بدانجهت كه از دالانهاي محدود كننده ميگذرد و با وسيلهاي محدود در عرصهاي محدود كننده نمودار ميگردد، لذا عظمت هويت خود را كه در مغز و روان داشته است، از دست ميدهد. مثلا انسان موقعي كه بخواهد محبت خالصانه و معقول خود را درباره موضوعي يا كسي ابراز نمايد، قطعي است كه عوامل زمان و مكان و ديگر شرايط و موقعيت ابراز محبت مخصوصا قالبهاي محدود كننده الفاظ، هويت حقيقي آن محبت را بقدري محدود خواهند كرد كه با واقعيت آن محبت قابل مقايسه نخواهد بود.هر چه گويم عشق را شرح و بيان چون بعشق آيم خجل گردم از آنمتكلم اگر بهرهاي از خرد و وجدان داشته باشد، بايد بگويد: من اين موضوع را با اين شرايط و در موقعيت مخصوص و با وسائل مخدود و محدود كننده بيان ميكنم نه حقيقت آنرا، ولي كجا است اين خرد و اين وجدان!!!چهار- اگر ما بخواهيم ظرفيت و ديگر خصوصيات شنونده سخن را مراعات كنيم، حتما بايد از ابراز نود در صد سخنان، خودداري نمائيم: در مثنوي در داستان طوطيان كه بازرگان پيام طوطي را به هندوستان ميبرد و آنرا به طوطيان آن سرزمين ميرساند، چنين آمده است:مرد بازرگان پذيرفت آن پيام كاو رساند سوي جنس از وي سلامچونكه تا اقصاي هندستان رسيد در بيابان طوطي چندي بديدمركب استانيد و پس آواز داد آن سلام و آن امانت باز دادطوطياي زان طوطيان لرزيد و پس اوفتاد و مرد و بگسستش نفسشد پشيمان خواجه از گفت خبر گفت رفتم در هلاك جانوراين مگر خويشست با آن طوطيك اين مگر دو جسم بود و روح يكاين چرا كردم چرا دادم پيام سوختم بيچاره را زين گفت خاماين زبان چون سنگ و فم آهن وش است و آنچه بجهد از زبان چون آتشستسنگ و آهن را مزن بر هم گزاف گه ز روي نقل و گه از روي لافزانكه تاريكست و هر سو پنبهزار در ميان پنبه چون باشد شرارظالم آن قومي كه چشمان دوختند وز سخنها عالمي را سوختندعالمي را يك سخن ويران كند روبهان مرده را شيران كندجانها در اصل خود عيسي دمند يك زمان زخمند و ديگر مرهمندگر حجاب از جانها برخاستي گفت هر جاني مسيح آساستيگر سخن خواهي كه گوئي چون شكر صبر كن از حرص و اين حلوا بخورصبر باشد مشتهاي زير كان هست حلوا آرزوي كودكانپنج- سخن بيانديشه و كلام بيتدبير و تعقل، نه تنها خود انسان را دچار نكبت و سيه روزي ميكند و نه تنها ممكن است جامعهاي را به آتش بكشد و فرهنگ آن جامعه را تباه بسازد و ارزشهاي آن را دگرگون نمايد، بلكه ممكن است عظمت و ارزشهاي تحصيل شده در طول قرون و اعصار را كه با بذل مساعي و فداكاريهاي اقوام و ملل بدست آمده است، ساقط كند. مضمون اين مطلب در بعضي از كلمات قصار امام عليهالسلام آمده است كه لسان العاقل من وراء قلبه- فاذا اراد الكلام تفكر فان كان له قال و انكان عليه سكت- و قلب الجاهل من وراء لسانه فان هم بالكلام تكلم به من غير ترو سواء كان له ام عليه. (زبان مردم خردمند پشت قلبش قرار دارد، لذا هنگاميكه بخواهد سخني بگويد، ميانديشد، اگر سخن بسود او بود، بزبان ميآورد و اگر بزبان او بود، سكوت ميكند و قلب نادان در پشت زبانش قرار گرفته است. اگر قصد كند كه سخني بگويد، بدون انديشه و تامل آنرا ميگويد، خواه به سود او باشد يا بر ضرر او.)2- بطيء القيام. (او با تامل و تحمل و بردباري قيام ميكند.) قيام براي رهبري و اصلاح جامعه و ايجاد نهضت و انقلاب، يك كار سادهاي نيست كه انسان بتواند در مدت كمي و با اطلاعاتي اندك و با قدرتي ناچيز و با بيظرفيتي و بياعتنائي به جان و مال و ناموس انسانها انجام بدهد. آيا مقداري فراوان از نكبتها و بدبختيها و كشتارهاي انسانها معمولي از دستپاچگي و عجله در كساني نبوده است كه قيام كرده و خود را و ديگران را بر باد فنا دادهاند؟ چه بسا اقداماتي كه بجهت نبودن قدرت يا كم ظرفيتي متصديان آنها نه تنها به، بلكه نتائج متضادي را بوجود آوردهاند. آري، در نتيجه نرسيدهاند عين حال كه خدا ميفرمايد: فتواصوا بالحق ميفرمايد: و تواصوا بالصبر. (همديگر را به حق توصيه نماييد و همديگر را به صبر توصيه كنيد.) يعني چنان نيست كه حق در هر موقعيتي قابل فهم و تفهيم و اجرا در ميان مردم باشد، چنانكه در تاريخ حيات انبياء و مصلحين عظام ميبينيم كه چه متانت و آرايشي در اجراي رسالت و قيام داشتهاند.شيخ حر عاملي از صدوق با اسنادش از اميرالمومنين عليهالسلام در وصيتش به محمد بن الحنيفيه چنين نقل ميكند كه آن حضرت فرمود: من استقبل وجوه الاراء عرف مواقع الخطاء و من تورط فيالامور غير ناظر فيالعواقب فقد تعرض لمفظعات النوائب و التدبير قبل العمل يومنك من الندم و العاقل من و عظه التجارب و فيالتجارب علم مستانف و في تقلب الاحوال علم جواهر الرجال. (هر كس با ابعاد و جهات مختلف آراء روياروي شود. موارد خطا را ميفهمد و هر كس بدون تامل خود را در امور غوطهور بسازد و نظري به عواقب كارها نداشته باشد. قطعا خود را در معرض ناگواريهاي ناراحت كننده قرار داده است. و تدبير پيش از عمل ترا از پشيماني نجات ميدهد. و عاقل كسي است كه تجارب، او را پند ميدهد، و در تجارت است علم جديد و در دگرگوني احوال، جوهر مردان معلوم ميگردد.در اين وصيت مبارك عاليترين نكات سازنده متانت و عظمت روحي انسانها گوشزد شده است:1- ظرفيت براي تحمل و بردباري براي درك و شناخت آراء و عقائد ديگران. مسلم است كه موفقيت مزبور بگذشت زمان و كوشش براي تتبع و تفحص عقائد و نظريات ديگران، نيازمند است.2- بر عكس، كسي كه بدون تامل خود را به امواج گوناگون رويدادها بزند و هيچ نگرشي به آينده نداشته باشد، قطعي است كه مصائب و ناگواريها او را در خود غوطهور خواهند ساخت. اگر ديروز را بفراموشي بسپاريد و امروز بفكر فردا نباشيد، با زندگي بيهويت و تجزيه شده به لحظات گسيخته از هم، محكوم بحركت بيارادهاي خواهيد بود كه از اين راه با كمال بيخيالي بزرگترين خدمت را براي قدرت پرستان خودكامه در راه تحصيل آرمانشان كه سلطهگري مطلق بر انسانها است، انجام خواهيد داد. از اين مطلب كه اميرالمومنين عليهالسلام آنرا مانند يك اصل ثابت بيان فرموده است، بيپايه بوده طرز تفكر كساني كه همواره خود را از ديروزها گسيخته و با كمال بياعتنائي به فرداها، در امروزيهاي بريده از گذشته و آينده زندگي ميكنند، كاملا اثبات ميشود و حماقت كساني كه در مكتب پوچ گرائي، با لالائي مرگبار (دم از غنيمت بشمار، مرگ نزديك است) در خواب عميقي فرو ميروند كه هرگز بيداري بدنبال ندارد، روشن ميگردد.لذا بايد با حقاليقين بپذيريم و به همه هم كاروانيان خود در گذرگاه حيات با كمال صراحت بگوييم: اركان اساسي حيات آدمي با گذر از سه نقطه جاري از زمان بنام ديروز و امروز و فردا كه سخت بهم پيوسته و قابل تفكيك از يكديگر نيستند. شكل ميگيرد و بجريان خود ادامه ميدهد. بهمين جهت است كه آدمي با بياعتنائي به ديروز و آنچه كه در آن بوقوع پيوسته (و در عين حال كه اثر خود را در شخصيت آدمي بجا گذاشته، خواسته يا ناخواسته علل رويدادهاي امروز و فردا را هم پايهگذاري كرده است) ركن اساسي يكم حيات خود را تباه ميسازد. و با بيخيالي درباره امروز و آنچه كه در آن بوجود ميآيد كه توضيح دهنده حوادث ديروز و علل رويدادهاي فردا است، ركن اساسي دوم حيات خود را نابود ميكند. و با ندادن اهميت به ديروز و فردا و سپردن خويشتن، با امواج و رويدادهاي محيط و اجتماع و مقتضيات خواستههاي ((خودطبيعي)) در امروز (بريده از ديروز و فردا) ركن اساسي سوم حيات خود را از بين ميبرد. در نتيجه، او با كمال بيخيالي و در عين خرسندي! با اجزاي گسيخته و از هم پاشيده هويت شخصيت، شخصيت در حركات تجزيه شده در ديروزها و امروزها و فرداها كه نمايش حيات دارد، روزگار خود را بدون اركان برپا دارنده و بدون اراده اثبات كننده خويشتن، سپري ميكند و با اين حركات بياراده و بياركان، حيات خود را در دوستي و حتي با قبول منت در اختيار خود محوران قدرت پرست قرار ميدهد خود را محوراني كه براي گسترش و تعميق سلطهگريهاي خودكامانه خود، از همه ديروزها و امروزها و فرداهاي آن پيروان مكتب ((دم را غنيمت بشمار)) هر گونه اطلاع بدست آوردن و آنان را مهميز زنان بهر كجا كه بخواهند ميرانند. كار كسي ديروز و امروز و فردا براي حيات و اركان اساسي است، موجي مفيد در اقيانوس ابديتست.بيدار شويد، اين نداي آسماني حيات بخش را كه از دهان پيشواي معصوم طنين انداخته است، بشنويد و بپذيريد كه فرموده است: «اعمل لدنياك كانك تعيش ابدا و اعمل لاخرتك كانك تموت غدا». (براي دنياي خود چنان عمل كن و بكوش كه گوئي در اين دنيا زندگي ابدي خواهي داشت و براي آخرت خود چنان عمل كن و بكوش كه گوئي فردا ديده از جهان فرو خواهي بست.) هيچ متفكر و هيچ مكتبي در طول تاريخ نتوانسته است اهميت زمان را براي حيات آدمي اينگونه مطرح نمايد، زيرا با اينكه يقيني است كه هيچ آدميزادهاي در اين دنيا به زندگي ابدي نائل نخواهد گشت، با اينحال پيشواي انسانها و انسانيت ميفرمايد كار و كوشش و آگاهي و اهميت براي كارهاي دنيوي درجهاي بايد باشد كه نه تنها فرداها را مورد محاسبه قرار داده و آنرا مانند امروز تلقي نمايد، بلكه بخود بقبولاند كه كار و نتيجه آن كه وي بوجود ميآورد، براي ابد بهمه انسانها مربوط خواهد گشت. پس محاسبه ابديت براي هر كاري از يك مسلمان صادر ميشود، يك محاسبه با اهميتي است.شيخ حر عاملي از شيخ ابوجعفر محمد بن الحسن طوسي از ابوقتاده قمي از جعفر بن محمد الصادق عليهالسلام چنين نقل كرده است: ليس لحاقن راي و لالملول صديق و لالحسود غني و ليس بحازم من لا ينظر فيالعواقب و انظر فيالعواقب تلقيح للقلوب. (براي كسيكه به بيماري ادرار (جمع شدن و ريزش آن بياختيار) مبتلا است رايي نيست، و براي شخص پرملال و تنگ حوصله دوستي وجود ندارد، و آدم حسود هرگز به غني نميرسد. و حسابگر و محتاط نيست كسي كه در عواقب امور نميباشد. نظر و تفكر در عواقب امور، تلقيح (حقايق) بر قلوب است.) علت اينكه رايي و نظري براي كسيكه مبتلا به بيماري بول است، وجود ندارد، عدم تمركز قواي مغزي است كه بجهت اشتغال احساس و انديشه به بيماري مزبور بوجود ميآيد و بهمين ملاك، هر عارضه جسماني و رواني كه موجب عدم تمركز قواي مغزي ميباشد، مانند غضب و دردهاي موضعي شديد و اختلاف رواني، مانع از اظهار راي و نظر صحيح ميباشد. آدمي كه حسود است هرگز به غني نميرسد، زيرا هر امتيازي را در هر كسي كه ميبيند، زوال آن را از آن شخص و تملك آن را براي خود ميخواهند. كسي كه در عواقب امور نميانديشد، زندگي او بياحتياط سپري ميشود، در حاليكه زندگي آدمي بجهت ظرافت و حساسيت شديد در برابر انگيزهها و عوامل، نيازمند محاسبه آيندهها است كه بذرهاي حوادث واقع در آنها، در ديروزها و امروزها كاشته ميشود.سپس امام ميفرمايد: نظر و تفكر در عواقب امور، تلقيح (حقايق) بر قلوب است. اين مطلب، نهايت ضرورت و عظمت آيندهنگري و انديشه در فردا را كه بدون محاسبه ديروز و امروز امكانپذير نيست، با كمال وضوح اثبات مينمايد. ابوجعفر احمد بن خالد برقي از ابوجعفر امام محمد بن الباقر عليهالسلام چنين نقل كرده است: اتي رجل رسولالله عليه و آله و سلم، فقال: علمني يا رسولالله. فقال: عليك بالياس مما في ايدي فانه الغني الحاضر. قال: زدني يا رسولالله. قال صلي الله عليه و آله و سلم: اياك و الطمع فانه الفقر الحاضر. قال زدني يا رسولالله. قال صلي الله عليه و آله و سلم: اذا هممت بامر فتدبر عاقبته فان يك خيرا و رشدا فاتبعه و ان يك غيا فاجتنبه.(مردی بخدمت حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد و گفت: اي رسول خدا، مرا تعليم فرما. پيامبر اكرم فرمود: بر تو بار قطع اميد از آنچه كه در دست مردم است، زيرا قطع اميد از آنچه كه در دست مردم است، بينيازي فعلي (تحقق يافته) است. آن مرد گفت: اي رسول خدا، بر تعليمت بيفزا. آن حضرت فرمود: هنگاميكه قصد كردي امري را انجام بدهي، در عاقبت آن امر بينديش، اگر عاقبت آن خير و رشد باشد، از آن امر تبعيت كن (انجام بده) و اگر گمراهي باشد، از آن امر بپرهيز.) ملاحظه ميشود كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با اينكه با آموزش از قرآن مجيد بهتر از همه ميدانست كه نه تنها دور بلكه فردا، حتي يك لحظه بعد را هم انسان نميتواند پيش بيني قطعي نمايد، زيرا دستور قرآني چنين است كه و لا تقولن لشيء اني فاعل ذلك غدا الا ان يشاء الله. (و هيچ چيزي را مگو كه من آنرا فردا انجام خواهم داد مگر (اينكه بگوئي) اگر خدا بخواهد.) با اينحال دستور به آيندهنگري و عاقبت انديشي ميدهد. و از دو دستور ((در عاقبت امور بينديش)) ((و همه امور بدست خدا است)) اين قانون استخراج ميشود كه عاقبت انديشي بشر مانند كار و كوشش او امواجي است كه او در درياي فيض الهي كه همين عالم موجودات است، بوجود ميآورد.3- سريع اذا اقام. (و وقتي كه قيام كرد، با سرعت و كمال جديت به تكاپو ميپردازد.) پس از آنكه مقدمات قيام تكميل يعني قدرت و ديگر وسائل قيام آماده گشت، توقف و درنگ را جائز نميداند. اين جريان در تاريخ زندگي اميرالمومنين عليهالسلام بطور كامل مشاهده شده است، يعني هر دو صنف ((تامل و بردباري در قيام)) و در ((سرعت و كمال جديت در تكاپو)) كاملا در زندگي اميرالمومنين عليهالسلام ديده شده است.ما در همين نهجالبلاغه با بيانات مختلفي اين مضمون را از آن حضرت ميشويم كه ميفرمايد: دعوني و التمسوا غيري. (مرا رها كنيد و كس ديگري را براي حكومت جستجو نمائيد.) چنانكه صفت دوم، را هم در مواردي از خطبهها و هم در مواردي از نامهها مشاهده ميكنيم كه با كمال صراحت و جديت همه كوششهاو تكاپوها و جهادها و عزلها و نصبها و ديگر شئون زمامداري را با استناد به مشروعيت زمامداري خود انجام ميدهد و كمترين قصور و مسامحه را بخود راه نميدهد.****«فاذا انتم النتم له رقابكم، و اشرتم اليه باصابعكم، جاءه الموت فذهب به، فلبثتم بعد ماشاءالله حتي لكم من يجمعكم و يضم نشركم» (و هنگاميكه شما گردن براي او فرود آورديد و براي تعظيم موقيت او با انگشتانتان به او اشاره كرديد، مرگ بسراغش آمده او را خواهد برد. پس از چشم فرو بستن او از اين دنيا، تا زمانيكه خدا بخواهد درنگ خواهيد كرد تا خداوند در ميان شما كسي را ظاهر نمايد كه شما را مجتمع نموده و پراكندگي شما را به تشكل مبدل نمايد.)آري، مردم دوران علي عليهالسلام پس از گذشت ساليان متمادي، برخاستند كه او را بشناسند و تسليم او گردند، ولي دريغا كه وقت گذشته و دير شده بود. اكنون ديگر علي شناسي دير شده و وقتي براي شناسائي خورشيد كه فضا را در حال ترك كردن است و تنها اشعهاي از آن، چشمان آدميان را مينوازد، نمانده است. آنهمه ساليان متمادي براي علي شناسي كم نبود، همانگونه كه يك عمر معمولي براي شناخت خوشتن و رهائي از بيماري ((از خود بيگانگي)) زمان اندكي نيست. عدهاي فراوان از آن مردم علم در حد اعلا و شجاعت در بالاترين درجه و تقوي و عرفان نظري و عملي در والاترين مقام را در آن وجود نازنين ميديدند، ولي درصدد بر نيامدند كه به آن خورشيد روح افروز نزديك شوند و از انوار آن، بهرهها، براي ((حيات معقول)) خوشتن بجويند، شايد هم در طلسم فردا و فردا خود را گرفتار كرده بودند. نزديكتر به واقعيت اينست كه بگوئيم: آنان خود را تشنه نميديدند، يا سراب آب نماي خوشيهاي زندگي نميگذاشت كه در جستجوي آب حياتبخش روح برايند. ولي عظمت ابعاد شخصيت اميرالمومنين عليهالسلام بطور نسبي تدريجا آشكار ميگشت و كمكم بشماره انسانهائي كه تا حدودي آن بزرگوار را بجاي ميآورند، افزوده ميشد.بلي، قانون حيات همين است كه شخصيتهاي بزرگ الهي براي هميشه پوشيده نميماند اگر چه تلاشهاي تبليغي براي مخفي نمودن چهرههاي آنان از حد بگذرد، چنانكه گفته شدهاست پس از شهادت آن حضرت، در شام شامي كه معاويه با درهم و دينار بيتالمال مسلمين و عمرو بن عاص با حيلهگريهاي ماكياولياش اغلب مغزهاي مردم آنرا شستشو داده بودند وقتي كه گفته ميشد: اميرالمومنين عليهالسلام را در كوفه در مسجد در محراب عبادت شهيد كردند، مغزهاي شستشو شده ميپرسيدند: مگر علي بن ابيطالب نماز ميخواند؟! اف بر تو اي دنيا، سرافكنده باشيد اي جاهپرستان وقيح، كه براي رفت و آمد چند روز بيشتر ميان آخور و جايگاه دفع مدعوفتان، ميخواهيد روي خورشيد را با گل بيالائيد!! و بشريت را از نعمت انوار صاحبان رسالت الهي محروم بسازيد!! برويد پاسخ اعمالتان را به آن قاضي مطلق بدهيد كه خود شاهد اعمالتان بوده است.بگذريم، گفتيم مطابق جملات اميرالمومنين كه هم اكنون آنها را تفسير ميكنيم تدريجا بر شماره علي شناسان افزوده ميگشت، ولي چه فائده از آن علي شناسي، كه بحهت بسر رسيدن روزگار عمر آن حضرت نتيجهاي جز اسف و دريغ و حيف و ايكاش گفتن ثمري براي آنان نداشت. آري، آنان كمكم داشتند به خود ميآمدند كه ناگهان علي عليهالسلام بجاي خطبهها و آن سخنان الهي انسانساز، آمادهي گفتن (قسم به خداي كعبه رها شدم و به منزله نهائي و به قصدم نائل گشتم.)ميگشت دگرم بوراق غيب جان ز قيود كرده مجردا طيران روح زحد تن دگرم كشديده بلا جدامردم دوران اميرالمومنين عليهالسلام با اينكه ساليان متمادي در انواعي از فراز و نشيبها و ابعاد گوناگون حيات او را ميديدند، خود را حتي براي شناخت نسبي آن وجود مبارك نيز آماده نميكردند! چونان مردماني كه ساليان متمادي عمر با خويشتن هستند و آن خويشتن با نمودها و اشكال گوناگون، موجوديت و عظمت و ارزش خود را براي آنان نشان ميدهد، با اينحال در صدد شناخت خويشتن برنميآيند- اگر چه بطور نسبي هم بوده باشد. اما درباره واقعيات غير خويشتن، بقدري معلومات دقيق و همه جانبه بدست ميآورند كه گوئي آنهارا خود آنان آفريدهاند!!****«حتي يطلع الله لكم من يجمعكم و يضم نشركم» (تا آنگاه كه خداوند در ميان شما كسي را ظاهر نمايد كه شما را جمع و پراكندگي شما را به تشكل مبدل سازد.)قطعي بودن ظهور حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه:شارحان معروف نهجالبلاغه مانند ابن ابيالحديد و ابن ميثم بحراني و هاشمي خوئي معتقدند كه مقصود اميرالمومنين عليهالسلام، حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف است. دليل اينكه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم وعده جزمي ظهور حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه را داده است، رواياتي است فوق تواتر كه از فريقين (اهل سنت و شيعه) از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده است. درباره اين روايات و مسائل ديگر كه مربوط به وجود حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه و بقاي عمر شريفشان در اين مدت طولاني ميباشد، تاكنون صدها كتاب و مقاله منتشر شده است.از جامعترين كتابها كه اينجانب درباره مسائل فوق ديدهام، كتاب منتخب الاثر في الامام الثاني عشر تاليف دانشمند معظم، جناب آقاي لطفالله صافي گلپايگاني است كه ميتوانم بگويم تحقيق در همه مسائل مربوط به حضرت مهدي بقيه الله عجل الله تعالي فرجه را بحد نصاب رسانده و با روشنترين دلائل و براهين عقلي و نقلي از عهده اثبات مسائل مربوطه و رد تخيلات منكرين بر آمده و عذري براي انسان خردمند و باانصاف باقي نگذاشته است. و در همين تاريخ براي تشكر از ايشان درباره اين كتاب مذاكره اي كردهام، ايشان مژده اضافات تكميلي بر اين كتاب و اقدام به ترجمه فارسي آنرا دادهاند. اميدوارم خداوند ايشان و امثال ايشان را مشمول الطاف خفيه و جليه خود قرار بدهد.ما در اين مبحث بهمين مقدار كفايت نموده و انشاءالله در مباحث بعدي اين مجلدات، مسائل مربوط به دولت جهاني كه جهان در انتظار آن است و همچنين مسائل مربوط به حضرت بقيه الله الاعظم محمد بن الحسن عجل الله تعالي فرجه را مشروحا، مطرح خواهيم كرد.****«فلا تطمعوا في غير مقبل و لا تياسوا من مدبر، فان المدبر عسي ان تزل احدي قائمتيه و تثبت الاخري فترجعا حتي تثبتا جميعا» (پس علاقمند به زمامداري كسي نباشد كه به آنچه كه خود از وي ميخواهيد وي نياورد و نااميد از كسي كه پشت گردانيده است نيز نباشيد، زيرا چه بسا كه يكي از دو پاي شخصي كه پشت گردانيده است بلغزد و پاي ديگرش ثابت بماند و آنگاه هر دو پاي او برگردند و ثابت شوند(و او روي بياورد).در تفسير چند جمله فوق اختلافي ميان شارحان نهجالبلاغه ديده ميشود. بنظر ميرسد بهترين تفسير همانست كه محقق مرحوم حاج ميرزا حبيبالله هاشمي خوئي از مرحوم محمدباقر مجلسي نقل ميكند كه او گفته است: (يعني اگر از انسانهاي شايسته خلافت، كسي اقدام به تصدي خلافت نكرد، شما طمع نكنيد كه او در هر حال آنرا بپذيرذ، زيرا ممكن است شرائط خلافت مختل بوده باشد چنانكه در زمان اكثر ائمه ما عليهمالسلام چنين بود. بعضي گفتهاند: منظور اميرالمومنين عليهالسلام از (كسي كه مقبل نيست) اشخاص منحرف از دين بجهت ارتكاب گناه ميباشند، زيرا جائز نيست كه براي خلافت اينگونه اشخاص علاقمند باشيد.) گفته شده است كه در بعضي نسخهها چنين است: «فلا تطعنوا في عين مقبل اي من اقبل علي هذا الامر». (طعن نزنيد اگر از خاندان عصمت كسي به امر خلافت روي بياورد.) و از كسي كه از خلافت رويگردان باشد، نااميد نشويد. مجلسي در تفسير اين جمله هم ميگويد: اگر كسي از اشخاص شايسته خلافت از طلب خلافت رويگردان گشت، از برگشتن او به امر خلافت مايوس نشويد، زيرا روي گردانيدن آن انسان شايسته از پذيرش خلافت بجهت فقدان بعضي شروط آن مانند كمي ياور و غيرذلك ميباشد. و معناي اينكه شخصي رويگردان از خلافت كه بجهت لغزش يك پايش در موقعيت محيط براي او بوده باشد، ممكن است از آن لغزش رهايي يابد، اشاره به فقدان بعضي شرايط است.)تعبير لغزش نبايد مورد تعجب باشد به اينكه معصوم هرگز به لغزش نميافتد، زيرا اين تعبير در جاي ديگر با كمال وضوح به فقدان شرط آمده است. اميرالمومنين عليهالسلام ميفرمايد: «لو قد استوت قدماي من هذه المداحض لغيرت اشياء» (اگر دو پايم از اين لغزشگاهها، استقرار يابد و محكم گردد، اشيائي را تغيير خواهم داد.)
منظور از پرچم حقّى كه پيامبر خدا (ص) پس از خود به جاى گذاشته، كتاب خدا و سنّت اوست، و بيان آن حضرت در پيشى گرفتن و تخلّف جستن از آن، اشاره است به دو طرف افراط و تفريط و خروج از حدّ مطلوب استقامت و ثبات، به اين معنا كه هر كس در زير اين پرچم قرار گيرد و ملازمت آن را اختيار كند، درست در حدّ فضيلت جا گرفته است، و كسى كه فراتر رود، زياده روى و افراط كرده، و در طلب دين راه تجاوز و غلوّ سپرده و از دين بيرون رفته است، همان گونه كه خوارج كردند. و آن كس كه تخلّف ورزد و پيروى نكند جانب تفريط را اختيار كرده و كوتاهى ورزيده، و در مسير گمراهى و سرگردانى نابود شده است.واژه «رايت» استعاره است، و وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه پرچم براى پيروان آن نشانه و راهنماست، كتاب و سنّت نيز براى رهروان راه خدا مقصد حركت، و وسيله هدايت است، و منظور از «دليل» يا راهنماى اين رايت، خود آن حضرت است كه بطور استعاره بيان شده و وجه آن اين است: همان گونه كه امام، احكام و مسائل پنهان كتاب و سنّت را براى سالكان راه خدا بيان مى كند، كسى كه پرچم را به دوش مى كشد نيز آن را براى پيروانش بلند مى كند تا به دنبال او حركت كنند، سپس اشاره به صفات اين راهنما كرده و فرموده است، از انديشه هاى خود كمتر سخن مى گويد، و در گفتار و دستورهاى خود درنگ و تأمّل مى كند، براى مسائل و امور مختلف دير به پا مى خيزد مگر آن گاه كه راى اصلح و حفظ مصلحت اقتضا كند، و چون به پا خيزد در جهت حفظ جوانب امر، و غنيمت شمردن فرصت شتاب مى كند.سپس امام (ع) مرگ او را يادآورى مى كند، و جمله «ألنتم له رقابكم»، به معناى اين است: در آن هنگام كه به فرمان او گردن نهاده باشيد، و عبارت «و أشرتم إليه بالأصابع» اشاره به شهرت او در ميان مردم و احترام و تعظيم آنان از اوست، و با ذكر اين كلمات بيان مى فرمايد، كه پس از آن كه اسلام به وجود او كمال يابد از دنيا مى رود، و با آوردن جمله «فلبثتم بعده ما شاء اللّه» اعلام مى كند كه مدّتى مردم از امام و پيشوايى كه آنان را گرد هم آورد محروم مى شوند، و اين اشاره است به دوران حكومت بنى اميّه و با عبارت «حتّى يطلع اللّه لكم... نشركم» توضيح مى فرمايد كه پس از اين مدّت ناگزير شخصى پديدار خواهد شد كه آنان را مجتمع سازد، و «طلوع» به معناى ظهور پس از اختفا و عهده دارى رهبرى است گفته شده كه منظور آن حضرت، امام منتظر (ع) است، و نيز آمده كه مراد نخستين خليفه از فرزندان عبّاس پس از سپرى شدن دولت بنى اميّه است.فرموده است: «فلا تطمعوا في غير مقبل»:مراد از غير مقبل كسى است كه شايستگى ولايت و امامت را دارد امّا براى به دست آوردن آن اقدام نمى كند، و از آن صرف نظر كرده، و به خلوت با خدا رو آورده است، كه امام (ع) مى فرمايد بدو طمع نبنديد، زيرا او به جز خدا از همه چيز رو گردانيده است. گفته شده كه منظور از غير مقبل كسى است كه با ارتكاب منكرات، از دين منحرف شده است، و البتّه اميد به رهبرى چنين كسى روا نيست، اين جمله به صورت فلا تطعنوا في عين مقبل نيز روايت شده است، يعنى هر كس از اهل بيت (ع) در طلب اين امر بر آيد و شايستگى آن را داشته باشد او را همراهى كنيد، و طعن در عين يعنى نيزه در چشم زدن، كنايه است از اين كه او را در هدفى كه دارد مخالفت نكنيد.فرموده است: «و لا تيأسوا من مدبر»:مراد اين است كه سزاوار نيست از كسى كه شايستگى مقام خلافت را دارد، ولى بدان پشت كرده، و از مطالبه آن دست باز داشته نوميد شويد، و اميدوار نباشيد كه ديگر بار باز گردد و براى به دست آوردن حقّ خود اقدام كند، شايد ادبار و اعراض او به سبب عدم حصول شرايطى بوده كه قيام او منوط به وجود آنهاست، اين كه امام (ع) فرموده است: شايد يك پايش بلغزد كنايه است از كمى يار و ياور و نابسامانيهاى ديگر، و مقصود از ثبات و استوارى پاى ديگر، وجود برخى شرايط لازم مانند اهليّت او براى خلافت و يا وجود برخى از ياران همراه اوست. و اين كه فرموده است فترجعا حتّى تثبتا اشاره است به تكامل شرايط قيام او.بايد دانست كه نهى نوميدى از مدبر با نهى از اميد به غير مقبل، منافات ندارد، زيرا رواست در آن هنگام كه به سبب عدم وجود شرايط لازم، از مطالبه حقّ، ادبار و اعراض كرده، از اميدوارى بدو نهى شود، و در آن زمان كه شرايط قيام، كامل و محقّق شده دستور نهى از نوميدى داده شود.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 156
و خلّف فينا راية الحقّ، من تقدّمها مرق، و من تخلّف عنها زهق، و من لزمها لحق، دليلها مكيث الكلام، بطيء القيام، سريع إذا قام، فإذا أنتم ألنتم له رقابكم، و أشرتم إليه بأصابعكم، جاءه الموت فذهب به فلبثتم بعده ما شاء اللّه حتّى يطلع اللّه لكم من يجمعكم و يضمّ نشركم، «فلا تطعنوا في عين مقبل تايسوا خ» فلا تطمعوا في غير مقبل، و لا تيأسوا من مدبر، فإنّ المدبر عسى أن تزلّ إحدى قائمتيه و تثبت الاخرى فترجعا حتّى تثبتا جميعا.اللغة:(و مرق) السهم من الرّمية خرج عن المرمى و (زهق) الشّى ء من باب منع بطل و هلك و (المكيث) البطيء.المعنى:(و خلّف فينا راية الحقّ) المراد بها إما الثقلان المخلّفان أعنى كتاب اللّه و العترة، أو الثقل الأكبر فقط، و الاستعارة عنهما بالراية باعتبار أنهما يهتدى بهما السّالكون في سبيل اللّه كما أنّ الرّاية سبب الهداية في منازل الدّنيا (من تقدّمها) و لم يعتدّبها (مرق) من الدّين مروق السهم من الرّمية (و من تخلّف عنها) و لم يتابعها (زهق) و هلك في الوادى الضّلالة (و من لزمها) و لم يفارق عنها (لحق) بالحقّ و أصاب الصّواب في كلّ باب.قال الشّارح البحراني: أشار براية الحقّ إلى كتاب اللّه و سنّته و أشار بتقدّمها و التّخلف عنها إلى طرفي الافراط و التفريط من فضيلة الاستقامة عليها أى أنّ من كان تحتها لاحقا بها فهو على حاقّ الوسط من الفضايل، و من تقدّمها كان على طرف الافراط و قد تعدّى في طلب الدّين و أغلى فيه على جهل منه كما فعلت الخوارج و من تخلّف عنها كان على طرف التفريط و التقصير فهلك في طرق الضّلال و الحيرة (دليلها) أى دليل تلك الراية، و أراد به حاملها، أو الدّليل الذي يكون قدام الراية و يتبعه حاملها فانّ المسافرين و القوافل ربما يكون معهم راية و دليل يتقدّمهم الدليل و يتبعه حامل الراية و يكون سيرها معه و يتبعهما المسافرون و يسيرون بهما، و الاحتمال الثّانى أظهر، و على كلّ تقدير فاستعار به عن نفسه الشريف سلام اللّه عليه و آله و وجه الاستعارة على الاحتمال الأوّل واضح، لأنه عليه السّلام حامل الكتاب و العالم بما فيه، و أمّا على الثّاني فلعلّه باعتبار أنّ الكتاب لا يفارقه و هو لا يفارق الكتاب كما يدلّ عليه اخبار الثقلين و أنّه عليه السّلام امام الكتاب، لكونه مفسّرا له مظهرا عمّا فيه.و قوله: (مكيث الكلام) أى بطيئه يعني أنّه عليه السّلام ذو تدبّر و تثبّت في أقواله، فانّ قلّة الكلام من صفات المدح، و كثرته من صفات الذمّ، و من هنا قيل: لسان العاقل من وراء قلبه فاذا أراد الكلام تفكّر فان كان له قال و إن كان عليه سكت، و قلب الجاهل من وراء لسانه فان همّ بالكلام تكلّم به من غير تروّ سواء كان له أم عليه،
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 159
و يأتي عنه عليه السّلام نظيره في أواخر الكتاب.و قوله (بطىء القيام) اشارة إلى تأنيّه في الامور فانّ التؤدة من صفات العقل و التسرّع من صفات الجهل.روى في الوسائل عن الصّدوق باسناده عن أمير المؤمنين عليه السّلام في وصيته لمحمّد بن الحنفية قال عليه السّلام: من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطاء، و من تورّط في الامور غير ناظر في العواقب فقد تعرض لمفظعات النّوائب، و التدبير قبل العمل يؤمنك من الندم، و العاقل وعظه التجارب، و في التجارب علم مستأنف، و في تقلّب الأحوال علم تجارب الرّجال.و فيه من مجالس الشيخ باسناده عن أبي قتادة القمّي قال: قال أبو عبد اللّه عليه السّلام ليس لحاقن رأى، و لا لملول صديق، و لا لحسود غني، و ليس بحازم من لا ينظر في العواقب و النظر في العواقب تلقيح للقلوب.و من محاسن البرقي مسندا عن أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر عليه السّلام قال:أتي رجل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال: علّمني يا رسول اللّه فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: عليك باليأس ممّا في أيدى النّاس فانّه الغنى الحاضر، قال: زدني يا رسول اللّه، قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:ايّاك و الطمع فانّه الفقر الحاضر، قال: زدني يا رسول اللّه، قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إذا هممت بأمر فتدبّر عاقبته فان يك خيرا و رشدا فاتبعه، و ان يك غيا فاجتنبه.و الأخبار في هذا المعنى كثيرة، و فيه قال الشاعر:و كلّ أناة في المواطن سودد و لا كأناة من قدير محكم و ما الرّاى الّا بعد طول تثبّت و لا الحزم إلّا بعد طول تلوّم و قوله عليه السّلام (سريع إذا قام) يعني انه إذا ظهر له بعد التثبّت و التروّى وجه المصلحة في القيام بأمر بادر إليه و قام به سريعا و انتهض الفرصة.ثمّ أخذ عليه السّلام يذكّرهم بموته بقوله: كنايه (فاذا أنتم ألنتم له رقابكم) و هو كناية عن طاعتهم له و انقيادهم لأمره (و أشرتم إليه بأصابعكم) و هو كناية عن الاجلال (جاءه الموت فذهب به).
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 160
قال الشّارح المعتزلي: نقل أنّ أهل العراق لم يكونوا أشدّ اجتماعا عليه من الشهر الذى قتل فيه، و جاء في الأخبار أنّه عليه السّلام عقد للحسن عليه السّلام ابنه على عشرة آلاف، و لأبي أيّوب الأنصاري على عشرة آلاف، و لفلان و فلان حتّى اجتمع له مأئة ألف سيف، و أخرج مقدمته أمامه يريد الشّام فضربه اللعين ابن ملجم و كان من أمره ما كان و انقضت تلك الجموع و كانت كالغنم فقد راعيها (فلبثتم بعده ما شاء اللّه) عدم التعيين لمدّة اللبث إشارة إلى طولها (حتى يطلع اللّه) و يظهر (لكم من يجمعكم و يضمّ نشركم) أى تفرّقكم و أشار عليه السّلام به إلى الامام المنتظر أعنى المهدى صاحب الزّمان عليه السّلام، و قيل: أشار به إلى قائم بنى العباس بعد انقضاء دولة بني امية و الأوّل أظهر. (فلا تطمعوا في غير مقبل) قال المجلسيّ (ره): أى من لم يقبل على طلب هذا الأمر ممّن هو أهله فلا تطمعوا فيه، فانّ ذلك لاختلال بعض شرايط الطلب كما كان شأن أكثر أئمتنا عليهم السّلام، و قيل: أراد بغير المقبل من انحرف عن الدّين بارتكاب منكر، فانه لا يجوز الطمع في أن يكون أميرا لكم، و في بعض النسخ فلا تطعنوا في عين مقبل أى من أقبل على هذا الأمر من أهل البيت فلا تدفعوه عما يريد. (و لا تيأسوا من مدبر) قال المجلسىّ (ره): أى من أدبر عن طلب الخلافة ممّن هو أهل لها فلا تيأسوا من عوده و اقباله على الطّلب، فانّ ادباره يكون لفقد بعض الشّروط كقلّة الناصر كنايه (فانّ المدبر عسى أن تزلّ احدى قائمتيه) و هو كناية عن اختلال بعض الشروط (و تثبت الاخرى) و هو كناية عن وجود بعضها (فترجعا حتّى تثبتا جميعا) و هو كناية عن استكمال الشرائط، و لا ينافي النّهى عن الاياس النّهى عن الطّمع، لأنّ عدم اليأس هو التجويز، و الطّمع فوق التجويز، أو لأنّ النهى عن الطمع في حال عدم الشروط و الاعراض عن الطّلب لذلك أيضا، و النّهى عن الاياس لجواز حصول الشرائط هذا.الترجمة:و واپس گذاشت در ميان ما علم حق را كه عبارت باشد از كتاب اللّه و عترت، چنان علمى كه هر كس بپيش افتاد از او خارج شد از دين و ملّت، و هر كس تخلّف نمود از آن هلاك شد در بيابانهاى ضلالت، و هر كه ملازم شد آنرا لاحق گرديد بارباب كمال و سعادت.دليل و حامل آن علم صاحب تأنّي است در تكلّم نمودن، و صاحب بطوء است در ايستادن، يعنى كلام و قيام او با فكر و تدبير و با ملاحظه مآل كار و عاقبت انديشى است، و صاحب سرعت است آن وقتى كه ايستاد بأمرى از امور اسلام، و اينها همه اشاره است بنفس شريف خود آن امام عليه السّلام چنانچه مى فرمايد.پس زمانى كه شما نرم نموديد براى او گردنهاى خود را باطاعت و تسليم، و اشاره نموديد بسوى آن بانگشتان خود از روى اجلال و تعظيم، بيايد بسوى او مرگ پس ببرد او را، پس درنگ نمائيد بعد از او بمقدارى كه خواهد خدا تا اين كه ظاهر سازد خداوند از براى شما كسى را كه جمع كند شما را و بهم آورد پراكنده گى شما را، پس طمع نكنيد در كسى كه اقبال ننمايد بخلافت، و مايوس و نااميد نشويد از كسى كه ادبار نمايد بخلافت از جهة اين كه اين ادبار كننده شايد كه بلغزد يكى از دو قائمه او، و اين كنايه است از انتفاء بعض شرائط، و ثابت شود قائمه ديگر او، و اين كنايه است از وجود بعض شرايط، پس رجوع نمايند هر دو قائمه تا اين كه ثابت شوند هر دو تا، و اين كنايه است از استكمال شروط.