وقایع روز بیستم رجب
۲۰ آبان ۱۳۹۵ 0 فرهنگ و اجتماعدرگذشت عمر بن عبدالعزيز بن مروان بن حكم در سال ۱۰۱ قمرى در ۳۹ سالگى در دير سِمْعان از بلاد حمص
او هشتمين خليفه بنى اميه بود .
سيوطى مى نويسد : مسموما از دنيا رفت و در دير سمعان به خاك سپرده شد و مادرش امّ عاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب بود و دو سال و پنج ماه حكومت كرد و چند كار پر ارزش انجام داد.
۱- سيوطى در تاريخ الخلفا ص ۲۴۳ و حبيب السير ج ۲ ص ۱۷۱ مى گويد: بنى اميّه كه على را در خطبه سبّ مى نمودند عمر بن عبدالعزيز برداشت.
۲- در منتخب التواريخ ص ۴۵۵ آمده : فدك را به امام باقرعليهالسلام ردّ نمود.
او را اشجّ مى گفتند . زيرا در سرش شكافى داشت كه در طفوليت از لگد ستور آسيب ديده بود.
علت برداشتن سبّ:
معاويه در سال ۴۱ بر تخت نشست.تصميم گرفت با سِلاح تبليغ على را به صورت منفورترين مردم عالم اسلام درآورد . از يك طرف با شمشير جلو فضائل على را گرفت و به احدى اجازه نداد لب به ذكر مدح على بگشايد . از طرف ديگر با پول دادن گزاف مزدوران گرفت تا احاديث از زبان پيامبر بر عليه على جعل كنند و اينها كافى نشد. گفت : بايد كارى كنم كه كودكان با كينه على بزرگ شوند و پيران با احساسات ضد علىّ بميرند . آخرين فكرى كه به نظرش آمد اين بود كه لعن و دشنام را به شكل يك شعار عمومى و مذهبى درآورد كه همه جا در منابر در روزهاى جمعه لعن على را ضميمه خطبه كنند . پس از معاويه نيز ساير خلفا اموى اين كار را دنبال كردند تا نوبت به عمر بن عبدالعزيز رسيد.
در كامل ابن اثير جلد ۵ ص ۴۲ مى نويسد: سبب محبت عمر بن عبدالعزيز به على اين بود كه اولا عمر در مدينه از عبيدالله بن عُتبه درس مى خواند . طبق معمول ورد زبان بچه هاى همبازى او لعن على بود . عمر نيز با آنها همصدا مى شد كه استادش موقع گذشتن از آنجا شنيد و به مسجد آمد مشغول نماز شد و نماز را طولانى نمود . عمر منتظر بود تا تمام كند . بعد از اتمام به عمر متوجه شد و گفت: از چه وقت بر تو معلوم گرديد كه خداوند پس از آنكه از اهل بدر راضى شد بر آنها غضب نموده و تو لعن مى كنى ؟ عمرگفت تا حال نشنيده بودم . از خدا و شما معذرت مى خواهم .ترك مى كنم. ثانيا پدر عمر بن عبدالعزيز حاكم مدينه بود در خطبه ها وقتى به لعن على مى رسيد نوعى لكنت زبان پيدا مى كرد، روزى گفت : اى پدر تو با فصاحت خطبه را مى خوانى ولى وقتى به لعن على مى رسى زبانت مى گيرد . پدر گفت : آيا خودت اين مطلب را متوجه شدى ؟ گفت : بلى.گفت آنهائي كه در اطراف ما هستند اگر آنقدر فضائل كه من درباره على مى دانم آنها بدانند از اطراف ما پراكنده مى شوند و به طرف اولاد آن ميروند. بالاخره اين دو موضوع: حرف استاد و سخن پدر به روحيه عمر سخت تكان داد.
منتخب التواريخ ص ۴۶۷ از روضة الصفا نقل مى كند كه:يك طبيب از اهل كتاب در مجلسى كه بزرگان بنى اميه بودند به تعليم عمر بن عبدالعزيز دختر عمر را خواستگارى كرد . عمر گفت : اين وصلت ممكن نيست . زيرا ما مسلمانيم و شما كافر، طبيب گفت پس چطور پيامبر دخترش را به على داد عمر گفت على از بزرگان مؤمنين بود طبيب گفت : چرا لعن او را جايز مى دانيد ؟ عمر بن عبدالعزيز به حاضرين گفت : چرا جواب او را نمى دهيد ؟ همه ساكت نشستند و سر به زير انداختند آن وقت عمر سبّ نمودن را ممنوع اعلام كرد و امر نمود به عوض آن آيه شريفه را بخوانند انّ اللّه يامر بالعدل و الاحسان الخ.
ولادتش در شب شهادت حضرت امام حسين عليهالسلام بود.
عمر بن عبدالعزيز وقتى به خلافت رسيد عمال بنى اميه را معزول كرد و مردمان صالح را به جاى آنها نصب نمود و به اهل بيت و آل على احسان مى كرد و متعرض آنها نمى شد و مى نويسند : اهل عبادت و نجيب بنى اميه بود.