أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ الدُّنْيَا تَغُرُّ الْمُؤَمِّلَ لَهَا وَ الْمُخْلِدَ إِلَيْهَا وَ لَا تَنْفَسُ بِمَنْ نَافَسَ فِيهَا وَ تَغْلِبُ مَنْ غَلَبَ عَلَيْهَا. وَ ايْمُ اللَّهِ مَا كَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِي غَضِّ نِعْمَةٍ مِنْ عَيْشٍ فَزَالَ عَنْهُمْ إِلَّا بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوهَا، لِ «أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ»، وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ حِينَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ وَ تَزُولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ فَزِعُوا إِلَى رَبِّهِمْ بِصِدْقٍ مِنْ نِيَّاتِهِمْ وَ وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِمْ، لَرَدَّ عَلَيْهِمْ كُلَّ شَارِدٍ وَ أَصْلَحَ لَهُمْ كُلَّ فَاسِدٍ. وَ إِنِّي لَأَخْشَى عَلَيْكُمْ أَنْ تَكُونُوا فِي فَتْرَةٍ وَ قَدْ كَانَتْ أُمُورٌ مَضَتْ مِلْتُمْ فِيهَا مَيْلَةً كُنْتُمْ فِيهَا عِنْدِي غَيْرَ مَحْمُودِينَ، وَ لَئِنْ رُدَّ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ إِنَّكُمْ لَسُعَدَاءُ، وَ مَا عَلَيَّ إِلَّا الْجُهْدُ وَ لَوْ أَشَاءُ أَنْ أَقُولَ لَقُلْتُ، عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ.
الْمُخْلِد: كسى كه به چيزى تمايل نشان دهد و به آن اعتماد كند.لَا تَنْفَسُ: بخل نمى ورزد، دريغ نمى كند، يعنى از وعده هاى دروغين و به مهلكه انداختن انسانها، دريغ نمى كند.غَضِّ نِعْمَةٍ: خرمى و سرسبزى نعمت.اجْتَرَحُوهَا: مرتكب (گناه) شدند.الْفَتْرَة: در اينجا كنايه از جهالت و غرور است.
مُخلِد: تكيه و اعتماد كنندهغَضّ: طراوت و تازگى و شادابىإجتَرَحوا: گناه كسب كرده اند و مرتكب شده اندنَقَم: جمع نقمة: غضب و بلافَزَعُوا: از ترس فرار كردندوَلَه: عشق و علاقهشارِد: چيز رميده، از دست رفتهمِلتُم: ميل كرديد، كج شديدجُهد: سعى و تلاش
اى مردم، دنيا كسى را كه آرزوى او را در دل پرورد و خواستار او باشد مى فريبد و با كسى كه براى به دست آوردن آن با ديگران رقابت و همچشمى كند بخل نمى ورزد. و مغلوب مى سازد كسى را كه بر او چيره گردد.به خدا سوگند، قومى كه در فراخى نعمت و كاميابى بوده اند و نعمتشان روى به زوال نهاده، زوال نعمت را سببى جز ارتكاب گناهان نبوده است، زيرا خدا بر بندگانش ستم روا ندارد. اگر مردم هنگامى كه محنت و بلايى بر آنها فرود مى آيد و نعمتهايشان زوال مى يابد، از روى صدق و صفاى نيت و شيفتگى دل به درگاه خداوندى زارى كنند، خداوند نعمت رميده را به آنان بازمى گرداند و كارهاى تباهشان را به صلاح مى آورد.مى ترسم از مهلت داده شدگانى باشيد كه غافلگير مى شوند. كارهايى صورت پذيرفت و شما به آنها مايل شديد كه در آن هنگام نزد من ناستوده بوديد. اگر راه و روشى كه در روزگاران گذشته داشته ايد به شما بازگردد، اهل سعادت خواهيد بود. بر من جز كوشش نيست. اگر خواهم كه بگويم مى گويم. خدا آنچه را گذشته است ببخشايد.
اى مردم، دنيا كسى را كه به او آرزو و دلبستگى دارد مى فريبد، و بر جان كسى كه به او رغبت كند بخل نمى ورزد، و بر هر كه آن را به دست آورد چيره شود. سوگند به خدا ملّتى خرمى نعمت و عيش زندگى را از دست ندادند مگر به خاطر گناهانى كه مرتكب شدند، زيرا خداوند هرگز ستمكار به بندگان نيست.و اگر مردم به وقتى كه بلاها بر آنان فرود آيد، و نعمتها از دستشان برود، با نيت هاى صادقانه و دلهاى مشتاق به پروردگار پناه ببرند آنچه را از دستشان رفته به آنان باز مى گرداند، و هر فسادى را بر ايشان اصلاح مى كند.من بر شما از اينكه در غرور و جهل قرار بگيريد مى ترسم، كارهايى گذشت كه شما نسبت به آن رغبت كرديد و بدين سبب نزد من پسنديده نبوديد، و اگر روش نيكى كه داشتيد به شما برگردد از نيك بختان خواهيد شد، من تكليفى ندارم جز اينكه بكوشم، اگر مى خواستم (معايب گذشتگان را) بگويم مى گفتم. خداوند بگذارد از آنچه گذشت.
2. روش برخورد با دنيا:اى مردم دنيا آرزومندان و خواهان خود را فريب مى دهد، براى شيفتگان خود ارزشى قائل نيست، و آن كس را كه بر دنيا پيروز شود مغلوب گرداند.به خدا سوگند هرگز ملّتى از ناز و نعمت زندگى گرفته نشدند مگر به كيفر گناهانى كه انجام داده اند، زيرا خداوند بر بندگان خود ستم روا نمى دارد، اگر مردم به هنگام نزول بلاها، و گرفته شدن نعمت ها، با درستى نيّت در پيشگاه خدا زارى كنند، و با قلب هاى پر از محبّت از خداوند درخواست عفو نمايند، آنچه از دستشان رفته باز خواهد گشت، و هر گونه فسادى اصلاح خواهد شد.من بر شما ترسناكم كه در جهالت و غرور فرو رفته باشيد، چه اينكه در گذشته به سويى كشيده شديد كه قابل ستايش نبود. امّا اگر در زندگانى خود اصلاحاتى پديد آوريد، سعادتمند خواهيد شد، وظيفه من جز تلاش و كوشش در اصلاح امور شما نيست، اگر مى خواستم، بى مهره هاى شما را باز گو مى كردم. خدا آنچه را گذشت ببخشايد.
اى مردم همانا دنيا آرزومند و خواهان خود را فريب مى دهد، آن را كه در خواستن وى با ديگران همچشمى كند، عزيز نمى دارد، و كسى را كه بر او چيرگى جويد، مغلوب مى سازد، و به خدا سوگند هرگز مردمى زندگانى خرّم و نعمت فراهم را از كف ندادند، مگر به -كيفر- گناهانى كه انجام دادند «كه خدا بر بندگان ستمكار نيست» -ليكن بنده نمى داند سبب زوال نعمت او چيست-، و اگر مردم هنگامى كه بلا بر آنان فرود آيد، و نعمت ايشان راه زوال پيمايد، فرياد خواهند از پروردگار، با نيّت درست و دلهايى از اندوه و بيم سرشار. هر رميده را به آنان بازگرداند، و هر فاسد را اصلاح و بساز، و من مى ترسم، كه شما در فترت -نادانى باشيد و غفلت همچون روزگار جاهليت- كارهايى انجام گرفت و شما بدان گراييديد، كه در آن نزد من ستوده نبوديد.اگر آنچه از دست داديد به شما بازگردد. نيكبختانيد، و بر من جز كوشش نباشد اگر خواهم -در باره آنچه شد- بگويم، گويم: خدا آنچه را گذشت ببخشايد.
(4) اى مردم، دنيا آرزومند و اعتماد دارنده بخود را مى فريبد، و بكسيكه بآن شيفته شده (و آنرا براى شخص خود خواهان است) بخل نمى ورزد (او را دوچار آلودگيها مى سازد) و بكسيكه بر آن تسلّط يابد (متاع آنرا بدست آورد) غلبه خواهد يافت (نابودش خواهد نمود)(5) و سوگند بخدا هرگز قومى در فراخى نعمت و خوشى زندگانى نبوده اند كه خوشى ايشان زائل شده باشد مگر بر اثر گناهانى كه مرتكب شدند (چنانكه در سوره 13 آیه 11 مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» يعنى خدا تغيير نمى دهد آنرا كه در گروهى است تا هنگاميكه آنچه در نفسهاشان است تغيير دهند، يعنى اخلاق پسنديده را به خوهاى زشت تبديل نمايند. و در سوره 16 آیه 112 مى فرمايد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ» يعنى خدا مثل آورد دهى را كه اهل آن از سختيها آسوده و آرميده بودند و از هر سو روزى فراوان بآنها مى رسيد، پس شكر نعمتهاى خدا را بجا نياوردند، خداوند هم لباس گرسنگى و ترس را بايشان پوشانيده مزه سختى و گرفتارى را بآنها چشانيد، و بر اثر آنچه بجا آوردند آنان را بهر گونه سختى و گرسنگى مبتلى نمود) زيرا (ايشان با كفران نعمت و بجا آوردن گناه اگر مستحقّ نعمت بودند، منع نعمت از آنها منع از مستحقّ بود كه عين ظلم و ستم است، و ظلم بر خدا محال است، چنانكه در سوره 8 آیه 51 مى فرمايد:) «أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ» يعنى خدا بر بندگان، ستمگر نمى باشد (مقصود از فرمايش امام عليه السّلام آنست كه غالبا سبب زوال نعمت مرتكب شدن گناهان است، نه آنكه عموميّت داشته باشد، زيرا بسا خداوند از جهت امتحان و آزمايش يا بجهت كفّاره گناهان كوچك يا بلند نمودن مقام و منزلت، نعمت بعضى از بندگان را گرفته، و آسايششان را بسختى و گرفتارى تبديل مى نمايد، چنانكه در قرآن كريم سوره 2 آیه 157-155 مى فرمايد: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ - الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ - أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ» يعنى شما را مى آزماييم بترس و گرسنگى و كمبود در دارائيها و نفسها و فرزندان، و در اين آزمايش مژده ده شكيبايان را، آنانكه چون اندوهى بايشان رو آورد مى گويند: ما به رضاى خدا خوشنود و بسوى او باز مى گرديم، از جانب پروردگارشان درودها و رحمت و مهربانى بر ايشان باد كه آنان راه يافتگانند)(6) و اگر مردم هنگاميكه سختيها بايشان رو آورد و نعمتها از آنها زائل گردد، با نيّتهاى راست و دلهاى شيفته به پروردگارشان پناه ببرند، آنچه از دست رفته بآنها باز مى گرداند، و هر فسادى را براى ايشان اصلاح مى فرمايد،(7) و من (از رفتار زشت شما در پيروى آنانكه خلافت را غصب كرده طبق وصيّت پيغمبر اكرم عمل ننمودند) مى ترسم (مانند مردم زمان جاهليّت) در فترت واقع شويد (از آئين پيغمبر دور شده بمرور از دين دست برداشته بر اثر نادانى و گمراهى از انديشه هاى نادرست پيروى نمائيد) و كارهايى گذشت (خلفايى به ناحقّ روى كار آمدند) كه شما بآنها مائل شده از حقّ دست كشيديد و نزد من مردم ناپسنديده بوديد، و اگر روشى كه (در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله) داشتيد بشما باز گردد (بعد از زشتيها) از نيك بختان خواهيد شد، و بر من نيست جز سعى و كوشش (در اصلاح امور و اندرز دادن)(8) و اگر مى خواستم (گفتار و كردار زشت شما را در زمان سه خليفه) بگويم مى گفتم (و ليكن مصلحت در عفو و چشم پوشى از آنها است) خدا آنچه را كه گذشت عفو و بخشش فرمايد.
اى مردم، دنيا آرزومندان و دل بستگان خود را فريب مى دهد و از وعده هاى دروغين به علاقه مندان خويش دريغ نمى ورزد و بر آن کس که بر دنيا پيروز گردد سرانجام چيره خواهد شد. به خدا سوگند! هرگز ملتى که در ناز و نعمت مى زيستند نعمتشان زوال نيافت، مگر بر اثر گناهانى که مرتکب شدند; زيرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى دارد و اگر مردم هنگامى که بلاها بر آن نازل مى شود و نعمت ها از آنان سلب مى گردد با صدق نيّت در پيشگاه خدا تضرّع کنند و با قلب هاى پر از عشق و محبتِ به خدا، از او درخواست نمايند، به يقين آن چه، از دستشان رفته به آنان باز مى گردد و هر خرابى را براى آن ها اصلاح مى کند. من از اين مى ترسم که شما در جهالت و غفلت فرو رويد (همچون دوران جاهليّت); زيرا امورى بر شما گذشت که در آن، تمايلاتى پيدا کرديد که از نظر من پسنديده نبود; ولى اگر امور شما به مسير اصلى بازگردد سعادتمند خواهيد شد. وظيفه من جز تلاش و کوشش (براى بازگشت شما به راه راست) نيست و اگر بخواهم گفتنى ها را مى گويم (و کوتاهى هاى شما را در گذشته بر مى شمرم; ولى به دليل مصالحى صرف نظر مى کنم); فقط مى گويم خداوند گذشته را (بر شما) ببخشايد.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 6، ص: 631-626
با صدق نيّت به درگاه خدا رويد:امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه، همه مردم را مخاطب ساخته و چهار نکته مهم را که در زندگى انسان ها اثر عميق دارد، به همگان گوشزد مى کند ; نخست مى فرمايد: «اى مردم، دنيا آرزومندان و دل بستگان خود را فريب مى دهد و ارزش و اهمّيّتى براى کسانى که آن را با ارزش بدانند قائل نيست و بر آن کس که بر دنيا پيروز گردد سرانجام چيره خواهد شد» (أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ الدُّنْيَا تَغُرُّ الْمُؤَمِّلَ لَهَا وَ الْمُخْلِدَ(1) إِلَيْهَا، وَ لاَ تَنْفَسُ(2) بِمَنْ نَافَسَ فِيهَا، وَ تَغْلِبُ مَنْ غَلَبَ عَلَيْهَا).از آن جا که «حُبّ الدّنيا» ـ مطابق حديث معروف ـ سرچشمه هرگونه گناه و خطاست، امام(عليه السلام) از حبّ دنيا شروع مى کند. شايان توجّه اين که نکوهش از دنيا داران نشده; بلکه سخن از دنياخواهان و عاشقان و دلبستگان به آن به ميان آمده است.زرق و برق دنيا آن چنان دنياپرستان را مغرور مى سازد که گمان مى کنند همه چيز جاويدان خواهد ماند ; ولى ناگهان مى بينند در يک حادثه ناگوار همه چيز بر باد مى رود ; مثلا محصول صدها سال از امکانات مادى در يک شهر با يک زلزله که گاه ده ثانيه بيش تر به طول نمى انجامد نابود مى شود. آرى، تکانى مى خورند و موقتاً بيدار مى شوند و باز در خواب غفلت فرو مى روند.سپس در ادامه اين سخن به نکته دوّم مى پردازد و به صورت يک قانون کلى مى فرمايد: «به خدا سوگند! هرگز ملتى که در ناز و نعمت مى زيستند نعمتشان زوال نيافت، مگر بر اثر گناهانى که مرتکب شدند ; زيرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى دارد» (وَ ايْمُ اللهِ، مَا کَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِي غَضِّ(3) نِعْمَة مِنْ عَيْش فَزَالَ عَنْهُمْ إِلاَّ بِذُنُوب اجْتَرَحُوهَا(4)، لاَِنَّ (اللهَ لَيْسَ بِظَلاَّم لِلْعَبِيدِ)).در واقع اين سخن برگرفته از آيات قرآن است ; آن جا که مى فرمايد: «(إِنَّ اللهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ) ; خداوند نعمت هاى هيچ قوم و ملتى را تغيير نمى دهد، مگر آن که آن ها آن چه را مربوط به خودشان است، تغيير دهند».(5)و نيز مى فرمايد: «(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَکَات مِّنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا يَکْسِبُونَ); اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى کردند برکات آسمان ها و زمين را بر آن ها مى گشوديم ولى آن ها (حق را) تکذيب کردند ما نيز آنان را به کيفر اعمالشان مجازات کرديم».(6)به يقين نعمت هاى الهى بر حسب شايستگى ها و لياقت ها در ميان بندگان تقسيم مى شود ; لذا پاکان و صالحان شايسته آنند نه گنهکاران آلوده.پرسش: در روايات مى خوانيم خداوند براى ترفيع مقام اوليايش گاه آن ها را به بلاهايى مبتلا مى سازد ; همان گونه که در تعبير معروف آمده است: «اَلْبَلاَءُ لِلْوَلاَءِ».(7)و از بعضى آيات و روايات استفاده مى شود که بلاها گاهى براى آزمايش مؤمن و پاداش هاى بزرگ الهى و نيز گاه براى هشدار و بيدارى بندگان است، آيا اين موارد با آن چه در عبارت امام(عليه السلام) ذکر شد منافات ندارد؟پاسخ: آن چه در کلام امام(عليه السلام) آمده يک قانون کلى است و مى دانيم هر قانون کلى استثنائاتى دارد. موارد آزمايش و بيدار باش و امثال آن، استثنائاتى در قانون کلى فوق محسوب مى شود و به تعبير ديگر آن چه امام(عليه السلام) فرموده حمل بر غالب مى شود و اين شبيه چيزى است که در قرآن مجيد بيان شده است: «(وَمَا أَصَابَکُمْ مِّنْ مُّصِيبَة فَبِمَا کَسَبَتْ أَيْدِيکُمْ وَ يَعْفُو عَنْ کَثِير); هر مصيبتى بر شما مى رسد به سبب اعمالى است که انجام داده ايد و بسيارى را نيز عفو مى کند».(8)به يقين اين آيه با آيه (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىْء مِنَ الْخَوْفِ...)(9) که از آزمايش هاى مختلف الهى به وسيله بلاها سخن مى گويد و نيز با آيه «(ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ); فساد در خشکى و دريا به دليل کارهايى که مردم انجام داده اند آشکار شد خدا مى خواهد نتيجه بعضى اعمالشان را به آن ها بچشاند. شايد (به سوى حق) بازگردند.(10)»، منافاتى ندارد.و اگر انسان درست دقت کند غالباً مى تواند مواردى را که بلاها جنبه مجازات الهى دارد، از مواردى که براى آزمايش يا هشدار است بازشناسد. هرگاه گناه مهمى از او سرزد و يا جامعه اى آلوده به انواع مفاسد شد، حوادث تلخى که بعد از آن پيدا مى شود قطعاً مجازات است ; ولى حوادث تلخى که براى صالحان و پاکان پيش مى آيد، معمولا جنبه آزمايش و هشدار براى ترفيع مقام است.سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن که در واقع نتيجه مستقيم يادآورى پيشين است، مى فرمايد: «و اگر مردم زمانى که بلاها بر آن نازل مى شود و نعمت ها از آنان زايل مى گردد با صدق نيّت در پيشگاه خدا تضرّع کنند و با قلب هاى پر از عشق و محبّتِ به خدا، از او درخواست (توبه) نمايند، يقيناً آن چه، از دستشان رفته به آنان باز مى گردد و هر خرابى را براى آن ها اصلاح مى کند» (وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ حِينَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ، وَ تَزُولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ، فَزِعُوا إِلَى رَبِّهِمْ بِصِدْق مِنْ نِيَّاتِهمْ، وَ وَلَه(11) مِنْ قُلُوبِهمْ، لَرَدَّ عَلَيْهِمْ کُلَّ شَارِد(12)، وَ أَصْلَحَ لَهُمْ کُلَّ فَاسِدِ).در واقع اين طبيب حاذق الهى بعد از ذکر درد به بيان درمان مى پردازد و راه دفع آفات و بلاها را به آن ها مى آموزد و دعايى را که صادقانه باشد و از اعماق جان بر خيزد و در يک کلمه در انسان، تحول ايجاد کند برطرف کننده بلاها مى شمرد ; همان گونه که در احاديث متعدد ديگرى وارد شده است ; از جمله امام سجاد(عليه السلام) مى فرمايد: «اَلدُّعاءُ يَدْفَعُ الْبَلاءَ النَّازِلِ وَ مَا لَمْ يَنْزِلْ; دعا بلاهايى را که نازل شده و نازل نشده است، برطرف مى سازد».(13)امام(عليه السلام) درآخرين بخش اين خطبه و در بيان چهارمين نکته آن چه را قبلا به صورت عام بيان کرده بود، براى اصحاب و ياران و مخاطبان تطبيق مى فرمايد: «من از اين مى ترسم که شما در جهالت و غفلت فرو رويد (همچون دوران فترت جاهليّت); زيرا امورى بر شما گذشت که در آن، تمايلاتى پيدا کرديد که از نظر من پسنديده نبود; ولى اگر امور شما به مسير اصلى بازگردد (و مسلمانان ناخالص و هوشيار باشيد) سعادتمند خواهيد شد» (وَ إِنِّي لاََخْشَى عَلَيْکُمْ أَنْ تَکُونُوا فِي فَتْرَةِ(14). وَ قَدْ کَانَتْ أُمُورٌ مَضَتْ مِلْتُمْ فِيهَا مَيْلَةً، کُنْتُمْ فِيهَا عِنْدِي غَيْرَ مَحْمُودِينَ، وَ لَئِنْ رُدَّ عَلَيْکُمْ أَمْرُکُمْ إِنَّکُمْ لَسُعَدَاءُ).و سرانجام مى فرمايد: «وظيفه من جز تلاش و کوشش (براى بازگشت شما به راه راست) نيست و اگر بخواهم گفتنى ها را مى گويم (و کوتاهى هاى شما را در گذشته بر شمرم; ولى به دليل مصالحى صرف نظر مى کنم; فقط مى گويم) خداوند گذشته را (بر شما) ببخشد» (وَ مَا عَلَيَّ إِلاَّ الْجُهْدُ، وَ لَوْ أَشَاءُ أَنْ اَقُولَ لَقُلْتُ: عَفَا اللهُ عَمَّا سَلَفَ!).در اين که منظور امام(عليه السلام) از اشاره سربسته اى که به بعضى از انحرافات آن ها مى کند، چيست؟ جمعى معتقدند: اشاره به ماجراى عثمان و حکومت اوست که در شوراى شش نفره عمر، ظالمانه، حکومت را از لايق ترين افراد (على(عليه السلام)) به کسى که هيچ گونه شايستگى اين کار را نداشت ـ و حوادث بعد اين حقيقت را اثبات کرد ـ سپردند و شما هم بر آن صحّه گذاشتيد و ورود خطبه را بعد از قتل عثمان و در اوايل خلافت امام(عليه السلام) شاهد اين معنا دانسته اند.ولى اين احتمال نيز وجود دارد که اشاره به تمام دوران خلفاى پيشين و حوادث دردناکى باشد که در امر خلافت به وقوع پيوست.و منظور امام(عليه السلام) از جمله «و لو اشاء ان اقول لقلت» نيز همين است که اگر من بخواهم از روى اين حوادث نامطلوب پرده بر گيرم مى توانم; ولى از آن صرف نظر مى کنم و از خدا مى خواهم شما را به علت اين کوتاهى ها و اشتباهات مجازات نکند و ببخشد.(15)* * * *پی نوشت:1. «مخلد» به معناى کسى است که در جايى به طور هميشگى سکونت اختيار مى کند و از ماده «خُلد» و «خلود» گرفته شده و در عبارت مذکور اشاره به کسى است که به دنيا چسبيده است.2. «تنفس» از ماده «نفاسه» به معناى پرقيمت بودن گرفته شده و در اين جا به معناى اهمّيّت و ارزش قائل شدن آمده است.3. «غض» به معناى تر و تازه است .4. «اجترحوا» از ماده «جرح» به معناى جراحت و اثرى است که بر اثر آسيب ها به بدن مى رسد و «اجتراح» به معناى انجام دادن گناه آمده: گويى انسان به وسيله آن خود را مجروح مى سازد و گاه اين معنا توسعه داده شده و در هرگونه کسب و اکتساب نيز استعمال مى شود.5. رعد، آيه 11.6. اعراف، آيه 96.7. اين عبارت که در کلمات علما و بزرگان آمده، متن حديث نيست ; بلکه برگرفته از احاديث اسلامى است; از جمله در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «إِنَّ اَشَدَّ النَّاسِ بَلاَءً اَلاَْنْبياءُ ثُمَّ الَّذِي يَلُونَهُمْ ثُمَّ الاَْمْثَلُ فَالاَْمْثَل; پيامبران الهى بيش از همه (با آفات و مصايب) آزمايش مى شوند ; سپس کسانى که بعد از آن ها قرار دارند و به همين ترتيب آن ها که برترند آزمون بيش ترى دارند». (اصول کافى، جلد 2، صفحه 252، باب شدة ابتلاء المؤمن، حديث 1).8. شورى، آيه 30.9. بقره، آيه 155.10. روم، آيه 41.11. «وله» به معناى تحيّر از شدت اندوه است تا آن جا که گاه انسان، عقل و هوش خود را از دست مى دهد; لذا به عشق سوزانى که آرامش و هوش را از انسان مى گيرد نيز اطلاق شده است.12. «شارد» به معناى کسى است که از مسير منحرف شده يا فرار کرده است.13. اصول کافى، جلد 2، صفحه 469 (باب ان الدعاء يردّ البلاء، حديث 5).14. «فترة» در اصل به معناى توقف و ضعف و ناتوانى است و به همين جهت به فاصله ميان دو برنامه که کارها متوقف مى شود اطلاق شده و از آن جا که فترت گاه آميخته با غفلت و جهل است در اين معنا نيز استعمال شده است.15. بسيارى از شارحان و مترجمان نهج البلاغه، جمله ياد شده را چنين ترجمه کرده اند: اگر من بخواهم چيزى بگويم مى گويم: «خداوند گذشته را ببخشد». ولى اين معنا بسيار بعيد است; به خصوص اين که در کلام شيخ مفيد(ره) در کتاب جمل و در کتاب مناقب طبق نقل کتاب تمام نهج البلاغه کلمه «لکن» قبل از «عفا الله عما سلف» آمده است; بنابراين مى گويم: «عفا الله عما سلف» و اين دعايى است جهت تقاضاى عفو الهى براى آن ها ; به علاوه ارتباط اين جمله با جمله هاى قبل نيز همين را اقتضا مى کند. (و عده اى از شارحان همين معنا را برگزيده اند). به کتاب هاى معارج نهج البلاغه، تأليف بيهقى، صفحه و بحارالانوار، علامه مجلسى، جلد 29، صفحه 599 و شرح حدائق الحقائق بيهقى، جلد 2، صفحه 94 و شرح مرحوم خويى، جلد 16، صفحه 359 مراجعه کنيد.
«ايها الناس، ان الدنيا تغر المومل لها و المخلد اليها و لا تنفس بمن نافس فيها و تغلب من غلب عليها». (اي مردم، اين دنيا آرزوكننده خود (دنيا) را و كسي را كه در آن بيارامد ميفريبد و كسي را كه درباره آن به رقابت بپردازد، او را عزيز نميدارد تا درباره او به رقابت بورزد. دنيا بر آن كسي كه درباره آن پيروز شده، غلبه مينمايد).علت چيست كه هر اندازه هم كه انسان در اين دنيا به خواستنيهاي دنيوي نايل گردد، باز از همين دنيا فريب ميخورد و حريصتر ميگردد؟اگر آدميزادگان به علت حرص شديدي كه براي به دست آوردن خواستنيهاي دنيوي دارند پي ببرند و نتايج آن حرص و تلاش براي اشباع آن را بفهمند، براي آرزوها و تمايلات خود، حدودي قائل ميشوند. ولي هيهات كه خاصيت قطعي اين شورهزار آبنما را درك كنند و فريب درخشندگي آن را نخورند. ما بايد بدانيم كه علت اصلي اين حرص و جوش دائمالتزايد همان اشتياق بسيار بااهميت است كه آدمي براي تحصيل كمال و وصول به آن دارد. اين اشتياق و نيروي آن، هرگاه در مسير علم و معرفت قرار بگيرد، موجب تكاپوي شديد براي علم و معرفت ميگردد. اگر براي خدمت به نوع انساني به جريان بيفتد همه قواي مادي و مغزي و رواني فرد را در اين راه بكار مياندازد و همچنين … ولي چه بايد كرد كه همانگونه كه امام حسين (ع) فرمود «الناس عبيد الدنيا» (مردم بندگان دنيا هستند) و طبيعي است كه بشر نيرو و اشتياق به كمال را در افزودن به ارتباط هر چه بيشتر با متاع و زرق و برق دنيا مستهلك بسازد. آدمي در اين كشاكش به دنيا ميآرامد همانگونه كه طفل شيرخوار در آغوش مادرش. او غافل از آن است كه دنيا براي خير و صلاح او هرگز دست به كار نخواهد شد و براي نجات دادن او رقابت با كسي نخواهد كرد و نميداند كه بالاخره دنيا او را بر زمين خواهد زد، اگر چه در تمامي عمرش بر دنيا غالب باشد.****«و ايم الله ما كان قوم قط في غض نعمه من عيش فزال عنهم الا بدنوب اجتر حوها لان الله ليس بظلام للعبيد …» (سوگند به خدا، هيچ قومي داراي فراواني نعمت و طراوت عيش نبوده كه خداوند آن را از دست آن قوم بگيرد مگر به وسيله گناهاني كه آن قوم مرتكب گشتند، زيرا خداوند سبحان هيچ ستمي بر بندگان روا نميدارد.)هيچ انساني چه در حال انفرادي و چه در حال اجتماعي، نعمت و امتيازي را از دست نميدهد مگر به جهت گناهان و خطاهايي كه مرتكب ميشود:اين قانون كلي هم از ناحيه تجارب و مشاهدات سرگذشت بشر در طول تاريخ اثبات ميشود و هم از مفاد آيات فراواني كه در قرآن مجيد آمده است. در حدود 50 آيه فقط تغييرات عارضه به وسيله ظلم را گوشزد ميكند.آياتي ديگر وجود دارد كه هر گونه تغيير در نعمتها را به خود انسان مستند مينمايد، مانند: «ذلك لان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم». (و اين بدان جهت است كه) خداوند تغيير نميدهد نعمتي را كه به قومي داده است، مگر اين كه تغيير در خود ايجاد كنند.)در بعضي از آيات ديگر هر گونه تغيير و دگرگوني را به خود انسان نسبت ميدهد مانند «ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم» (قطعي است كه خداوند تغيير نميدهد آنچه را كه قومي آن را دارد مگر اينكه آن قوم در وضع خودشان تغييري ايجاد كنند.) اين دگرگوني غير از آن پديدههايي است كه خداوند سبحان براي آزمايش و به طور موقت براي انسانها وارد ميآورد خداوند ميفرمايد: «ولنبلونكم بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون. اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئك هم المهتدون» (البته ما شما را به مقداري از خوف و گرسنگي و كاهش در اموال و نفوس و محصولات آزمايش ميكنيم كساني كه هنگامي كه مصيبتي به آنان برسد ميگويند: ما از آن خداييم و به سوي او برميگرديم، براي آنان درودهايي از پروردگارشان نصيب ميگردد و آنان هدايت يافتگانند.)خود آزمايش به وسيله عوامل ترس و گرسنگي و كاهش در اموال و نفوس و محصولات، قانوني است كه به جهت صبر و شكيبايي درباره آنها و احساس اينكه آزمايش مستند به حكمت و مشيت خداونديست، روح آدمي قدرت اعتلاء به دست ميآورد و بر تكيه او بر پيشگاه خداوندي ميافزايد. اين رنجها و بليات، نتايج دگرگوني مستند به گناه و خطا نيستند بلكه مستند به الطاف خداوندي ميباشند كه يكي از آنها احساس اين قضيه سازنده است كه «انا لله و انا اليه راجعون» (ما از آن خداييم و به سوي او برميگرديم). اين آزمايش در فرهنگ ادبي اقوام و ملل آگاه نيز ديده ميشود:خنده از لطفت حكايت ميكند گريه از قهرت شكايت ميكنداين دو پيغام مخالف در جهان از يكي دلبر روايت ميكند (مولوي)«و انه هو اضحك و ابكي، و انه هو امات و احيا». (قطعا اوست خداوندي كه ميخنداند و ميگرياند و اوست خداوندي كه ميميراند و زنده ميكند.)غم و شادي بر عارف چه تفاوت دارد ساقيا باده بده شادي آن كاين غم ازوستبه حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقيست به ارادت بكشم درد كه درمان هم ازوست (سعدي)و اگر مردم در آن موقع كه به جهت ارتكاب گناهان، مورد غضب خداوندي قرار گرفتهاند، حقيقتا توبه كنند و با كمال صدق نيت و اشتياق قلبي به سوي خدا برگردند، قطعي است كه خداوند خسارتهاي گذشته آنان را جبران و امور فاسد شده آنان را اصلاح خواهد فرمود. شما در گذشته درباره اموري تمايلاتي نشان دادهايد كه در آن حال در نزد من پسنديده نبوديد. اگر بكوشيد و گذشته را اصلاح كنيد و با دلي پاك به حركت خود در زندگي ادامه بدهيد.****«و لئن رد عليكم امركم انكم لسعداء...» (و اگر بينش و تقواي اوليتان به شما برگردد قطعي است كه سعادتمند خواهيد گشتو من نهايت تلاشم را به كار خواهم انداخت و براي گذشته شما طلب عفو از خدا خواهم داشت).براي رسيدن به سعادت چه بايد كرد؟ سعادت به هر معني كه باشد بينايي و عمل و اخلاص از اركان اساسي آنست.1. بينايي: بايد از خداوند بينايي مسئلت بداريم و عوامل بينش را به كار ببنديم. ابيات ذيل را درباره فرق بينش با عدم بينش در داستان (شكايت استر با شتر كه من بسيار در رو ميافتم و تو كم در رو ميآيي حكمت اين چيست و جواب گفتن شتر او را) مطالعه فرماييد:اي شتر كه تو مثال مومني كم فتي در رو و كمبيني زني؟تو چه داري كه چنين بيآفتي بيعثاري و كم اندر رو فتي؟گفت گر چه هر سعادت از خداست در ميان ما و تو بس فرقهاستسربلندم من دو چشم من بلند بينش عالي امانست از گزنداز سر كه من ببينم پاي کوه هر گو و هموار را من توه توهگه چنين بنمايد گه ضد اين جز كه حيواني نباشد كار دينكاملان كز سر تحقيق آگهند بيخود و حيران و مست و والهاندنه چنين حيران كه پشتش سوي اوست بل چنان حيرت كه غرق و مست دوستآن يكي را روي او شد سوي دوست وين يكي را روي او خود روي اوستروي هريك مينگر ميدار پاس بو كه گردي تو ز خدمت روشناسديدن دانا، عبادت اين بود فتح ابواب سعادت اين بود2- عمل:همچنين تاويل قد جف القلم بهر تحریض است بر فعل اهمچون قلم بنوشت كه هر كار را لايق آن هست تاثير و جزاكژ روي جف القلم كژ آيدت راستي آري سعادت زايدتظلم آري مدبري جف القلم عدل آري برخوري جف القلمتعريف سعادت و طرق وصول به آن:براي تعريف سعادت ميتوان مطالبي متنوع را در نظر گرفت كه مورد تحقيق و گفتگوي صاحبنظران در علوم انساني قرار ميگيرد. اين نكته قابل توجه است كه در آنچه كه درباره تعريف سعادت از گذشتگان تا دوران معاصر به يادگار مانده است، در طول تاريخ تفاوتي مهم ديده نميشود. از اين جريان معلوم ميشود كه انسان همان گونه كه در بعد، (آنچنان كه هست) در طول قرون و اعصار تغييري اساسي نداشته است، همچنان در بعد (آنچنان كه بايد و شايد) نيز كه سعادت هدف اعلاي آنست، فرقي نكرده است. يعني شما سعادت را از ديدگاه دين كلي الهي كه اسلام جلوهگاه آنست، و از ديد بزرگترين حكماي تاريخ از افلاطون گرفته تا ملا محمد مهدي نراقي صاحب جامعالسعادات، يك حقيقت كلي خواهيد ديد، با خصوصياتي اندك، كه معمولا در همه تعاريف ناشي از تنوع ذوق و طرق درك متفكران ميباشد.محمدمهدي نراقي خلاصه و حقيقت كلي خير و سعادت را از ديدگاه همه علماي اخلاق و حكما چنين بيان ميكند: بنابراين از سخنان همه علماي اخلاق آشكارشد كه حقيقت خير و سعادت چيزي جز معارف حقيقي و اخلاق پاك نيست. و با اين قضيه چنين است، زيرا حقيقت خير و سعادت براي خودش خواستني و مطلوب است و آنها هميشه با نفس باقياند، معذلك در اين شك نيست كه آثار مترتب بر آن دو (خير و سعادت) مانند حب و انس به خدا و ابتهاجات عقلي و لذات روحاني اعتبارا غير از آنهاست، اگر چه از آن دو جدا نميشود و مطلوبيت ذاتي آن آثار شديدتر و قويتر است و نام خير و سعادت براي آنها مناسبتر و اولي است هر چند همه درخورند كه خير و سعادت ناميده شوند. بدينسان ميتوان ميان اقوال صاحبان نظر و استدلال (حكما و فلاسفه) و اصحاب كشف و حال و اهل نقل و روايت (متشرعه و اهل حديث) جمع كرد، به طوري كه دسته اول را نظر اين است كه حقيقت سعادت همان عقل و علم است و دسته دوم معتقدند كه حقيقت سعادت عشق است و دسته سوم بر اين عقيدهاند كه زهد و ترك دنياست.به اين جهت كه ترجمه جامعالسعادات به وسيله جناب آقاي سيد جلالالدين مجتبوي از دقت لازم برخوردار است و در دسترس فارسيزبانان قرار دارد، لذا به نقل عبارات ايشان از ترجمه مزبور بسنده كرديم. يكي از مختصات بسيار بااهميت سعادت اين است كه انسان با آگاهي از اين كه در يك جهان معنيدار، با داشتن مسئوليت درباره همه گفتارها و كردارها و حتي انديشهها زندگي ميكند و وجود او از يك حكمت و مشيت بالغه سرازير شده و براي قرار گرفتن در پيشگاه خداوندي در حركت است، هر لحظه كه علامت توقف و خروج از اين دنيا به او ارائه شود، او با كمال شوق و شعف و خرسندي آماده حركت به ابديت باشد.
پس از اين مردم را مخاطب قرار داده، آنان را به زشتيها و عيبهاى دنيا آگاه مى كند، از جمله اين كه روزگار آرزومندان و شيفتگان خود را كه دل به آن خوش داشته و بر آن اعتماد كرده اند مى فريبد، زيرا كسى كه به دنيا دل بسته و آرزوهايى را در سر مى پروراند پيوسته در باره آنچه در انديشه دارد نشانه هايى خيالى و دلايل موهومى به ذهن او مى رسد و مى پندارد كه خواستهاى او قابل حصول و ثمر بخش است و همين پندار موجب درازى آرزوهاى او مى گردد، امّا گاهى پيش از آن كه به اين آرزوها برسد نابود مى شود. و گاهى هم پس از تحمّل رنجهاى دراز پوچى و بطلان اين دلائل و خيالات بر او آشكار مى گردد.يكى ديگر از زشتيهاى دنيا اين است كه هر كس در راه رسيدن به آن بكوشد و آن را دوست بدارد، دنيا در باره او بخل نمى ورزد، و راه رسيدن او را به سر منزل نابودى آسان مى گرداند، و وى را هدف تير مصيبتهاى شگرف و نابهنگام قرار مى دهد.ديگر اين كه هر كس به دنيا دست يابد، دنيا بر او چيره مى شود، يعنى هر كس در اين جهان سلطنت و قدرتى پيدا كند دنيا بزودى بر او غلبه يافته به هلاكتش مى رساند.صفات مذكور از قبيل اين كه دنيا آرزومندان خود را مى فريبد، و هر جا غلبه يابند بر آنها چيره مى شود و بر دوستان خود رحم نمى كند كه همه از شئون دشمنى حيله گر است، استعاره اند، وجه مناسبت اين است كه زندگى دنيا و شيفتگى و دلبستگى به آن، و دولت و قوّت يافتن در آن همگى مستلزم نابودى در دنيا و آخرت است همچنان كه فريفته شدن به دشمن مكّارى كه دوستى هيچ كس را در دل ندارد و بر كسى اعتماد نمى كند موجب هلاكت و نابودى است.سپس تذكّر مى دهد كه شكر منعم واجب است، و بايد از قصور خود در سپاس نعمتهاى خداوند به او پناه برد، و سوگند ياد مى كند كه نعمت از مردم گرفته نمى شود جز به سبب گناهانى كه مرتكب مى شوند، و اين سخن اشاره است به اين كه گناه، موجب زوال نعمت و نزول عذاب و انتقام خداوند است، زيرا اگر مردمى با وجود ارتكاب گناه، مستحقّ افاضه نعمت و بخشش باشند، سلب و منع نعمت از اين مردم كه شايستگى و آمادگى آن را دارند عين ظلم است، و اين از خداوند كه فيّاض مطلق است محال است، چنان كه فرموده است: «وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ» و نيز اشاره به همين معنا دارد آيه شريفه: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» يعنى خداوند آنچه را به قومى داده دگرگون نمى كند مگر آن گاه كه در نتيجه به جا آوردن گناه استعداد دگرگونى پيدا كنند.فرموده است: «و لو أنّ النّاس... كلّ فاسد»:اين سخنان گوياى اين است كه با نيّت راست و قلب مشتاق به خدا پناه بردن، و از هر چه جز اوست گسستن، انسان را آماده مى كند كه خداوند خواستهاى او را بر آورد، خواه اين كه مطلوب او برگشت نعمت از دست رفته و يا درخواست نعمتهايى تازه باشد و يا خواهان اين باشد كه سختى و بدبختى از او دور شود، و يا بخواهد اينها بر دشمنش فرود آيد، مراد از ردّ شارد برگشت نعمت از دست رفته، و منظور از اصلاح فاسد، به صلاح آوردن ساير احوال است.فرموده است: «و إنّي لأخشى عليكم أن تكونوا في فترة»:واژه فترت (دوران) كنايه از وضع جاهليّت است و مجازا نام ظرف به مظروف داده شده است يعنى بيم دارم در تعصّبات نادرستى كه داريد و برخاسته از هوا و هوسهاى گوناگون است احوال دوران جاهليّت را داشته باشيد.فرموده است: «و قد كانت امور... محمودين»:طايفه اماميّه گفته اند: منظور از امورى كه مردم بدان رغبت كردند مقدّم داشتن خلفاى پيشين بر آن حضرت است، ديگران گفته اند: مراد تمايلات و اقدامات آنان در قبال آن حضرت است كه به هنگام تشكيل شورا عثمان را بر او مقدّم داشته و به خلافت برگزيدند، و گفتارها و كارهايى كه در اين شورا جريان يافت.فرموده است: «و لئن ردّ عليكم امركم»:يعنى: اگر صلاح حال و روش درستى كه در زمان پيامبر خدا (ص) داشتيد به شما باز گردد بى شكّ نزد خداوند از سعادتمندان و در دنيا از نيكبختان خواهيد بود. «و ما علىّ إلّا الجهد» يعنى: بر من جز اين نيست كه در بازگردانيدن آن احوال و دگرگونى اوضاع كنونى كوشش كنم.فرموده است: «و لو أشاء أن أقول لقلت»:از اين گفتار چنين دانسته مى شود كه اگر آن حضرت در اين باره سخن گفته بود، مقتضاى سخنش اين بود كه بگويد: كسانى كه بر وى پيشى گرفتند بر او ستم كردند، و در اين عمل مرتكب خطا شدند، و معايبى از آنها ذكر كند كه از نظر آن حضرت مقتضى وجوب تأخّر آنها از اوست، و در واقع اين كه مى فرمايد: اگر بخواهم بگويم مى گفتم، اين تتمّه در درون اين گفتار است كه: نمى گويم و نخواسته ام بگويم.فرموده است: «عفا اللّه عمّا سلف»:اين عبارت قرآنى اشاره به گذشت و بردبارى آن حضرت در باره آنهاست نسبت به آنچه پيش از اين انجام داده اند، عادت بر اين است هنگامى كه كسى قصد چشم پوشى از گناه ديگرى دارد چنين كلماتى را بر زبان مى آورد، و بهترين عبارات در اين مورد الفاظ قرآن است كه آن بزرگوار همان را بر زبان جارى ساخته اند. و توفيق از خداوند است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 10، ص: 247
أيّها النّاس إنّ الدّنيا تغرّ المؤمّل لها، و المخلد إليها، و لا تنفس بمن نافس فيها، و تغلب من غلب عليها. و أيم اللّه ما كان قوم قطّ في غضّ نعمة من عيش فزال عنهم إلّا بذنوب اجترحوها، لأنّ اللّه ليس بظلّام للعبيد، و لو أنّ النّاس حين تنزل بهم النّقم، و تزول عنهم النّعم، فزعوا إلى ربّهم بصدق من نيّاتهم، و وله من قلوبهم، لردّ عليهم كلّ شارد، و أصلح لهم كلّ فاسد، و إنّي لأخشى عليكم أن تكونوا في فترة، و قد كانت أمور مضت ملتم فيها ميلة كنتم فيها عندي غير محمودين، و لئن ردّ عليكم أمركم إنّكم لسعداء، و ما عليّ إلّا الجهد، و لو أشاء أن أقول لقلت: عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ . (38319- 38084)اللغة:و (أخلد إلى الأرض) أى ركن إليها و اعتمد عليها (و ما عليّ إلّا الجهد) في نسخة الشارح البحراني بفتح الجيم و ضبطه الشارح المعتزلي بالضمّ و بهما قرء قوله سبحانه: وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ ، قال الفيومى: الجهد بالضمّ في الحجاز و بالفتح في لغة غيرهم الوسع و الطاقة، و قيل: المضموم الطاقة و المفتوح المشقّة، و الجهد بالفتح لا غير الغاية و النهاية، و هو مصدر من جهد في الأمر جهدا من باب نفع إذا طلب حتّى بلغ غايته في الطلب.الاعراب:و في في قوله: في غضّ نعمة، للظرفيّة المجازية، و الباء في قوله: بصدق، للمصاحبة، و جملة عفى اللّه عما سلف و غايته لا محلّ لها من الاعراب و على ذلك فمقول قلت محذوف، و يجوز أن يكون في محلّ النّصب مقولة للقول و الثاني أظهر لاحتياج الأوّل إلى الحذف و الأصل عدمه.المعنى:الفصل الثالث في تنبيه الراكنين إلى الدّنيا و ايقاظ الغافلين عن العقبىو هو قوله (أيّها الناس إنّ الدّنيا تغرّ المؤمّل لها و المخلد إليها) و ذلك مشهود بالعيان معلوم بالتجربة و الوجدان، فانّا نرى كثيرا من المؤمّلين لها و الراكنين إليها تعرض لهم مطالب وهميّة خياليّة فتوجب ذلك طول أملهم فيختطفهم الموت دون نيلها و ينكشف بطلان تلك الخيالات، و قد تقدّم تفصيل ذلك في شرح الخطبة الثانية و الأربعين (و لا تنفس بمن نافس فيها) أى لا تضنن ممّن ضنن «1» بها لنفاستها، بل ترميه بالنوائب و الالام و بسهام المصائب و الأسقام (و تغلب من غلب عليها) أى من ملكها و أخذها بالقهر و الغلبة فعن قليل تقهره و تهلكه.الفصل الرابع في التنبيه على وجوب شكر النعم:و استدراكها بالفزع إلى اللّه فأقسم بالقسم______________________________ (1) ضنن بالشيء من باب تعب بخل به، منه.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 10، ص: 254
البارّ و هو قوله (و أيم اللّه ما كان قوم قطّ في غضّ نعمة من عيش فزال عنهم إلّا بذنوب اجترحوها) على أنّ زوال النعمة الطريّة و رغيد العيش عن العباد ليس سببه إلّا كفران النعم و الذّنوب الّتي اكتسبوها كما قال عزّ من قائل: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» ، و ذلك لأنهم لو استحقّوا مع الكفران و اكتساب الاثام لافاضة النعماء لكان منعهم منها منعا للمستحقّ المستعدّ و ذلك عين الظلم و هو محال على اللّه سبحانه (لأنّ اللّه ليس بظلّام للعبيد) فعلم من ذلك أنّ سبب زوال النعمة و حصول النقمة ليس إلّا الذّنوب المكتسبة هذا.و لا يخفى عليك أنّ هذا الكلام منه عليه السّلام محمول على الغالب و إن كان ظاهره العموم، و ذلك لأنّ كثيرا من العباد يبدّل اللّه نعمتهم بالنقمة و رخائهم بالشدّة و منحتهم بالمحنة من باب الابتلاء و الامتحان إعلاء للدّرجات و إحباطا للسّيئات و إضعافا للحسنات كما قال عزّ من قائل: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ» الاية.و لمّا نبّه على أنّ علّة زوال النعمة و نزول النقمة اكتساب المعصية أرشدهم إلى طريق تداركها بقوله (و لو أنّ الناس حين تنزل بهم النقم و تزول عنهم النعم فزعوا إلى ربّهم) و تضرّعوا إليه سبحانه (بصدق من نيّاتهم) أى باخلاصها و إخلائها من شوب العجب و الرّيا (و وله من قلوبهم) أى بتحيّر منها في محبّته سبحانه و لذّة مناجاته و تفريغ ساحتها عن كلّ ما سواه تعالى (لردّ عليهم كلّ شارد) من النعم (و أصلح لهم كلّ فاسد) من الأمور.ثمّ تخلص إلى تعريض المخاطبين بالاشارة إلى بعض حالاتهم الغير المحمودة التي كانوا عليها حثا لهم على الارتداع عنها فقال: (و إنّى لاخشى عليكم أن تكونوا في فترة) أى في حالة فترة مثل حالة أهل الجاهليّة الّذين كانوا على فترة من الرّسل أى أخاف عليكم أن تكونوا مثل هؤلاء في التعصّبات الباطلة بحسب الأهواء المختلفة و غلبة الجهل و الضّلال على الأكثرين (و قد كانت أمور مضت) و هو تخليفهم للفساق و تقديم أجلاف العرب الثلاثة عليه و أتباعهم بهم.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 10، ص: 255
و حملها على اختيارهم لعثمان فقط و عدولهم عنه يوم الشورى كما في شرح المعتزلي خلاف ظاهر اللّفظ المسوق على نحو الاطلاق معتضدا بقوله (ملتم فيها ميلة كنتم فيها عندى غير محمودين) لأنّهم بسبب تقديم كلّ من الثلاثة و الاتباع عليه مالوا عن نهج الحقّ و عدلوا عن منهج الصّواب و استحقوا اللّوم و العتاب. (و لئن ردّ عليكم أمركم) أى شغلكم الّذى كنتم عليه في زمن الرّسول صلّى اللّه عليه و آله (انكم لسعداء) أى تكونون سعيدا بعد اتصافكم بالشقاوة (و ما علىّ إلّا الجهد) أى بذل الوسع و الطاقة في الاصلاح و النصيحة (و لو أشاء أن أقول) و أشرح ما جرى من الظلم و العدوان و ما وقع منكم من التفريط و التقصير فيّ (لقلت) ذلك و شرحته و لكنّى لا استصلحه لتضمّنه التعريض على المتخلّفين و التقريع على المخاطبين و الصّلاح في العفو و الاغماض لأنّ الصفح حسن و العفو جميل فقد (عفي اللّه عمّا سلف) اقتباس من الكتاب العزيز قال تعالى: «عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ».قال الشارح المعتزلي: و هذا الكلام يدلّ على مذهب أصحابنا في أنّ ما جرى من عبد الرّحمان و غيره يوم الشورى، و إن كان لم يقع على الوجه الأفضل فانّه معفوّ عنه مغفور لفاعله لأنّه لو كان فسقا غير مغفور لم يقل أمير المؤمنين عليه السّلام: عفى اللّه عمّا سلف.أقول: و يتوجّه عليه أنّه بعد الاعتراف بكون ما صدر عن ابن عوف و أضرابه فسقا كما هو كذلك لكونه ظلما فاحشا في حقّه عليه السّلام فهذا الكلام لا دلالة فيه على العفو عنه و الغفران له لأنّ هذا الكلام كما يحتمل أن يكون جملة إنشائية أو غايبة أو اخبارية مسوقة لبيان حسن العفو و دليلا عليه كما عليه مبنى كلام الشارح، فكذلك يحتمل أن يكون مقولا لقوله: قلت و متّصلا به لا مقطوعا عنه.فيكون محصّل الكلام أنّي لو شئت أن أقول عفى اللّه عمّا سلف لقلته أى لو أحببت أن أدعو بالعفو لدعوت، فعلى هذا كما يصدق الشرطيّة باستثناء عين المقدّم ينتج عين التالي فكذلك يصدق برفع المقدّم المفيد لرفع التالي، أى لكنّى لم أشاء ذلك فلا قلته و حينئذ لا يكون لكلامه عليه السّلام دلالة على ما رامه الشارح لو لم يكن دلالة على خلافه أظهر، فافهم و تبصّر.الترجمة:اى گروه مردمان بدرستى دنيا فريب مى دهد اميد دارنده او را و آرام گيرنده او را و بخل نمى كند بكسى كه بخيل باشد در محبّت او و غلبه مى نمايد بر كسى كه غلبه كند بر او. و قسم بخدا كه نبودند هيچ قومى هرگز در طراوت نعمت از زندگانى دنيا پس زوال يافت آن نعمت از ايشان مگر بسبب گناههائى كه كسب گردند آن را از جهة اين كه خداوند عالم نيست صاحب ظلم بر بندگان، و اگر مردمان در وقتى كه نازل بشود بايشان عقوبتها و زايل بشود از ايشان نعمتها پناه ببرند بسوى پروردگار براستى از نيّتهاى خودشان و فرط محبّت از قلبهاشان، هر اينه باز گرداند حق سبحانه بسوى ايشان هر رميده از نعمتها را، و اصلاح مى فرمايد از براى ايشان هر فاسد از اموراترا، و بدرستى كه من مى ترسم بر شما اين كه باشيد در حالت أهل جاهليّت، و بتحقيق كه واقع شد كارهائى كه گذشت ميل كرديد در آن امور از جادّه شريعت ميل كردني، در حالتى كه بوديد در آن امور در نزد ما پسنديده، و اگر باز گردانيده شود بر شما كار شما هر آينه مى باشيد از أهل سعادت، و نيست بر من مگر بذل وسع و طاقت، و اگر بخواهم بگويم هر آينه مى گفتم كه عفو فرمود خداى تعالى از آنچه كه گذشت.