جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص209
از نامه آن حضرت كه آن را پيش از خلافت خود به سلمان فارسى نوشته است در اين نامه كه چنين آغاز مى شود: «اما بعد، فانّما مثل الدنيا مثل الحية، ليّن مسّها قاتل سمها»، «اما بعد، جز اين نيست كه مثل دنيا مثل مار است، لمس كردن آن نرم و زهرش كشنده است.»، ابن ابى الحديد چنين آورده است:
سلمان فارسى و خبر اسلام آوردنش:
سلمان مردى از ايران زمين از رام هرمز است و هم گفته اند از اصفهان است، از دهكده اى به نام جىّ. سلمان در شمار بردگان آزاد كرده و وابسته به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است. كنيه اش ابو عبد الله بوده است و هر گاه از او مى پرسيدند: تو پسر كيستى مى گفت: من سلمان پسر اسلام و از آدمى زادگانم. روايت شده است كه سلمان از آغاز تا هنگامى كه به حضور پيامبر رسيده و از وابستگان آن حضرت قرار گرفته است، بيش از ده ارباب داشته و دست به دست گرديده است.
ابو عمر بن عبد البر در كتاب الاستيعاب روايت مى كند كه سلمان چيزى را به عنوان صدقه به حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورد و گفت: اين صدقه براى تو و يارانت است. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن را نپذيرفت و فرمود: صدقه بر ما حلال نيست. سلمان آن را برداشت و برد، فرداى آن روز چيز ديگرى نظير آن آورد و گفت: اين هديه است. پيامبر به ياران خود فرمود: بخوريد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سلمان را از ارباب او كه يهودى بود در قبال پرداخت مقدارى پول و اينكه سلمان براى آنان مقدارى خرما بن بكارد و چندان كار كند كه به ميوه برسد خريد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تمام آن خرمابنها را به دست خويش كاشت جز يك خرما بن كه آن را عمر بن خطاب نشاند. همه نهالها به سرعت به ميوه رسيد جز همان نهال، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيد اين نهال را چه كسى نشانده است؟ گفته شد عمر بن خطاب. پيامبر آن را بيرون كشيد و دوباره به دست خويش آن را كاشت و آن هم به ميوه رسيد.
ابن عبد البر مى گويد: سلمان هنگامى كه حاكم مدائن بود از برگ خرما حصير و سبد مى بافت و مى فروخت و از در آمد آن مى خورد و مى گفت: خوش نمى دارم جز از كاركرد دست خويش نان بخورم. او حصير بافى را در مدينه آموخته بود. نخستين جنگى كه در آن شركت كرد، جنگ خندق بود و همو بود كه به كندن خندق اشاره كرد، و چون ابو سفيان و يارانش آن را ديدند گفتند اين چاره انديشى يى است كه عرب تا كنون آن را به كار نبرده است.
ابن عبد البر مى گويد: گاهى رواياتى ديده مى شود كه سلمان در حالى كه هنوز برده بود در جنگهاى بدر و احد هم شركت كرده است ولى عقيده بيشتر مردم بر اين است كه نخستين شركت او در جنگ خندق بود و پس از آن از هيچ جنگ ديگرى غايب نبوده است.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص210
ابن عبد البر مى گويد: سلمان مردى بزرگوار و نيكوكار و دانشمندى گرانقدر و زاهدى سخت پارسا بوده است. گويد: هشام بن حسان، از قول حسن بصرى روايت مى كند كه مى گفته است: مقررى سلمان پنج هزار درهم بود كه چون به دستش مى رسيد همه اش را صدقه مى داد و از دسترنج خويش هزينه مى كرد. او را عبايى بود كه نيمش زير انداز و نيم ديگرش رو اندازش بود.
گويد: ابن وهب و ابن نافع گفته اند كه سلمان خانه نداشت، زير سايه ديوار و درخت زندگى مى كرد. مردى گفت: آيا برايت خانه اى بسازم كه در آن مسكن گزينى گفت: نه، مرا نيازى به آن نيست، و آن مرد همچنان اصرار مى كرد و مى گفت: خانه اى كه موافق ميل تو باشد مى سازم. سلمان فرمود: آن را براى من توصيف كن. گفت: براى تو خانه اى مى سازم كه اگر در آن برپا بايستى سرت به سقف آن بخورد و اگر پايت را دراز كنى به ديوار مقابل خواهد خورد. گفت: آرى، اين چنين خوب است و براى او چنان خانه اى ساخت.
ابن عبد البر مى گويد: از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از چند طريق روايت شده كه فرموده است «اگر دين بر تارك پروين باشد، سلمان بر آن دست مى يابد.» و در روايتى ديگر آمده است كه «مردى از ايران بر آن دست مى يابد.» و مى گويد: براى ما از عايشه روايت شده كه مى گفته است، سلمان شبها جلسه خصوصى با پيامبر داشت و نزديك بود بر سهم ما از رسول خدا پيروز آيد.
گويد: ابن بريده، از پدرش روايت مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده است: «پروردگارم مرا به دوست داشتن چهار تن فرمان داده است و خبر داده است كه خود ايشان را دوست مى دارد ايشان على و ابوذر و مقداد و سلمان اند.» گويد: قتادة از ابو هريره نقل مى كند كه مى گفته است «سلمان داناى به دو كتاب است» يعنى انجيل و قرآن.
اعمش، از عمرو بن مرة، از ابو البخترى، از على عليه السّلام نقل مى كند كه چون از او در باره سلمان پرسيدند، فرمود: دانش اول و آخر را مى داند. درياى بيكران و در زمره ما
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 211
اهل بيت است. زاذان، از على عليه السّلام روايت مى كند كه سلمان فارسى همچون لقمان حكيم است. كعب الاحبار در باره سلمان گفته است آكنده از دانش و حكمت بود.
گويد: در حديثى روايت شده است كه ابو سفيان بر سلمان و صهيب و بلال و تنى چند از ديگر مسلمانان عبور كرد، آن سه تن گفتند: شمشيرها نتوانست داد خود را از گردن اين دشمن خدا بگيرد. ابو سفيان هم اين سخن را شنيد، ابو بكر به ايشان گفت: آيا نسبت به پيرمرد و سرور قريش چنين مى گوييد. ابو بكر پيش پيامبر آمد و اين خبر را به اطلاع رساند، پيامبر فرمود: نكند كه آن سه تن را خشمگين ساخته باشى كه اگر چنان كرده باشى خدا را خشمگين كرده اى. ابو بكر پيش آنان برگشت و گفت: اى برادران آيا من شما را خشمگين ساختم گفتند: نه و خدايت بيامرزد.
گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن گاه كه ميان مسلمانان عقد برادرى مى بست، ميان سلمان و ابو الدرداء عقد برادرى بست. سلمان را فضايل بسيار و اخبار پسنديده است، او به سال سى و پنجم هجرت و گفته شده است در آغاز سال سى و ششم و در حكومت عثمان در گذشته است. گروهى هم گفته اند به روزگار حكومت عمر در گذشته است، ولى بيشتر همان سخن نخست را گفته اند.
اما حديث چگونگى مسلمان شدن سلمان را گروهى بسيار از محدثان از قول خودش چنين آورده اند كه مى گفته است من پسر دهقان -سالار- دهكده جىّ اصفهان بودم و محبت پدرم نسبت به من چنان بود كه مرا همچون دوشيزه اى در خانه باز مى داشت. من در فرا گرفتن و انجام دادن آداب مجوسى چندان كوشش كردم كه خدمتگار آتشكده -موبد- شدم. پدرم روزى مرا به يكى از املاك خود فرستاد، ضمن راه از كنار كليساى مسيحيان گذشتم وارد كليسا شدم از نيايش و نماز ايشان خوشم آمد و گفتم: آيين ايشان بهتر از آيين من است، پرسيدم محل اصلى اين آيين كجاست؟ گفتند: شام است. من از پيش پدر خويش گريختم و به شام آمدم و پيش اسقف رفتم و به خدمتكارى براى او و آموزش از او پرداختم و چون مرگ او فرا رسيد، گفتم: در مورد چه كسى به من سفارش مى كنى گفت: بيشتر مردم آيين خود را ترك كرده و نابود
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص212
شده اند جز مردى در موصل، خود را به او برسان. چون او درگذشت من خود را به آن مرد رساندم، چيزى نگذشت كه مرگ او هم فرا رسيد، پرسيدم در مورد چه كسى به من سفارش مى كنى؟ گفت: كسى را كه بر راه راست باقى مانده باشد جز مردى در نصيبين نمى شناسم. گويند آن صومعه كه سلمان پيش از اسلام در آن عبادت مى كرد تا امروز -لابد يعنى قرن دوم- باقى است. سلمان مى گفته است و چون مرگ آن روحانى نصيبين فرا رسيد، مرا پيش مردى از عمّوريه كه از سرزمين روم است گسيل داشت. من پيش او رفتم و ماندم و چند ماده گاو و گوسپند به دست آوردم. چون مرگ او فرا رسيد، گفتم: در مورد چه كسى به من سفارش مى كنى گفت: مردم آيين خود را رها كرده اند و هيچ كس از ايشان بر حق باقى نمانده است، روزگار ظهور پيامبرى كه به آيين ابراهيم در سرزمين عرب بر انگيخته خواهد شد نزديك شده است، او به سرزمينى مهاجرت مى كند كه ميان دو ناحيه سنگلاخ قرار دارد و داراى نخلستان است. پرسيدم نشانه آن پيامبر چيست گفت: خوراك هديه را مى خورد و خوراك صدقه را نمى خورد و ميان شانه هايش مهر نبوت وجود دارد.
سلمان مى گفته است كاروانى از قبيله كلب رسيد و من با آنان بيرون رفتم و چون همراه ايشان به وادى القرى رسيدم به من ستم كردند و به عنوان برده مرا به مردى يهودى فروختند كه در مزرعه و نخلستان او كارگرى مى كردم. در همان حال كه پيش او بودم يكى از پسر عموهايش آمد و مرا از او خريد و با خود به مدينه آورد و به خدا سوگند همين كه به مدينه رسيدم آن شهر را شناختم، و در آن هنگام خداوند محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در مكه مبعوث فرموده بود و من هيچ آگاهى نداشتم. همچنان كه روزى بالاى درخت خرمايى بودم يكى از پسر عموهاى ارباب من پيش او آمد و گفت: خداوند بنى قيلة را بكشد كه در منطقه قباء بر مردى كه از مكه پيش ايشان آمده است جمع شده اند و مى پندارند كه پيامبر است. سلمان مى گويد: چنان به هيجان آمدم كه لرزه ام گرفت، از درخت خرما فرود آمدم و شروع به پرسيدن كردم، ارباب من هيچ سخنى نگفت و مى گفت: بر سر كارت برگرد و آنچه را به تو مربوط نيست رها كن. چون شامگاه فرا رسيد، اندكى خرما كه داشتم برداشتم و به حضور پيامبر آوردم و گفتم به من خبر رسيده است كه تو مردى نيكوكارى و يارانى نيازمند و غريب دارى، اين خرماى صدقه است كه پيش من است و شما را از ديگران بر آن سزاوارتر ديدم. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ياران خود فرمود: بخوريد، ولى خود دست نگه داشت و چيزى نخورد.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص213
با خود گفتم: اين يك نشانه و برگشتم فرداى آن روز بقيه خرمايى را كه پيشم بود، برداشتم و به حضور پيامبر آمدم و گفتم: چنان ديدم كه تو چيزى از صدقه نمى خورى، اين هديه است. به يارانش فرمود: بخوريد، و خودش هم همراهشان خورد. گفتم: بى شك خود اوست، خويش را گريان بر دست و پايش افكندم و شروع به بوسيدن كردم. فرمود: تو را چه مى شود. داستان خود را برايش گفتم كه او را خوش آمد و فرمود: اى سلمان با صاحب خود پيمان آزادى بنويس، من با او پيمان نامه نوشتم كه سيصد نهال خرما براى او بنشانم و چهل وقيه هم بپردازم. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به انصار فرمود: اين برادرتان را يارى دهيد و آنان مرا يارى دادند و سيصد نهال گرد آوردم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به دست خويش بر زمين نشاند و همگى به بار آمد. از يكى از جنگها هم مالى براى پيامبر رسيد كه بخشى از آن را به من عطا كرد و فرمود: تعهد خود را بپرداز، پرداختم و آزاد شدم.
سلمان از شيعيان و ويژگان على عليه السّلام است، اماميه مى پندارند او يكى از چهار تنى است كه سرهاى خود را تراشيدند و شمشير بر دوش به حضور على آمدند، كه خبرى مفصل است و اين جا محل آوردن آن نيست، ياران معتزلى ما هم در اينكه سلمان از شيعيان على عليه السّلام است با اماميه اختلافى ندارند، بلكه در چيزهايى كه افزون بر آن گفته اند اختلاف نظر دارند. آنچه را هم كه محدثان از قول او به روز سقيفه نقل مى كنند كه به فارسى گفت «كرديد و نكرديد» ياران معتزلى ما اين چنين معنى مى كنند كه مقصودش آن بوده است كه اين كار كه خليفه اى برگزيديد چه نيكوكارى بود جز آنكه از اهل بيت عدول كرديد و حال آنكه اگر خليفه از ايشان مى بود شايسته و سزاوارتر بود. اماميه مى گويند: معناى سخن او اين است كه «اسلام آورديد و تسليم فرمان نشديد.» و حال آنكه اين كلمه فارسى اين معنى را نمى رساند بلكه دلالت بر فعل و عمل دارد نه چيزى ديگر. و دليل درستى سخن ياران ما اين است كه سلمان حكومت مداين را در عهد عمر پذيرفته است و اگر آنچه كه اماميه مى گويند حق مى بود، او هرگز براى عمر كار نمى كرد.
ابن ابى الحديد ضمن شرح بقيه الفاظ اين نامه اقوالى از حكيمان و زاهدان نقل كرده و چنين گفته است: زاهدى بر در خانه اى گذشت كه اهل آن خانه بر كسى از ايشان كه مرده بود مى گريستند، گفت: واى و شگفتا از مسافرانى كه بر مسافر ديگرى مى گريند
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص214
كه به سر منزل خود رسيده است. عالمى، راهبى را ديد، پرسيد: اى راهب دنيا را چگونه مى بينى گفت: بدنها را فرسوده و آرزوها را تجديد و رسيدن به آن را دور و مرگ را نزديك مى سازد. گفت: حال مردم اين جهان چون است گفت: هر كس بر آن دست مى يابد به رنج مى افتد و هر كس آن را از دست مى دهد، اندوهگين مى شود. پرسيد: بى نيازى از آن چگونه است گفت: با بريدن اميد از آن. گفت: در اين ميان كدام همنشين نكوتر و وفادارتر است گفت: كار شايسته. پرسيد: كدام زيان بخش تر است و درمانده تر گفت: نفس و هوس. پرسيد: راه بيرون شدن از اين گرفتارى چيست گفت: پيمودن راه حق و درست. پرسيد: آن راه را چگونه بپيمايم گفت: بايد جامه شهوتهاى ناپايدار را از تن برون آرى و براى سراى جاودانه كار كنى.