وَ [إِنَّهُ] إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْيَا وَحْدَهُ لَا شَيْءَ مَعَهُ، كَمَا كَانَ قَبْلَ ابْتِدَائِهَا كَذَلِكَ يَكُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا، بِلَا وَقْتٍ وَ لَا مَكَانٍ وَ لَا حِينٍ وَ لَا زَمَانٍ؛ عُدِمَتْ عِنْدَ ذَلِكَ الْآجَالُ وَ الْأَوْقَاتُ وَ زَالَتِ السِّنُونَ وَ السَّاعَاتُ؛ فَلَا شَيْءَ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ الَّذِي إِلَيْهِ مَصِيرُ جَمِيعِ الْأُمُورِ، بِلَا قُدْرَةٍ مِنْهَا كَانَ ابْتِدَاءُ خَلْقِهَا، وَ بِغَيْرِ امْتِنَاعٍ مِنْهَا كَانَ فَنَاؤُهَا، وَ لَوْ قَدَرَتْ عَلَى الِامْتِنَاعِ لَدَامَ بَقَاؤُهَا.
خداوند سبحان، پس از فناى دنيا يگانه ماند و كس با او نباشد، همان گونه كه در آغاز يگانه و تنها بود، پس از فناى آن هم چنين شود: نه وقتى، نه مكانى، نه هنگامى، نه زمانى. در اين هنگام، مهلتها و مدتها به سر آيد و سالها و ساعتها معدوم شود و هيچ چيز جز خداى قهار -آنكه بازگشت همه كارها به اوست- باقى نخواهد ماند. همان گونه، كه موجودات را در آغاز آفرينششان قدرت و اختيارى نبود، از فانى شدنشان هم نتوانستند سر بر تافت كه اگر مى توانستند از نابودشدن سر برتابند، همواره و جاويد مى بودند.
و همانا خداى سبحان، پس از نابود شدن جهان، تنها و يگانه ماند و چيز ديگرى با او نخواهد بود، همان طور كه پيش از آفرينش آنها چنين بود پس از فناى آنها نيز چنين خواهد بود، در آن موقعيت خيمه وقت و مكان، و هنگام و زمان برچيده مى شود. مدت ها و وقت ها، و سالها و ساعتها معدوم مى گردد، و جزى خداى واحد قهّار كه بازگشت همه امور به اوست چيزى باقى نمى ماند. موجودات را به وقت آفرينش آنها قدرتى نبود، و به هنگام فنا شدن هم مقاومتى نشان نمى دهند، چرا كه اگر قدرت امتناع از فنا شدن داشتند هستى آنها تداوم داشت.
و همانا پس از نابودى جهان تنها خداى سبحان باقى مى ماند، تنهاى تنها كه چيزى با او نيست، آنگونه كه قبل از آفرينش جهان چيزى با او نبود، نه زمانى و نه مكان، بى وقت و بى زمان. در آن هنگام مهلت ها به سر آيد، سال ها و ساعت ها سپرى شود و چيزى جز خداى يگانه قهّار باقى نمى ماند كه بازگشت همه چيز به سوى اوست. پديده ها، چنان كه در آغاز آفريده شدن قدرتى نداشتند، به هنگام نابودى نيز قدرت مخالفتى ندارند، زيرا اگر مى توانستند پايدار مى ماندند.
و خداى سبحان پس از سپرى كردن جهان، يگانه ماند و تنها، و چيزى با او نبود -از آنچه آفريد در دنيا- آنسان كه بود پيش از آفريدن جهان، همان خواهد بود پس از سپرى ساختن آن. نه وقتى و نه مكان، و نه روزگارى و نه زمان. آن گاه مهلت و هنگام سرآيد، و سالها و ساعتها سپرى گردد، و چيزى نماند جز خداى يگانه قهّار، كه به سوى اوست بازگشت همه كار. در آغاز آفرينششان، آنها را قدرتى نبود، هم بدون آنكه سرپيچى نشان دهند همه را نابود خواهد فرمود، و اگر سر پيچى كردن توانستندى پايدار ماندندى.
(18) و خداوند منزّه از نقائص بعد از نابود شدن دنيا (پيش از قيامت) تنها باقى است كه چيزى با او نيست، همانطور كه پيش از ايجاد و آفرينش آن بود همچنين بعد از نيست شدن آن بدون وقت و مكان و هنگام و زمان مى باشد (زيرا مكان در صورت نبودن افلاك داراى وجود و هستى نيست، و وقت و حين و زمان هم كه معنى همه آنها هنگام است عبارت از مقدار حركت فلك مى باشد، پس در صورت نيست شدن فلك حركتى نيست تا زمان باشد) با نيست شدن دنيا مدّتها و وقتها و سالها و ساعتها نيست مى گردند (زيرا همه اينها اجزاء و زمان است كه با نيست شدن فلك معدوم شده اند) پس چيزى نيست مگر خداى يكتاى غالب (بر همه اشياء) كه بازگشت جميع كارها بسوى او است (خلاصه چيزى نيست مگر آنكه فانى گردد حتّى وقت و زمان كه پندارند اگر همه كائنات معدوم شوند زمان و وقت باقى مى باشند. فرمايش امام عليه السّلام «إنّ اللّه -سبحانه- يعود بعد فناء الدّنيا» تا اينجا صريح است كه ذوات همه اشياء پيش از قيامت نيست شوند، در قرآن كريم سوره 21 آیه 104 مى فرمايد: «كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ» يعنى چنانكه در آغاز آفريدن ايجاد كرديم آنرا باز مى گردانيم، و چون آنرا از عدم ايجاد فرموده اعاده نيز از عدم مى باشد، بنا بر اين قول باينكه مراد از فناء و نيست شدن اشياء تفرّق و پراكندگى اجزاء است، زيرا اعاده معدوم محال است، جاى بسى گفتگو است، و چون اين كتاب براى مطالعه همگان است شرح و بسط اين مسئله اينجا سزاوار نيست) در ابتداى آفرينش مخلوقات داراى قدرت و اختيارى نبودند و فناء و نيستيشان هم بدون امتناع و ابائى از آنها خواهد بود، و اگر مى توانستند امتناع نمايند هميشه باقى بودند (خداوند همانطور كه بدون رخصت اشياء را بيافريد همچنين در فناى آنها رخصت نخواهد، و چنانكه هنگام خلقت قادر بر امتناع نبودند هنگام از بين رفتن و نيست شدن كه بالطّبع هر موجودى از آن گريزان است توانا نيستند، پس اگر مى توانستند امتناع نموده هميشه برقرار مى ماندند).
خداوند سبحان بعد از فناى جهان تنها باقى مى ماند، چيزى با او نخواهد بود و همان گونه که قبل از آفرينش جهان تنها بود بعد از فناى آن چنين خواهد شد. (در آن هنگام) نه وقتى وجود خواهد داشت نه مکانى و نه حين و نه زمانى. در آن هنگام سرآمدها، اوقات، سالها و ساعتها همه از ميان مى رود و چيزى جز خداوند يکتاى قاهر نيست، همان خدايى که همه امور به او بازگشت مى کند، کائنات همان گونه که در آغاز آفرينش از خود قدرتى نداشتند، به هنگام فنا و نابودى نيز توان امتناع را ندارند، زيرا اگر قدرت بر امتناع مى داشتند بقاى آنها ادامه مى يافت.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج7، ص: 237-236
من نکردم خلق تا سودى کنم!امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه و در ادامه بحثهايى که قبلا درباره وجود و عدم جهان فرمود، مى افزايد: «خداوند سبحان است که بعد از فناى جهان تنها باقى مى ماند، چيزى با او نخواهد بود و همان گونه که قبل از آفرينش جهان تنها بود بعد از فناى آن چنين خواهد شد. (در آن هنگام) نه وقتى وجود خواهد داشت نه مکانى و نه حين و نه زمان»; (وَ إِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ، يَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْيَا وَحْدَهُ لاَ شَيْءَ مَعَهُ. کَمَا کَانَ قَبْلَ ابْتِدَائِهَا، کَذلِکَ يَکُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا، بِلاَ وَقْت وَ لاَ مَکَان، وَ لاَ حِين وَ لاَ زَمَان).سپس در ادامه همين بحث مى فرمايد: «در آن هنگام سرآمدها و اوقات و سالها و ساعتها همه از ميان خواهد رفت (نه موجودى باقى مانده نه وقت و نه زمانى و نه مکانى، زيرا زمان و مکان، زاييده اجسام است و هنگامى که جسمى نباشد زمان و مکانى نيز نيست)»; (عُدِمَتْ عِنْدَ ذلِکَ الاْجَالُ وَ الاَْوْقَاتُ، وَ زَالَتِ السِّنُونَ وَ السَّاعَاتُ).حضرت در نتيجه گيرى مى افزايد: «در آن هنگام، چيزى جز خداوند يکتاى قاهر نيست، همان خدايى که همه امور به او بازگشت مى کند و کائنات همان گونه که در آغاز آفرينش از خود قدرتى نداشتند به هنگام فنا و نابودى نيز توان امتناع را ندارند، زيرا اگر قدرت بر امتناع مى داشتند بقاى آنها ادامه مى يافت»; (فَلاَ شَيْءَ إِلاَّ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ الَّذِي إِلَيْهِ مَصِيرُ جَمِيعِ الاُْمُورِ. بِلاَ قُدْرَة مِنْهَا کَانَ ابْتِدَاءُ خَلْقِهَا، وَ بِغَيْرِ امْتِنَاع مِنْهَا کَانَ فَنَاؤُهَا، وَ لَوْ قَدَرَتْ عَلَى الاِْمْتِنَاعِ لَدَامَ بَقَاؤُهَا).اشاره به اين که همه جهان خلقت، در برابر اراده خداوند، تسليم است; نه در آغاز آفرينش خود، اختيارى داشتند نه به هنگام فنا و پايان زندگى، چون اگر آفرينش و فنا به دست آنها بود از آنجا که بى شک هر موجودى خواهان بقاى خويش است همه موجودات جاودان مى شدند.البتّه اين سخن منافاتى با اختيارى بودن افعال انسانها ندارد، زيرا منظور مولا(عليه السلام) بيان آغاز و پايان خلقت است که از اختيار همه بيرون است و مطابق برنامه اى حکيمانه و زمان بندى شده انجام مى گيرد.****نکته:آيا زمانى بود که مخلوقى نباشد؟آنچه امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه پيرامون فناى دنيا در آغاز و در پايان بيان فرموده به گونه اى که خداوند در آغاز تنهاى تنها بوده و در پايان نيز چنين مى شود، سؤالى را براى بعضى شارحان نهج البلاغه طرح کرده است که مى گويند: چگونه ممکن است ذات پاک فياض على الاطلاق زمانى باشد که فيض از آن بروز و ظهور نکند؟ و پاسخ داده اند که منظور عدم وجود اشيا به طور مطلق نيست، بلکه در مرحله ذات خداوند است يعنى موجوداتى بوده اند; اما نه مستقل از او، بلکه وابسته به او (البتّه اين پاسخ چندان قانع کننده نيست).سؤال مهمترى نيز براى ما مطرح است و آن اينکه آنچه را امام درباره فناى جهان فرموده چگونه با ظاهر آيات قرآن سازگار است؟ قرآن در آيات متعددى مى گويد: اين جهان در پايان خراب و ويران مى گردد; نه اينکه به کلى نابود شود، مى فرمايد: (إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ * وَإِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ * وَإِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ * وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ * وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ * وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ).(1)در جاى ديگر مى فرمايد: «(يَوْمَ تُبَدَّلُ الاَْرْضُ غَيْرَ الاَْرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ); آن روز که اين زمين به زمين ديگر و آسمان ها به آسمان هاى ديگرى مبدّل مى شوند».(2)در جاى ديگر مى فرمايد: «(وَيَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّى نَسْفاً * فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً * لاَّ تَرَى فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً); از تو درباره کوه ها سؤال مى کنند بگو پروردگارم آنها را متلاشى کرده بر باد مى دهد سپس زمين را صاف و هموار مى سازد به گونه اى که در آن هيچ پستى و بلندى نمى بينند».(3)اضافه بر اين مى گويد: انسانها روز قيامت از قبرها سر بر مى آورند و بسيارى از دانشمندان معتقدند طبق ظواهر آيات و روايات بهشت و جهنم هم اکنون آفريده شده و اعمال ماست که آنها را گسترش مى دهد.با اين حال چگونه مى توان گفت در پايان جهان همه چيز نابود مى شود و جز خداوند يگانه و يکتا باقى نمى ماند حتى زمان و مکان هم از بين مى رود؟! آن گونه که در خطبه بالا خوانديم. در پاسخ سؤال اوّل مى توان گفت: همان گونه که خداوند فيّاض است حکيم على الاطلاق نيز هست و او فاعل مجبور نيست ممکن است حکمتش چنان ايجاب کند که در آغاز چيزى نباشد سپس موجود شود، بنابراين فيّاض بودن او مانع از عدم اشيا در قبل از آفرينش نيست.و در پاسخ سؤال دوم ممکن است گفته شود که در آغاز جهان ويران مى شود همان گونه که در آيات بالا اشاره شد; ولى بعد از ويرانى به کلى محو مى گردد به گونه اى که جز ذات پاک خدا باقى نمى ماند. سپس آنچه را فانى شده بود ـ به صورت اعاده معدوم، البتّه در شکل معقولش(4) ـ را به صحنه حيات مى آورد، و درست همانند آنچه در سابق بود همان بهشت و همان دوزخ، همان انسانها و همان قبرها، و اين امر معقولى است و در بخش آينده اين خطبه نيز اشاراتى به اين مطلب ديده مى شود.****پی نوشت:1. تکوير، آيات 1-6.2. ابراهيم، آيه 48.3. طه، آيات 105-107.4. اعاده معدوم شکل نامعقولى دارد و شکل معقولى; شکل نامعقول آن اين است که موجود فانى شده با همه ويژگى ها و حتى ويژگى زمان سابق بازگردد. اين محال است، زيرا بازگشت زمان معنا ندارد و تناقض است; ولى شکل معقول آن اين است که همه چيز جز زمان به صورت نخست باز آيد و شايد عدم توجه به اين تفاوت سبب شده که دانشمندان گرفتار يک نزاع لفظى در مسئله اعاده معدوم بشوند; بعضى آن را محال بدانند و بعضى ممکن.
«و انه سبحانه يعود... الامور»،اين فرمايش امام اشاره به جاودانگى خداوند و هستى او پس از فنا و نيستى عالم مى باشد، پس از آن كه صحنه هستى بكلى از موجودات خالى ماند و همه چيز به فنا سپرده شد تنها ذات غنى و بى نياز حق تعالى باقى مى ماند همان طور كه پيش از آفرينش وجود در انحصار ذات اقدس وى بوده است بدون نياز به مكان و زمان و جز اينها و عبارت «يعود بعد»، حكايت مى كند از حالت قبل از آفرينش موجودات و پس از فنا و نيستى آنها كه دو حالت متغيّر و مختلف مى باشد و پيداست كه اين دو گانگى و تغيير از اعتبارات ذهن بشرى ماست كه حق تعالى را با جهان آفرينش مقايسه مى كند و گرنه براى خداوند متعال تغيير حالت و دگرگونى وجود ندارد.«عدمت عند ذلك... الساعات»،اين عبارت، روشن است و نيازى به توضيح ندارد، زيرا تمام آنچه نام برده شده، اجزاى زمان و از عوارض حركت مى باشند و آن هم از ويژگيهاى ماده و جسم است و موقعى كه ماده بكلى نيست و نابود شد عوارض آن نيز از بين مى رود و معناى جمله «فلا شيئى... الامور»، آن است كه پس از فانى شدن جهان بجز ذات احديت وى كسى و چيزى باقى نمى ماند كلمه الواحد اشاره به همين معناست و واژه قهّار اشاره به صفت قهاريت اوست كه به آن سبب تمام موجودات را معدوم و نابود مى سازد و معناى جمله «اليه مصير جميع الامور» آن است كه خداوند پس از آن كه به موجودات هستى بخشيده روزى آن را از آنها مى گيرد.«بلا قدرة... فناؤها»،اين جمله اشاره به آن است كه هيچ يك از موجودات نه قدرت و توانايى بر ايجاد خود داشته و نه مى توانند از فانى شدن خويش خوددارى كنند و در عبارت بعدى با يك قياس شرطى متصل قسمت دوم ادعاى فوق را (هيچ موجودى نمى تواند از نابودى او امتناع كند) اثبات مى كند و علت اين كه تنها به اين قسمت پرداخته آن است كه شقّ اول (هيچ مخلوقى قدرت بر ايجاد خود ندارد) واضح است و نيازى به استدلال ندارد اما ملازمه اى كه ميان مقدم و تالى وجود دارد آن است كه هر موجودى چون از فنا و نيستى نفرت دارد اگر بتواند حتما از آن فرار مى كند تا باقى بماند اما به دليل اين كه آفريننده جهان او را فانى و نابود مى سازد پس قدرتى براى خوددارى از نابودى خود ندارد.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 11، ص: 58
و إنّه سبحانه يعود بعد فناء الدّنيا، وحده لا شيء معه، كما كان قبل ابتدائها كذلك يكون بعد فنائها، بلا وقت و لا مكان، و لا حين و لا زمان، عدمت عند ذلك الاجال و الأوقات، و زالت السّنون و السّاعات، فلا شيء إلّا اللّه الواحد القهّار الّذي إليه مصير جميع الامور بلا قدرة منها كان ابتداء خلقها، و بغير امتناع منها كان فناءها، و لو قدرت على الامتناع لدام بقاءها.المعنى:ثمّ إنّه لما ذكر أنّه تعالى يفنى الأشياء بعد وجودها حتّى يصير موجودها كمفقودها، و عقّبها بجملات متعدّدة معترضة للاستبعاد و إفنائها عاد إلى إتمام ما كان بصدده من شرح حال الفناء فقال: (و انّه سبحانه يعود بعد فناء الدّنيا وحده لا شيء معه كما كان قبل ابتدائها كذلك يكون بعد فنائها) يعني أنّه يبقى بعد فناء الأشياء وحده لا شيء معه منها كما كان قبل وجودها.قال الشارح البحراني: و قوله: يعود، إشعار بتغير من حالة سبقت إلى حالة لحقت و هما يعودان إلى ما تعتبره أذهاننا له من حالة تقدّمه على وجودها و حالة تأخّره عنها بعد عدمها، و هما اعتباران ذهنيّان يلحقانه بالقياس إلى مخلوقاته.و قوله (بلا وقت و لا مكان و لا حين و لا زمان) يحتمل أن يكون قيدا بقوله: وحده أو قوله: يكون، فيكون إشارة إلى بقائه سبحانه بعد فناء الأشياء متوحّدا منزّها عن الزمان و المكان، بريئا عن لحوقهما كما كان قبل وجودها كذلك، لأنّ الكون في المكان و الزمان من خصايص الامكان و خواصّ الأجسام.و يحتمل أن يكون قيدا لقوله: فنائها أتى به تأكيدا له، يعني أنّه يفنى الأشياء حتّى لا يبقى وقت و لا زمان و لا مكان.و ذلك لأنّ المكان إمّا الجسم الذي يتمكّن عليه جسم آخر، أو الجهة، و كلاهما لا وجود له بتقدير عدم الافلاك و ما في حشوها من الأجسام، أما الأوّل فظاهر، و أمّا الثاني فلأنّ الجهة لا تتحقّق إلّا بتقدير وجود الفلك لأنها أمر إضافيّ بالنسبة إليه فبتقدير عدمه لا يبقى لها تحقق أصلا.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 11، ص: 122
و أما الزمان فلانه عبارة عن مقدار حركة الفلك فاذا قدرنا عدم الفلك فلا حركة فلا زمان.و فيه ردّ على الفلاسفة القائلين بعدم فناء الأفلاك حسبما اشير إليه سابقا و لدفع زعمهم الفاسد أيضا أكّده ثانيا بقوله: (عدمت عند ذلك) أى عند فناء الأشياء (الاجال و الأوقات، و زالت السّنون و الساعات) لأنّ كلّ ذلك أجزاء للزّمان و حيث انعدم الزّمان لانعدام الفلك انعدم ذلك كلّه (فلا شيء إلّا اللّه الواحد القهّار) هذا نصّ صريح في فناء جميع الأشياء.و هو على القول بطريان العدم عليها بجواهرها و ذواتها لا غبار عليه.و أما على القول بأنّ الفناء هو التشذّب و تفرّق الأجزاء كما عليه بناء المحققين حسبما عرفته سابقا فلا بدّ من ارتكاب التأويل و في أمثاله ينصرف لا عن نفى الجنس إلى نفى الكمال كما في لا صلاة لجار المسجد إلّا في المسجد أى لا شيء يصحّ منه الانتفاع فانّ الأجزاء المتشذّبة المتفرّقة و إن صحّ إطلاق اسم الشيء عليها إلّا أنّها خرجت بتفرّقها عن حيّز الانتفاع، فكأنّها ليست بشيء أى لا يبقى بعد فناء الأشياء شيء معتدّ به إلّا اللّه الواحد القهّار للأشياء بالعدم و الفناء، و الغالب عليها بالاعدام و الافناء، بحيث لا يطيق شيء منها من الامتناع من حكمه و مما يريد الانفاذ فيها من أمره. (الذى إليه مصير جميع الامور) و مرجعها و عاقبتها كما قال عزّ من قال: «ألا إلى اللّه تصير الامور».قال الطبرسي: أى إليه ترجع الامور و التدبير يوم القيامة فلا يملك ذلك غيره.و قال البحراني: معني مصيرها إليه أخذه لها بعد هبته لوجودها.و لما ذكر قهاريّته على الأشياء و صيرورتها كلّها إليه تعالى عقّبه بقوله: (بلا قدرة منها كان ابتداء خلقها و بغير امتناع منها كان فناؤها) تنبيها على أنّ لازم قاهريّته ذلك أى كون الكلّ مقهورا تحت مشيّته غير مقتدر على ايجاد نفسه و لا على الامتناع من فنائه فهو عاجز ضعيف داخر ذليل لا يملك لنفسه موتا و لا حياة و لا نشورا. (و) لما كان عدم اقتدارها على خلقتها بديهيّا مستغينا عن التعليل بخلاف اقتدارها على الامتناع علّل الثاني بأنها (لو قدرت على الامتناع لدام بقاؤها) لكن التالي
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 11، ص: 123
باطل فالمقدّم مثله، و وجه الملازمة أن الفناء مكروه بالطبع لكلّ موجود فلو تمكن من الامتناع منه لامتنع فدام، و أما بطلان التالي فلما ثبت أنّه سبحانه يفنيها فلا يدوم بقاؤها فلا يكون لها قدرة على الامتناع.الترجمة:بدرستى كه خداوند برميگردد بعد از نيستى دنيا بتنهائى و چيزى با او نيست چنانچه بود پيش از خلق عالم همچنين ميباشد بعد از نابودى او، مى ماند پروردگار تنها بدون اين كه وقت و مكان باشد يا حين و زمان بلكه همه اينها فانى شده نيست شده باشد در اين وقت مدّتها و وقتها، و زايل مى شود سالها و ساعتها، پس چيزى نمى باشد مگر يگانه قهر كننده، چنين خدائى كه بسوى اوست بازگشت جميع چيزها، بدون قدرت و توانائى بود أوّل خلقت أشياء يعنى از خودشان قدرتى نداشتند و بيمضايقه و امتناع شد نابود شدن آنها و اگر مى توانستند كه مضايقه كنند هر آينه هميشگى بود ماندن شان در دنيا.