و من كتاب له (علیه السلام) إلى قثم بن العباس و هو عاملُه على مكة:أَمَّا بَعْدُ، فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ "وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ"، وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ، فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ؛ وَ لَا يَكُنْ لَكَ إِلَى النَّاسِ سَفِيرٌ إِلَّا لِسَانُكَ وَ لَا حَاجِبٌ إِلَّا وَجْهُكَ وَ لَا تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا، فَإِنَّهَا إِنْ ذِيدَتْ عَنْ أَبْوَابِكَ فِي أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِيمَا بَعْدُ عَلَى قَضَائِهَا. وَ انْظُرْ إِلَى مَا اجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مَالِ اللَّهِ، فَاصْرِفْهُ إِلَى مَنْ قِبَلَكَ مِنْ ذَوِي الْعِيَالِ وَ الْمَجَاعَةِ مُصِيباً بِهِ مَوَاضِعَ [الْمَفَاقِرِ] الْفَاقَةِ وَ الْخَلَّاتِ، وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ إِلَيْنَا لِنَقْسِمَهُ فِيمَنْ قِبَلَنَا. وَ مُرْ أَهْلَ مَكَّةَ أَلَّا يَأْخُذُوا مِنْ سَاكِنٍ أَجْراً، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ "سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ"، فَالْعَاكِفُ الْمُقِيمُ بِهِ وَ الْبَادِي الَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ. وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِمَحَابِّهِ؛ وَ السَّلَامُ.
أيَّامُ اللَّهِ: روزهاى خدا، مقصود روزهايى است كه گذشتگان در آن بخاطر اعمال زشتشان كيفر و مجازات شدند.الْعَصْرَان: صبح و شب.ذِيدَتْ: طرد شد.وِرْدَهَا: ورودش، داخل شدنش.قِبَلَكَ: نزد تو.الْفَاقَة: فقر شديد.الْخَلّة: حاجت، نياز.مَحَابِّه: منظور اعمال صالح است كه مورد محبت خداوند است.
أفتِ: فتوى بدهمُستَفتِى: كسى كه فتوى مى خواهدذاكِر: بحث كنذِيدَت: رانده شودقِبَلَك: نزد تو استمَجاعَة: گرسنگىخَلّات: احتياجات، جمع خلة: فقر و احتياج
نامه اى از آن حضرت (ع) به قثم بن عباس، كه عامل او در مكه بود:اما بعد، حج را براى مردم بر پاى دار و ايام الله را به يادشان آور و هر بامداد و شامگاه برايشان به مجلس بنشين و كسى را كه در امرى فتوا خواهد، فتوا ده. نادان را علم بياموز و با عالم مذاكره كن.ميان تو و مردم، پيام رسانى جز زبانت و حاجبى جز رويت نباشد. هيچ نيازمندى را از ديدار خود باز مدار. زيرا اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود و سپس، نياز او بر آورى، كس تو را نستايد.در مال خدا كه نزد تو گرد مى آيد، نظر كن، آن را به عيالمندان و گرسنگانى كه در نزد تو هستند و به محتاجان و فقيران برسان. و هر چه افزون آيد، نزد ما روانه اش دار، تا ما نيز آن را به محتاجانى، كه نزد ما هستند، برسانيم.مردم مكه را فرمان ده كه از كسانى كه در خانه هايشان سكونت مى كنند، كرايه نستانند. زيرا خداى تعالى مى فرمايد: «سواء العاكف فيه و الباد» عاكف و بادى در آن يكسان اند. عاكف كسى است، كه در مكه مقيم است و بادى كسى است، كه از مردم مكه نيست و به حج آمده است. خداوند ما و شما را به آنچه دوست دارد، توفيق دهد. والسلام.
از نامه هاى آن حضرت است به قثم بن عباس كه عامل حضرت در مكه بود:اما بعد، براى مردم حج را برپا دار، و ايّام اللّه را به يادشان آر، دو طرف روز را به خاطر آنان بنشين، و آن را كه از تو فتوا خواهد فتوا ده، جاهل را بياموز، و با دانا به گفتگو برخيز.بين تو و مردم پيام رسانى جز زبانت، و دربانى جز چهره ات نباشد، و نيازمندى را از ديدارت محروم مكن، كه اگر در ابتداى كار از درگاهت رانده شود، براى روا شدن حاجتش در آخر كار ستايش نشوى.در بيت المالى كه نزد تو جمع شده دقت كن و آن را براى عيالمندان و گرسنگانى كه در نزد تو هستند مصرف كن، و به فقيران و نيازمندان برسان، و اضافه آن را نزد من فرست تا ميان كسانى كه پيش ما هستند تقسيم كنيم.به مردم مكه فرمان بده از كسانى كه در اين منطقه مسكن مى گيرند اجاره نگيرند، زيرا خداوند مى فرمايد: «عاكف و بادى در آن مساويند»، مقصود از عاكف مقيم مكه، و بادى آن شخصى است كه از ديار ديگر به حج مى رود و اهل مكه نيست. خداوند ما و شما را به آنچه محبوب اوست موفق نمايد. و السلام.
(نامه به قثم بن عباس، فرماندار شهر مكّه).1. رسيدگى به امور حاجيان در مراسم حج:پس از ياد خدا و درود براى مردم حج را به پاى دار، و روزهاى خدا را به يادشان آور. در بامداد و شامگاه در يك مجلس عمومى با مردم بنشين، آنان كه پرسش هاى دينى دارند با فتواها آشنايشان بگردان، و ناآگاه را آموزش ده، و با دانشمندان به گفتگو بپرداز.جز زبانت چيز ديگرى پيام رسانت با مردم، و جز چهره ات دربانى وجود نداشته باشد،(1) و هيچ نيازمندى را از ديدار خود محروم مگردان، زيرا اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود، گر چه در پايان حاجت او بر آورده شود ديگر تو را نستايد.در مصرف اموال عمومى كه در دست تو جمع شده است انديشه كن، و آن را به عيالمندان و گرسنگان پيرامونت ببخش، و به مستمندان و نيازمندانى كه سخت به كمك مالى تو احتياج دارند برسان، و ما زاد را نزد ما بفرست، تا در ميان مردم نيازمندى كه در اين سامان هستند تقسيم گردد.2. سفارش به رفع نيازهاى حجّاج:به مردم مكّه فرمان ده تا از هيچ زائرى در ايّام حج اجرت مسكن نگيرند، كه خداى سبحان فرمود: «عاكف و بادى در مكّه يكسانند» عاكف، يعنى اهل مكه و بادى، يعنى زائرانى كه از ديگر شهرها به حج مى آيند، خدا ما و شما را به آنچه دوست دارد توفيق عنايت فرمايد. با درود.______________________________(1). نفى شيوه هاى: بوروكراسى BUREACRACY (تشريفات ادارى بحدّ افراط).
و از نامه آن حضرت است به قثم پسر عباس كه عامل آن حضرت در مكه بود:اما بعد، -مراسم- حج را براى مردم بر پا دار و أيّام اللّه را به ياد آنان آر، و بامداد و شامگاه براى آنان مجلس ساز. آن را كه فتوا خواهد فتوا ده و نادان را بياموز و با دانا به گفتگو پرداز.و جز زبانت پيام رسان مردمان نباشد، و جز رويت دربان. و هيچ حاجتمند را از ديدار خود محروم مگردان، چه اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود و در پايان حاجت او برآورده، تو را نستايند.و در مال خدا كه نزد تو فراهم شده بنگر و آن را به عيالمندان و گرسنگانى كه نزديكت هستند بده، و آنان كه مستمندند و سخت نيازمند، و مانده را نزد ما بفرست تا ميان كسانى كه نزد ما هستند قسمت كنيم.و مردم مكه را بگو تا از ساكنان -شهر- اجرت نگيرند، كه خداى سبحان فرمايد: «عاكِفْ و بادى در آن يكسانند.» عاكف مقيم مكه است و بادى كسى است كه به حج مى آيد و از مردم مكه نيست. خدا ما و شما را بدانچه دوست دارد توفيق دهد، و السّلام.
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به قثم ابن عبّاس كه از جانب آن بزرگوار بر مكّه حكمفرما بود (او را به برپا داشتن حجّ امر و از رو نشان ندادن بمردم باز داشته و از اجاره گرفتن اهل مكّه از حجّاج نهى مى فرمايد):(1) پس از ستايش خداى تعالى و درود بر حضرت مصطفى، با مردم حجّ را برپا دار (اعمال آنرا به نادانان بياموز و آنها را براى گزاردن حجّ گرد آور) و ايشان را به روزهاى خدا (به كيفرهائى كه پيشينيان از كردار زشتشان بروند) يادآورى نما، و در بامداد و سر شب (كه بهترين اوقات است) با آنها بنشين و فتوى بده كسيرا كه حكمى (از احكام دين) بپرسد، و نادان را بياموز، و با دانا گفتگو كن، و بايد ترا بمردم پيغام رسانى نباشد مگر زبانت (هر چه مى خواهى خودت بايشان بگو، نه مانند گردنكشان پيغام بفرستى) و نه دربانى مگر رويت (هر كه خواهد بى مانع ترا ببيند) و درخواست كننده اى را از ملاقات و ديدار خود جلوگيرى مكن، زيرا آن درخواست اگر در ابتداى كار از درهاى تو روا نشود براى رواكردن در آخر كار ستوده نمى شوى (ترا نمى ستايد چون از رنجى كه در اوّل امر كشيده افسرده گرديده است).(2) و بنگر (رسيدگى كن) بآنچه از مال خدا (بيت المال مسلمانان) نزد تو گرد مى آيد، پس آنرا به كسان عيالمند و گرسنه نزد خود بده در حاليكه رسانده باشى آنرا به آنان كه (براستى) درويش و بى چيز و نيازمند باشند، و آنچه از آن زياده آيد نزد ما بفرست تا آنرا در كسانيكه نزد ما هستند پخش نماييم.(3) و باهل مكّه فرمان ده كه از ساكن (در سراها كه از اهل آن سامان نيست) مزد و كرايه نستانند، زيرا خداوند سبحان (در قرآن كريم سوره 22 آیه 25) مى فرمايد: « إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ» يعنى (كسانى را كه كافر شده بخدا و رسول نگرويدند و مردم را از راه خدا و اطاعت و بندگى و از آمدن در مسجد الحرام كه آنرا براى همه مردم قرار داده ايم و در آن اهل آن و غريب يكسان هستند باز مى دارند، بكيفر دردناكى مى رسانيم) پس مراد از عاكف مقيم مكّه است، و مراد از بادى كسى است كه بحجّ مى رود و از اهل آن سامان نيست (مرحوم شيخ ابو علىّ فضل ابن حسن طبرسىّ كه از بزرگان علماى اماميّه در قرن ششم است در كتاب مجمع البيان در تفسير اين آيه شريفه از ابن عبّاس و قتاده و سعيد ابن جبير نقل ميكند كه ايشان گفته اند: كرايه دادن و فروختن خانه هاى مكّه حرام است، و مراد از مسجد الحرام همه مكّه است مانند قول خداى تعالى در سوره 17 آیه 1 «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى» يعنى منزّه است خداوندى كه سير داد بنده خود حضرت مصطفى را در شبى از مسجد الحرام يعنى مكّه بمسجد دورتر يعنى بيت المقدس. و نيز طبرسىّ «عليه الرّحمة» در تفسير اين آيه شريفه مى فرمايد: بيشتر مفسّرين گفته اند: رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- آن شب در خانه امّ هانى خواهر علىّ ابن ابى طالب «عليه السّلام» و شوهرش هبيرة ابن ابى وهب مخزومىّ به خواب بود و از آنجا بمعراج رفت، پس مراد از مسجد الحرام در اينجا مكّه است و مكّه و حرم هر دو مسجد است. و شيخ طريحىّ -رحمه اللّه- در كتاب مجمع البحرين در لغت عكف مى فرمايد: در حديث آمده است كه حضرت صادق -عليه السّلام- فرمود: سزاوار نبود كه براى خانه هاى مكّه در نصب كنند، زيرا براى حاجّ است كه فرود آيند با اهل آن در خانه هاشان تا اعمال حجّ خود را بجا آورند، و نخستين كسيكه براى خانه هاى مكّه در نصب نمود معاويه بود. و بحث در اطراف اين موضوع در اينجا بيش از اين لازم نيست، بلكه جاى آن در كتب فقهيّه است) خدا ما و شما را به اعمال شايسته و كردار نيك كه دوست دارد (بآن امر فرموده) موفّق بدارد، و درود بر شايسته آن.
اما بعد (از حمد و ثناى الهى) مراسم حج (و زيارت خانه خدا را به نحو احسن) براى مردم برپا دار. ايام الله و روزهاى الهى را به آنها يادآور شو. صبح و عصر براى رسيدگى به امور مردم جلوس کن، حکم الهى را براى کسانى که پرسش دينى دارند بيان کن، جاهلان را تعليم ده و با دانشمندان مذاکره نما و نبايد در ميان تو و مردم واسطه و سفيرى جز زبانت و حاجب و دربانى جز چهره ات باشد. افرادى را که به تو حاجت دارند از ملاقات با خويش محروم مساز، چرا که اگر آنها در ابتدا از در خانه ات رانده شوند بعداً براى حل مشکلاتشان تو را نخواهند ستود و درباره اموالى که نزد تو از مال الله جمع شده دقت کن و آن را به مصرف عيالمندان و گرسنگانى که نزد تو هستند برسان آن گونه که دقيقاً به دست فقرا و نيامندان برسد و مازاد آن را نزد ما بفرست تا ميان نيازمندانى که در اينجا هستند تقسيم کنيم.به مردم مکه دستور ده تا از کسانى که در اين شهر مسکن مى گزينند اجاره بها نگيرند، زيرا خداوند سبحان مى فرمايد: «و در اين سرزمين «عاکف» و «بادى» يکسانند; منظور از «عاکف» کسى است که در آن سرزمين اقامت دارد و منظور از «بادى» کسى است که از غير اهل مکه براى حج به مکه مى آيد. خداوند ما و شما را توفيق انجام اعمالى دهد که موجب رضا و محبّت اوست. والسلام.
«إلى قُثَمِ بْنِ الْعَبّاسِ(1) وَهُوَ عامِلُهُ عَلى مَکَّةَ». از نامه هاى امام(عليه السلام) به قثم بن العباس فرماندار مکه است.(2)
نامه در یک نگاه:این نامه در واقع از سه بخش تشکیل شده است: بخش اوّل دستوراتى است که امام به «قثم بن العباس» والى مکه مى دهد که با مردم به خوبى رفتار کند و آموزش هاى لازم را به آنها بدهد و احکام الهى را براى آنها روشن سازد.در بخش دوم دستوراتى درباره اموال بیت المال مى دهد که بخشى از آن را به نیازمندان و ارباب حاجت اختصاص دهد و مازاد را براى امام ارسال دارد تا در مصارف شرعیه هزینه کند.در بخش سوم دستور خاصى به ساکنان مکه و مالکان خانه هاى این شهر مى دهد و مى فرماید: به آنها دستور بده از کسانى که در خانه هاى آنها (در ایام حج و زیارت خانه خدا) ساکن مى شوند اجرتى نگیرند و رایگان در اختیار آنها بگذارند. در این مورد به آیه اى از قرآن مجید نیز استناد فرموده است.
ضرورت رسيدگى به نيازمندان و امور مربوط به حج:گرچه مخاطب در اين نامه «قثم بن عباس» فرماندار مکه است(3) ولى دستورات جامعى در آن داده شده که قسمت عمده آن شامل حال همه مديران در سطوح مختلف اجتماعى مى شود و سزاوار است همه گوش جان به آن بسپارند و آنها را به کار بندند.در بخش اوّل اين نامه چند دستور مهم به او مى دهد. نخست مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) مراسم حج (و زيارت خانه خدا را به نحو احسن) براى مردم برپا دار»; (أَمَّا بَعْدُ، فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ).مى دانيم مراسم حج اگر با مديريت صحيح انجام شود هم بجا آورندگان حج خاطره خوبى از اين عبادت پرفيض مى برند و هم آثار و برکاتى براى همه مسلمانان دارد، زيرا اين برنامه همان گونه که در روايات فلسفه احکام آمده است، براى تقويت پايه هاى آيين اسلام است: «وَالْحَجَّ تَقْوِيَةً لِلدِّينِ».(4)دومين دستورى که امام به او مى دهد اين است که مى فرمايد: «ايام الله و روزهاى الهى را به آنها يادآور شو»; (وَذَکِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللهِ).اين تعبير برگرفته از آيه اى است که در سوره ابراهيم آيه 5 آمده است که خداوند خطاب به موسى مى فرمايد: بنى اسرائيل را به ياد «ايام الله» بينداز. مفسّران براى «ايام الله» تفسيرهاى متعددى ذکر کرده اند از جمله اينکه: منظور از آن روزهاى درخشان و پربارى است که در تاريخ امت ها به وجود آمده و نعمت هاى الهى شامل حال امت ها شده و يادآورى آن روح تازه اى به انسان ها مى دهد و انگيزه حرکت جديد مى شود. بعضى نيز گفته اند: منظور روزهاى سختى است که بر بعضى از امت ها گذشته و گرفتار عذاب شديد الهى شده اند و يادآورى آن مايه بيدارى و بازگشت به سوى حق است.اين احتمال نيز هست که واژه «ايام الله» همه اين ايام را شامل شود، همان گونه که در حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «أَيَّامُ اللهِ نَعْمَاؤُهُ وَبَلاَؤُهُ وَمَثُلاَتُهُ سُبْحَانَه; ايام الله روزهاى نعمت خداوند و آزمايش هاى او به وسيله بلاهاست».(5)به يقين يادآورى اين روزها تأثير فراوانى در تربيت نفوس و تهذيب ارواح و هدايت مردم به صراط مستقيم دارد.سومين دستورى را که آن حضرت به «قثم بن عباس» مى دهد اين است که مى فرمايد: «صبح و عصر براى رسيدگى به امور مردم جلوس کن، حکم الهى را براى کسانى که پرسش دينى دارند بيان کن، جاهلان را تعليم ده و با دانشمندان مذاکره نما»; (وَاجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ(6)، فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ، وَعَلِّمِ الْجَاهِلَ، وَذَاکِرِ الْعَالِمَ).اشاره به اينکه نبايد در قصر فرماندارى بروى و درها را به روى خود ببندى و از مردم بيگانه شوى; تو بايد صبح و عصر با مردم در تماس باشى و سه مشکل را حل کنى: نخست به سؤالات دينى پاسخ دهى. دوم جاهلان را علم بياموزى و ديگر اينکه با عالمان و دانشمندان به گفتوگو بنشينى و مسائل پيچيده دينى را به کمک آنها حل کنى و براى انجام امور مهم منطقه حکومت خود از آنان مشورت بطلبى.اين دستور امام نشان مى دهد که «قثم بن عباس» مردى دانشمند و صاحب نظر در مسائل دينى بوده که هم به سؤالات دينى مردم پاسخ مى گفته و هم مجلس درس براى جاهلان تشکيل مى داده است و نيز نشان مى دهد که در محيط فرماندارى او عالمان ديگرى هم بوده اند که امام تشکيل مجالس مشورتى را با آنان لازم مى شمرد.آن گاه در دستور چهارمى مى فرمايد: «نبايد در ميان تو و مردم واسطه و سفيرى جز زبانت و حاجب و دربانى جز چهره ات باشد»; (وَلاَ يَکُنْ لَکَ إِلَى النَّاسِ سَفِيرٌ إِلاَّ لِسَانُکَ، وَلاَ حَاجِبٌ إِلاَّ وَجْهُکَ).اين سخن تأکيد بيشترى است بر آنچه در دستور پيش است و اشاره به اين حقيقت که حل مشکلات مردم و اداره امور کشور با پيام و پيغام ميسر نمى شود، بلکه رئيس حکومت بايد با مردم در تماس مستقيم باشد و حضورا مشکلات را دريابد و به حل آنها بپردازد.در دستور پنجم که باز هم تأکيد بيشترى بر دستورات پيشين است مى فرمايد: «افرادى را که به تو حاجت دارند از ملاقات با خويش محروم مساز، چرا که اگر آنها در ابتدا از در خانه ات رانده شوند بعداً براى حل مشکلاتشان تو را نخواهند ستود»; (وَلاَ تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَة عَنْ لِقَائِکَ بِهَا، فَإِنَّهَا إِنْ ذِيدَتْ(7) عَنْ أَبْوَابِکَ فِي أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِيمَا بَعْدُ عَلَى قَضَائِهَا).اين همان چيزى است که روانشناسان امروز بعد از مطالعات خود به آن رسيده اند که ملاقات چهره به چهره تأثير فوق العاده اى در جذب افراد و فرونشاندن آتش خشم آنها و برآوردن حاجاتشان دارد.شبيه همين معنا در نامه مالک اشتر (نامه 53) آمده است آنجا که مى فرمايد: «وَأَمَّا بَعْدُ فَلاَ تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَکَ عَنْ رَعِيَّتِکَ فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلاَةِ عَنِ الرَّعِيَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّيقِ وَقِلَّةُ عِلْم بِالاُْمُورِ; و اما بعد هيچ گاه خود را در زمانى طولانى از رعايا پنهان مدار زيرا پنهان ماندن زمامداران از چشم رعايا موجب نوعى محدوديت و کم اطلاعى نسبت به امور (کشور) مى شود».آن گاه امام در ششمين دستور مى فرمايد: «درباره اموالى که نزد تو از مال الله جمع شده دقت کن و آن را به مصرف عيالمندان و گرسنگانى که نزد تو هستند برسان آن گونه که دقيقا به دست فقرا و نيازمندان برسد و ما زاد آن را نزد ما بفرست تا ميان نيازمندانى که در اينجا هستند تقسيم کنيم»; (وَانْظُرْ إِلَى مَا اجْتَمَعَ عِنْدَکَ مِنْ مَالِ اللهِ فَاصْرِفْهُ إِلَى مَنْ قِبَلَکَ مِنْ ذَوِي الْعِيَالِ وَالْمَجَاعَةِ، مُصِيباً بِهِ مَوَاضِعَ الْفَاقَةِ وَالْخَلاَّتِ(8)، وَمَا فَضَلَ عَنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ إِلَيْنَا لِنَقْسِمَهُ فِيمَنْ قِبَلَنَا).اين تعبير نشان مى دهد که اموال خراجيه و زکات که از يک محل گردآورى مى شود بايد بخش مهمى از آن صرف نيازمندان محل گردد و آنچه اضافه مى ماند به مرکز حکومت ارسال تا در نيازمندى هاى آن مرکز صرف شود.البتّه ممکن است سؤال شود که پس چگونه در حالات پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «کَانَ رَسُولُ اللهِ يَقْسِمُ صَدَقَةَ أَهْلِ الْبَوَادِي فِي أَهْلِ الْبَوَادِي وَصَدَقَةَ أَهْلِ الْحَضَرِ فِي أَهْلِ الْحَضَرِ; رسول خدا زکات باديه نشينان را در ميان محرومان آنها تقسيم مى کرد و زکات شهرنشينان را در ميان محرومان آنها».(9) يعنى به جاى ديگر منتقل نمى کردند؟جوابش اين است که صدقه در اين روايت به معناى زکات است در حالى که در محل بحث، بخش مهمى از اموال بيت المال را مال الخراج تشکيل مى دهد و آن تعلق به همه مسلمانان دارد، بنابراين نظر امام در اين نامه تنها به زکات نيست و تعبير به «مَا اجْتَمَعَ عِنْدَکَ مِنْ مالِ اللهِ» شامل همه اينها مى شود و لذا بخشى از آن را بايد در محل و بخشى را در مرکز حکومت صرف کرد.تفاوت «ذَوِي الْعِيَالِ» با «الْمَجَاعَةِ» اين است که در دومى تنها به گرسنگان اشاره مى کند; خواه عيالاتى داشته باشند يا نه و عنوان اوّل اشاره به کسانى است که افرادى تحت تکفل دارند و براى غذا يا مسکن و نظير آن نيازمندند.تفاوت «مَوَاضِعَ الْفَاقَةِ» و «الْخَلاَّتِ; مواضع الخلات» اين است که «فاقه» فقر شديدترى را بيان مى کند. اشاره به اينکه تمام اصناف فقرا و نيازمندان را بايد در نظر بگيرند و هر کدام را به تناسب حاجاتشان بهره اى از مال الله بدهند.سرانجام در هفتمين و آخرين دستور مى فرمايد: «به مردم مکه دستور ده تا از کسانى که در اين شهر مسکن مى گزينند اجاره بها نگيرند، زيرا خداوند سبحان مى فرمايد: «و در اين سرزمين «عاکف» و «بادى» يکسانند»; (وَمُرْ أَهْلَ مَکَّةَ أَلاَّ يَأْخُذُوا مِنْ سَاکِن أَجْراً، فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: (سَواءً الْعاکِفُ(10) فِيهِ وَالْبادِ(11))).آن گاه به تفسير واژه «العاکف» و «الباد» مى پردازد و مى فرمايد: «منظور از «عاکف» کسى است که در آن سرزمين اقامت دارد و منظور از «بادى» کسى است که از غير اهل مکه براى حج به مکّه مى آيد»; (فَالْعَاکِفُ: الْمُقِيمُ بِهِ، وَالْبَادِي: الَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ).آن گاه امام نامه خود را به عنوان حسن ختام با دعاى جامع و کوتاهى پايان مى دهد و مى فرمايد: «خداوند ما و شما را توفيق انجام اعمالى دهد که موجب رضا و محبّت اوست والسلام»; (وَفَّقَنَا اللهُ وَ إِيَّاکُمْ لِمَحَابِّهِ(12) وَالسَّلاَمُ).*****نکته:آيا استفاده از خانه هاى مکه براى همه مباح است؟ظاهر عبارت امام در اين نامه در بدو نظر اين است که اهل مکه حق ندارند از زوار بيت الله که از خارج اين شهر مى آيند مال الاجاره اى در برابر سکونت در خانه هاى مکه دريافت کنند. در اينکه آيا اين حکم به عنوان حرمت است يا کراهت در ميان فقهاى شيعه و اهل سنّت اختلاف نظر وجود دارد.بعضى از فقهاى اهل سنّت; مانند «مالک» و «ابو حنيفه» اين امر را جايز ندانسته اند، ولى «شافعى» قائل به جواز است و از «احمد حنبل» نيز دو روايت نقل شده است که گفته اند صحيح تر همان روايت منع است.در ميان فقهاى شيعه نيز نظريه واحدى نيست، هرچند مشهور جواز است ولى از «شيخ طوسى» عدم جواز به طور مطلق نقل شده است و بزرگان متأخرين نيز قائل به جوازند. صاحب جواهر نيز جواز را ترجيح مى دهد.در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «کَانَتْ مَکَّةُ لَيْسَ عَلَى شَيْء مِنْهَا بَابٌ وَکَانَ أَوَّلُ مَنْ عَلَّقَ عَلَى بَابِهِ الْمِصْرَاعَيْنِ مُعَاوِيَةَ بْنَ أَبِي سُفْيَانَ وَلَيْسَ يَنْبَغِي لاَِحَد أَنْ يَمْنَعَ الْحَاجَّ شَيْئاً مِنَ الدُّورِ وَمَنَازِلِهَا; در آغاز خانه هاى مکه در نداشت نخستين کسى که براى خانه خود در مکه در گذاشت معاويه بود و سزاوار نيست هيچ کس حجاج را از خانه ها و منازل مکه منع کند».(13)تعبير به «سزاوار نيست» نيز دليل بر کراهت است; اما کلام امام گرچه ظاهراً دلالت بر حرمت اخذ مال الاجاره مى کند; ولى به گفته مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود استدلال به آيه شريفه (سَواءً الْعاکِفُ فِيهِ وَالْبادِ) جلوى اين ظهور را مى گيرد، زيرا اين جمله که در آيه 25 سوره حج آمده وصف براى مسجد الحرام است و مفهومش اين است که همه مسلمانان چه کسانى که از خارج مکه مى آيند و چه اهل مکه در استفاده از مسجد الحرام يکسانند و کار به خانه هاى مکه ندارد، بنابراين مسجدالحرام چيزى است و خانه هاى مکّه که موضوع سخن ماست چيز ديگرى است و رابطه اى بين اين دو از نظر حکم و موضوع نيست جز رابطه جوار و همسايه بودن، و اين رابطه تناسب با استحباب دارد نه وجوب، يعنى ظهور کلام را از معناى حقيقى که الزام است به معناى مجازى که استحباب است منصرف مى کند.(14)به هر حال از مجموع روايات و ادله اى که در اين مسأله وجود دارد همان کراهت استفاده مى شود و شايد سيره مسلمانان نيز اين معنا را تأييد کند.(15)******پی نوشت:1. «قُثَم» در اصل «قاثم» بوده به معناى شخص سخاوتمند و پربخشش (سپس الف آن افتاده و فتحه تبديل به ضم شده است). او فرزند «عباس» و برادر «عبيدالله» و «عبدالله بن عباس» و طبق بعضى از روايات برادر رضاعى امام حسين(عليه السلام) است. از افتخارات او اين بود که آخرين کسى است که وارد قبر پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بعد از رحلت آن حضرت شد و تبرّک جست و طبق روايتى «مغيرة بن شعبة» براى اينکه اين افتخار را به دست آورد هنگامى که افراد يکى پس از ديگرى از قبر پيغمبر خارج شدند انگشتر خود را در قبر انداخت تا آخرين نفرى باشد که وارد قبر مى شود; ولى «قثم» متوجه شد و وارد قبر شد و انگشتر مغيره را به او داد و او آخرين کسى بود که با جسد پاک پيغمبر وداع کرد. (قاموس الرجال، ج 8، ص 515 به نقل از انساب الاشراف). شرح حال او را در جلد نهم ذيل نامه 33 نوشته ايم.2. سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه تنها سند ديگرى که براى اين نامه ذکر شده همان چيزى است که قطب راوندى در کتاب فقه القرآن آورده است گرچه مرحوم راوندى (متوفاى 573) بعد از مرحوم رضى مى زيسته; ولى عبارات او در کتاب فقه القرآن تفاوت هايى با آنچه در نهج البلاغه آمده است دارد که نشان مى دهد از منبع ديگرى گرفته است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 462).3. درباره شخصيت «قثم بن عباس» در ذيل نامه 33 بحث هايى مطرح کرده ايم و در پايان شرح اين نامه نيز مطالب ديگرى خواهيم گفت.4. بحارالانوار، ج 6، ص 110 .5. بحارالانوار، ج 67، ص 20، ح 17.6. «العصرين» اين کلمه گرچه تثنيه «عصر» است; ولى از باب تغليب به معناى صبح و عصر مى آيد.7. «ذِيدَت» از ريشه «ذود» بر وزن «ذوب» به معناى منع کردن گرفته شده است.8. «الخَلاّت» جمع «خَلّه» به معناى فقر و از ريشه «خلل» گرفته شده است، زيرا افراد فقير خللى در زندگانى آنها وجود دارد.9. کافى، ج 3، ص 554، ح 8.10. «الْعاکِف» از ريشه «عکوف» بر وزن «وقوف» به معناى روى آوردن به چيزى و ملازمت و اقامت در چيزى (البته ملازمتى توأم با احترام) گرفته شده و اين تعبير در آيه شريفه اشاره به اهل مکه است که در آنجا اقامت دارند.11. «الباد» اين واژه در اصل «البادى» بوده که ياء آن به جهت تخفيف افتاده است و «بادى» به معناى مسافر است و کسى که از باديه آمده و در اينجا منظور غير اهل مکه است.12. «مَحابّ» اکثر ارباب لغت آن را جمع محبّت مى دانند و بعضى جمع «محبوب»، اين احتمال نيز هست که جمع «محب» يعنى حب و محبوبيت باشد البته چندان تفاوتى در معنا ايجاد نمى کند.13. تهذيب، 5، ص 420، ح 104.14. فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 174 .15. براى توضيح بيشتر به جواهر الکلام، ج 20، ص 48 به بعد و الموسوعة الفقهية الکويتيه، ج 22 (در واژه ربا) مراجعه شود.
از جمله نامه هاى امام (ع) به قثم بن عباس كه از طرف او حاكم مكّه بود:در اين نامه چند مطلب است:1- امام (ع) او را مأمور ساخته است تا حج را با مردم به جا آورد و مردم را وادار به انجام اعمال حج كند، و به نادانان كيفيّت حجّ را بياموزد، و با آنها انجمن كند.2- ايام اللّه را به خاطر آنها بياورد، يعنى مجازاتى را كه به پيشينيان رسيده از كسانى كه سزاوار عذاب شدند خاطرنشان سازد تا به وسيله اطاعت امر خدا از امثال آن مجازات دورى كنند، و از آن مجازات تعبير به ايام اللّه كرده است از باب اطلاق نام متعلّق بر متعلّق.3- هر دو وقت با آنها بنشيند، يعنى صبح و شام، چون بهترين اوقات در حجاز اين دو وقت است، و به مهمترين فايده نشست در اين دو وقت يعنى فائده علم اشاره كرده است، و راههاى نياز مردم را به او منحصر كرده و به وى دستور مسدود كردن اين راهها را نيز داده است توضيح انحصار، اين است كه مردم يا نادانند و يا دانا، و نادان هم يا مقلّد است و يا در صدد آموزش، و دانا هم يا خود اوست و يا ديگرى، بنا بر اين چهار دسته اند. امّا نياز دسته اوّل يعنى نادانى كه مقلّد است، آن است كه مسائلش را بپرسد، پس دستور داده است كه بدانها پاسخ دهد، و جهت نياز دسته دوم، يعنى دانشجويى كه آگاهى ندارد آنست كه بياموزد، امام (ع) او را دستور داده است تا به وى تعليم دهد، و جهت نياز دسته سوم، وابسته به دسته چهارم، يعنى داناست كه با هم مذاكره نمايند و امام (ع) نيز او را مأمور ساخته است تا با چنين كسى مذاكره كند.4- او را نهى كرده است از اين كه بين خود و مردم، كسى را به جز زبان خودش واسطه پيام قرار دهد، تا مقصود او را به مردم برساند، و دربانى قرار ندهد، تا مردم جز با خودش روبرو نشوند. زيرا اينها موارد احتمال خودخواهى و ناآگاهى از حالات مردم است كه بر فرمانروا لازم است تا در حدّ امكان از آنها مطّلع باشد. الّا حرف حصر است، و كلمات پس از آن خبر كان است.5- او را منع كرده است از اين كه كسى را كه حاجتى دارد از ملاقات خود محروم سازد، از باب تأكيد مطلب قبل و به وسيله قياس مضمرى او را وادار به ملاقات نيازمندان كرده است كه صغراى آن، عبارت: فانّها... قضائها يعنى هر چند كه بعد حاجتش را برآورى جاى ستايش نخواهى داشت، كبراى مقدّر آن نيز چنين است: هر كارى كه اين طور باشد، سزاوار نيست كه صاحب آن كار را از ديدار خود محروم كنى و او از درهاى خانه ات در نخستين مرحله ورودش بازگردد.6- دستور داده است بيت المال مسلمين را مورد توجّه قرار دهد، و آن را با در نظر گرفتن اولويتها براى برآوردن حوائج نيازمندان مصرف كند و باقيمانده را نيز به نزد امام (ع) بفرستد. كلمه: مصيبا، حال است. بعضى عبارت را: «مواضع المفاقر» نقل كرده اند، و به صورت اضافه -به دليل مغايرت دو لفظ- خوانده اند.7- او را مأمور داشته است تا مردم مكّه را از گرفتن اجرت از كسانى كه ساكن خانه هاى آنها مى شوند، منع كند، و در آن مورد به آيه مباركه استدلال كرده، و آن را تفسير نموده است. اين بخش از سخن امام (ع) صغراى قياس مضمرى است، و كبراى مقدّر آن اين است: و هر چيزى را كه خداوند متعال در باره آن چنين گويد، مخالفت با آن روا نيست. و سرانجام، نامه را با اين دعا براى خويشتن و او پايان داده است كه خداوند آنان را بر آنچه خود دوست مى دارد موفّق كند. و توفيق براى اين كار به دست اوست.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 384
المختار السادس و الستون و من كتاب له عليه السّلام الى قثم بن العباس، و هو عامله على مكة:أمّا بعد، فأقم للنّاس الحجّ، و ذكّرهم بأيام اللّه، و اجلس لهم العصرين فأفت المستفتى، و علّم الجاهل، و ذاكر العالم، و لا يكن لك إلى النّاس سفير إلّا لسانك، و لا حاجب إلّا وجهك، و لا تحجبنّ ذا حاجة عن لقائك بها، فإنّها إن ذيدت عن أبوابك في أوّل وردها لم تحمد فيما بعد على قضائها. و انظر إلى ما اجتمع عندك من مال اللّه فاصرفه إلى من قبلك من ذوى العيال و المجاعة، مصيبا به مواضع الفاقة [المفاقر] و الخلّات، و ما فضل عن ذلك فاحمله إلينا لنقسمه فيمن قبلنا. و مر أهل مكة أن لا يأخذوا من ساكن أجرا، فإنّ اللّه سبحانه يقول: «سواء العاكف فيه و الباد» فالعاكف: المقيم به، و البادي الذي يحجّ إليه من غير أهله، وفّقنا اللّه و إيّاكم لمحابّه، و السّلام. (71868- 71742)اللغة:(ذيدت): منعت، (ورد): دخول الغنم و البعير على الماء للشرب، (المفاقر) الفقر جمع فقور و مفاقر: ضدّ الغنى و ذلك أن يصبح الإنسان محتاجا أو ليس له ما يكفيه- المنجد- (الباد): مخفّف البادي ساكن البادية.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 385
الاعراب:بأيّام اللّه: الباء للتعدية تأكيدا، فأفت: أمر من أفتى يفتي، لك: ظرف مستقرّ خبر لقوله «و لا يكن»، إلى الناس: ظرف متعلّق بقوله «سفير» و هو اسم لا يكن، إلّا لسانك: مستثنى في كلام تامّ منفي يجوز فيه النصب و الإتباع للمستثنى منه و هو قوله «سفير» فانّه يفيد العموم لتقدّم النفي عليه و يحتمل كون الاستثناء منقطعا بدعوى عدم دخول اللسان و الوجه في مفهوم السفير و الحاجب.قال الشارح المعتزلي «ص 31 ج 18»: و روى «و لا يكن إلّا لسانك سفيرا لك إلى الناس» بجعل «لسانك» اسم كان مثل قوله (فما كان جواب قومه إلّا أن قالوا) و الرواية الاولى هى المشهورة، و هو أن يكون «سفيرا» اسم كان و «لك» خبرها، و لا يصحّ ما قاله الراوندي: إنّ خبرها «إلى الناس»، لأنّ «إلى» هاهنا متعلّقة بنفس «سفير» فلا يجوز أن تكون الخبر عن «سفير» تقول: سفرت إلى بني فلان في الصلح، و إذا تعلّق حرف الجرّ بالكلمة صار كالشيء الواحد.أقول: و أضعف ممّا ذكره الراوندي ما ذكره ابن ميثم «ص 217 ج 5» «و إلّا للحصر و ما بعدها خبر كان» فانّه إنّما يستقيم على كون الاستثناء مفرّغا و قد عرفت أنّه تامّ على الرواية المشهورة و على ما ذكره الشارح المعتزلي من- الرواية الغير المشهورة فالاستثناء مفرّغ و لكن «لسانك» اسم كان لا خبره.و قال ابن ميثم في الصفحة التالية: و روى «مواضع المفاقر» و الاضافة لتغاير اللفظين.أقول: قد جعل في «المنجد» المفاقر جمع الفقر فالإضافة معنويّة تفيد التخصيص و الفرق المعنوي بين المضاف و المضاف إليه جلي.المعنى:قد نهى عليه السّلام في آخر كتابه أهل مكّه عن أخذ الاجرة عن الحاجّ الساكن في مكّه للحجّ مفسّرا آية (سواء العاكف فيه و الباد- 25- الحج) و هل المقصود
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 386
منه يعمّ أخذ الاجرة عن الساكنين في البيوت المملوكة أو المقصود خصوص الساكنين في المسجد الحرام كما هو ظاهر الاية و أرض الحرم الغير المملوكة بالخصوص؟ فيه بحث لا يسع المقام بسط الكلام فيه.قال الشارح المعتزلي: و أصحاب أبي حنيفة يتمسّكون بها- أى بهذه الاية- في امتناع بيع دور مكّة و إجارتها و هذا بناء على أنّ المسجد الحرام، هو مكّة كلّها و الشافعي يرى خلاف ذلك، و يقول: إنّه الكعبة، و لا يمنع من بيع دور مكّة و لا إجارتها و يحتجّ بقوله تعالى «الّذين اخرجوا من ديارهم».أقول: في دلالة الاية على ما ذكره أصحاب أبي حنيفة ضعف ظاهر كما أنّ تفسير المسجد الحرام بخصوص الكعبة كما ذكر عن الشافعي أضعف، كاحتجاجه بالاية على مالكيّة دور مكّة.الترجمة:از نامه اى است كه آن حضرت بكار گزار خود در مكّه قثم بن عبّاس نگاشته:أمّا بعد، در انجام حجّ مردم را راهنما باش و آنها را بروزهاى خدا ياد آورى كن در بامداد و پسين براى پذيرائى از آنها بنشين، و بهر كس در مسائل دين از تو فتوى خواست فتوى بده و نادانها را دانش بياموز و با دانشمند از مردم هم گفتگو باش، و ميان تو و مردم كسى واسطه و ايلچى نباشد جز زبانت و دربانى نباشد جز رخسارت. هيچ حاجتخواهى را از ديدار خودت پشت در نگذار، زيرا اگر از در خانه تو رانده شود در آغاز مراجعه كردن بر آوردن حاجتش بعد از آن هم تا آنجا مورد پسند نباشد كه جبران آنرا بنمايد.آنچه از مال خداوند نزد تو گرد آمد بدان توجّه كن، و بعيالداران و گرسنه هاى محيط فرمانگزاريت مصرف كن و بمستمندان و بيچارگان برسان، و هر چه از آن بيش باشد براى ما بفرست تا ميان كسانى كه در اطراف ما هستند بخش كنيم.بمردم مكّه دستور بده از كسانى كه ساكن مكّه شوند اجرت سكونت نگيرند زيرا خداى سبحان مى فرمايد «عاكفين و بيابانگردان در آن برابرند» أمّا مقصود از عاكف كسانيند كه در مكّه اقامت دارند و مقصود از بادي و بيابانى كسانيند كه جز از اهالي خود شهر مكّه براى انجام وظيفه مقدّس حجّ بمكّه مى آيند. خدا ما و شما را براى هر چه دوست دارد توفيق دهد، و السّلام.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص208
از نامه آن حضرت است به قثم بن عباس كه عامل او در مكه بود در اين نامه كه چنين آغاز مى شود: «اما بعد، فاقم للناس الحجّ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى»، «اما بعد، براى مردم حج را بر پا دار و ايام الله را به يادشان آور.» ابن ابى الحديد ضمن شرح مختصرى كه در مورد اين نامه داده، مطلبى را از اين نامه در مورد اجاره نگرفتن براى مسكن از حاجيان آورده است كه از لحاظ اجتماعى در خور دقت است. او مى نويسد: امير المؤمنين عليه السّلام با استناد به آيه «سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ» به قثم فرمان داده است به مردم مكه بگويد از حاجيان براى مسكن اجاره نگيرند و اصحاب ابو حنيفه هم به همين آيه در مورد حرام بودن فروش خانه هاى مكه و اجاره گرفتن از حاجيان استناد كرده اند و مى گويند منظور از مسجد الحرام تمام مكه است، و حال آنكه شافعى را عقيده بر خلاف اين است و مى گويد: فروختن و اجاره دادن خانه هاى مكه جايز است.