وَ حَقّاً أَقُولُ، مَا الدُّنْيَا غَرَّتْكَ وَ لَكِنْ بِهَا اغْتَرَرْتَ، وَ لَقَدْ كَاشَفَتْكَ الْعِظَاتِ وَ آذَنَتْكَ عَلَى سَوَاءٍ، وَ لَهِيَ بِمَا تَعِدُكَ مِنْ نُزُولِ الْبَلَاءِ بِجِسْمِكَ وَ [النَّقْضِ] النَّقْصِ فِي قُوَّتِكَ، أَصْدَقُ وَ أَوْفَى مِنْ أَنْ تَكْذِبَكَ أَوْ تَغُرَّكَ؛ وَ لَرُبَّ نَاصِحٍ لَهَا عِنْدَكَ مُتَّهَمٌ، وَ صَادِقٍ مِنْ خَبَرِهَا مُكَذَّبٌ. وَ لَئِنْ تَعَرَّفْتَهَا فِي الدِّيَارِ الْخَاوِيَةِ وَ الرُّبُوعِ الْخَالِيَةِ، لَتَجِدَنَّهَا مِنْ حُسْنِ تَذْكِيرِكَ وَ بَلَاغِ مَوْعِظَتِكَ بِمَحَلَّةِ الشَّفِيقِ عَلَيْكَ وَ الشَّحِيحِ بِكَ؛ وَ لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَا دَاراً، وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ يُوَطِّنْهَا مَحَلًّا، وَ إِنَّ السُّعَدَاءَ بِالدُّنْيَا غَداً هُمُ الْهَارِبُونَ مِنْهَا الْيَوْمَ.
كَاشَفَتْكَ الْعِظَات: (دنيا) پندها را براى تو آشكار ساخت.اذَنْتُكَ عَلَى سَوَاءٍ: ترا به عدل و برابرى آگاه ساخت.رُبَّ نَاصِح لَهَا عِنْدَكَ مُتَّهَمٌ: چه بسيار حوادث آموزنده و عبرت انگيزى كه در نزد تو متهمند.تَعَرَّفْتَهَا: شناخت آن را (دنيا) طلب كردى.الشَحِيح بِكَ: در شقاوت و هلاكت تو بخيل است، «الشحيح»، بخيل.لَمْ يُوَطِّنْهَا: آن را وطن خود قرار نداد.
عِظات: موعظه هاآذَنَت: اعلان نموده استرُبُوع: جمع ربع: منزل مسكونىشَحيح: شخص بخيل
به راستى، دنيا تو را نفريفته، تو خود فريفته آن شده اى. دنيا هر چيز را كه از آن عبرتى توان گرفت، برايت آشكار ساخت و از فوايد عدالت آگاهت نمود. دنيا كه تو را به دردمند شدن تن و نقصان نيرو وعده مى دهد، صادقتر و وفادارتر از آن است كه به تو دروغ گويد يا فريبت دهد. و بسا كه تو اندرز دهندگانش را متهم داشتى و راست گفتارانش را به دروغ نسبت دادى.اگر دنيا را در سرايهاى ويران و زمينهاى خالى شده از مردمان بشناسى، بينى كه چه پندهاى نيكو و اندرزهاى رسايت مى دهد. پس آن را دوستى مهربان خواهى يافت كه هرگز نخواهد كه تو به تباهى افتى. دنيا چه خوش سرايى است، ولى براى كسى كه بدان دل نبندد و چه دلپذير جايى است، ولى براى كسى كه آن را وطن اصلى خويش نداند. فرداى قيامت نيكبختان دنيا كسانى هستند كه امروز از آن گريزان اند.
به حق مى گويم: دنيا تو را فريب نداده بلكه تو فريفته آن شده اى، دنيا پندها را برايت آشكار نمود، و بر عدل و انصاف دعوتت كرد، دنيا با وعده اى كه از رسيدن بلا و درد بر جسمت، و كم شدن نيرويت به تو مى دهد راستگوتر و وفادارتر از اين است كه به تو دروغ بگويد يا تو را بفريبد. چه بسا پند دهنده اى از امور دنيا كه پيش تو متّهم است، و چه بسا راستگويى از اخبار آن كه نزد تو دروغگو به شمار آيد.اگر دنيا را از روى مناطق خراب شده، و خانه هاى خالى مانده بشناسى آن را با پند نيكويى كه به تو مى دهد و موعظه رسايى كه به گوش تو مى رساند همچون دوست مهربانى خواهى يافت كه در رسيدن زيان و ضرر به شخص تو به شدّت خوددارى مى كند. دنيا سراى خوبى است براى آن كه آن را خانه خود نداند، و محل نيكويى است براى كسى كه آن را به عنوان وطن انتخاب ننمايد. نيك بختان دنيا در قيامت آنانى هستند كه امروز از دنيا فراريند.
3. دنيا شناسى:به حق مى گويم آيا دنيا تو را فريفته است يا تو خود فريفته دنيايى دنيا عبرت ها را براى تو آشكار، و تو را به تساوى دعوت كرد، دنيا با دردهايى كه در جسم تو مى گذارد، و با كاهشى كه در توانايى تو ايجاد مى كند، راستگوتر از آن است كه به تو دروغ بگويد، و يا مغرورت سازد. چه بسا نصيحت كننده اى از دنيا را متّهم كردى، و راستگويى را دروغگو پنداشتى.اگر دنيا را از روى شهرهاى ويران شده، و خانه هاى درهم فرو ريخته بشناسى، آن را يادآورى دلسوز، و اندرز دهنده اى گويا مى يابى، كه چونان دوستى مهربان از تباهى و نابودى تو نگران است. دنيا چه خوب خانه اى است براى آن كس كه آن را جاودانه نپندارد، و خوب محلّى است براى آن كس كه آن را وطن خويش انتخاب نكند. سعادتمندان به وسيله دنيا در قيامت، كسانى هستند كه امروز از حرام آن مى گريزند.(1)______________________________(1). نفى: پسى ميسم PESSIMISM (بدبينى و بيزارى از جهان و دنيا) و اثبات هدفدارى انسان.
سخن به راست بگويم، دنيا تو را فريفته نساخته، كه تو خود فريفته دنيايى و بدان پرداخته. آنچه را مايه عبرت است برايت آشكار داشت، و ميان تو و ديگرى فرقى نگذاشت. او با دردها كه به جسم تو مى گمارد، و با كاهشى كه در نيرويت پديد مى آرد، راستگوتر از آن است كه با تو دروغ گويد و وفادارتر از آنكه با تو راه خيانت پويد، و بسا نصيحتگويى از سوى دنيا كه وى را متهم داشتى و راستگويى كه گفته او را دروغ پنداشتى.اگر در پى شناخت او باشى در خانه هاى ويران، و سرزمينهاى خالى از مردمان، اندرزهايى چنان نيكو فراياد تو آرد، و نمونه هايى براى گرفتن پند پيش چشمت دارد، كه او را همانند دوستى يابى مهربان، و از بدبختى و تباهى ات نگران، و دنيا خانه اى است خوب براى كسى كه آن را چون خانه نپذيرد، و محلى است نيكو براى آن كه آن را وطن خويش نگيرد، و همانا فردا خوشبختان دنيا آنانند كه امروز از آن گريزانند.
(8) و بحقّ و درستى مى گويم (كه در واقع) دنيا ترا فريب نداده، بلكه تو بآن فريفته شده اى، دنيا براى تو پندها هويدا ساخته و ترا بعدل و برابرى آگاه كرده، و به وعده هائى كه بتو مى دهد از قبيل رسيدن درد با ندامت و كم شدن توانائيست راستگوتر و وفادارتر است از آنكه با تو دروغ گفته يا ترا بفريبد، و بسا پند دهنده است آنكه تو او را متّهم مى نمايى (از عبرتهاى آن پند نمى گيرى و چون بر خلاف خواهش نفس تو است بآن اهميّت نمى دهى) و بسا خبر راست آنرا كه دروغ شمارى،(9) و اگر بخواهى دنيا را در شهرهاى ويران و خانه هاى خالى بشناسى آنرا از راه اينكه ترا نيكو ياد آورنده و پند دهنده اى است مى يابى مانند يار مهربان بر خود كه بخل دارد از اينكه ترا به تباهى رساند (پس از اينرو نبايد بگوئى دنيا مرا بفريفت، زيرا اگر دنيا ترا مى فريفت عبرتهايش را از تو پنهان مى ساخت، و اين فرمايش با كلام خداوند متعال «در قرآن كريم سوره 45 آیه 35 «وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا» يعنى زندگانى دنيا شما را فريب داد» منافات ندارد، زيرا معنى فريب دنيا در واقع فريفته شدن بآن است، لذا مى فرمايد:)(10) و خوب سرائى است براى كسيكه بان دل نبسته، و خوب جائى است براى كسيكه آنرا وطن (و محل اقامت هميشگى خويش) قرار نداده است، و نيك بختان اهل دنيا فردا (قيامت) كسانى هستند كه امروز از دنيا مى گريزند (و شيفته كالاى آن نمى شوند).
به حق مى گويم: دنيا تو را فريب نداده، اين تو هستى که به آن فريفته و مغرور شده اى (و خود را فريب داده اى)، دنيا پندهاى فراوانى دارد که پرده از روى واقعيت خود براى تو برداشته و تو را به عدل و انصاف دعوت کرده است. دنيا با هشدارهايى که از طريق نزول بلا و آفات در جسمت و کاستن از قوا و نيرويت به تو مى دهد راستگوتر و وفادارتر از آن است که به تو دروغ گويد يا فريبت دهد. چه بسيار نصيحت کنندگانى درباره دنيا که نزد تو متهم اند و چه بسيار راستگويانى که در مورد اخبار دنيا که از سوى تو تکذيب مى شوند.اگر حال دنيا را در مورد مناطق ويران شده و خانه هاى خالى از سکنه، جستجو کنى به يقين آن را يادآورى کننده اى نيکو و واعظى گويا مى يابى همچون دوستى مهربان که از رسيدن اندوه به تو به شدّت ناراحت مى شود. دنيا چه سراى خوبى است براى کسى که آن را خانه هميشگى خود نداند و چه محلّ نيکويى است براى کسى که آن را وطن خود برنگزيند (آرى!) سعادتمندان بوسيله دنيا در قيامت، آنها هستند که امروز از آن مى گريزند.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 8، ص: 389-384
دنيا بهترين واعظ:از آنجا که بسيارى از دنياپرستان براى تبرئه خويشتن گناه خود را به گردن فريبندگى دنيا مى افکنند و زرق و برق دنيا و مواهب مادّى را عامل خطاهاى خويش مى شمرند.امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه در واقع به پاسخ آنها مى پردازد و مى فرمايد: «به حق مى گويم: دنيا تو را فريب نداده، اين تو هستى که به آن فريفته و مغرور شده اى (و خود را فريب داده اى)»; (وَ حَقّاً أَقُولُ! مَا الدُّنْيَا غَرَّتْکَ، وَ لکِنْ بِهَا اغْتَرَرْتَ).سپس به بيان دليل براى اين سخن پرداخته، مى فرمايد: «دنيا پندهاى فراوانى دارد که پرده از روى واقعيت خود براى تو برداشته و تو را به عدل و انصاف دعوت کرده است»; (وَ لَقَدْ کَاشَفَتْکَ الْعِظَاتِ(1)، وَ آذَنَتْکَ(2) عَلَى سَوَاء).اشاره به اينکه دنيا نه تنها فريبنده نيست، بلکه حوادثى در آن رخ مى دهد که بيدارکننده است و امام(عليه السلام) در جمله هاى بعد به شرح آن مى پردازد و مى فرمايد: «دنيا با هشدارهايى که از طريق نزول بلا و آفات در جسمت و کاستن از قوا و نيرويت به تو مى دهد راستگوتر و وفادارتر از آن است که به تو دروغ گويد و يا فريبت دهد، چه بسيار نصيحت کنندگانى درباره دنيا که نزد تو متهم اند و چه بسيار راستگويانى در مورد اخبار دنيا که از سوى تو تکذيب مى شوند»; (وَ لَهِيَ بِمَا تَعِدُکَ مِنْ نُزُولِ الْبَلاَءِ بِجِسْمِکَ، وَ النَّقْصِ فِي قُوَّتِکَ، أَصْدَقُ وَ أَوْفَى مِنْ أَنْ تَکْذِبَکَ، أَوْ تَغُرَّکَ. وَ لَرُبَّ نَاصِح لَهَا عِنْدَکَ مُتَّهَمٌ، وَ صَادِق مِنْ خَبَرِهَا مُکَذَّبٌ).اشاره به اينکه هم دنيا ماهيّت خودش را با انواع بلاها و مشکلات و حوادث دردناک و دگرگونى قدرتها به تو نشان داده و توصيف او به فريبندگى نادرست است و هم اولياء الله و صالحانى که درباره بى وفايى و ناپايدارى دنيا به تو خبر داده اند راست گفته اند، هر چند اين سخنان مطابق هواى نفس تو نبوده; نه زبان حال دنيا را پذيرفته اى و نه زبان قال اولياى الهى را، و همه را متهم به کذب کرده اى، بنابراين اين تو هستى که خودت را فريب مى دهى.اين احتمال نيز در تفسير جمله هاى اخير وجود دارد که نصيحت کننده همان حوادث ناگوار و خبرهاى صادق همان نشانه هاى بى وفايى دنياست که انسان با چشم خود اين نصيحت کنندگان و خبرهاى صادق را مى بيند و مى شنود; ولى چون مطابق ميل او نيست همه را تکذيب مى کند و مى گويد: يک حادثه اتفاقى بود و گذشت و ديگر تکرار نخواهد شد.سپس با توضيح بيشتر اين حقيقت را آشکارتر و براى همگان مفهوم تر مى سازد و مى فرمايد: «اگر حال دنيا را در لابه لاى مناطق ويران شده، و خانه هاى خالى از سکنه، جستجو کنى به يقين آن را يادآورى کننده اى نيکو و واعظى گويا مى يابى، همچون دوستى مهربان که از رسيدن اندوه به تو به شدّت ناراحت مى شود»; (وَ لَئِنْ تَعَرَّفْتَهَا فِي الدِّيَارِ الْخَاوِيَةِ(3)، وَ الرُّبُوعِ(4) الْخَالِيَةِ، لَتَجِدَنَّهَا مِنْ حُسْنِ تَذْکِيرِکَ، وَ بَلاَغِ مَوْعِظَتِکَ، بِمَحَلَّةِ الشَّفِيقِ عَلَيْکَ، وَ الشَّحِيحِ(5) بِکَ!).سرانجام در آخرين جمله مى فرمايد: «دنيا چه سراى خوبى است براى کسى که آن را خانه هميشگى خود نداند و چه محلّ نيکويى است براى کسى که آن را وطن خود برنگزيند (آرى!) سعادتمندان به وسيله دنيا در قيامت، آنها هستند که امروز از آن مى گريزند»; (وَ لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَا دَاراً، وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ يُوَطِّنْهَا مَحَلاًّ! وَ إِنَّ السُّعَدَاءَ بِالدُّنْيَا غَداً هُمُ الْهَارِبُونَ مِنْهَا الْيَوْمَ).اشاره به اينکه افراد با ايمان و بيدار مى توانند از همين دنياى پرشور و شرّ و مملوّ از فريب و نيرنگ، وسيله اى براى سعادت جاويدان خود بسازند و آن را نردبانى براى صعود به مقامات عاليه قرار دهند، به اين ترتيب که نگاه آنها به دنيا برخلاف دنياپرستان، نگاه به يک پل يا گذرگاه باشد; آنها که از زرق و برقش مى گريزند و از مواهب آن براى قرب به خدا سود مى جويند و از اينجا به خوبى فرق دنياى ممدوح و مذموم روشن مى شود همان گونه که در بحث نکته ها خواهد آمد.*****نکته:دنياى ممدوح و مذموم:امام(عليه السلام) در عبارات بالا دنيا را واعظى دلسوز و گزارشگرى صادق و وفادار معرفى کرد که به وسيله دگرگونيهاى سريع و حوادث و آفات گوناگون، ناپايدارى خودش را اعلام کرده و به همگان هشدار داده است که تکيه بر آن نکنند و تنها از آن توشه بگيرند.از اين صريح تر عبارتى است که در کلمات قصار آن حضرت درباره دنيا آمده است. حضرت آن را مسجد دوستان خدا: (مَسْجِدُ أحِبّاءُ اللهِ) و تجارت خانه اولياء الله: (وَ مَتْجَرُ أولِياءِ اللهِ) و محل نزول وحى الهى: (وَ مَهْبِطُ وَحْىِ اللهِ) و نمازخانه فرشتگان خدا: (وَ مُصَلّى مَلائِکَةِ اللهِ) برشمرده و آن را سراى موعظه و عافيت براى کسانى که حقيقت دنيا را دريابند معرفى فرموده: (دارُ عافِيَة لِمَنْ فَهِمَ عَنْها ... وَ دارُ مَوْعِظَة لِمَنِ اتَّعَظَ بِها).(6)اين در حالى است که در خطبه هاى متعددى از نهج البلاغه و روايات بسيار ديگر نکوهشهاى شديدى از دنيا شده است. سرايى مملوّ از بلا و معروف به غدر و بى وفايى: (دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ)(7) و نيز به منزله مار خوش خطّ و خالى شمرده شهد که ظاهرش نرم و ملايم; ولى سمّ کشنده در جوف اوست: (مَثَلُ الدُّنْيا کَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّها وَ السَّمُّ النّاقع في جَوْفِها).(8)در جايى ديگر در جمله اى کوتاه امام نسبت به خطرات عظيم دنيا هشدار داده مى فرمايد: «تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ; فريب مى دهد، زيان مى رساند و به سرعت مى گذرد».(9)سه طلاقه کردن دنيا از سوى امام(عليه السلام) به سبب زشتيها و بديهايش معروف است و در کلمات قصار ضمن عبارات تکان دهنده اى به آن اشاره شده است.(10)فراتر از اينها آيات قرآن مجيد است که نکوهشهاى شديدى از دنيا دارد. از جمله در سوره زخرف به قدرى دنيا را بى ارزش مى شمرد که اگر افراد کم ظرفيت تشويق به کفر و گناه نمى شدند خداوند قصرهاى مجلّلى در اختيار کافران مى گذاشت که سقفهايش از نقره و با انواع زر و زيورها آراسته بود. (وَلَوْلاَ أَنْ يَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَنْ يَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِّنْ فَضَّة وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ * وَلِبُيُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَسُرُراً عَلَيْهَا يَتَّکِئُونَ).(11)هرگاه اين آيات و روايات را در برابر هم بچينيم اين سؤال پديدار مى شود که اگر دنيا اين همه خوبى دارد، پس چرا اين همه بد است و اگر اين همه بدى دارد، پس چرا خوب است؟پاسخ اين سؤال در يک جمله نهفته است و آن اينکه اين تفاوت نتيجه اختلاف زاويه هاى ديد است.ظاهربينان و دنياپرستان که ديدشان کوتاه و نظرشان سطحى است تنها زرق و برق آن را مى بينند و زخارف و زينتهاى زودگذرش را و به آن دل مى بندند. دنيا براى اين گروه، فوق العاده خطرناک است و از آنجايى که گاه اکثريت مردم را اين گروه تشکيل مى دهند، آيات و روايات در نکوهش دنيا بسيار بيشتر است، لذا خداوند به همه انسانها هشدار مى دهد که بيدار باشيد که دنيا شما را نفريبد و شيطان شما را فريب ندهد (فَلاَ تَغُرَّنَّکُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلاَ يَغُرَّنَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ)(12) جالب اينکه در اين آيه دنيا فريبنده هم رديف شيطان فريبکار شمرده شده است (زيرا منظور از غرور در اين آيه همان شيطان است).ولى بيداردلان آگاه و مؤمنان عاقل و فرزانه که با ديده تيزبين خود به باطن دنيا مى نگرند و آغاز و انجامش را با يک مطالعه عميق مى بينند تاريخ پيشينيان را در نظر خود مجسم مى کنند و سرنوشت فراعنه و کسراها و عمالقه و ابناى عمالقه را مدّ نظر قرار مى دهند پيامهاى مواعظ دوستانه دنيا را با گوش جان مى شنوند و درسهاى لازم را از آن فرا مى گيرند; دنيا را به دانشگاهى تبديل مى کنند براى کسب معارف الهيه و تجارت خانه اى براى برگرفتن زاد و توشه و معبد باشکوهى براى معراج به سوى خدا.کوتاه سخن اينکه به گفته اميرمؤمنان على(عليه السلام) در يکى از خطبه هاى همين کتاب: «آنها که به دنيا به عنوان يک وسيله بنگرند به آنها بصيرت و بينايى مى بخشد و آنها که به عنوان يک هدف به آن بنگرند کورشان مى کند»; (مَنْ أبْصَرَ بِها بَصَّرَتهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إلَيْها أعْمَتْهُ).(13)*****پی نوشت:1. «عظات» جمع «عظه» به معناى موعظه و پند و نصيحت است و در اينجا کنايه از حوادث تلخ دنياست که سبب بيدارى و هوشيارى مى شود.2. «آذنت» از ريشه «ايذان» به معناى اعلام کردن توأم با تهديد و گاه به معناى اعلام جنگ است. سپس به معناى اعلام مطلق نيز آمده و اذان نماز را از اين جهت اذان مى گويند که اعلام ورود وقت نماز مى کند.3. «خاويه» اسم فاعل است از ريشه «خَوى» به معناى خالى بودن و گاه به معناى ويران شدن گرفته شده است.4. «ربوع» جمع «ربع» بر وزن «رفع» به معناى خانه است و گاه به معناى منطقه يا گروهى از مردم نيز آمده و در اينجا منظور همان معناى اوّل است.5. «شحيح» از ريشه «شحّ» بر وزن «مخ» به معناى بخل توأم با حرص است که به صورت عادت درآيد و لذا واژه «شحيح» گاه به افراد دلسوزى که هرگز مايل نيستند گرد و غبار نگرانى بر دامن دوستشان نشيند و نسبت به آن بخل مى ورزند اطلاق مى شود و در عبارت بالا همين معنا اراده شده است.6. نهج البلاغه، کلمات قصار، 131 .7. همان مدرک، خطبه 226 .8. همان مدرک، کلمات قصار، 119 .9. همان مدرک، 415 .10. همان مدرک، 77 .11. زخرف، آيه 33-35 .12. فاطر، آيه 5 .13. نهج البلاغه، خطبه 82 .
«و حقا اقول: ما الدنيا غرّتك و لكن بها اغتررت»،معمولا اگر به كسى گفته شود كه چرا دنيا را هدف قرار داده و از خدا و معنويات بدور افتاده اى، خود را بر حق مى داند و خيال مى كند كه در حقيقت دنيا گناهكار است، به دليل اين كه او را به خود متوجه كرده و فريبش داده است، و از اين رو در پاسخ مى گويد: دنيا مرا مغرور كرده است و اساسا دنيا فريبكار و گول زننده است. قرآن نيز به اين مناسبت مى فرمايد: «وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا...» و چون ممكن است در آخرت هم موقعى كه به انسان گناهكار گفته شود كه چه چيز باعث غرور تو شد كه اين همه گناه مرتكب شدى بگويد: دنيا مرا گول زد كه چنين به دام معصيت افتادم، بدين علت حضرت در اين جمله، آن جواب احتمالى را پاسخى مستدّل فرموده است، كه بطور تحقيق، دنيا گول زننده و گمراه كننده نيست، بلكه اين تو هستى كه مغرور زرق و برق دنيا شده اى.اين سخن امام به دو دليل اثبات مى شود: نخست اين كه فريب دادن و گول زدن از لوازم خردمند بودن و عقل داشتن است، و حال آن كه دنيا داراى عقل و درك نيست و ديگر آن كه بطور كلى دنيا براى آن آفريده نشده است كه گمراه كننده و مايه فريب باشد بلكه هدف از آفرينش آن عنايت و لطف خدا بر انسان است كه در اين جا آفريده شده و زندگى مى كند، با اين دو دليل به عنوان حقيقت نمى شود نسبت فريبكارى و گول زدن را به دنيا داد، اما به دليل آن كه دنيا، داراى ظاهرى است كه ممكن است بعضى فريب خورده و به آن دل خوش كنند، بطور مجازى مى شود كه آن را مايه غرور و گول خوردن دانست و به اين علت حضرت در آخر جمله فرموده است، تو خود مقصّرى كه به دنيا مغرور شده اى.«و لقد كاشفتك العظات»،امام (ع) در اين جمله براى تقرير مطلب قبلى كه دنيا فريبكار نيست مى فرمايد علاوه بر آن كه فريبكار نيست نصيحت كننده و پند دهنده است زيرا فراز و نشيبهايى كه در آن وجود پيدا مى كند كه يكى به لحظه اى از حضيض ذلت به اوج قدرت مى رسد و ديگرى در عين شادى به آنى گرفتار غم و اندوه مى شود، اينها همه به انسان درس عبرت مى دهد و آدمى را هدايت مى كند و چون اساس و پايه دنيا بر دگرگونى و تغيير است، پس با آنچه كه در مورد تو نيز انجام مى دهد ظلمى به تو نكرده است.«و لهى بما تعدك تغرّك»،پس از بيان اين كه دنيا نصيحت كننده است، در اين قسمت پندآموزى آن را مورد تاكيد قرار داده و انسان را بيشتر هشدار مى دهد، لفظ «وعد» را كه از جمله «تعدك» استفاده مى شود در اين جا استعاره آورده است به آن دليل كه تغيير و دگرگونيهاى دنيا انسان را متوجه مى كند كه بايد منتظر برخى مصائب و بلاها باشد، چنان كه بطور معمول وعده دادن اين معنى را مى رساند كه آنچه سائل طلب كرده به او خواهد رسيد، اين كه در اين عبارت، عوض استفاده از كلمه وعيد كه حاكى از آينده ناپسند است از «وعد» استفاده شده است كه آينده خوشى را مى رساند، از باب مجاز است كه اسم يكى از دو ضدّ را بر ديگرى اطلاق فرموده است چنان كه در بعضى موارد به بدى، پاداش مى گويند، و نيز، صدق و وفا را بطور استعاره به دنيا نسبت داده است، به سبب آن كه آن را تشبيه به شخص راستگو و با وفايى كرده كه حتما به آنچه وعده داده عمل خواهد كرد، و در جمله هاى «اصدق و اوفى» و جمله هاى بعد از آن «من ان تلذ بك او تغرّك»، لفّ و نشر مرتب و تقابل ميان دو نقيض به كار رفته است يعنى نخست در لفظ: صدق و وفا و سپس نقيض آنها را بطور مرتب، نه پراكنده ذكر فرموده است زيرا نقيض راستگويى، دروغ و نقيض وفادارى گول زدن و فريبكارى است.«و لربّ... مكذّب»،در اين جمله بعضى چيزها را كه پى آمد غفلت انسان از مواعظ و نصايح دنياست بيان فرموده است كه يكى متهم كردن آن، در خيرخواهيها و نصيحتهايش مى باشد و ديگرى دروغ شمردن خبرهاى راست آن است يعنى به دگرگونيهاى گذشته دنيا كه موجب عبرت است و مكافاتهايى كه يقين به وقوع آن در آينده دارد، بى اعتنا و بدون توجه است. اين جا جهت مبالغه و از باب مجاز مقدمه را ذكر و نتيجه را اراده فرموده است زيرا غايت و نتيجه تهمت زدن و تكذيب كردن هر چيز بى اعتنايى به شخص متهم و دروغگو و اعراض از آن مى باشد.«و لئن تعرّفتها... الشحيح بك»،امام (ع) به دليل اين كه انسان را به راستگويى دنيا و خيرخواهيش متوجّه كند تا آن كه به نصايح آن گوش كند و وى را به گمراهى متهم نسازد، با يك قضيه شرطيه آن را چنين بيان فرموده است: اگر حال دنيا و خيرخواهى ها و گرفتاريهاى آن را درست بيانديشى از منزلها و خرابه هايى كه از ساكنانش خالى مانده و از امتهاى پيشين و قرنهاى گذشته بوده اند و تمام آنها پندهاى خير خواهانه و عبرتهاى صادقانه است دنيا را همانند دوستى مهربان و ناصحى دلسوز خواهى يافت، شباهت دنيا به دوستى مهربان از آن نظر است كه ياد آورنده خوبى است و به تو پند مى رساند و از آن عبرت مى گيرى چنان كه عمل هر خيرخواه مهربانى همين است.«و لنعم... محلّا»،در اين عبارت دنيا را بطور مشروط ستوده و مى فرمايد اگر از دنيا چنان كه خواست خداست استفاده شود يعنى مورد توجه و اعتنا شود اما نه چنان به آن دل خوش كرده كه وى را منزل و جايگاه ابدى قرار دهى، جايگاهى نيكوست. نعم فعل مدح و اسم آن، دار من لم يرض و مخصوص به مدح دنياست و دو كلمه دارا و محلا تميز و قائم مقام اسم جنسى هستند كه اسم نعم بوده و حذف شده است. اين جا دو مسأله قابل ذكر است:1- معمولا اسم جنسى كه اسم فعلهاى نعم و بئس باشد به اسمى اضافه مى شود كه داراى ال باشد مثل: «نعم صاحب القوم» ولى در اين عبارت به چيزى اضافه شده است كه ال ندارد و اين مطلب در شعر نظير هم دارد: «فنعم صاحب قوم لا سلاح لهم».2- اين كه در اين عبارت با ذكر اسم جنس (دار) دارا را هم كه نكره و بدل از آن است آورده و اين هم در شعر نظير دارد: «فنعم الدّار دار أبيك دارا»، و دليل اين كه دار را به جمله «من لم يرض بها»، و محلّ را به «من لم يوطنها» اضافه كرده اين است كه هر كس از دنيا خشنود نباشد و آن را موطن اصلى خود قرار ندهد از عبرتهاى آن پند مى گيرد و تقوا را توشه خود مى گيرد و همان پرهيزكارانند كه به وسيله تقوا خوشبخت شده اند، احتمال مى رود كه دارا و محلّا منصوب باشند بنا بر اين كه براى لم يرض بها و لم يوطّنها تميز باشند.«و انّ السعداء بالدنيا غدا هم الهاربون منها اليوم»،در اين جمله امام (ع) كسانى از اهل دنيا را كه از سعادتمندان در آخرتند معرفى مى فرمايد كه با اعراض از دنيا و درس گرفتن از ويژگيهاى وى آن را سبب كسب كمالات اخروى و خوشبختى آن جهان قرار داده اند، تعبير به هرب كه به معناى گريختن است كنايه از دورى كردن كامل از لذتهاى دنيا مى باشد، بديهى است وقتى انسان جز به اندازه ضرورت دلبستگى و علاقه اى به دنيا نداشته باشد و در عين حال از آن درس آموخته و دگرگونيها و فراز و نشيبهاى آن را به وسيله ارتقاى به درجات آخرت قرار دهد بهترين سعادت را كسب كرده است در باره اين كه فقط بايد به اندازه ضرورت از دنيا استفاده كرد. سرور پيامبران حضرت رسول اكرم (ص) مى فرمايد: «مرا به دنيا چه كار، من در دنيا همانند سواره اى هستم كه روز بسيار گرم تابستانى گذارش به درختى مى افتد، از مركبش پياده شده ساعتى در سايه آن به استراحت پرداخته و سپس، آن را ترك مى گويد و به راه خود ادامه مى دهد.»
و حقّا أقول ما الدّنيا غرّتك، و لكن بها اغتررت، و قد كاشفتك العظات، و آذنتك على سواء، و لهي بما تعدّك من نزول البلاء بجسمك و النّقص في قوّتك أصدق و أوفى من أن تكذبك أو تغرّك، و لربّ ناصح لها عندك متّهم، و صادق من خبرها مكذّب، و لئن تعرّفتها في الدّيار الخاوية و الرّبوع الخالية لتجدنّها من حسن تذكيرك و بلاغ موعظتك بمحلّة الشّفيق عليك، و الشّحيح بك، و لنعم دار من لم يرض بها دارا، و محلّ من لم يوطّنها محلّا. و إنّ السّعدآء بالدّنيا غدا هم الهاربون منها اليوم.اللغة:و (العظات) جمع العظة كالعذاب و هى الموعظة أى ما يلين القلب من ذكر الثواب و العقاب و الوعد و الوعيد و فى هذا (بلاغ) و بلغة و تبلّغ أى كفاية.الاعراب:و قوله حقّا أقول صفة لمصدر محذوف مقدّم على فعله أىّ أقول قولا حقّا، و قوله كاشفتك العظات بنصب العظات على أنها مفعول به، و كاشفت بمعنى كشف أى كشفت لك المواعظ أو مفعول بالواسطة أىّ كاشفتك بالعظات و تروى بالرّفع على أنّها فاعل كاشفت و متّهم صفة لناصح و مكذب صفة لصادق.و قوله: و لنعم داره المخصوص بالمدح محذوف و هو الضّمير الرّاجع إلى الدّنيا السابق ذكرها على حدّ قوله تعالى «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ» أى هو و الضمير لأيّوب على نبيّنا و عليه السّلام السّابق ذكره فى قوله «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ» و اضافة فاعل نعم إلى غير المعرّف باللام على حدّ قول الشاعر: فنعم صاحب قوم لا سلاح لهم. و دارا و محلا منصوبان على التّميز.المعنی:ثمّ لما كان منشاء اغترار الغافلين العصات المخاطبين المسئولين بخطاب ما غرّك بربّك الكريم و علّة إعراضهم عنه تعالى و تولّيهم عن ذكره عزّ و جلّ هو الاغترار بالدّنيا و الافتتان بشهواتها و لذّاتها و امنيّاتها حسبما يشهد به التّجربة و الوجدان و نطق به القرآن فى قوله «يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ» و قوله «اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ» و غيره من الايات الكريمة.نبّه على وهن هذه العلّة و ضعفها بقوله (و حقّا أقول ما الدّنيا غرتك) يعنى انها ليست علّة تامّة قويّة للاغترار (و لكن) علّة مادّية ضعيفة سخيفة بنقصان عقلك مجاز (بها اغتررت) كما اغترّ بها كلّ ناقص العقل فاتّصافك بالاغترار بها حقيقة و اتّصافها بالغرور لك مجاز و إسناد الأول إليك أصدق و أجدر من إسناد الثاني إليها.و أوضح عدم كونها سببا تامّا للغرور بالتّنبيه على اتّصافها بضدّه من النصح
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 14، ص: 279
و الموعظة فقال (و) ل (قد كاشفتك العظات) أى وعظتك جهارا بالمواعظ البالغة و النصايح الكاملة من تقلّباتها و تصاريفها بأهلها و فنائها و زوالها و غيرها فلم يكن أحد منها في حبرة إلّا أعقبته بعدها عبرة، و لم يلق من سرّائها بطنا إلّا منحته من ضرّائها ظهرا، و إن جانب منها اعذوذب و أحلى أمرّ منها جانب فأوبى لا ينال امر من غضارتها رغبا إلّا أرهقته من نوائبها تعبا، و لا يمسو منها في جناح أمن الّا أصبح على قوادم خوف.و حسبك من عظاتها النظر في السلف الماضين من الاخوان و الأقربين الّذين أرهقتهم المنايا دون الامال، و شذبهم عنها تخرّم الاجال، حملوا إلى و هدة القبور بعد سكنى القصور، و جعل من الصّفيح أجنان، و من التراب أكفان و من الرّفات جيران، جميع و هم آحاد، و جيرة و هم أبعاد. متدانون لا يتزاورون، و قريبون لا يتقاربون، إلى غير تلك ممّا لا حاجة إلى ذكرها. (و آذنتك على سواء) اى أعلمتك مساويها و معايبها و مال أمرها على عدل و صدق و صواب من دون جيف و ميل و زيغ عن مستقيم طريق الصدق. (و) اقسم باللّه تعالى حقّا (لهى بما تعدك من نزول البلاء بجسمك) و بسرعة الافة إلى جسدك (و النقص في قوّتك) و الضعف و الانحلال في قواك (أصدق و أوفي) بوعدها (من أن تكذبك أو تغرّك) و تخلف الميعاد (و لرّب ناصح لها عندك متّهم و صادق من خبرها مكذّب) أى كم من ناصح و واعظ من عبرتها و عظاتها هو متّهم عندك في نصحه فلا تقبل قوله و لا تلتفت إلى نصحه لكونه خلاف هوى نفسك، و كم من صادق من اخباراتها الصّادقة هو مكذّب لديك أى تكذبه لكون خبره منافيا لرأيك مكروها لطبعك.و حاصله أنّ العبر الدّنيوية ترشدك إلى الخير و الصلاح و حسن العاقبة و أنت في غفلة منها أو متوجّه إليها، و لكنّك معرض عنها لاستكراه نفسك لها و مضادّتها لشهواتك و امنيّاتك الحاضرة.و نبّه عليه السّلام على خطاء المخاطب في الاتّهام و التكذيب و أنّ خبرها على
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 14، ص: 280
وجه الصّدق و الصواب و نصحها عن وجه الشفقّة و الصداقة بقوله (و لئن تعرّفتها) أى طلبت معرفة حالها في الصدق و الكذب و استخبرت نصحها و غشّها (في الدّيار الخاوية) اى الساقطة او الخالية من اسكانها (و الرّبوع الخالية) أى المنازل الخالية من أهلها (لتجدّنها من حسن تذكيرك و بلاغ موعظتك) أى موعظتها الكافية (بمحلّة الشفيق عليك) العطوف الرءوف بك حيث لم تألوك نصحا و لم تكذب في تذكيرها و لم تغشّ في نصحها (و) بمنزلة (الشحيح بك) أى البخيل بأن تصيبك ما يسوؤك و يكون مال أمرك مال أمر الغافلين الهالكين من عذاب النّار و سخط الجبّار. (و لنعم دار من لم يرض بها دارا) بل جعلها ممرّا لمقرّه (و محلّ من لم يوطنها محلا) بل جعلها مجازا إلى مأواه.و هؤلاء هم السّعداء المتقون المنتفعون بما فيها من العبر المشار إليهم بقوله كنايه (و إنّ السّعداء بالدّنيا غدا هم الهاربون منها اليوم) قال الشّارح البحراني: وجه سعادتهم بها استثمارهم للكمالات المعدّة في الاخرة منها و لن يحصل ذلك إلّا بالهرب منها اليوم و كنّى بالهرب منها عن الاعراض الحقيقى عن لذّاتها و التّباعد من اقتنائها لذاتها لاستلزام الهرب عن الشيء التباعد عنه و الزّهد فيه، و ظاهر أنّ التباعد منها بالقلوب إلّا ما دعت الضرورة إليه و اتّخاذها مع ذلك سببا إلى الاخرة من أسباب السّعادة و مستلزماتها.كما أشار إليه سيّد المرسلين عليه السّلام من حاله فيها بقوله: ما أنا و الدّنيا إنّما مثل فيها كمثل راكب سار في يوم صايف فرفعت له شجرة فنزل فقعد فى ظلّها ساعة ثمّ راح فتركها، هذا.الترجمة:و حق مى گويم نه دنيا تو را فريب دارد بلكه تو بأو فريفته گشتى، و او هر آينه روشن كرد براى تو پندها و اعتبارها، و اعلام نمود براستى بيخلاف و جفا.و اين دنيا باين وعدها كه ترا مى دهد بنزول بلا بر جسمت و نقصان قوتت و شكستني بنيان جانب راستگوتر و وفا كننده تر است از آن كه دروغ گويد با تو يا غدر كند و بفريبد ترا، و بسا ناصح مر دنيا را كه نزد تو متّهم است و نصيحت او باور ندارى و خبر راست از او كه دروغ شمارى.و اگر خبر بگيرى از دنيا در ديار او كه خراب مانده است، و منازل او كه از أهل آن خالى مانده است هر آينه مى يابى او را از راه موعظت نيكو و پند بليغ كه ترا داده است بمنزلت پدر مهربان است و بخيل است بتو، و خوب سرائيست دنيا براى كسى كه راضى نشود بان كه سراى خود داند، و خوب محلى است براى كسى كه آن را محل وطن نسازد. و بدرستى نيكبختان بدنيا فردا ايشانند كه مى گريزند امروز از دنيا.